🔸از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه #حلالیت طلبید.
🔹قرار بود فردا با دوستانش عازم #جبهه شود، همان روز رفتیم به #گلستان_شهدا، سر قبر شهید سیدرحمان هاشمی دیگر گریه نمیکرد.
🔸دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید که ما از آنها بی خبر بودیم. رفت سراغ #مسئول گلستان شهدا از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن_نکند.
🔹ایشان هم گفت: من نمیتوانم قبر را نگه دارم شاید فردا یک #شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا دفن کنیم. محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت: شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار. همانطور هم شد و محمد در کنار سید رحمان #دفن_شد
راوی:(علی)برادر شهید
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#امام_زمان_عج_و_رزمندگان
🔰در عملیات نصر 7 #مفقود شد. بعضی ها می گفتن دیدیم که او مجروح شده بود. بعضی ها می گفتند که جلوتر از بقیه #شهید شد. ولی هیچ چیز مشخص نبود نه شهادت، نه اسارت، فقط همین را گفتند که #جاویدالاثر شده است. و این هجران سیزده سال طول کشید.
🔰این رزمنده با اخلاص در جوار حرم #نایب_امام_زمان(عج)، جناب احمد بن اسحاق، در شهرستان سرپل ذهاب به خاک سپرده شد اما آنچه در این میان تکان دهنده بود #خوابی است که امام جمعه ی سرپل ذهاب می بیند.
🔰او درخواب می بیند که: #امام_زمان (عج) کنار مرقد احمد بن اسحاق در حال آب و جاروی یک قبر است. و می بیند که مقام معظم #رهبری جلو می روند و می خواهند که جارو را از دست آقا بگیرند. امام زمان (عج) می گویند نه این یکی را خودم جارو می زنم، امشب #مهمان عزیزی دارم.
🔰امام جمعه منتظر می مانند تا ببینند این مهمان که برای #مولای_ما عزیز است چه کسی است و بعد خبر تشییع پیکر #شهید را می شنوند که در همان جا به خاک سپرده می شود. #امام_جمعه وقتی می بیند که این شهید دقیقا در همان مکانی که خواب دیده است دفن می شود، فریاد بر می آورد و با گریه #رویای_صادقانه خود را تعریف می کند.
📚کتاب وصال، صفحه 131 الی 13
#برکت_در_کارها
🔸مسئولیت سنگینی گرفته بودم. یک روز #شهید تهرانی مقدم پیش من آمد و گفت دوست داری #کارت خوب پیش برود گفتم: بله.
🔹گفت: به تمام نیروهای تحت امرت بگو بگویند "خدایا ما این کار را #برای_تو انجام می دهیم اگر ثواب دارد آن را تقدیم #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) می کنیم"
🔸بعد از آن به صورت عجیبی کارهای ما درست می شد بیایید #نیت کنیم بگوییم: خدایا ما کار خوبی نداریم همین اندک کارهای خوبمان را هم تقدیم #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) می کنیم. ان شاء الله کارهای ما هم وسط کارهای خیر ائمه قرار می گیرد و اجر و قرب و #برکت پیدا می کند.
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم🌹
#کلام_شهید 🌷
همیشه میگفت: دوست دارم با زبان #روزه و تشنه لب مثل آقا اباعبدالله شهید شوم و اگر فرصتی باشد با خون خودم بنویسم #قائدنا_خامنهای
و از طرفی میگفت: دوست دارم #چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید، و سفارش می کرد اگر من #شهید شدم نگذار بچهها صورت من را ببینند
همان شد که #حسن میخواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره شهید شدند که از #صورتش چیزی باقی نمانده بود
#شهید_حسن_غفاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#خواب_صادقانه
🔻همسرشهید🔻
🌷پنج شنبه ها به زیارت قبور #شهدا می رفتیم. یک روز صبح از خواب بیدار شد و گفت: دیشب #خواب دیدم به زیارت شهدا رفته ام.صدای گریه یک نفر را شنیدم. صدا زدم و پرسیدم که چه کسی دارد #گریه می کند؟
🌷در جواب گفت: من #محمد_احمدی هستم (شماره مزارش را هم گفت) به من گفت از خانواده ام #حلالیت بطلب و به مادرم بگو من را حلال کند. من در دوران کودکیم خیلی شیطنت کرده ام
🌷همان روز به #گلزار_شهدا رفتیم تا از صحت خواب مطمئن شویم. به همان آدرسی که گفته بود رفتیم. کاملا درست بود به علت مشغله ای و ماموریتی که داشت نتوانست به خانواده شهید سر بزند ولی به من سفارش کرد که حتما به دیدار خانواده بروم و #حلالیت بطلبم🌸
🌷آدرس خانواده #شهید را پیدا کردم و پیغام شهید را به آنها دادم گفتند مادرش به علت بیماری که دارد سه سال است به گلزار شهدا نرفته است شاید دلیلش این بوده است.
#شهیدمدافع_حرم
#شهید_علی_جوکار
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
💠من همه چیز را می بینم و میدانم
🔰بعد از #شهادت_سید خیلی اذیت شدیم ولی من تمام سختیها را با جان و دلمـ خریدم. دخترمان هم خیلی ناراحت میشد. من خودم پدر نداشتم و هنوز یک بچه #با_پدر میبینم ناراحت میشوم. بچه من هم همینطور است.
🔰چند وقت پیش کسالت داشتم و نتوانستم سر خاک شهید بروم که خواب #شهید را دیدم. خواب دیدم در راه #مشهد هستم و ایشان با چهرهای زیبا آمد و گفت: #خانم نیامدی؟ #دلم_برایت تنگ شده است.
🔰گفتم: تو که میدانی مریض شدم و حال نداشتم. گفت: آره! از بیماریات #ناراحت_شدم. گفتم: تو که میدانی چرا شفای منو نمیگیری⁉️ گفت: اینها همه آزمایش توست و انشاءالله #روسفید از این آزمایش بیرون میآیی و خوب میشوی
🔰گفتم: کی؟ گفت: الان نیست و برای بعداً هست. من از کارهای خوب و بد #دیگران گفتم که ایشان گفت: همه چیز را #میدانم و از همه چیز اطلاع کامل دارم. گفت: حواسم به تو و زهرا هست و #امکان_ندارد یک لحظه از تو و زهرا غافل شوم
راوی:همسر شهید
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
🔸رفاقتشان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش نکردند. نه #شهیدعلی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه #آقانوید. هرکاری از دستش برمی آمد برای #رفیق_شهیدش می کرد.؛از سر زدن به خانواده ش و پرکردن جای خالی #علی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضه های منزل #شهید.
🔹به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از #شهادت شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف ) حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش #راه_نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که #علی راه را به من نشان داد
🔸گفت: #شهادت_طلبی، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده بود که اینطور رفت.. " در عمق #رفاقتشان همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی، #خواب زیبایی را آقانوید می بیند که شهید به او می گوید: #امشب توانستیم #اذن_شهادتت را بگیریم….
🌱 #آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
🍂آری شودکه گوشه چشمی #به_ما کنند
#هنیئــا_لک_الشهاده
#شهید_نوید_صفری🌷
#شهید_علی_خلیلی🌷
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
شهید مدافع حرم رضا میرزایی
#مجاهد_بیادعا
✍🏻سال ۱۳۹۵ از خانوادهای افغانستانی تبار در ایران متولد شد. نوجوان بود که دلیرانه به صفوف مجاهدان افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد. عادت نداشت از مجاهدتهایش حرفی بزند همین بود که از ۵ سال و اندی حضورش در افغانستان خاطرهای باقی نیست جز اینکه با #ابوحامد همرزم بود.
✍🏻روز خواستگاری گفتهبود «تا جنگ باقی است من #مجاهدم ، هر جای دنیا که باشد».
سال ۱۳۸۰ پای سفره عقد نِشست و باز از جنگ دل نَشُست. زیباییها و خوشیهای دنیا زنجیر نمیشد به #دین و دلش. همین بود که دو سال عقدشان را در افغانستان و جنگ با طالبان سپری کرد.
✍🏻 بعد از عروسی دوشادوش پدرش در آهنگری، پتک بر آهن داغ کوبید و رزق حلالش را از دل آتش بیرون کشید. باز اما #عشق به #جهاد در دلش زبانه میکشید. مثل پرندهای مهاجر مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر.
پسر دهماههاش، مجتبی را به خدا سپرد و دوباره عزم #جهاد کرد. دو سال و اندی بعد که برگشت فهمیدند یک سال در هرات اسیر طالبان بوده.
✍🏻 ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۲ دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از منارههای حرم بانوی #دمشق فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید.
رضایت بانوی خانهاش را گرفت.
به ندای بانوی کربلا لبیک گفت و دوشادوش #ابوحامد در نبرد با داعش سینه سپر کرد.
✍🏻 نام جهادیاش در سوریه #مختار بود و در نیروی ادوات خدمت میکرد.
از چندبار حضور این مجاهد بیادعا در سوریه فقط همینها را میدانیم. اینها را بانوی صبوری میگوید که بعد از چند روز بیخبری، خواب همسرش را میبیند؛ در رویا، هر دو به زیارت رفتهاند.
✍🏻 بانو از نگرانیها و دلهرههایش میگوید و میپرسد «چرا نیستی؟» شهید میگوید «من کنار شما هستم.»
یک هفته بعد خبر آمد که تک تیرانداز تکفیری، رضا را در حالیکه مشغول حمل پیکر همرزم شهیدش بوده به آرزویش رساندهاست . چند روز بعد، ماه مبارک رمضان ۱۳۹۳ بود که پیکر #شهید روی دستهای دوستدارانش تشییع شد.
✍🏻 در خانواده شهید میرازایی، هر کسی، دلتنگی را نوعی تاب میآورد.
همسرش گاهی سجاده دلتنگیهایش را در حرم امام رضا (علیه السلام) میگشاید و گاهی در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا (علیه السلام)، نگاه در نگاه شهید، اشکهای دوری را از چشم پاک میکند.
دردانه شهید، نرجس خانم، دلگویههایش را در گوش قابعکس بابا زمزمه میکند.
گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه میداند! شاید دارد به سفارش پدرش در آخرین دیدارشان عمل میکند «مجتبیجان! بعد از من، تو مرد خانهای؛ مرد گریه نمیکند.»
#شهید_مدافع_حرم_رضا_میرزایی🌹
#عشق_حسین؛ تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد
عشق حسین؛ عاشق پرور است
عشق حسین؛ #شهید پرور است
عشق به حسین، تازه داماد نصرانی را پایبند #کربلا کرد و وهب به هوای عشق حسین؛ #تازه_عروسش را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد
بعد از هزار و اندی سال؛ باز هم عشق حسین؛ عشقِ زمینی را #شکست میدهد
اینبار تازه دامادی به نامِ #عباس
متولد ماهِ اردیبهشت ماهِ عاشقان. نور چشم پدر و قوتِ قلبِ #مادر
درمهرماه نود؛ لباسِ مقدسِ #پاسداری به تن کرد و ورد زبانش شد: خدمت و خدمت و خدمت
در اردیبهشت "نود و پنج" تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ #حضرت_عقیله شد.
میدانِ جنگِ #حلب؛ قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای #جوانِ_کربلا بارانی کرد
قبل از شهادت #نماز خوانده بود. در تیررس دشمن مثل مولایش حسین (ع) نُقل مراسم عروسی، نثارِ #پیکر_سوخته اش شد
مادر میگوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید میشد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده
پدر میگوید: "از همان دوران کودکی، مسیر بندگی را در پیش گرفته و نُه ساله بود که #اعتکاف های رجبی اش را آغاز کرد"
حالا چندسالی هست که جایِ عباس، در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون، #معتکف آسمانها است
جایش خالیست اما ...
گرمی #حضورش، همه شهر را گرم میکند
#میلادت_مبارک_عباسِ_دلها♥️
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
#شهید_عباس_دانشگر🌹
#سالروز_ولادت🌷
💠نحوه شهادت
🔹همرزمان #پاکستانی شهید از دوربین پیکر چند #شهید را بین نیروهای خودی و دشمن مشاهده میکنند و به جانشین محمد میگویند که در همان لحظه شهید بزرگوار سر میرسند و میگویند #مادران این شهداء چشم به راه فرزندانشانند
🔸او میرود که #پیکر_شهدا را با چند نفر دیگر که داوطلب میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا #کمین میخورند و به شهادت میرسند و مادر این شهید هم چشم انتظار #فرزندش میماند و بعد از یک سال چشم انتظاری در نهایت پیکر پاکش را در مشهد #تشییع و به خاک میسپارند.
🔹در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در سوریه به همرزمش گفته بود: دلم برای #خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی #غیرتم اجازه رفتن به مرخصی را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) #خجالت میکشم که او را تنها بگذارم
🔸اگر او را تنها بگذارم در آن دنیا جوابی برای #حضرت_علی(ع) ندارم که بدهم و من #پوتینهایم را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم یا باید #جنگ تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم و یا اینکه من به #شهادت برسم
#شهید_محمد_اسدی🌷
شادی روحش #صلوات
#گمنام_وبی_صدا
🍂ترم های اول ورود به #دانشگاه به پیشنهاد یکی از بچه ها قرار شد یه گروه تشکیل بدیم از بچه های مشتی و #بااخلاص و پای کار که کارای صلواتی🌸 برای بچه های دیگه انجام بدیم.
🍁مثلا واکس زدن پوتین بچه ها، کارهای #خدماتی و نظافتی و... طوری که هیچکس شناخته نشه جلسه گرفتیم و چند تا #تیم تشکیل دادیم. هر تیم یه مسئول داشت و چند تا نیرو.
اسم کار رو گذاشتیم #ستاد جنگ های نامنظم با نفس
🍂هر تیم رو هم به اسم یه #شهید نام گذاری کردیم. هر کدوم از بچه ها به نیابت از یک شهید اتیکت اسم اون شهید بزرگوار رو به سینه میزدن اما با #چفیه صورتشون رو میبستن تا شناسایی نشن
🍁صبح خیلی زود یا آخرای شب، طوری که کسی #متوجه_نشه فعالیت خودشون رو انجام میدادن. #حسین_آقا فرمانده یکی از تیم ها شد که به اسم سردار شهید محمد حسین، عموی شهیدش نام گذاری شده بود...
🍂هدف از انجام این کارها #رفاه حال بچه های دانشگاه بود. عموما بعد یه روز طاقت فرسای آموزشی همه مثل #جنازه خودشون رو میرسوندن به تخت خواب اما یه عده مشتی مثل #شهید، اگرچه خودشون خسته بودند، بجای استراحت، میرفتن پوتین گلی و خاکی دوستاشون رو واکس میزدن و #سرویسا رو نظافت می کردن که بقیه اذیت نشن
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره♥️
♦️گفتیم: در این #هوای سرد، باموتور چرا راه دور می روی⁉️
می گفت: میرم هیاتی که #شهید پروره!
نَفَس #شهید توی هیات باشه، یه چیز دیگست.
🔸آقارسول می رفت هیات #ریحانه، چیذر هم پر از شهیده، شاید منم مثل آقارسول عاقبت بخیر شدم و زیبا رفتم ...
هم #زیبا رفت، هم عاقبت بخیر شد، هم مثل آقارسول شد
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷
#شهید_رسول_خلیلی🌷