کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🔹🌸🍃🌹🍃🌹🍃🌸🔹
#خاطره
خانم سیده زهرا حمیدی (همسر #شهید) روایت می کند: هوا بارانی بود که خطبه های عقدمان خوانده شد. یک هفته بعد از عقد خواست که راهی جبهه شود. وقتی داشتم با آب و قرآن بدرقه اش می کردم، با چفیه اش اشک های مرا پاک کرد و گفت:
- قرار نشد گریه و زاری راه بیاندازی.
موقع رفتن در چشم هایم نگاه کرد و گفت:
- زهرا جان! می دانم در این شرایط دوری من برایت خیلی سخت است، اما من باید به فکر #عروس_وطن باشم. تو اینجا، جایت امن است، اما به آن #عروس دارد هتک حرمت می شود، صبور باش تا برگردم.
🌹 #سرادار_شهید_سید_منصور_نبوی
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
◈☜ســالروز شهــادت☞◈ معـرفےشهیـــــــد🔻 #شهیدسیدمجتبی_هاشمـے تاریخ تولد:۱۳۱۹ تاریخ شهادت:۶۴/۲/۲۸
🔺▫️🔺
#خـــــــــاطــــــــــره🔻🔻🔻
قبل از هر حمله یا شبیخون، نماز جماعت را برپا می کرد. او حتی یکبار هم نماز جماعت را ترک نکرد. چون عقیده داشت، نماز است که ما را حفظ می کند. در فدائیان اسلام نماز اول وقت و جماعت همیشه بپا بود. قبل از انقلاب هم، وقتی صدای اذان را می شنید، حال چه در کوچه بود، چه بازار، چه سر چهار راه، چه منزل، در هر کجا که بود شروع می کرد به اذان گفتن. ظهر روز عاشورا بود. درست 72 نفر بودیم. یکی از نیروها بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. 71 نفر شدیم. شهید هاشمی دستور داد از سنگرهت بیرون بیاییم تا به نماز بایستیم، این در حالی بود که رگبار گلوله و خمپاره دشمن از هر سو می بارید. دیده بانهای دشمن به خوبی ما را می دیدند. مشغول خواندن نماز جماعت شدیم. به خدا قسم با آنکه آتش دشمن بی امان بود، اما آن روز خون از دماغ کسی جاری نشد. شهید با این عمل حسینی خود به عراقیها فهماند که سلاح اصلی ما سلاح ایمان است و ما می توانیم با این سلاح هر متجاوزی را سرکوب نماییم و از هیچ چیز هم ترس و واهمه نداریم.
🌹✨🌹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#وصیـــتنـــــــــامــه🔻🔻🔻
بسمه تعالی
امید وارم که خداوند گناهانم را مورد بخشش قرار دهد.
از کلیه کسانی که به طریقی دینی به آنها دارم طلب مغفرت میکنم، خواهش میکنم مرا ببخشید تا خدای مهربان هم شما را ببخشد. کسانی که به من دینی دارند، همه آنها را میبخشم، امید که خدای قادر متعال همه آنها را بیامرزد.
از پدر و مادر عزیزم حلالیت میطلبم و همسر و فرزندانم را به شما میسپارم، امید که آنان را در جهت دین مبین اسلام به رهبری امام تشویق کنید. از همسر و فرزندانم که نتوانستم بیش از این وسیله آسایششان را فراهم نمایم، طلب بخشش میکنم. از خواهران و برادرانم حلالیت میطلبم. توصیه من به شما عزیزان این است که خدا را فراموش نکنید.
سید مجتبی هاشمی.
شادی روحش #صلوات🌹
#خاطره
#حاج_همـت
بعد از هفت شبانه روز بیخوابی و فرماندهی حالا شده مثل خیمه ای که ستونهایش را کشیده باشند.
-دکتر با تاسف سری تکان داده و میگوید:
ما داریم دستی دستی حاجی رو به کشتن میدیم.
حاجی باید بستری بشه.آب بدنش خشک شده.
-سید آرام می گوید:
خب یه سرم دیگه وصل کن.چاره ی دیگه ای نیست،هیچ نیرویی نمیتواند حاجی را راضی به ترک جبهه کند.
-خب به زور ببریمش عقب.
-حاجی گفته هرکسی جسم زنده منو ببره پشت جبهه و منو شرمنده امام کند مدیون است.
-مگه امام چی گفته؟
سید همچنان بیسیم را جلوی دهان حاجی گرفته.
همت لب می جنباند و حرف امام را برای نیروها تکرار میکند:"جزایر باید حفظ شود،بچه ها حسینوار بجنگید."
این را میگوید و شلنگ سرم را میکشد و از سنگر فرماندهی خارج میشود.
دکتر میگوید مواظبش باش زمین نخورد.
سید سایه به سایه دنبالش میکند.
-کجا داری میری حاجی؟من نباید بدونم؟
-میروم خط.خدا طلبیده!
سید که نمیتواند حاجی را منصرف کند ترک موتور مینشیند.لحظه ای بعد موتور به تاخت حرکت میکند.
و چند لحظه بعد گلوله ای آتشین در نزدیکی موتور فرود می آید.وقتی دود و غبار فرو مینشیند لکه های خون بر زمین جزیره نمایان می شود...
جزیـره مجنـون.....
.
.
.
#محمد_ابراهیم_همت
#خاطره
👈 #شهید_محسن_حججی❤️🕊
💠 پیگیـر #شهــادت بــود ...
🔹محسن #پیگیـری خاصے براے شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمیخواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمیرفت...
🔸روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود کہ بروم؟» گفتم: «محسن، یڪ جای ڪارِت #گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: #مـادرم راضی نیست!»
🔹من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا #رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمیرود. ولے با مادرش کہ صحبت ڪردیم، میگوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای #مـادر افتاده و گریه شدید ڪرده که از #گریهاش پاهای ایشان #خیس میشده است.
🔸به مـادر #التماس ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی #عزیز میشوم مادر.»
✍ راوی : جناب حمید خلیلی
( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی )
#شهید_محسن_حججی🌷
شادی روحش #صلوات
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🖌 #خاطره
🔹 روایت همسر شهید؛
در ماه شعبان سال 92 ، رضا تصمیم گرفت که به سوریه برود با وجود ماموریتهای زیادی که داخل و خارج از کشور می رفت، این بار رفتنش رنگ دیگری داشت، قلب مرا با خودش برده بود، خیلی دلتنگش بودم و دائم گریه میکردم.
روز دوم ماه مبارک رمضان بود که همگی مهمان خواهر شوهرم بودیم، همه فامیل دور هم جمع بودند و جای رضا خیلی خالی بود، چشمهایم پر از اشک بود، آن شب موقع برگشتن در ماشین محمدحسین هم خیلی گریه میکرد و بی تاب رضا بود، از او پرسیدم چرا گریه میکنی! به من گفت: مامان من اصلا دوست ندارم بابام بمیره...
گفتم منم دوست ندارم بابا بمیره...گفتم بیا برای بابا دعا کنیم، انگار به دل محمدحسین افتاده بود که رضا شهید میشود و همینطور تا منزل گریه میکرد...
رضا به من گفته بود که به محمدحسین بگو برای من دعا کند و منظور رضا برای شهادتش بود، گاهی اوقات با خودم فکر میکردم که اگر به محمدحسین بگویم دعا میکند که رضا برگردد، اما رضا عاشق شهادت بود، رضا لیاقت شهادت داشت.
روز یازدهم مرداد 92 برابر با روز 22 ماه مبارک رمضان بود که رضا به من زنگ زد و گفت عصمت دلم می خواهد که اون دنیا ازت خواستگاری کردم به من جواب مثبت بدهی، من نیز خندیدم و خیلی جدی نگرفتم.
روز یازدهم مرداد 92 برابر با روز 24 ماه رمضان، که روز قدس هم بود بد جوری حالم به هم ریخت و انگار که میدانستم رضا شهید شده، قلبم گواهی میداد و همان روز ساعت 4 صبح بود که رضا تیر خورده بود و به شهادت رسیده بود.
#شهید_رضا_کارگر_برزی
🌹 #سالروز_شهادت_۱۱_۵_۹۲
⭕️ #گنـاههای_ڪوچڪ
✍یڪ روز مریم آمد و گفت: به من یڪ روز مرخصی بده. رفت و شب برگشت، دیدم سخت راه می رود!
پرسیدم: "تصادف ڪردی؟"
جوابی نداد...
پاپیچش شدم تا بالاخره گفت ڪه روی لولههای نفت ڪه خدا میداند توی آفتاب داغ خوزستان چقدر داغ میشدند #پا_برهنه_راه_رفته!
پرسیدم: چرا این ڪار رو ڪردی؟
گفت: #غـافـل شده بودم این ڪار رو باید می ڪردم تا یادم بیاید چه آتشی در آخرت منتظـر من است.
گفتم: تو ڪه جز خدمت ڪاری نمی ڪنی.
گفت: فڪر میڪنی!
👈بعضی اشارهها، بعضی سڪوت های نه به جا؛ همهی اینها #گناهای ڪوچیڪیه ڪه تڪرار می ڪنیم و برامون عادی میشن.
#شهیده_مریم_فرهانیان
#زندگی_به_سبک_شهدا
#خاطره
📌شهدایی که بعد از شهادت به آرزویشان رسیدند
#خاطره
🔗از روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی تا پایان آن، حرم مطهر رضوی برای رزمندگان خراسانی نقطه ثقل بود. رزمندگان خطه خورشید با حضور در حرم حضرت رضا (ع) از آن حضرت اذن میگرفتند و در قالب فرستادگان رضا رهسپار جبههای حق علیه باطل میشدند.
پیکر مطهر رزمندگان خراسانی نیز که به فیض شهادت نائل میآمدند بعد از تشییع، در حرم حضرت ثامن الحجج (ع) طواف داده میشدند و آخرین وداع صورت میگرفت و برای خاکسپاری به گلزار شهدای بهشت رضا، خواجه ربیع و یا شهرستانها منتقل می شدند.
رزمندگان خراسانی در جبهههای غرب و جنوب به دلیل همین تقرب و همجواری با حضرت رضا (ع) از محبوبیت خاصی برخوردار بودند و در مرخصیهایی که به مشهد میآمدند حامل پیغام رزمندگان دیگر استانهای کشورمان به «غریبالغربا» بودند.
‼️در ادامه به چندخاطرات کوتاهی از شهدای استان اشاره خواهیم داشت که نشان از دلدادگی آنها به امام رئوف دارد.
#قسمت_اول
حریم حرم
راوی: «سید غلامرضا حسینی» همرزم سردار شهید «محمدمهدی خادم الشریعه»
برای تشرف به حرم و زیارت حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) برنامه داشت. هفتهای 2 نوبت به حرم مشرف میشد. اگر خارج از این برنامه عازم حرم میشد متوجه میشدیم که مشکلی دارد و برای تسکین روحی و کسب آرامش به حرم پناه برده است.
گاهی با او به حرم میرفتم. نزدیک بارگاه حضرت رضا (ع) که میرسید چهرهاش باز میشد و من از نزدیک تحول روحی او را می دیدم.
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
📌شهدایی که بعد از شهادت به آرزویشان رسیدند #خاطره 🔗از روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی تا پایان آن، حرم مطه
📌شهدایی که بعد از شهادت به آرزویشان رسیدند
#قسمت_دوم
#خاطره
‼️خاکسار درگاه رضوی بود
راوی: «عبدالله امینی» همرزم سردار شهید «سیدعلی حسینی»
زیارت کردنش مثل دیدار عاشق با معشوق بود. خیلی از روی اخلاص و عشق و عامیانه زیارت میکرد. بارها با «سیدعلی» به حرم حضرت رضا (ع) مشرف شدم.
وقتی وارد حرم میشد با اینکه وضو داشت برای تبرک با گرد و غبار فرشهای حرم تیمم میکرد. در مقابل ضریح میایستاد عارفانه و با سوز و گذار گریه میکرد. او حتماً میبایست خود را به ضریح مطهر میرساند و آن را میبوسید. وقتی از حرم بیرون میآمد در یکی از رواقها دو رکعت نماز به روح اموات هدیه میکرد.
زیارت کردن و حالاتش در حریم رضوی برایم عجیب بود. وقتی با او به زیارت امام رضا (ع) میرفتم کاملاً سبک میشدم.
‼️اجازه پرواز
راوی: همسر شهید «عبدالرسول خردادی»
برای رفتن به جبهه توانست رضایت پدرش را جلب کند سپس احساس کرد به امضای دیگری نیاز دارد و آن صاحب اصلی امام رضا (ع) بود. با عشق و علاقهای خاص راهی مشهد شد.
از کوی طلاب تا حرم مطهر را با پای پیاده و بدون کفش طی کرد تا به این صورت از تاخیری که در زیارت آقا داشته عذرخواهی کند و از درگاه امام رئوف برای پرواز ملکوتیش کسب اجازه کند.
‼️شما را به امام رضا(ع) سپردم
راوی: همسر سردار شهید «عبدالحسین برونسی»
زینب آخرین فرزندم که 20روزه شد شهید برونسی گفت دیگر نمیتوانم بمانم و باید به جبهه برگردم. شب تمام بچهها را به حرم برد. یکی یکی را دور حرم چرخاند. نوبت به زینب که رسید او را بغل کرد و دور ضریح میچرخاند و اشک میریخت و با امام رضا (ع) صحبت میکرد.
وقتی از حرم بر میگشتیم گفت: «بچهها را دست کسی سپردم که اگر سرشان را هم زیر سنگ کنند نمیمیرند. هر وقت کاری داشتید پیش امام رضا(ع) بروید. من سفارش شما را به امام رضا(ع) کردم.»
‼️یا امام رضا(ع) راضی هستم
راوی: مادر سردار شهید «حسن آقاسیزاده»
در تشییع جنازه شهید «رضوی» با حسن شرکت کرده بودیم. او گفت: «مادر ببین چه جمعیتی آمدهاند، حالا راستش را بگو، از همه اینها گذشته این مُردن و تشییع را میپسندی یا این که چهار نفر زیر تابوت را بگیرند و به طرف حرم امام هشتم (ع) ببرند.» گفتم: «معلوم است این بهتر است.»
حسن در ادامه گفت: «تازه این ظاهرش است. در آن دنیا میدانی شهید چه درجه و مقامی دارد؟ شما را به همین حضرت رضا(ع) از من راضی باش و رضایت خود را به زبان جاری کن تا من شهید بشوم.»
گفتم: «نه مادر، هیچ مادری نمیتواند این را بر زبانش جاری کند که الهی بچهام شهید بشود.»
او در پاسخ گفت: «من آرزوی شهادت دارم، اگر راضی باشی میدانی چقدر اجر داری؟ شما در ثواب من شریک خواهی بود. خلاصه آنقدر اصرار کرد تا دست آخر گریهام گرفت و همین طور که روبروی حضرت رضا (ع) بودم، با حضرت نجوا کردم که یا امام رضا راضی هستم به رضای خدا.» بعد از این ماجرا مدت زیادی طول نکشید که حسن به آرزویش رسید.
@vesaleshahid_ir
📌شهدایی که بعد از شهادت به آرزویشان رسیدند
#قسمت_سوم
#خاطره
‼️زیارت
راوی: همرزم شهید «محمد ارغیانی»
شهید با دوست همرزمش که اهل شیراز بود، تصمیم گرفتند، پس از پایان مأموریت با هم به زیارت امام رضا(ع) در مشهد و شاهچراغ در شیراز بروند. هر دو نفر قبل از رفتن به مرخصی در «سوسنگرد» شهید شدند. هنگام انتقال پیکرهای مطهر این شهدا به زادگاهشان، پیکر شهید «ارغیانی» به اشتباه به «شیراز» و پیکر همرزمش هم به «مشهد» منتقل شد.
‼️سلام آخر
راوی: «خلیل آهنی» همرزم شهید «کاظم خائف»
خائف روی تپه زخمی شده بود. کنارشم رفتم تا او را بلند کنم. در همین بین کاظم گفت: «برو و من را اینجا تنها بگذار.»
من در پاسخ گفتم: «میخواهم تو را به بهداری منتقل کنم!»
او در جواب پاسخ داد: «آقا در مقابل من نشستهاند!»
شهید در حالی که «السلام علیک یا علیابن موسی رضا(ع)!» را آرام زمزمه میکرد به سوی معبودش شتافت.
‼️پیمانی که در حرم رضوی بسته شد
راوی: همسر سردار شهید «خلیل نیازمند»
همه مراسم عروسیمان همان عقدی بود که در حرم امام رضا(ع) خوانده شد. او فرمانده کاشمر بود و من مسئول بسیج خواهران کوهسرخ بودم.
خلیل مدتها در حرم ایستاده بود و زیارت میخواند و اشک میریخت. تماشایش میکردم. متواضع و خاشع بود. بعد از زیارت با هم رفتیم دو تا حلقه خریدیم. برگشتیم حرم حلقهها را داخل ضریح انداختیم و به سپاه کاشمر برگشتیم.
منبع: دفاع پرس
@vesaleshahid_ir
🖇 #خاطره
🍂زیاد خواب #بابام رو می بینم یڪ بار وقتی پدرم اومد به #خوابم، افتادم
روی #دست_شون و شروع ڪردم
به #بوسیدن،
🍂بهشون گفتم:
بابا لحظه #شهادت (سقوط هواپیما) چه احساسی داشتی؟ خیلی درد کشیدی؟
🍂اول طوری بهم نگاه کردند که چرا این سوال رو می پرسم، اما بعد خندشون گرفت و با #خنده بهم گفتن آنقدر کیف داد، آنقدر خوب بود، عالی بود...
#شهید_احمد_کاظمی🌷
#خاطره
پیش از نماز صبح به راز و نیاز با خداوند مهربان می پرداخت و آنقدر خالصانه به نیایش می پرداخت که گاهی صدای گریه های او موجب بیدار شدن اطرافیانش می شد.او عبادت های خود را تا طلوع آفتاب ادامه می داد.
🌾
تورجی زاده به طور مداوم در جبهه مجروح می شد و قبل از آنکه به طور کامل بهبود یابد مجدد به جبهه می رفت.
#شهیدمحمدرضاتورجی_زاده🌷
#خاطره♥️
♦️گفتیم: در این #هوای سرد، باموتور چرا راه دور می روی⁉️
می گفت: میرم هیاتی که #شهید پروره!
نَفَس #شهید توی هیات باشه، یه چیز دیگست.
🔸آقارسول می رفت هیات #ریحانه، چیذر هم پر از شهیده، شاید منم مثل آقارسول عاقبت بخیر شدم و زیبا رفتم ...
هم #زیبا رفت، هم عاقبت بخیر شد، هم مثل آقارسول شد
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷
#شهید_رسول_خلیلی🌷