شهادت حضرت مجتبى عليه السّلام
بدان كه در يوم شهادت آن امام مظلوم اختلاف است ، بعضى در هفتم صفر سال پنجاهم هجرى و جمعى در بيست و هشتم آن ماه گفته اند و در مدّت عمر گرامى آن جناب نيز اختلاف است و مشهور چهل و هفت سال است ،
چنانچه صاحب (كشف الغمّه )
خبر شهادت
قطب راوندى رحمه اللّه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت امام حسن عليه السّلام به اهل بيت خود مى فرمود كه من به زهر شهيد خواهم شد مانند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ،
پرسيدند كه خواهد كرد اين كار را؟ فرمود كه زن من جَعْدَه دختر اَشْعَث بن قيس ، معاويه پنهان زهرى براى او خواهد فرستاد و امر خواهد كرد او را كه آن زهر را به من بخوراند. گفتند: او را از خانه خود بيرون كن و از خود دور گردان ، فرمود كه چگونه او را از خانه بيرون كنم هنوز كارى از او واقع نشده است ، اگر او را بيرون كنم كسى به غير او مرا نخواهد كشت و او را نزد مردم عذرى خواهد بود كه بى جرم و جنايت مرا اخراج كردند.
پس بعد از مدّتى معاويه مال بسيارى با زهر قاتلى براى جعده فرستاد و پيغام داد كه اگر اين زهر را به حسن عليه السّلام بخورانى من صد هزار درهم به تو مى دهم و ترا به حباله پسر خود يزيد در مى آورم ؛ پس آن زن تصميم عزم نمود كه آن حضرت را مسموم نمايد.
روزى جناب امام حسن عليه السّلام روزه بود و روز بسيار گرمى بود و تشنگى بر آن جناب اثر كرده و در وقت افطار بسيار تشنه بود، آن زن شربت شيرى از براى آن حضرت آورد و آن زهر را داخل در آن كرده بود و به آن حضرت بياشاميد، چون آن حضرت بياشاميد و احساس سمّ فرمود كلمه استرجاع گفت و خداوند را حمد كرد كه از اين جهان فانى به جنان جاودانى تحويل مى دهد و جدّ و پدر و مادر و دو عمّ خود جعفر و حمزه را ديدار مى فرمايد، پس روى به جعده كرد و فرمود: اى دشمن خدا! كشتى مرا، خدا بكشد ترا، به خدا سوگند كه خلفى بعد از من نخواهى يافت ، آن شخص ترا فريب داده خدا ترا و او را هر دو را به عذاب خود خوار فرمايد؛ پس آن حضرت دو روز در درد و اَلَم ماند و بعد از آن به جدّ بزرگوار و پدر عالى مقدار خود ملحق گرديد.
معاويه از براى آن ملعونه وفا به عهدهاى خود نكرد
و به روايتى آن مالى كه وعده كرده بود به او داد وليكن او را به حباله يزيد درنياورد و گفت : كسى كه با حسن عليه السّلام وفا نكرد با يزيد وفا نخواهد كرد.
- (الخرائج ) راوندى 1/241.
پنجاهم هجرى از دنيا رحلت فرمود
وشيخ مفيد رضى اللّه عنه نقل كرده كه چون مابين امام حسن عليه السّلام و معاويه مصالحه شد، آن حضرت به مدينه رفت و پيوسته كظم غيظ فرموده و ملازمت منزل خويش داشت و منتظر امر پروردگار خود بود تا آنكه ده سال از مدّت امارت معاويه بگذشت و معاويه عازم شد كه بيعت بگيرد از براى فرزند خود يزيد و چون اين خلاف شرايط معاهده و مصالحه بود كه با امام حسن عليه السّلام كرده بود، لاجرم بدين سبب و هم به ملاحظه حشمت و جلال امام حسن عليه السّلام و اقبال مردم به آن جناب از آن حضرت بيم داشت پس يك دل و يك جهت تصميم عزم قتل آن حضرت نمود و زهرى از پادشاه روم طلبيد با صد هزار درهم براى جعده دختر اشعث بن قيس فرستاد و ضامن شد اگر جعده آن حضرت را مسموم نموده و به زهر شهيد كند او را در حباله يزيد درآورد، لاجرم جعده به طمع مال و آن وعده كاذبه ، امام حسن عليه السّلام را به شربتى مسموم ساخت و آن حضرت چهل روز به حالت مرض مى زيست و پيوسته زهر در وجود مباركش اثر مى كرد تا در ماه صفر سال پنجاهم هجرى از دنيا رحلت فرمود و سنّ شريفش به چهل و هشت سال رسيده بود و مدّت خلافتش ده سال طول كشيد و برادرش امام حسين عليه السّلام متولّى تجهيز و تغسيل و تكفين او گشت و در نزد جدّه اش فاطمه بنت اسد عليهاالسّلام در بقيع مدفون شد.
- (ارشاد) شيخ مفيد 2/15.
🌾مزار ، مرقد ، توسل و زیارت حضرت
محل دفن بدن امام حسن (ع)
پس حضرت امام حسين عليه السّلام با اسود بن ابى الا سود از در درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت و سر مبارك او را و ميان دو ديده اش را بوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند پس اسود گفت : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. گويا كه خبر فوت امام حسن عليه السّلام به او رسيده است ، پس حضرت امام حسين عليه السّلام را وصىّ خود گردانيده اسرار امامت را به او گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدّسش به رياض قدس پرواز كرد در روز پنجشنبه آخر ماه صفر در سال پنجاهم هجرى و عمر مباركش در آن وقت چهل و هفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد.
- (كفاية الاثر) خزّاز ص 226 - 229.
جنازه مرا حمل دهيد به بقيع
موافق روايت (كافى ) و غيره فرمود: پس جنازه مرا حمل دهيد به بقيع و در نزد مادرم فاطمه عليهاالسّلام مرا دفن كنيد.(1) چون از وصاياى خويش فارغ گرديد دنيا را وداع كرده به سوى بهشت خراميد.
1- (الكافى ) 1/302.
مدفون در بقيع
من از خدا شرم دارم
روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مى نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت .
اصحاب گفتند: يابن رسول اللّه ! سگ حيوانى كثيف و نجس است ، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم ؟
امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند.
بحار الا نوار: ج 43، ص 352، ح 29.
✅بخش داستان های امام مجتبی (ع)
❇️زندگي قبل از امامت
مراسم نامگذارى و بيمه ساختن نوزاد
امام سجّاد زين العابدين عليه السلام مى فرمايد:
چون حضرت فاطمه زهراء عليها السلام اوّلين نوزاد خود را به دنيا آورد، از همسرش امام علىّ عليه السلام درخواست نمود تا نامى مناسب براى نوزادشان انتخاب نمايد.
امام علىّ عليه السلام فرمود: من در اين امر هرگز بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سبقت نخواهم گرفت .
هنگامى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وارد منزل شد، قنداقه نوزاد را كه در پارچه اى زردرنگ پيچيده شده بود، تحويل حضرتش دادند.
همين كه چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله به قنداقه نوزاد افتاد، فرمود: مگر نگفته ام نوزاد را در پارچه زرد نپيچيد؛ و سپس پارچه زرد را باز نمود و نوزاد را در پارچه اى سفيد قرار داد.
بعد از آن خطاب به پدر نوزاد - امام علىّ عليه السلام - كرد، و فرمود: آيا اسمى برايش تعيين كرده ايد؟
حضرت علىّ عليه السلام اظهار داشت : يا رسول اللّه ! ما بر شما سبقت نخواهيم گرفت ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: و من نيز بر پروردگارم سبقت نمى گيرم .
در همين بين خداوند متعال توسّط جبرئيل عليه السلام وحى فرستاد: اى محمّد! چون علىّ بن ابى طالب براى تو همانند هارون براى موسى است ؛ پس اسم اين نوزاد را همنام فرزند هارون قرار ده .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيد: فرزند هارون چه نام داشته است ؟
جبرئيل عليه السلام پاسخ داد : شُبَّر.
حضرت رسول اظهار داشت : زبان من عربى است و زبان هارون عِبْرى بوده است ، جبرئيل پاسخ داد، نام او را حسن بگذاريد.
و آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله در گوش راست نوزاد اذان ؛ و در گوش چپ اقامه گفت و سپس فرمود: خداوندا! اين نوزاد را از تمام آفات و شرور شيطان رجيم در پناه تو قرار مى دهم (8).
و بعداز آن دستور داد: تا براى سلامتى و بيمه شدن نوزاد از بلاها و حوادث ، گوسفندى برايش عقيقه كنند؛ و در بين بيچارگان و فقراء تقسيم نمايند.
و همچنين امر فرمود تا موهاى سر نوزاد را تراشيده و هم وزن آن نقره تهيّه كنند و به عنوان صدقه به تهى دستان دهند(9).
8- بحارالا نوار: ج 43، ص 238، ح 3، به نقل از أ مالى صدوق و علل الشرايع . احقاق الحق : ج 11، ص 4 - 9.
9- بحارالا نوار: ج 43، ص 257، ح 29، به نقل از اصول كافى .
امامت و ولایت
امامت امام حسن مجتبى (ع)
مدّت امامت : اوّلين روز امامت آن حضرت ، مصادف با جمعه 21 ماه مبارك رمضان ، سال چهلم هجرى (5) بوده است ؛ كه مردم با آن بزرگوار بيعت كردند و حدود 10 سال امامتش به طول انجاميد.
حضرت در تمام دوران عمر پربركت خويش مبارزات مختلفى بر عليه كفر و ظلم و بيدادگرى داشته است .
گوناگونى در برابر دستگاه حاكمه بنى اميّه به سركردگى معاويه داشت ؛ وليكن بيشتر دوستان و اصحاب دنياپرست ، به آن حضرت خيانت كرده و با ايشان برخورد منافقانه داشتند؛ و در نهايتِ اءمر، چون امام عليه السلام تنها ماند؛ و از طرفى ، هسته مركزى اسلام در معرض خطر قرار داشت ، ناچار اقدام به صلح با معاويه نمود.
و طبق آنچه كه مورّخين و محدّثين گفته اند: حدود شش ماه و اءنْدى پس از امامت آن بزرگوار، بين حضرت و معاويه صلح نامه اى به نفع اسلام و مسلمين امضاء گرديد.
مر: آن حضرت حدود هشت سال در حيات جدّ گراميش ، و حدود هشت سال و اندى هم زمان با مادر ارجمندش ، و 37 سال نيز در كنار پدر بزرگوارش زندگى نمود، و سپس قريب 10 سال امامت و رهبريّت اسلام و مسلمان ها را بر عهده داشت ؛ و در مجموع مدّت عمر پربركت آن امام مظلوم را، بين 47 تا 50 سال گفته اند.
ولادت و ديگر حالات امام حسن مجتبى عليه السلام برگرفته شده است از: وسایل الشّيعة : ج 1، دلائل الا مامة طبرى ، مناقب ابن شهرآشوب ، عيون المعجزات حسين بن عبدالوهّاب ، تهذيب الا حكام شيخ طوسى ، بحارالا نوار: ج 43 و 44، مستدرك الوسائل ، جمال الاسبوع ، مجموعه نفيسه ، إ حقاق الحقّ: ج 19، تذكرة الخواصّ، الفصول المهمّة ، تاريخ اهل البيت و ... .چهل داستان و چهل حديث از امام هادي عليه السلام
اِلاّ بَقايا ماءِ وَجْهٍ صُنْتُهُ
اَلاّ يُباعَ وَقَدْ وَجَدْتُكَ مُشْتَرى
حضرت امام حسن عليه السّلام خازن خويش را طلبيد و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است ؟ عرض كرد: دوازده هزار درهم ، فرمود: بده آن را به اين مرد فقير و من از او خجالت مى كشم ، عرض كرد: ديگر چيزى از براى نفقه باقى نماند! فرمود: تو او را به فقير بده و حُسن ظنّ به خدا داشته باش حق تعالى تدارك مى فرمايد؛ پس آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبيد و عذر خواهى نمود و فرمود: ما حق ترا نداديم لكن به قدر آنچه بود داديم ، و اين دو شعر در جواب شعرهاى او فرمود:
عاجَلْتَنا فَاَتاكَ وابِلُ بِرِّنا
طَلاًّ وَلَوْ اَمْهَلْتَنا لَمْ تُمْطَر
فَخُذِ الْقَليلَ وكُنْ كَاَنَّكَ لَمْ تَبِعْ
ما صُنْتَهُ وَكاَنَّنا لَمْ نَشْتَرِ
منتهی الامال
✅بخش فضائل و مناقب
امام حسن (ع) بر دوش پیامبر(ص)
صاحب (كشف الغمّه ) از كتاب (حلية الاولياء) روايت كرده است كه روزى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم حضرت حسن عليه السّلام را بر دوش خود سوار كرد و فرمود هر كه مرا دوست دارد بايد كه اين را دوست دارد، و از ابوهريره روايت كرده است كه مى گفت هيچ وقت حسن عليه السّلام را نمى بينم مگر آنكه اشك چشمم جارى مى شود و سببش آن است كه روزى حاضر بودم در خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه حضرت حسن عليه السّلام دويد و آمد تا در دامان حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم نشست ، پس آن حضرت دهان او را باز كرد و دهان خود را به دهان او برد و مى گفت : خداوندا! من دوست مى دارم حسن را و دوست مى دارم دوست او را و اين را سه مرتبه فرمود.
- ترجمه (كشف الغمه ) 2/140، (حلية الاولياء) 2/37.
حلم و صبر امام حسن (ع)
گويا بر تو مشتبه شده باشد امرى چند؟
در باب حلم آن حضرت از (كامل مُبَرّد) و غيره نقل شده كه روزى آن حضرت سوار بود كه مردى از اهل شام آن حضرت را ملاقات كرد و بيتوانى آن حضرت را لعن و ناسزاى بسيار گفت و آن حضرت هيچ نفرمود تا مرد شامى از دشنام دادن فارغ شد، آنگاه آن جناب رو كرد به آن مرد و بر او سلام كرد و خنده نمود و فرمود: اى شيخ ! گمان مى كنم كه غريب مى باشى و گويا بر تو مشتبه شده باشد امرى چند؟ پس اگر از ما استرضا جوئى از تو راضى و خشنود مى شويم و اگر چيزى سئوال كنى عطا مى كنيم و اگر از ما طلب ارشاد و هدايت كنى ترا ارشاد مى كنيم و اگر بردبارى بطلبى عطا مى كنيم واگر گرسنه باشى ترا سير مى كنيم و اگر برهنه باشى تو را مى پوشانيم و اگر محتاج باشى بى نيازت مى كنيم و اگر رانده شده اى ترا پناه مى دهيم و اگر حاجتى دارى حاجتت را برمى آوريم و اگر بار خود را به خانه ما فرود مى آورى و ميهمان ما باشى تا وقت رفتن براى تو بهتر خواهد بود؛ زيرا كه ما خانه گشاده داريم و جاه و مال فراوان است .
چون مرد شامى اين سخنان را از آن حضرت شنيد گريست و مى گفت : كه شهادت مى دهم كه توئى خليفة اللّه در روى زمين و خدا بهتر مى داند كه رسالت و خلافت را در كجا قرار دهد و پيش از آنكه ترا ملاقات كنم تو و پدرت دشمن ترين خلق بوديد نزد من و الحال محبوبترين خلق خدائيد نزد من ، پس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد و تا در مدينه بود مهمان آن جناب بود و از محبّان و معتقدان خاندان نبوّت و اهل بيت رسالت گرديد.
- (الكامل مُبَرّد) 1/325.
حلم و بردبارى
ابوالفرج روايت كرده وقتى كه جنازه امام حسن عليه السّلام را به سمت بقيع حركت دادند و آتش فتنه مُنطَفى گشت ، مروان نيز مشايعت كرد و سرير امام حسن عليه السّلام را بر دوش كشيد، امام حسين عليه السّلام فرمود كه آيا جنازه امام حسن عليه السّلام را حمل مى كنى و حال آنكه به خدا قسم پيوسته در حال حيات برادرم دل او را پر از خون نمودى ولايزال جرعه هاى غيظ به او مى خورانيدى ، مروان گفت كه من اين كارها را با كسى به جا آوردم كه حلم و بردبارى او با كوه ها معادل بود!
- (مقاتل الطالبيين ) ابوالفرج اصفهانى ص 82.
هر كه مرا دوست بدارد
روايت شده كه روزى حضرت رسالت پناه صلى اللّه عليه و آله و سلّم نماز مى كرد كه حسنين عليهماالسّلام آمدند بر پشت آن حضرت سوار شدند، چون سر از سجده برداشت با نهايت لطف و مدارا گرفت و بر زمين گذاشت ، چون باز به سجده رفت ديگر بار ايشان سوار شدند، چون از نماز فارغ شد هر يكى را بر يكى از رانهاى خود نشانيد و فرمود: هر كه مرا دوست بدارد بايد كه اين دو فرزند مرا دوست بدارد.
(مناقب ) ابن شهر آشوب 3/435.
هرگاه اين دشمن تو بر تو رو كند
شيخ رضىّ الدين على بن يوسف بن المطهّر الحلّى روايت كرده كه شخصى خدمت جناب امام حسن عليه السّلام آمد و عرض كرد: يابن اميرالمؤ منين ! ترا قسم مى دهم به حق آن خداوندى كه نعمت بسيار به شما كرامت فرموده كه به فرياد من رسى و مرا از دست دشمن نجات دهى ؛ چه مرا دشمنى است ستمكار كه حرمت پيران را نگاه نمى دارد و خُردان را رحم نمى نمايد.
حضرت در آن حال تكيه فرموده بود چون اين بشنيد برخاست و نشست و فرمود: بگو كه خصم تو كيست تا از او دادخواهى نمايم ؟ گفت : دشمن من فقر و پريشانى است ! حضرت لختى سر به زير افكند پس سر برداشت و خادم خويش را طلب داشت و فرمود: آنچه مال نزد تو موجود است حاضر كن ؛ او پنج هزار درهم حاضر ساخت فرمود: بده اينها را به اين مرد؛ پس آن مرد را قسم داد و فرمود كه هرگاه اين دشمن تو بر تو رو كند و ستم نمايد شكايت او را نزد من آور تا من دفع آن كنم .
- (بحار الانوار) 43/350.
احسان به اظهار کننده فقر و پريشانى
و نيز نقل شده كه مردى خدمت امام حسن عليه السّلام رسيد و اظهار فقر و پريشانى خويش نمود و در اين معنى اين دو شعر بگفت :
لَمْ يَبْقَ لى شَى ءٌ يُباعُ بِدِرْهَمٍ
يَكْفيكَ مَنْظَرُ حالَتى عَنْ مُخْبِرى
❇️عفو امام گناه غلام را
و ايضا روايت كرده اند كه يكى از غلامان آن حضرت خيانتى كرد كه مستوجب عقوبت شد حضرت اراده كرد او را تاءديب فرمايد، غلام گفت :
(وَالْكاظِمينَ الْغَيْظِ؛)
حضرت فرمود: خشم خود را فرو خوردم ، گفت : (وَالْعافينَ عَنِ النّاس ؛) فرمود ترا عفو كردم و از تقصير تو درگذشتم ، گفت :
(وَاللّهُّ يُحِبُ الْمُحْسِنينَ؛)
فرمود كه ترا آزاد كردم و از براى تو مقرّر كردم دو برابر آنچه را كه به تو عطا مى كردم .
(بحار الانوار) 43/352.
شرافت و عظمت
ابن شهر آشوب از كتاب محمّد بن اسحاق ، روايت كرده كه بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم هيچ كس به شرافت و عظمت جناب امام حسن عليه السّلام نرسيد و گاهى بساطى براى آن جناب بر در خانه مى گسترانيدند و آن حضرت از خانه بيرون مى شد و بر روى آن مى نشست ، پس هركس كه از آنجا عبور مى كرد به جهت جلالت آن حضرت مى ايستاد و عبور نمى كرد تا آنكه راه كوچه از رفت و آمد مسدود و منقطع مى شد، حضرت كه چنين مى ديد داخل خانه مى شد و مردم پراكنده مى شدند و در پى كار خويش مى رفتند، و همچنين در راه حج هر كه آن جناب را پياده مى ديد به جهت تعظيم آن حضرت پياده مى گشت .
- (مناقب ) ابن شهر آشوب 4/10.
راهنمايى طفل چهار ماهه
روزى ابوسفيان وارد شهر مدينه شد تا آن كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله ملاقات كند و با حضرت تجديد عهد و ميثاق نمايد؛ وقتى اجازه ورود خواست ، حضرت رسول او را نپذيرفت .
پس ابوسفيان نزد امام علىّ عليه السلام آمد و از وى تقاضا كرد تا واسطه شود و رسول اللّه صلوات اللّه عليه او را بپذيرد.
امام اميرالمؤ منين عليه السلام اظهار داشت : پيامبر خدا هر تصميمى كه گرفته باشد از تصميم خود باز نمى گردد.
در همان موقع امام حسن مجتبى عليه السلام كه در سنين چهار ماهگى (احتمالا 4 سالگی باشد)بود و در آن مجلس نيز حضور داشت ، با همان حالت كودكانه جلو آمد و يك دست خود را روى بينى ابوسفيان و يك دست ديگرش بر ريش او گذارد و سپس فرمود: اى پسر سخر! بگو: ((لا إ له إ لاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه )) تا آن كه نزد جدّم - رسول خدا صلى الله عليه و آله - تو را شفاعت كنم و آن بزرگوار تو را بپذيرد.
ابوسفيان از ديدن چنين جريانى متحيّر شد و ساكت ماند.
مشاهده چنين صحنه اى شگفت آور، اظهار نمود: ستايش خداوندى را كه در ذرّيه محمّد صلى الله عليه و آله طفلى همانند يحيى بن زكريّا عليه السلام قرار داد، كه در طفوليّت اين چنين حكيم و سخنور باشد و افراد را راهنمائى و به سوى سعادت و خوشبختى هدايت نمايد.
- الخرايج والجرايح : ج 1، ص 236، ح 1، بحارالا نوار: ج 43، ص 326، ح 6.
همچنين آورده اند:
يكى از اصحاب پيامبر عظيم القدر اسلام صلى الله عليه و آله - به نام يَعْلى - حكايت كند:
روزى آن حضرت را به ميهمانى دعوت كرده بودند، من نيز همراه آن حضرت به راه افتادم .
در بين راه ، امام حسن عليه السلام را مشاهده كرديم كه مشغول بازى با ديگر بچّه ها است ، پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله با سرعت به سوى فرزندش ، حسن مجتبى عليه السلام رفت و خواست او را در آغوش گيرد كه گريخت و به سمتى ديگر رفت .
حضرت رسول صلوات اللّه عليه نيز مى خنديد و به دنبالش از سمتى به سمت ديگر مى رفت ، تا آن كه سرانجام وى را در آغوش گرم خود گرفت و به سينه چسبانيد و بوسيدش ؛ سپس دستى بر سر و صورت او كشيد و فرمود:
حسن پاره تن من است و من نيز از او هستم ؛ و خداوند دوست دارد هر كه او را دوست بدارد.
- بحارالا نوار: ج 43، ص 306، ح 66.
پاسخ كودك در كلاس ، از علوم مختلف
عبداللّه بن عبّاس - پسر عموى پيغمبر اسلام و امام علىّ صلوات اللّه و سلامه عليهما - حكايت نمايد:
روزى در محضر رسول اللّه صلى الله عليه و آله نشسته بوديم ، كه حضرت فاطمه زهراء عليها السلام با حالت گريه وارد شد.
رسول خدا صلوات اللّه عليه فرمود: دخترم ! چرا گريان هستى ؟
اظهار داشت : اى پدرجان ! امروز حسن و حسين - سلام اللّه عليهما - از منزل خارج شده اند؛ و تاكنون برنگشته اند و هر كجا به دنبالشان گشتم آن ها را نيافتم .
سپس افزود: و شوهرم علىّ عليه السلام هم ، مدّت پنج روز است كه جهت كشاورزى از منزل خارج شده و هنوز نيامده است .
در اين بين حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطاب به اصحاب كرد - كه در جمع ايشان ابوبكر و سلمان فارسى و ابوذر حضور داشتند - و فرمود: حركت كنيد و ببينيد نوران چشمم كجا رفته اند، آن ها را بيابيد و نزد من بياوريد.
حدود هفتاد نفر جهت يافتن آن دو عزيز بسيج شدند؛ وليكن همگى پس از گذشت ساعتى آمدند و گفتند: آن ها را نيافتيم .
حضرت رسول صلوات اللّه عليه بسيار غمگين و افسرده خاطر شد، پس جلوى مسجد آمد و دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت : خدايا! تو را به حقّ ابراهيم و به حقّ آدم ، نور چشمانم و ميوه هاى قلب مرا در هر كجا هستند از گزند هر آفتى سالم نگه دار، يا ارحم الرّاحمين !
و چون دعاى حضرت پايان يافت ، جبرئيل امين عليه السلام فرود آمد و گفت : يا رسول اللّه ! ناراحت مباش ، حسن و حسين در دنيا و آخرت سالم و گرامى مى باشند؛ و خداوند ملكى را ماءمور نموده تا محافظ آن ها باشد؛ و درحال حاضر در قلعه بنى نجّار در صحّت و سالم آرميده اند.
(که)له ، با شنيدن اين خبر شادمان و خوشحال گرديد و آن گاه به همراه جبرئيل و ميكائيل و عدّه اى از اصحاب به طرف حظيره و قلعه بنى نجّار حركت كردند، وقتى وارد آن قلعه شدند؛ ديدند حسن ، برادرش حسين را در آغوش گرفته و هر دو دست در گردن هم كرده و به آرامى خوابيده اند.
پس حضرت دو زانو كنار آن عزيزان نشست و مشغول بوسيدن آن ها شد تا آن كه هر دو بيدار شدند.
بعد از آن حضرت رسول ، حسين را و جبرئيل ، حسن را - كه سلام و صلوات خدا بر آنان باد - در آغوش گرفته و از قلعه خارج شدند.
و سپس پيغمبر فرمود: هر كه حسن و حسين را دشمن دارد، اهل آتش جهنّم خواهد بود؛ و هر كه دوستدار آن ها باشد و آن ها را عزيز و گرامى دارد، اهل بهشت خواهد بود.
- منتخب طريحى : ص 269، مدينة المعاجز: ج 3، ص 289، ح 898، بحار: ج 43، ص 302.
مسائل حضرت خضر و جواب امام (ع)
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم در ضمن بيانى مفصّل حكايت فرمايد:
روزى يك نفر عرب باديه نشين به قصد حجّ خانه خدا حركت كرد و در حال احرام چند تخم كبوتر از لانه كبوتران برداشت ؛ و آن ها را شكست و خورد، سپس متوجّه شد كه در حال احرام نبايد چنين مى كرد.
و چون به مدينه بازگشت از مردم سؤ ال نمود خليفه رسول اللّه صلى الله عليه و آله كيست ؟ و منزلش كجاست ؟
او را نزد ابوبكر بردند و او پاسخ آن را مسئله را ندانست .
و بالا خره در نهايت اءعرابى را نزد اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام آوردند و حضرت پس از مذاكراتى اظهار نمود: آنچه سؤ ال دارى از آن كودكى كه در كلاس نزد معلم نشسته است بپرس كه او جواب كافى را به تو خواهد داد.
اءعرابى گفت : ((إ نّا للّه و إ نّا إ ليه راجعون ))، پيغمبر خدا رحلت كرد و دين بازيچه افراد قرار گرفت و اطرافيان او مرتدّ شده اند.
حضرت امير عليه السلام فرمود: خير، چنين نيست و افكار بيهوده در خود راه مده ؛ و از اين كودك آنچه مى خواهى سؤ ال كن تا تو را آگاه نمايد.
وقتى اءعرابى متوجّه كودك - يعنى ؛ حضرت ابو محمّد حسن مجتبى عليه السلام - شد ديد قلمى به دست گرفته و مشغول خطّ كشيدن روى كاغذ مى باشد؛ و معلّم او را تشويق و تحسين نموده و به او آفرين مى گويد.
اعرابى خطاب به معلّم كرد و گفت : اى معلّم ! اينقدر او را تعريف و تمجيد و تحسين مى كنى ، كه گويا تو شاگردى و كودك ، استاد تو است !؟
اشخاصى كه در آن جلسه حضور داشتند خنده اى كردند و گفتند: اى أ عرابى ! تو سؤ ال خود را بيان كن و پراكنده گوئى مكن .
اءعرابى گفت : اى حسن ، فدايت گردم ! من از منزل به قصد حجّ خارج شدم ؛ و پس از آن كه احرام بستم ، به لانه كبوتران برخورد كردم ؛ و تخم آن ها را برداشته و نيمرو كردم و خوردم و اين خلاف را از روى عمد و فراموشى مسئله انجام دادم .
حضرت مجتبى عليه السلام فرمود: اى اءعرابى ! كار تو عمدى نبود و در سؤ ال خود اشتباه كردى .
أ عرابى گفت : بلى ، درست گفتى و من از روى نسيان و فراموشى چنين كردم ، اكنون بايد چه كنم .
طّ كشى روى كاغذ بود فرمود: به تعداد تخم كبوتران كه مصرف كرده اى ، بايد شتر جوان مادّه تهيّه كنى ؛ و سپس آن ها با شتر نر، جفت گيرى كنند؛ و براى سال آينده هر تعداد بچّه شترى كه به دنيا آمد، آن ها را هديه كعبه الهى قرار دهى و قربانى كنى تا كفّاره آن گناه باشد.
اءعرابى گفت : اين كودك دريائى از معارف و علوم الهى است ؛ و اگر مجاز باشم خواهم گفت كه تو خليفه رسول اللّه بايد باشى .
آن گاه حضرت مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: من فرزند خلف رسول خدا هستم ؛ و پدرم اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام خليفه بر حقّ وى خواهد بود.
أ عرابى گفت : پس ابوبكر چكاره است ؟
فرمود: از مردم سؤ ال كن كه او چكاره است .
در همين لحظه صداى تكبير مردم بلند شد و حضرت امير عليه السلام فرمود: شكر و سپاس خداوندى را كه در فرزندم علم و حكمتى را قرار داد كه براى حضرت داود و سليمان عليهماالسلام قرار داده بود.
- تهذيب شيخ طوسى : ج 5، ص 354، ح 144، مدينة المعاجز: ج 3، ص 944، هداية الكبرى : ص 38.