eitaa logo
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
20 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
62 ویدیو
0 فایل
برای شهدا رسانه باشیم برای همکاری در ستاد پیام دهید ارتباط با خادم کانال: @congere_melli_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
◈☜سالروز شهادت☞◈ 📝معرفی شهید🔻 #سردارشهید #محمدمهدی_خادم_الشریعه🌹 🔸تاریخ تولد:۱۳۳۷ 🔹تاریخ شهادت:۶۱/۲/۳۱ ✿عملیات بیت المقدس✿ 🌹گلزار🔻 #مشهد #حرم باصفای #امام_رضا_؏ شادی روحش #صلوات🌷
┄═❁๐๑🍃🌺๑🍃๑๐❁═┄ 💌 هــر روز ، یڪ پیــام 📜 خاطــره‌سازۍ: 📝 دی‌ماه ساݪ ۱۳۹۴ دانشجویاݩ را برای زیارت به برده بودیم. در مسـیر برگشت از ، تا همـراه در یڪ ماشین بودم. آن روز تازه فهمــیدم ڪه اطلاعات بسیار زیادی دارد و در مسائل تربیتی صاحب نظر است ... تا پیش از آن روز، او فقط به چشــم یک دفتردار می‌دیدم .. برای دانشجویان دانشگاه طرح و برنامه داشت . یڪی از مسائلے که آݩ روز مطرح ڪرد این بود که هر دانشـجو باید برای خود یک همرزم انتخاب کند که در ڪار و درس و خوشی و ناخوشی هم‌یار هم باشند.. 🎙 راوی... [± یکی از فرماندهاݩ دانشگاه امام حسین(ع) ±]
#روایت از #همسر بزرگوار #شهید_محمدحسین_محمدخانی . نگاهی انداخت به سر تا پای اتاقم و گفت : چقدر آینه!! از بس خودتون رو میبینین این قدر اعتماد ب نفستون رفته بالادیگه😁 نشست رو به رویم خندید و گفت: دیدید آخر به دلتون💞 نشستم! زبانم بند آمده بود. من که همیشه حاضرجواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم وتحویلش می‌دادم،حالا انگار لال شده بودم. . خودش جواب خودش را داد: رفتم #مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم: حالا که بله نمیگید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم... . گوشه رواق نشسته بودم که سخنران گفت: اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست خیر کنن و بهتون بدن. . نظرم عوض شد. دو دهه ی دیگه دخیل بستم که برام #خیر بشید! حالا فهمیدم الکی نبود که نظرم عوض شد. انگار #دست_امام_علیه‌السلام بود و دل من❤
💢عید قربان بود و راهی #مشهد، زمینه سفر را دلهای دلتنگ امام رضا چیدن. خاله و مادر و اصرار به پدری که می دانست خبری در راه است #پدر دل آشوب بود و خبر از بازگشت پاره جگر داشت اما نتوانسته دعوت امامش را رد کند، شاید آنجا بهترین مکان بود تا #دلش آرام شود. 💢مشهد بود و قدم های پدری که قلبش میتپید به شوق #پسری، که شاید برگردد نشانی و باشد #سجادش. تماس و تماس و .... دل نگرانی مادر از حال همسر؛ همسری که همدم دل منتظرش بود. دست های دعای #مادر رو به ضریح پرمی کشید🕊 تا شاید خبرآمدن سجادش بیاید 💢صحن #جوادالائمه برایش بوی دیگری داشت. قدم هایش آهسته تر می شد. بوی #جوان_امام_رضا؛ یا امام رضا جوانم فدای جوادت. سجادم چون جوانت قد رشیدی دارد چهره ای دلربایی دارد. #مدافع عمه جان شده . کاش از سفر برگردد. برسانید که مادرش دلتنگ است و بی قرار. 💢از سفر بر می گردند. #عیدغدیر است و سادات پذیرای مهمانان، خانه ای که چند سالی است مسافرش دیر کرده. پدر اما خبری را شنیده. چگونه به #مادر بگوید⁉️ مادر ذوق شنیدن آمدن دارد اما چگونه بتواند #سجادش را در یک تابوت مجسم کند؟ 💢سیدزهراجان، #سادات عزیزم عید غدیر مولایمان عیدی و چشم روشنی داده. سجاد برگشته اشک های مادر ذکر #شکر به زبان دارد. یا امام رضا (ع) دعایم مستجاب شد چه زود جوابم را دادی آقاجان #جوانم برگشت. 💢بعد یکسال #شب_شهادت امام جواد (ع )🏴 در حرم مطهر امام رضا (ع) مادری آمده که هم درد #امام_غریبمان در این شب است و ذکر لب هایش آشناست. یا امام رضا (ع) جوانم چون #جوادت قد رشیدی داشت #شهید_سیدسجاد_خلیلی
🔸از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه #حلالیت طلبید. 🔹قرار بود فردا با دوستانش عازم #جبهه شود، همان روز رفتیم به #گلستان_شهدا، سر قبر شهید سیدرحمان هاشمی دیگر گریه نمی‌کرد. 🔸دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آن‌ها خیره شد؛ گویی چیزهایی می‌دید که ما از آن‌ها بی خبر بودیم. رفت سراغ #مسئول گلستان شهدا از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن_نکند. 🔹ایشان هم گفت: من نمی‌توانم قبر را نگه دارم شاید فردا یک #شهید آوردند و گفتند می‌خواهیم اینجا دفن کنیم. محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت: شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار. همان‌طور هم شد و محمد در کنار سید رحمان #دفن_شد راوی:(علی)برادر شهید #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#امضای_شهادت🌷 🔹مهدی توی #وصیتنامه اش نوشته بود: رسیـدن به سن سے سال برایـم ننگ است. آخرین بار که از سوریه برگشت با هم رفتیم #مشهـد. بعد از زیارت دیدم مهدے ڪنار سقاخونه ایستاده میخنده...ازش پرسیدم چیـه مادر چرا می خنـدے 🔸گفت مادر، #امضای_شهادتم رو امروز از امام رضا(علیه السلام) گرفتم بهش گفتم اگه تو شهید بشے🕊 من دیگه ڪسی رو ندارم. مهدی دستش رو به آسمون ڪرد و گفت مادر #خدا_هست... #شهید_مهدی_صابری 📚برگرفته از کتاب فاطمیون
💠من همه چیز را می بینم و میدانم 🔰بعد از خیلی اذیت شدیم ولی من تمام سختی‌ها را با جان و دلمـ خریدم. دخترمان هم خیلی ناراحت می‌شد. من خودم پدر نداشتم و هنوز یک بچه می‌بینم ناراحت می‌شوم. بچه من هم همینطور است. 🔰چند وقت پیش کسالت داشتم و نتوانستم سر خاک شهید بروم که خواب را دیدم. خواب دیدم در راه هستم و ایشان با چهره‌ای زیبا آمد و گفت: نیامدی؟ تنگ شده است. 🔰گفتم: تو که می‌دانی مریض شدم و حال نداشتم. گفت: آره! از بیماری‌ات . گفتم: تو که می‌دانی چرا شفای منو نمی‌گیری⁉️ گفت: این‌ها همه آزمایش توست و ان‌شاءالله از این آزمایش بیرون می‌آیی و خوب می‌شوی 🔰گفتم: کی؟ گفت: الان نیست و برای بعداً هست. من از کار‌های خوب و بد گفتم که ایشان گفت: همه چیز را و از همه چیز اطلاع کامل دارم. گفت: حواسم به تو و زهرا هست و یک لحظه از تو و زهرا غافل شوم راوی:همسر شهید