💠《کار برای حــــــــوزه فرهـــــــنگ》
🌷براے ڪار در حوزہ فرهـنگ خستگے معنا ندارد.
درخانہ هـرگز از ڪار #براے_خدا خستہ نمے شد بلڪہ نیرو مے گرفت طورے ڪہ اگر روزے را بہ بطالت میگذراند ناراحتے در چهـرہ اش ڪاملا دیدہ میشد.
🌷اما آن روزهـایے ڪہ براے هـیئت و مراسم در تڪاپو بود حتے اگر خواب و غذایش بہ اندازہ نبود خوشحال و با نشاط بود، آنقدر براے انجام ڪارهـاے فرهـنگے تڪاپو داشت ڪہ بچهـهـا بہ او میگفتند تو پیش فعالے ...
🌷میگفت در این حوزہ اگر فعالیت مے ڪنید تصور ڪنید شما تنهـا هـستید و یڪ جریان علیہ تان ڪار میڪند، باید قدرت داشتہ باشید تنهـایے ڪار را پیش ببرید و بر این باور باشید ڪہ براے ڪار در حوزہ فرهـنگ خستگے معنا ندارد.
🌷در روز اعزام هـم هـنگام خداحافظے در گوشم گفت: ببین براے من بہ عنوان یڪ #پاسدار راحت ترین ڪار اینہ ڪہ یڪ تفنگ بردارم و برم بجنگم، اما نڪتہ مهـم شمایید ڪہ این جا موندین، بدونید این جا یڪ سنگر مُهـمه، صحبت هـاے آقا نباید زمین بمونہ، یڪ عالمه ڪار رو زمین ماندہ است...
🌷خب حالا ڪہ هـستین اینا رو دست بگیرین و انجامش بدین، ڪار تربیتے ڪنیم، معلوم نیست تڪلیف آیندہ بچهـهـاے ما چے میشہ، این هـم یڪ جور جنگہ باید حواستون جمع باشهـ
🌷این جملات را در وصیت نامہ اش هـم آوردہ، ڪہ بہ نظرم ڪلید واژہ مهـم ڪار در حوزہ #فرهـنگ است.
#شهید_حامد_کوچک_زاده 🌷
#شهید_مدافع_حرم
┄═❁๐๑🍃🌺๑🍃๑๐❁═┄
💌 هــر روز ، یڪ پیــام
📜 خاطــرهسازۍ:
📝 دیماه ساݪ ۱۳۹۴ دانشجویاݩ را برای زیارت به #مشهــد برده بودیم. در مسـیر برگشت از #مشهـــد ، تا #سمـــنان همـراه #عباس در یڪ ماشین بودم. آن روز تازه فهمــیدم ڪه #عباس اطلاعات بسیار زیادی دارد و در مسائل تربیتی صاحب نظر است ... تا پیش از آن روز، او فقط به چشــم یک دفتردار میدیدم ..
#عباس برای دانشجویان دانشگاه طرح و برنامه داشت . یڪی از مسائلے که آݩ روز مطرح ڪرد این بود که هر دانشـجو باید برای خود یک همرزم انتخاب کند که در ڪار و درس و خوشی و ناخوشی همیار هم باشند..
🎙 راوی... [± یکی از فرماندهاݩ دانشگاه امام حسین(ع) ±]
12.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #نماهنگ بسیار دلنشین «نقره جادو» ❣️
🎤 با صدای #مصطفی_صابرخراسانی
🌙 ولادت امام رضا(ع)
https://eitaa.com/vesaleshahid_ir
تا نگرداند نظر حیدر ، نگردد آسمان
تانگویدیاعلی،گردوننخیزد از زمین
https://eitaa.com/vesaleshahid_ir
💠 سردار شهید محمدرضا دستواره :
▫️ من نتوانستم آنطوری که میخواستم به اسلام خدمت کنم از امام پیروی کنید و به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خدمت نمائید، من به سپاهی بودن به چشم شغل نگاه نمیکنم.
سپاهی بودن را تلکیف و افتخار میدانم و معتقدم تا وقتی زندهام، باید راه "حاج احمد متوسلیان" را ادامه دهم.
سپاهی بودن برای من به معنای ادامه راهی است که "حاجاحمد" نشانم داد.
مهمترین فعل و بالاترین عبادت در راه رضای خدا همانا جهاد فی سبیلالله است، چرا که در جهاد فی سبیلالله ما خالصانهترین اعمال را میبینیم. ........
📚 کتاب رهیافتگان وصال
💠هـمیشہ پاے ڪار بود
🌸هـمیشہ پاے ڪار بود بے ادعا و بدون اینڪہ سر و صدا ڪند هـر جا ڪہ ڪار فرهـنگے بود و ڪسے نداشتیم حامد یڪے از گزینهـهـاے اولے بود ڪہ بہ ذهـن مے رسید
🌺وقتے خبر شهـادت #شهـید_روحے در شهـر پخش شد طبق برنامہ ریزے قرار شد فرداے آن روز از پل عراق تا فرهـنگ تشییع شود،لذا باید سریع فضاسازے صورت میگرفت.
به حامد زنگ زدم گفتم حامد وقت داری؟؟؟
🌸ڪمے مڪث ڪرد و گفت باشہ ساعت ۱۲ شب پل عراقم ...
یعنے تا آن موقع ڪار داشت ولے باز هـم نہ نگفت، آن شب تا نیمہ هـاے شب با وسواس بنرهـاے حبیب را نصب ڪرد و ما غافل از اینڪہ در مدتے نہ چندان دور باید بنرهـاے حامد را در هـمین خیابان هـا نصب ڪنیم...
#شهید_حامد_کوچک_زاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
📖 #کتاب_بخونیم
🌺 #اختلاف_خانوادگی
🌸 سر مسأله ای بہ توافق نرسيديم .
بی فايده بود ؛
بحث ڪردن هم فايده ای نداشت .
هر ڪدام مان روی حرف خودمان پافشاری می ڪرديم تـا اينڪه اسماعيل عصبانی شد .
اخم توی صورتش خودنمايی می ڪرد .
لحن تندی هم به خود گرفت .
از خانہ بيرون رفت .
👈ولی شب ڪه بہ خانہ بازگشت با روحيہ خوش و متبسم آمد .
گفت : «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.»
می گفت : ڪه نبايد گذاشت اختلاف خانوادگی بيشتر از يڪ روز ادامه
پيدا ڪند .
🌷 #شهيد_اسماعيل_دقايقی
📗 #ڪتاب_آن_سوی_دیار_دل
#خوابى_كه_خوشبويش_كرده_بود....!!
🌷یک شب قبل از شروع عملیات بیت المقدس، حسین تو سنگر خوابیده بود، دوستانش وارد سنگر می شوند، با ورودشان در سنگر بوی #عطر و گلاب مستشان می کنند؛ بوی عطر از #بدن حسین بود!
🌷آنقدر از این بو مست شده بودند که حسین را از خواب بیدار کردند، به او گفتند: «حسین! این چه عطری ست که زده ای؟ چقدر خوش بوست گیج مان کرده. بده تا ما هم بزنیم.»
🌷حسین با چشمانی خواب آلود گفت: «عطر کجا بود؟ اصلاً من عطری ندارم؟ دیوانه شدید؟ بیائید مرا بگردید.» ولی دوستانش قبول نمی کردند، لحظاتی گذشت، حسین کاملاً هوشیار شده بود و به دوستانش با تُندی گفت: «چرا مرا از خواب بیدار کردید؟ داشتم خواب می دیدم.» گفتند:«چه خوابی؟» نگفت. با #اصرار زیاد حسین را به حرف آوردند.
🌷حسین با چشمانی اشک بار گفت: «امام زمان (عج) را سوار بر اسب سفید در خواب دیدم که به من گفت: «به زودی شهید می شوی.» خواب امام زمان (عج) او را خوش بو کرده بود!! دوستانش می گفتند: «در حین عملیات تیری به حسین خورد و حسین را به زمین انداخت. او با همان حال قرآن را باز کرد و مشغول به #تلاوت_قرآن شد. بچه ها می خواستند او را به عقب برگردانند ولی او مخالفت کرد.»
🌷....حسین گفت: «بچه ها با من کاری نداشته باشید مگه #امام_زمان (عج) را نمی بینید؛ بروید جلو، پیش امام زمان (عج)، مرا وِل کنید....»
✍راوى: مادر شهيد
#سردارشهید
#شهید_سیدحسین_گلریز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات