eitaa logo
ويژه نامه امام حسن مجتبی و عبد العظیم حسنی عليهم السلام
5 دنبال‌کننده
7 عکس
2 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپ تصویری: شاه عبدالعظیمی 🔸با صدای: سیدمحمدرضا نوشه ور و علی فانی 🔺فایل با کیفیت FHD 👇 https://t.me/c/1296151914/17027 @ahlolbait
📚آثار علمی علیه السلام یکی از ابعاد مهمّ در شخصیّت حضرت عبدالعظیم علیه السلام مقام و منزلت علمی و دانش و خدمات علمی اوست. وی علاوه بر نقل احادیث از ائمه معاصر خویش کتاب هایی نیز تالیف نموده است که این دو اثر از آن جمله است: درمحضر سه امام یکی از ویژگی های مهم در زندگی حضرت عبدالعظیم (ع) این بود که توفیق یافت محضر پرفیض سه حجّت الهی را – که عبارتند: از ، و (ع) – درک نماید، از تعالیم آن بزرگواران بهره مند گردد و سخنان و روایات آنان را به نسل های بعد منتقل نماید، علیه السلام علاوه بر تلاش برای آموزش عقاید سالم و مراقبت بر عبادات و اعمال فردی و دفاع از اهل بیت علیهم السلام ، به منظور ارشاد .تعلیم و تربیت صحیح دینی مردم آثاری را تألیف کردند که هر یک در نوع خود بسیار مفید و موثر بوده اند. @taqvim_shia
(ع) از مدینه ✅خلفای عباسی نسبت به خاندان پیامبر (ص) و شیعیان ائمه (ع) بسیار سخت گیری می کردند. یکی از خشن ترین و بد رفتارترین این خلفا، «متوکل» بود که دوران خلافتش، نه تنها چندین بار مزار سیّدالشهداء (ع) را در کربلا تخریب کرد، از زیارت قبر آن حضرت نیز جلوگری می نمود. امام هادی (ع) با پنج نفر از خلفای عباسی – از جمله متوکّل – هم عصر بود. متوکّل، برای مصون ماندن از خشم انقلابی مردم مظلوم و جلوگیری از تجمع بر محور وجود امام هادی (ع) آن حضرت را از مدینه به سامرا برد، تا تمامی فعالیت ها و ارتباطات آن امام را زیر نظر داشته باشد. ✅ حتّی چندین بار مأموران خلیفه به خانه ی امام ریختند و با گستاخی تمام، به تفتیش خانه ی آن حضرت پرداختند. وقتی نسبت به امام معصوم، با آن موقعیت حساس، اینگونه برخوردهای تند وجود داشت، درباره ی پیروان آنان و شخصیت های رده ی بعدى، سختگیری و خوف و خطر بیشتری بود. ✅از آنجا که حضرت عبدالعظیم (ع) بعضا به خدمت امام هادی (ع) در سامرا می رسید و از محضرش استفاده می نمود، جاسوسان خلیفه ارتباط ایشان را با امام هادی (ع) گزارش نمودند و در پی آن، خلیفه دستور تعقیب و دستگیری وی را صادر کرد و لذا حضرت عبدالعظیم حسنى برای مصون ماندن از خطر خلیفه ی عباسی، خودرا از چشم مأموران پنهان می کرد و در شهرهای مختلف به صورت ناشناس، رفت و آمد می کرد
🗓 به صورت یک مسافر ناشناس، وارد رِی شد و در محله ی «ساربان» در کوی «سکهالحوالی» به منزل یکی از شیعیان رفت. 🗓 مدتی در زیر زمین آن خانه به سر می برد و مردم از حضورش بی خبر بودند و تنها افراد انگشت شماری از شیعیان او را می شناختند و از حضورش در آن محله، مطلع بودند که آنان هم می کوشیدند که این خبر، فاش نشود تا خطری جان ایشان را تهدید نکند. ✅امّا با گذشت زمان، افراد بیشتری حضرت عبدالعظیم (ع) را می شناختند و به خانه اش رفت و آمد می کردند تا از علوم و روایاتش بهره گیرند وعطر خاندان عصمت را از او ببویند. بعد از چهار سال اقامت در شهر ری به علت بیماری در شهر ری فوت کردند، @taqvim_shia
. ﷽؛ 💠 شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ 🏷 دانای دین! 🔅 : 🔸«هرگاه در قلمرو خود در كار دين به مشكلى دچار شدى، آن را با عبد العظيم حسنى در ميان بگذار». 🔹«إذا أشكَلَ عَلَيكَ شَى ءٌ مِن أمرِ دينِكَ بِناحِيَتِكَ ، فَسَلْ عَن عَبدِ العَظيمِ بنِ عَبدِاللّهِ الحَسَنِيِّ عليه السلام». 📚مستدرك الوسائل ج ١٧ ص ٣٢١ 📅 مناسبت‌ امروز : وفات ۲۵۲ ق تقویـــ نجومے ــــم اسلامی👇 http://eitaa.com/joinchat/1562050661Ca783c7a21d
وفات » (252 ق) تاریخ وقوع: 15 شوال وفات "حضرت عبدالعظيم حسني" در شهر ري(252 ق)حضرت عبدالعظيم بن عبداللَّه كه با پنج واسطه به امام حسن مجتبي(ع) مي‏رسد، ازاكابر محدثين و اعاظم علما و زهاد و عُبّاد بوده و از اصحاب امام جواد و امام هادي عليهم السّلام به شمار مي‏رود. 🔸 ولادت وي را در حدود سال 173 ق گفته ‏اند. خَفَقان دوران عباسي و دشمني سختي كه با علويان روا مي‏داشتند، عبدالعظيم را به هجرت واداشت و او راهي ري گرديد و ساكن آن ديار شد. سرانجام اين سلاله‏ ي پاك خاندان حَسني و اين زاهد پرهيزكار در نيمه‏ي شوال سال 252 ق در 79 سالگي در ري درگذشت. 🔸 آن حضرت را شهيد و مسموم نيز مي‏دانند. مرقد حضرت عبدالعظيم در ري، زيارتگاه مشتاقان اهل‏بيت است.
۴۰۰ صلوات از آداب زیارت حضرتش! بر ارباب بصيرت واضح و روشن است كه از اعظم نعمت‌هاي الهي براي مؤمنين تشرّف به آستان مقدس و مرقد منور امام زاده واجب التعظيم حضرت شاهزاده عبدالعظيم(ع)، است كه در ثواب مثل زيارت حضرت ابي عبدالله الحسين عليها آلاف التحيّة و الثناء مي‌باشد ـ شایسته كه زائر حضرت عبدالعظيم(ع) مواظب و مراقب احوال خود باشد و در بين راه متذكر باشد بلكه تحصيل حالتي نمايد و مبادا مشغول به مزاح و خنده باشد، باري مناسب است شخص زائر هديه براي آن حضرت ببرد به اين كه عمل خيري نمايد و ثواب آن را هديه آن بزرگوار كند و خوب است صد مرتبه اين صلوات را كه در روز جمعه وارد است بخواند. اَللّهُمَّ اجْعَلْ صَلَواتِكَ و صَلَواتِ مَلائِكَتِكَ وَ‌ رُسُلِكَ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، و چنانچه چهار صد مرتبه بخواند در وقت طواف به هر ركني از قبر مطهر كه رسيد ثواب صد مرتبه از آن را هديه آن حضرت نمايد بهتر است و غفلت نشود از توجه به قبور علماء و مؤمنين كه در اطراف آن حضرت و در ميان راه مي‌باشند و استمداد از ارواح مقدس آنها جويد. 📚مجموعه آثار كنگره حضرت عبدالعظیم،گروه مولفان، دارالحديث، 1382،جلد 9،صفحه 379 ـ 381. 💐به پیشگاه با کرامت و با صفای سید الکریم حضرت عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه، صلواتی هدیه بفرمائید.
✅سرشناسه و مشخصات امام حسن(ع) اسم شريف آن حضرت اسم شريف آن حضرت حَسَن بود و در تورات شَبَّر است ؛ زيرا كه (شَبَّر) در لغت عبرى حسن است و نام پسر بزرگ هارون نيز شبّر بود، (جلاء العيون ) علاّمه مجلسى ص 379 مرتبطات : حسن ، شبر ، هارون ، القاب آن بزرگوار القاب آن بزرگوار: سيّد و سبط و امين و حجت و برّ و نقىّ و زكىّ و مجتبى و زاهد وارد شده است . - (جلاء العيون ) علاّمه مجلسى ص 379 مرتبطات : مجتبى ، سبط ، سید ، امين ، حجت ، بر ، نقی ، زكىّ ، زاهد ، شمایل امام حسن(ع) و شيخ جليل على بن عيسى اربلى عليه السّلام در (كشف الغمّه ) روايت كرده است كه رنگ مبارك جناب امام حسن عليه السّلام سرخ و سفيد بود و ديده هاى مباركش گشاده و بسيار سياه بود و خدّ مباركش هموار بود و برآمده نبود و خط مو باريكى در ميان شكم آن حضرت بود و ريش مباركش انبوه بود و موى سر خود را بلند مى گذاشت و گردن آن حضرت در نور و صفا مانند نقره صيقل زده بود و سرهاى استخوان آن حضرت درشت بود و ميان دوش هايش گشاده بود و ميانه بالا بود و از همه مردم خوشروتر بود و خضاب به سياهى مى كرد و موهايش مُجَعّد بود وبدن شريفش در نهايت لطافت بود. - ترجمه (كشف الغمه ) 2/94.
زندگي قبل از امامت ولادت با سعادت امام حسن (ع) مشهور آن است كه ولادت حضرت امام حسن عليه السّلام در شب سه شنبه نيمه ماه مبارك رمضان سالم سوّم هجرت واقع شد و بعضى سال دوّم گفته اند. (جلاء العيون ) علاّمه مجلسى ص 379 مراسم نامگذاری و ابن بابويه به سندهاى معتبر از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده است كه چون امام حسن عليه السّلام متوّلد شد، حضرت فاطمه عليهاالسّلام به حضرت امير عليه السّلام گفت كه او را نامى بگذار، گفت : سبقت نمى گيرم در نام او بر حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم پس او را در جامه زردى پيچيدند به خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آوردند، آن حضرت فرمود: مگر من شما را نهى نكردم كه در جامه زرد نپيچيد او را؟ پس آن جامه زرد را انداخت و آن حضرت را در جامه سفيدى پيچيد. - (امالى شيخ طوسى ) ص 197، مجلس 28، حديث 207. مرتبطات : حسن ، فاطمه ، علی ، جامه ، نامگذاری ، محمد ، او را حسن نام كن و به روايت ديگر زبان خود را در دهان حضرت كرد و زبان آن حضرت را مى مكيد پس از اميرالمؤ منين عليه السّلام پرسيد كه او را نامى گذاشته اى ؟ آن حضرت فرمود كه برتو سبقت نخواهم گرفت در نام ، حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه من نيز سبقت بر پروردگار خود نمى گيرم پس حق تعالى امر كرد به جبرئيل كه از براى محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم پسرى متولّد شده است برو به سوى زمين سلام مرا به او برسان و تهنيت و مبارك باد بگوى و بگو كه على نسبت به تو به منزله هارون است به موسى ، پس او را مسمّى كن به اسم پسر هارون . پس جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و آن حضرت را مبارك باد گفت و گفت كه حق تعالى فرموده كه اين مولود را به اسم پسر هارون نام كن ؛ حضرت فرمود كه اسم او چه بوده ؟ جبرئيل گفت اسم او شَبَّر، آن حضرت فرمود كه لغت من عربى است . جبرئيل گفت : او را حسن نام كن ؛ پس او را حسن نام نهاد و چون امام حسين عليه السّلام متولد شد حق تعالى به جبرئيل وحى كرد كه پسرى از براى محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم متولّد شده است برو او را تهنيت و مبارك باد بگو و بگو كه على از تو به منزله هارون است از موسى پس او را به نام پسر ديگر هارون مسمّى گردان . چون جبرئيل نازل شد بعد از تهنيت ، پيغام ملك عَلاّم را به حضرت خير الاَنام (عليه و على آله آلاف التحيّة والسلام ) رسانيد حضرت فرمود كه نام آن پسر چه بود؟ جبرئيل گفت : شبير، حضرت فرمود: زبان من عربى است ، جبرئيل گفت : او را حسين نام كن كه به معنى شبير است پس او را حسين نام كرد. - (علل الشرايع ) شيخ صدوق 1/166، باب 116، حديث 7. مرتبطات : حسن ، شبر ، وحى ، عمر شریف حضرت مجتبى عليه السّلام به روايت ابن خشّاب از حضرت باقر و صادق عليهم السّلام روايت كرده است كه مدّت عمر شريف امام حسن عليه السّلام در وقت وفات چهل و هفت سال بود و ميان آن حضرت وبرادرش جناب امام حسين عليه السّلام به قدر مدّت حمل فاصله بود و مدّت حمل امام حسين عليه السّلام شش ماه بود و امام حسن عليه السّلام با جدّ خود رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم هفت سال ماندو بعد از آن با حضرت اميرالمومنين عليه السّلام سى سال ماند و بعد از شهادت پدر بزرگوار خود ده سال زندگانى كرد. - ترجمه (كشف الغمّه ) 2/81 - 82. مراحل زندگانی امام حسن عليه السّلام با جدّ خود رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم هفت سال ماند و بعد از آن با حضرت اميرالمومنين عليه السّلام سى سال ماند و بعد از شهادت پدر بزرگوار خود ده سال زندگانى كرد. ترجمه (كشف الغمّه ) 2/81 - 82.
امامت و ولایت نکته ها مائيم اهل بيت رسالت شيخ صدوق و مفيد و ديگران روايت كرده اند كه بعد از شهادت اميرالمؤ منين عليه السّلام حضرت امام حسن عليه السّلام بر منبر برآمد، خطبه بليغى مشتمل بر معارف ربّانى و حقايق سبحانى ادا نمود فرمود كه مائيم حزب اللّه كه غالبيم ، مائيم عترت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه از همه كس به آن حضرت نزديكتريم ، مائيم اهل بيت رسالت كه از گناه و بديها معصوم و مطهريم ، مائيم از دو چيز بزرگ كه حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم به جاى خود در ميان امّت گذاشت و فرمود كه : اِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْن كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى . مائيم كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم ما را جفت كتاب خدا گردانيد و علم تنزيل و تاءويل قرآن را به ما داد و در قرآن به يقين سخن مى گوئيم و به ظنّ و گمان تاءويل آيات آن نمى كنيم ؛ پس اطاعت كنيد ما را كه اطاعت ما از جانب خدا بر شما واجب شده است و اطاعت ما را به اطاعت خود و رسول خود مقرون گردانيده است و فرموده است : (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَاَطيعُوا الرَّسولَ وَاءُولِى الاَْمْر مِنْكُم .) - سوره نساء(4)، آيه 59. بيعت مردم با امام حسن (ع) موافق روايت شيخ مفيد و ديگران از محدّثين عِظام ، چون خبر شهادت حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام و بيعت كردن مردم با حضرت امام حسن عليه السّلام به معاويه رسيد دو جاسوس فرستاد يكى از مردم بنى القين به سوى بصره و ديگر از قبيله حِمْيَر به سوى كوفه كه آنچه واقع شود به او بنويسند و امر خلافت را بر امام حسن عليه السّلام فاسد گردانند. چون حضرت امام حسن عليه السّلام بر اين امر مطّلع شد، جاسوس حميرى را طلبيد و گردن زد و مكتوبى فرستاد به بصره كه آن جاسوس قينى را نيز پيدا نموده گردن زنند و نامه به معاويه نوشت و در آن نامه درج فرمود كه جواسيس مى فرستى و مكرها و حيله ها بر مى انگيزى ، گمان دارم كه اراده جنگ دارى ، اگر چنين است من نيز مهياى آن هستم . چون نامه به معاويه رسيد جوابهاى ناملايم نوشت و به خدمت حضرت فرستاد و پيوسته بين آن حضرت و معاويه كار به مكاتبه و مراسله مى گذشت تا آنكه معاويه لشكر گرانى برداشت و متوجّه عراق شد و جاسوسى چند به كوفه فرستاد به نزد جمعى از منافقان و خارجيان كه در ميان اصحاب حضرت امام حسن عليه السّلام بودند و از ترس شمشير حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام به جبر اطاعت مى كردند مثل عمرو بن حريث و اشعث بن قيس و شَبَث بن رِبعى و امثال ايشان از منافقان و خارجيان و به هريك از ايشان نوشت كه اگر حسن عليه السّلام را به قتل رسانى ، من دويست هزار درهم به تو مى دهم و يك دختر خود را به تو تزويج مى نمايم . و لشكرى از لشكرهاى شام را تابع تو مى كنم و به اين حيله ها اكثر منافقان را به جانب خود مايل گردانيده از آن حضرت منحرف ساخت ، حتّى آنكه حضرت زرهى در زير جامه هاى خو مى پوشيد براى محافظت خود از شر ايشان و به نماز حاضر مى شد. منتهی الآمال مرتبطات : حسن ، بيعت ، معاويه ، علی ، جاسوس ، خلافت ، رشوه ، اعلام ،
فضائل و مناقب حضرت امام حسن (ع) بر دوش پیامبر(ص) صاحب (كشف الغمّه ) از كتاب (حلية الاولياء) روايت كرده است كه روزى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم حضرت حسن عليه السّلام را بر دوش خود سوار كرد و فرمود هر كه مرا دوست دارد بايد كه اين را دوست دارد، و از ابوهريره روايت كرده است كه مى گفت هيچ وقت حسن عليه السّلام را نمى بينم مگر آنكه اشك چشمم جارى مى شود و سببش آن است كه روزى حاضر بودم در خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه حضرت حسن عليه السّلام دويد و آمد تا در دامان حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم نشست ، پس آن حضرت دهان او را باز كرد و دهان خود را به دهان او برد و مى گفت : خداوندا! من دوست مى دارم حسن را و دوست مى دارم دوست او را و اين را سه مرتبه فرمود. - ترجمه (كشف الغمه ) 2/140، (حلية الاولياء) 2/37. و ابن شهر آشوب فرموده كه در اكثر تفاسير وارد شده كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم حسنين عليهماالسّلام را به دو سوره (قُل اَعُوذ بِرَبِّ النّاسِ) و (قُل اَعُوذ بِرَبِّ الْفَلَق ) تعويذ مى كرد و به اين سبب آن دو سوره را مُعَوِّذَتَيْن ناميدند. - (مناقب ) ابن شهر آشوب 3/434. و از ابى هريره روايت كرده كه ديدم حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم لعاب دهن حسنين عليهماالسّلام را مى مكيد چنانچه كسى خرما را بمكد. - (مناقب ) ابن شهر آشوب 3/436. دو گوشواره عرش اند و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود حسنَيْن عليهم السّلام دو گوشواره عرش اند و فرمود كه بهشت به حق تعالى عرض كرد كه مرا مسكن ضُعَفاء و مساكين قرار داده ، حق تعالى او را ندا فرمود كه آيا راضى نيستى كه من ركن هاى ترا زينت داده ام به حسن و حسين عليهماالسّلام ؟ پس بهشت بر خود باليد چنانكه عروس برخود مى بالد!. - (بحار الانوار) 43/275. صداى گريه دو ريحانه از ابوهريره روايت شده كه روزى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بر فراز منبر بود كه صداى گريه دو ريحانه خود حسنين عليهم االسّلام را شنيد، پس بى تابانه از منبر به زير آمد و رفت ايشان را ساكت گردانيد و برگشت و فرمود كه از صداى گريه ايشان چندان بى تاب شدم كه گويا عقل از من برطرف شد (بحار الانوار) 43/284. دو سيّد جوانان اهل بهشتند احاديث در باب محبّت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت به حسنين عليهم السّلام و سوار كردن ايشان را بر دوش خود و امر به دوستى ايشان نمودن و گفتن آنكه حسنين عليهم السّلام دو سيّد جوانان اهل بهشتند و دو ريحانه و گُل بوستان من اند، در كتب شيعه و سنّى زياده از حد روايت شده . و در باب احوال جناب امام حسين عليه السّلام نيز چند حديثى مناسب با اين مقام ذكر مى شود. و از (حليه ابونُعَيم ) نقل شده كه حضرت حسن عليه السّلام مى آمد بر پشت و گردن حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم سوار مى شد هنگامى كه آن حضرت در سجده بود و حضرت او را به رفق و هموارى از دوش خود مى گرفت . هنگامى مردم بعد از فراغ از نماز عرض كردند: يا رسول اللّه ! شما نسبت به اين كودك به طورى مهربانى مى كنيد كه با احدى چنين نمى كنيد؟! فرمود: اين كودك ريحانه من است ، و همانا اين پسر من ، سيّد و بزرگوار است و اميد مى رود كه حق تعالى به بركت او اصلاح كند بين دو گروه از مسلمانان . - (حلية الاولياء) 2/35. امام حسن (ع) افضل مردم شيخ صدوق از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: پدرم از پدر خود خبر داد كه حضرت امام حسن عليه السّلام در زمان خود از همه مردمان عبادت و زهدش بيشتر بود و افضل مردم بود و هرگاه سفر حج مى كرد پياده مى رفت و گاهى با پاى برهنه راه مى پيمود، وهرگاه ياد مى كرد مرگ و قبر و بعث و نشور و گذشتن بر صراط را گريه مى كرد و چون ياد مى كرد عرض اعمال را بر حق تعالى نعره مى كشيد و مدهوش مى گشت و چون به نماز مى ايستاد بندهاى بدنش مى لرزيد به جهت آنكه خود را در مقابل پروردگار خويش مى ديد و چون ياد مى كرد بهشت و دوزخ را اضطراب مى نمود مانند اضطراب كسى كه او را مار يا عقرب گزيده باشد و از خدا مسئلت مى كرد بهشت را و استعاذه مى كرد از آتش جهنّم و هرگاه در قرآن تلاوت مى كرد: يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا، مى گفت : لَبّيْكَ اَللّهُمَّ لَبَّيْك و در هيچ حالى كسى او را ملاقات نكرد مگر آنكه مى ديد كه مشغول به ذكر خداوند است و زبانش از تمام مردم راستگوتر بود و بيانش از همه كس فصيح تر بود الخ . - (امالى شيخ صدوق ) ص 244، مجلس 33، حديث 262.
وضوی امام حسن (ع) بدنش مى لرزيد و رنگ مباركش زرد مى گشت در (مناقب ) ابن شهر آشوب و (روضة الواعظين ) روايت شده كه امام حسن عليه السّلام هرگاه وضو مى ساخت بندهاى بدنش مى لرزيد و رنگ مباركش زرد مى گشت ! سبب اين حال را از آن حضرت پرسيدند، فرمود: سزاوار است بر كسى كه مى خواهد نزد ربّالعرش به بندگى بايستد آنكه رنگش زرد گردد و رعشه در مفاصلش افتد. چون به مسجد مى رفت وقتى كه نزد در مى رسيد سر را به سوى آسمان بلند مى كرد و مى گفت : اِلهى ضَيْفُكَ بِبابِكَ يا مُحْسِنُ قَدْ اَتيكَ الْمُسى ء فَتَجاوَزْ عَنْ قَبيح ماعِنْدى بِجَميلِ ما عِنْدَكِ يا كَريمُ؛ يعنى اى خداى من ! اين ميهمان تو است كه به درگاه تو ايستاده ، اى خداوند نيكو كار! به نزد تو آمده بنده تبهكار، پس در گذر از كارهاى زشت و ناستوده من به نيكى هاى خودت ، اى كريم . - (مناقب ) ابن شهر آشوب 4/17. حج امام حسن (ع) بيست و پنج مرتبه پياده به حجّ رفت و نيز ابن شهر آشوب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه جناب امام حسن عليه السّلام بيست و پنج مرتبه پياده به حجّ رفت ، و دو مرتبه و به روايتى سه مرتبه مالش را با خدا قسمت كرد كه نصف آن را خود برداشت و نصف ديگر را به فقراء داد. (مناقب ) ابن شهر آشوب 4/18. امام حسن (ع) و قضای الهی تسليم گشته ام قضاى الهى را علاّمه مجلسى رحمه اللّه در (جلاء) فرموده كه شيخ طوسى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه دخترى از حضرت امام حسن عليه السّلام وفات كرد گروهى از اصحاب آن حضرت تعزيت براى او نوشتند پس حضرت در جواب ايشان نوشت : پاسخ امام حسن عليه السّلام به نامه تسليّت اصحاب اما بعد؛ رسيد نامه شما به من كه مرا تسلّى داده بوديد در مرگ فلان دختر من ، اجر مصيبت او را از خدا مى طلبم و تسليم گشته ام قضاى الهى را و صابرم بر بلاى او، به درستى كه به درد آورده است مرا مصائب زمان و آزرده كرده است نوائب دوران و مفارقت دوستانى كه اُلفت با ايشان داشتم و برادرانى كه ايشان را دوست خود مى انگاشتم و از ديدنشان شاد مى شدم و ديده هاى ايشان به ما روشن بود؛ پس مصائب ايّام ايشان را به ناگاه فرو گرفت و مرگ ، ايشان را ربود و به لشكرهاى مردگان بردند؛ پس ايشان با يكديگر مجاورند بى آنكه آشنائى در ميان ايشان باشد و بى آنكه يكديگر را ملاقات نمايند و بى آنكه از يكديگر بهره مند گردند و به زيارت يكديگر روند با آنكه خانه هاى ايشان بسيار به يكديگر نزديك است ، خانه هاى ابدان ايشان از صاحبانش خالى گرديده و دوستان و ياران از ايشان دورى كرده اند، و نديدم مثل خانه ايشان خانه اى و مثل قرارگاه ايشان كاشانه اى در خانه هاى وحشت انگيز ساكن گرديده اند و از خانه هاى ماءلوف خود دورى گزيده اند، دوستان از ايشان بى دشمنى مفارقت كرده اند وايشان را براى پوسيدن و كهنه شدن در گودالها افكنده اند، اين دختر من كنيزى بود مملوك و رفت به راهى مسلوك كه پيشينيان به آن راه رفته اند و آيندگان به آن راه خواهند رفت والسّلام . - (جلاء العيون ) ص 405، (امالى شيخ طوسى )ص 202، مجلس 7، حديث 345.
همسران و فرزندان اولاد امام حسن (ع) شرح حال حسن مثنّى امّا حسن بن الحسن عليه السّلام كه او را (حسن مثنّى ) گويند؛ پس او مردى جليل و رئيس و صاحب فضل و ورع بوده و در زمان خود متولّى صدقات جدّ خويش اميرالمؤ منين عليه السّلام بود و حجّاج هنگامى كه از جانب عبدالملك مروان امير مدينه بود خواست تا عمر بن على عليه السّلام را در صدقات پدر با حسن شريك سازد حسن قبول نفرمود و گفت : اين خلاف شرط وقف است ؛ حجّاج گفت : خواه قبول كنى يا نكنى من او را در توليت صدقات با تو شريك مى كنم . حسن ناچار ساكت شد و در وقتى كه حجّاج از او غفلت داشت بى آگهى او از مدينه به جانب شام كوچ كرد و بر عبدالملك وارد شد، عبدالملك مقدم او را مبارك شمرد و او را ترحيب كرد و بعد از سؤ الات مجلسى سبب قدوم او را پرسيد، حسن حكايت حجّاج را به شرح باز گفت ، عبد الملك گفت : اين حكومت از براى حجّاج نيست و او را تصرّف در اين كار نرسيده و من كاغذى براى او مى نويسم كه از شرط وقف تجاوز نكند. پس كاغذى در اين باب براى حجّاج نوشت و حسن را صله نيكو داد و رخصت مراجعت داد و حسن با عطاى فراوان مُكرّماً از نزد او بيرون شد.(67) بدان كه حسن مثنّى در كربلا در ملازمت ركاب عمّ خود حضرت امام حسين عليه السّلام حاضر بود و چون آن حضرت شهيد شد و اهل بيت آن حضرت را اسير كردند، حسن نيز دستگير شد. اسماء بن خارجه فزارى كه خويش مادرى حسن بود او از ميان اسيران اهل بيت بيرون آورد و گفت : به خدا قسم ! نمى گذارم كه به فرزند خَوْله بدى و سختى برسد، عمر سعد نيز امر كرد كه حسن فرزند خواهر ابى حسّان را با او گذاريد و اين سخن از بهر آن گفت كه مادر حسن مثنّى خَوْله از قبيله فزاره بود چنانچه ابوحسّان كه اسماء بن خارجه است نيز فزارى است و از قبيله خوله بود.(1 موافق بعضى اقوال ، حسن جراحت بسيار نيز در بدن داشت اسماء او را در كوفه با خود داشت و زخمهاى او را مداوا كرد تا صحّت يافت و از آن جا روانه مدينه شد. و حسن داماد حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام بود و فاطمه دختر عمّ خود را داشت . روايت شده كه چون حسن خواست يكى از دو دختران امام حسين عليه السّلام را تزويج كند، حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام او را فرمود اينك فاطمه و سكينه دختران من اند هريك را كه خواهى اختيار كن اى فرزند من . حسن را شرم مانع آمد و جواب نگفت ، امام حسين عليه السّلام فرمود كه من اختيار كردم براى تو فاطمه را كه بامادرم فاطمه دختر پيغمبر صلوات اللّه عليها شباهتش بيشتر است . پس حسن ، فاطمه را كابين بست و از وى چند فرزند آورد و كه بعد از اين به شرح خواهد رفت . و حسن فاطمه را بسيار دوست مى داشت و فاطمه نيز بسى با او مهربان بود و حسن سى و پنج سال داشت كه در مدينه وفات كرد و برادر مادرى خود ابراهيم بن محمّد بن طلحه را وصى خويش نمود و او را در بقيع به خاك سپردند و فاطمه بر قبر او خيمه افراخت و يك سال به سوگوارى نشست و روزها روزه و شبها به عبادت قيام نمود و چون مدّت يك سال منقضى شد موالى خود را فرمان كرد كه چون شب تاريك شود خيمه را از قبر حسن باز گيرند و چون شب تاريك شد گوينده اى را شنيدند كه مى گفت : هَلْ وَجَدوُا ما فَقَدوا! و ديگرى در پاسخ او گفت : بَلْ يَئِسُوا فَانْقَلِبُوا و بعضى گفته اند كه بدين شعر لَبيد تمثّل جست :
شعر : اِلَى الْخَولِ ثُمّ اسْمُ السّلامِ عَلَيْكُما وَمَنْ يَبْكِ حَوْلاً كامِلاً فَقَدِ اعْتَذَرَ(2 شرح حال فاطمه در احوالات اولاد امام حسين عليه السّلام ذكر خواهد شد ان شاء اللّه . بالجمله ؛ حسن مثنّى در حيات خود هيچ گاهى دعوى دار امامت نگشت و كسى نيز اين نسبت بدو نبست بدان جهت كه در حال برادرش زيد به شرح رفت . امّا عمر و قاسم و عبداللّه ، اين هر سه تن در كربلاء ملازم ركاب عمّ خود امام حسين عليه السّلام بودند. شيخ مفيد فرموده كه ايشان در خدمت عموى خود شهيد گشتند.(3 و لكن آنچه از كتب مقاتل و تواريخ ظاهر شده همان شهادت قاسم و عبداللّه است ، و عمر بن الحسن كشته نگشت بلكه او را با اهل بيت اسير كردند و از براى او قصّه اى است در مجلس ‍يزيد كه ان شاء اللّه در جاى خود به شرح خواهد رفت . بدان كه غير از اين سه تن و حسن مثنّى از فرزندان امام حسن عليه السّلام كه در كربلاء حاضر بودند و شهيد شدند سه تن ديگر به شمار رفته : يكى ابوبكر بن الحسن كه شهادت او را ذكر خواهيم نمود، و ديگر عبداللّه اصغر كه شهادت او نيز ذكر خواهد شد، سّوم احمد بن الحسن چنانچه در بعضى مقاتل شهادت او در روز عاشوراء به بسط تمام ذكر شده و در احوال زيد بن الحسن مذكور شد كه ابوالفرج گفته كه او نيز در كربلاء حاضر بود؛(4 پس مجموع آنانكه از فرزندان امام حسن عليه السّلام در سفر كربلا ملازمت ركاب امام حسين عليه السّلام داشتند هشت تن به شمار رفته . و امّا عبدالرحمن بن حسن عليه السّلام ، او در ركاب عموى خود امام حسين عليه السّلام به سفر حجّ كوچ كرد و در منزل (اَبْوا) جهان را بدرود كرد در حالى كه مُحرِم بود. و امّا حسين بن الحسن ؛ اگر چه او را فضلى وشرفى مى باشد لكن از وى ذكرى و حديثى نشده و اين حسين ملقّب به (اَثْرَم ) است و (اثرم ) آن كس را گويند كه دندان ثناياى او ساقط شده باشد يا آنكه يكى از چهار دندان پيش او شكسته باشد.(5 و امّا طلحة بن حسن عليه السّلام ؛ پس او بزرگ مردى بوده و به جود وبخشش معروف و مشهور گشته بود و او را (طلحة الجواد) مى گفتند واو يك تن از آن شش نفر طلحه است كه به جود و بخشش ‍معروف بودند و هر يك را لقبى بوده .(6 و امّا از دختران امام حسن عليه السّلام چند تن كه شوهر كردند نام بردار مى شود: نخستين : امّ الحسن كه با زيد از يك مادر بود و به حباله نكاح عبداللّه بن زبير بن العوام درآمد و بعد از قتل عبداللّه ، زيد او را برداشته و به مدينه آورد؛ دوّم : امّ عبداللّه است كه در ميان دختران امام حسن عليه السّلام به جلالت و عظمت شاءن و بزگوارى ممتاز بود و او زوجه حضرت امام زين العابدين عليه السّلام بود و از آن حضرت چهار پسر آورد: امّام محمّد باقر عليه السّلام ، و حسن و حسين و عبداللّه الباهر. و ما در باب احوال حضرت باقر عليه السّلام به جلالت مرتبه امّ عبداللّه عليهاالسّلام اشارتى خواهيم نمود؛ دختر سوّم : امّ سلمه است كه به قول بعضى از علماى نسّابه به نكاح عمر بن زين العابدين عليه السّلام درآمد؛ دختر چهارم : رقيّه است و او به عمرو بن منذر بين زبير العوام شوهر كرد. و از دختران امام حسن عليه السّلام جز اين چهار تن كه مرقوم افتاد هيچ يك را شوى نبوده و اگر بوده از ايشان خبرى نرسيده (7 واللّه العالم . 1 (ارشاد) شيخ مفيد 2 / 23 و 24. 2 (ارشاد) شيخ مفيد 2 / 25. 3 (ارشاد) شيخ مفيد 2 / 25 و 26. 4 (ارشاد) شيخ مفيد 2 / 26. 5 (مقاتل الطالبيين ) ص 119. 6(ناسخ التواريخ ) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/276، چاپ اسلاميّه . بدان كه طَلَحاتى كه به جود معروف بودند شش تن مى باشند: اوّل طلحة بن عبيداللّه تيمى و او را (طلحة الفيّاض ) مى نامند. دوّم طلحة بن عمر بن عبداللّه بن معمّر تيمى و او را (طلحة النَّدى ) مى گفتند. سوّم طلحة بن عبداللّه بن خلف و اورا (طلحة الطلحات ) مى گفتند. چهارم طلحة بن عوف و او (طلحة الخير) لقب داشت . پنجم طلحة بن عبدالرحمن بن ابى بكر و او معروف به (طلحة الدارهم ) بود. ششم طلحة بن الحسن و او ملقب به (طلحة الجواد) بود. (شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه )(ناسخ ) 2/276 7-(ناسخ التواريخ ) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/278، چاپ اسلاميّه . مرتبطات : حسن ، اعلام ، زيد بن حسن ، حسن ، اعلام ، حسن مثنّى ، حسن ،
فرزندزادگان حضرت امام حسن در ذكر فرزندزادگان حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام مخفى نماند كه از پسران امام حسن عليه السّلام به غير از حسين اثرم و عمر و زيد و حسن مثنى هيچ يك را اولادى نبوده ؛ امّا از حسين و عمر فرزند ذكور نماند و نسل ايشان منقطع شد و فرزندزادگان امام حسن عليه السّلام از زيد و حسن مثنّى به جاى ماند لاجرم سادات حسنى به جمله به توسط زيد و حسن به امام حسن عليه السّلام پيوسته مى شوند و اكنون من اشاره مى كنم به ذكر فرزندان زيد بن الحسن و برخى از سيرت ايشان و چون از اولاد زيد فراغت جستم اولاد حسن مثنّى را رقم مى كنم ان شاء اللّه تعالى . ذكر اولاد ابوالحسن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام بدان كه زوجه زيد، لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس است ، ولبابه از پيش ، زوجه ابوالفضل العبّاس بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام بود و چون آن حضرت در كربلا شهيد گشت زيد لبابه را تزويج نمود و از وى دو فرزند آورد: اوّل حسن و دوّم نفيسه و نفيسه را وليد بن عبدالملك تزويج كرد و از وى فرزند آورد و از اينجا است كه چون زيد بر وليد در آمد او را بر سرير خويش جاى داد و سى هزار دينار دفعةً واحده به او عطا كرد. - (ناسخ التواريخ ) عليه السّلام 2/279، چاپ اسلاميّه . ذكر حسن بن زيد و فرزندان او حسن بن زيد مُكَنّى به ابومحمّد است و او را منصور دوانيقى حكومت مدينه و رساتيق داد. و او اوّل كسى است كه از علويين كه به سنّت بنى عبّاس جامه سياه پوشيد و هشتاد سال زندگى كرد و زمان منصور و مهدى و هادى و رشيد را دريافت . و اين حسن با بنى عمّ خود عبداللّه محض و پسرانش محمّد و ابراهيم بينونتى داشت و هنگامى كه ابراهيم را شهيد كردند و سرش را براى منصور آوردند در طشتى نهاده نزد او گذاشتند، حسن بن زيد حاضر مجلس بود منصور گفت : صاحب اين سر را مى شناسى ؟ حسن گفت : بلى مى شناسم : شعر : فَتىً كانَ يَحميهِ مِنَ الضّيْمِ سَيْفُهُ وَيُنْجيهِ مِنْ دارِالهَوانِ اجْتِنابُها اين بگفت و بگريست . منصور گفت كه من دوست نداشتم كه او مقتول شود ولكن او خواست سر مرا از تن دور كند من سر او را برگرفتم .(1 خطيب بغداد در (تاريخ بغداد) گفته كه حسن بن زيد يكى از اسْخياء است ، از جانب منصور پنج سال حكومت مدينه داشت پس از آن منصور بر او غضب كرد و او را عزل كرده و اموالش را گرفت و او را در بغداد حبس ‍كرد و پيوسته در محبس بود تا منصور وفات كرد و مهدى خليفه شد. پس مهدى او را از محبس در آورد و اموالى كه از او رفته بود به او برگردانيد و پيوسته با او بود تا آن كه در (حاجر) كه نام موضعى است در طريق حجّ در وقتى كه به اراده حجّ مى رفت وفات كرد.(2 و خطيب روايت كرده از اسماعيل پسر حسن بن زيد كه گفت : پدرم نماز صبح را در اوّل وقت كه هوا تاريك بود به جاى مى آورد، روزى نماز صبح را ادا كرده و مى خواست سوار شود برود به سوى مال خود به غابه كه آمد نزد او مصعب بن ثابت بن عبداللّه بن زبير و پسرش عبداللّه بن مصعب و گفت به پدرم شعرى خوانده ام گوش بكن ، پدرم گفت اين ساعت ساعت شعر خواندن نيست . مصعب گفت ترا سوگند مى دهم به قرابت و خويشى كه با رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم دارى كه گوش كنى پس خواند: شعر : يَابْنِ بِنْتِ النّبىِّ وَابْنَ عَلِىِّ اَنتَ اَنتَ الُْمجيرُ مِنْ ذىِ الزَّمانِ مقصدش از اين اشعار آن بود كه حسن دين او را ادا كند، حسن قرض او را ادا كرد.(3 و حسن بن زيد را هفت پسر بود(4 اول : ابومحمّد قاسم و آن بزرگترين اولاد حسن است و مادرش امّ سلمه دختر حسين اثرم است و مردى پارسا و پرهيزكار بود و به اتّقاق بنى عبّاس بر محمّد بن عبداللّه نفس زكيّه خصومت داشت و او را چهار پسر و دو دختر بود و اسامى ايشان بدينگونه است : اوّل : عبدالرحمن بن شجرى منسوب به شجرة و آن قريه اى است از قُراى مدينه و او پدر قبايل و صاحب اولاد و عشيره است و از فرزندزادگان اوست داعى صغير و هو قاسم بن الحسن بن على بن عبدالرحمن الشجرى و پسرش محمّد نقيب بغداد در زمان معزالدولة ديلمى صاحب قضاياى كثيره است كه در (عمدة الطالب ) ذكر شده . و امّا داعى كبير از بنى اعمام اوست و نسبش منتهى به اسماعيل بن حسن بن زيد مى شود چنانچه بعد از اين حال او بيايد؛ دوّم : محمّد بطحائى و به روايتى بُطْحانى - بانون بر وزن سبحانى - نام محلّه اى است در مدينه ، و بعضى او را منسوب به بَطْحا دانسته اند (به فتح باء موحده ) و در نسبت به نون زائده آورده اند چنانچه اهل صنعا را صنعانى گويند.
بالجمله ؛ محمّد بن قاسم را به سبب طول اقامت در بطحا يا ساكن بودن در بطحان ، بطحانى گويند و او فقيه بوده و پدر قبايل و صاحب اولاد و عشيره است و از احفاد او است ، ابوالحسن على بن الحسين اخى مسمعى داماد صاحب بن عبّاد و او از اهل علم و فضل و ادب بوده و رئيس بوده به همدان و چون از دختر صاحب بن عبّاد پسرش عبّاد متولّد شد صاحب بن عبّاد مسرور شد و اشعارى بگفت از جمله اين است : شعر : اَلْحَمدُ للّهِ حَمْداً دآئماً اَبَداً قَدْ صارَ سِبْطِ رَسُولِ اللّهِ لى وَلَداً و نيز سادات اصفهانى معروف به (سادات گلستانه ) نسبشان به محمّد بطحانى منتهى مى شود؛ چه آنكه جدّ (سادات گلستانه ) كه يكى از دخترزادگان صاحب عبّاد است بدين نسب ذكر شده : هو شرفشاه بن عبّاد بن ابى الفتوح محمّد بن ابى الفضل حسين بن على بن حسين بن حسن بن قاسم بن بطحانى و از اولاد اوست سيّد عالم فاضل مصنّف جليل مجد الدين عبّاد بن احمد بن اسماعيل بن على بن حسن بن شرفشاه مذكور قضاوت اصفهان با او بود در عهد سلطان اولجايتو محمّد بن ارغون . صاحب (عمدة الطالب ) گفته : و از كسانى كه يافتم منسوب به بطحانى ، ناصر الدين على بن مهدى بن محمّد بن حسين بن زيد بن محمّد بن احمد بن جعفر بن عبدالرحمن بن محمّد بطحانى (4 مدفون به سوق شق خ ل قم در مدرسه واقعه به محله سوزانيك . و از اولاد بطحانى است ابوالحسن ناصر بن مهدى بن حمزه وزير رازىّ المَنْشاء مازندرانى المولد، بعد از قتل سيّد نقيب عزّالدين يحيى بن محمّد نقيب رى و قم و آمل ، به بغداد رفت و با او بود محمّد بن يحيى نقيب مذكور. پس تفويض شد پس او نقابت پس از آن نيابت وزارت به او تفويض شد، پس او نقابت را به محمّد بن يحيى گذاشت و كامل شد براى او امر وزارت و او يكى از چهار وزير است كه كامل شد براى ايشان وزارت در زمان خليفه الناصرلدين اللّه عبّاسى و پيوسته در جلالت و تسلط و نفاذ امر بود تا وقتى كه عزل شد، وفات كرد در بغداد سنه ششصد و هفده . سوّم حمزه ، چهارم حسن و بعضى حسن نامى را از اولاد قاسم شمار نكرده اند بلكه از براى او سه پسر قائل شده اند، و امّا دو دختر او يكى خديجه است و آن زوجه ابن عمّ خود جناب عبدالعظيم حسنى مدفون به رى است و ديگر عبيده زوجه پسر عمّ خود طاهر بن زيد بن حسن بن زيد بن حسن است . دوّم : از پسران حسن بن زيد بن الحسن عليه السّلام ابوالحسن على است مادر او اُمّ وَلَد و لقب او (شديد) است و او در حبس منصور وفات يافت و او را دخترى بود به نام فاطمه و نيز على را كنيزكى بود هيفاء نام داشت و از وى حامله گشت و هنوز حمل خود را فرو نگذاشته بود كه (على شديد) وفات كرد و چون مدّت حمل به سر رسيد هيفاء پسرى آورد حسن او را عبداللّه نام نهاد و او را بسيار دوست ميداشت و خليفه خويش همى خواند و چون به حدّ رشد رسيد و عيال اختيار كرد خداوند او را نُه پسر عطا فرمود: احمد، قاسم ، حسن ، عبدالعظيم ، محمّد، ابراهيم ، على اكبر، على اصغر، زيد. 1 (ناسخ التواريخ ) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/278، چاپ اسلاميّه .. 2 (تاريخ بغداد) 7 / 309. 3 (تاريخ بغداد) 7 / 310. 4 و بدان كه حسن بن زيد را دخترى است مُسَمّاة به (نفسيه ) زوجه اسحاق بن جعفر صادق عليه السّلام و به جلالت شاءن معروف بود. و ما در مجلّد دوّم در باب احوال اولاد امام جعفر صادق عليه السّلام به ذكر او ان شاء اللّه مى پردازيم . شيخ عبّاس قمى 5 (عمدة الطالب ) ص 72.
شرح حال حضرت عبدالعظيم حسنى عبدالعظيم مُكَنّى به ابوالقاسم است و قبر شريفش در رى معروف و مشهور است ، و به عُلُوّ مقام و جلالت شاءن معروف و از اكابر محدّثين و اعاظم عُلما و زُهّاد و عُبّاد بوده و از اصحاب حضرت جواد و هادى عليهماالسّلام است و محقّق داماد در (رواشح ) فرموده كه احاديث بسيار در فضيلت و زيارت حضرت عبدالعظيم روايت شده و وارد شده كه هر كه زيارت كند قبر او را بهشت بر او واجب مى شود(1. ابن بابويه و ابن قولويه روايت كرده اند كه مردى از اهل رى به خدمت حضرت على نقى عليه السّلام رفت ، حضرت از او پرسيد كه كجا بودى ؟ عرض كرد كه به زيارت امام حسين عليه السّلام رفته بودم ، فرمود كه اگر زيارت مى كردى قبر عبدالعظيم را كه نزد شما است هر آينه مثل كسى بودى كه زيارت امام حسين عليه السّلام كرده باشد(2. بالجمله ؛ احاديث در فضيلت او بسيار است و حقير در (تحّية الزّائر) و (هديّة الزّائرين ) به برخى از آن اشاره كردم و صاحب بن عبّاد رساله مختصره در احوال آن حضرت نوشته و شيخ مرحوم محدّث متبحّر نورى - نَوَّرَ اللّهُ مَرْقَدَه - آن رساله را در خاتمه (مستدرك ) نقل فرموده و من حاصل آن را در (مفاتيح ) ذكر كردم . و جناب عبدالعظيم را پسرى بود به نام محمّد، او نيز مردى بزرگ قدر و به زهادت و كثرت عبادت معروف بود.(3 مكشوف باد كه احقر در ايّام مجاورت ارض اقدس غرىّ و اوان استفاده از شيخ جليل علاّمة عصره و فريد دهره جناب آقا ميرزا فتح اللّه مشهور به شريعت اصفهانى - دام ظله العالى - از جناب ايشان شنيدم كه فرمودند: يكى از علماى نسّابه كتابى تاءليف نموده موسوم به (منتقله ) و در آن كتاب شرح داده احوال هر يك از سادات را كه از جائى به جائى منتقل شدند. از جمله نوشته كه محمّد بن عبدالعظيم منتقل شد به جانب سامره و در اراضى بلد و دُجَيل وفات يافت و چون درست عبارت كلام ايشان را مستحضر نيستم به حاصل آن پرداختم و بالجمله ؛ جناب ايشان از نقل اين قضيّه در (منتقله ) استظهار فرمودند كه اين قبر معروف به امامزاده سيّد محمّد كه در نزديكى (بلد) يك منزلى سامره واقع است و به جلالت شاءن و بروز كرامات معروف است ، همان قبر محمّد بن عبدالعظيم حسنى باشد لكن مشهور آن است كه آن قبر محمّد بن على الهادى عليه السّلام است كه به جلالت شاءن ممتاز است و اوست كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام به جهت مرگ او گريبان چاك زد و همين بود معتقد شيخ مرحوم علاّمه نورى - طابَ ثَراه - و عامّه علما بلكه علماء عصر سابق چنانكه حَمَوى در (معجم البلدان ) در (بلد) گفته : وَقال عبدالكريم بن طاوس بها قبر ابى جعفر محمّد بن على الهادى عليه السّلام باتّفاق .(4 سوّم : از پسران حسن بن زيد بن الحسن عليه السّلام ، ابوطاهر زيد است و زيد را سه فرزند است : 1- طاهر، مادرش اسماء دختر ابراهيم مخزوميّه است و او را دو فرزند است به نام محمّد و على ، و محمّد را سه دختر بود: خديجه و نفيسه و حسناء و اولاد ذكور نداشت ، و مادر اين سه دختر از اهل صنعاء بوده و ايشان در صنعاء ساكن شدند. 2- على بن زيد، 3- امّ عبداللّه . چهارم : از اولاد حسن بن زيد بن الحسن عليه السّلام ، اسحاق است و اسحاق معروف بود به كوكبى و او را سه پسر بوده : حسن و حسين و هارون . و هارون را پسرى بود جعفر نام ، و جعفر را پسرى بود محمّد نام داشت و او را در شهر آمل مازندران رافع بن ليث شهيد كرد، و قبرش گويند زيارتگاه است . پنجم : از اولاد حسن بن زيد بن الحسن عليه السّلام ، ابراهيم است ، ابراهيم زنى از سادات حسينى گرفت و از وى پسرى آورد مسمّى به نام خود ابراهيم و پسرى ديگر آورد مسمّى به على و از امة الحميد كه امّ ولدى بود و نسبش به عمر منتهى مى گشت ، گفته اند فرزندى آورد او را زيد نام نهاد.و ابراهيم بن ابراهيم را دو پسر بود: محمّد و حسن ؛ و محمّد را سه پسر بود از سلمه دختر عبدالعظيم مدفون به رى و اسامى ايشان حسن و عبداللّه و احمد است . ششم : از اولاد حسن بن زيد بن الحسن عليه السّلام ، عبداللّه است ؛ عبداللّه را پنج پسر بود بدين ترتيب : على و محمّد و حسن و زيد و اسحاق . ابونصر بخارى گفته كه جز زيد هيچ يك را فرزندى نبوده و مادر زيد امّ ولد است و او اَشْجَع اهل زمان خويش بود، و او در خارج كوفه با ابوالسّرايا بود و چون كار بروى سخت افتاد به اهواز گريخت و در آنجا ماءخوذ شد و صَبْرا مقتول گشت . زيد را چهار پسر بود: محمّد و على و حسين و عبداللّه و مادر ايشان از سادات علوى بود، و محمّد بن زيد سه پسر آورد مسمّى به حسن و على و عبداللّه و ايشان در حجاز سكونت فرمودند.(5
هفتم : از پسران حسن بن زيد بن الحسن عليه السّلام ، ابومحمّد اسماعيل است ؛ اسماعيل آخرين فرزندان حسن بن زيد است و اورا (جالب الحجاره ) مى گفتند و او راسه پسر بود: 1- حسن ، 2- على و او كوچكترين اولاد اسماعيل است ، و او را شش پسر بود بدين اسامى : حسين ، حسن ، اسماعيل ، محمّد، قاسم ، احمد. پسر سوم اسماعيل ، محمّد است و مادر او از سادات حسينى است و او را چهار فرزند است : 1- احمد و او به بخارا سفر كرد و در آنجا فرزند آورد و هم در آنجا مقتول گشت ، 2- على و او بلاعقب بود، 3- اسماعيل ، مادرش خديجه دختر عبداللّه بن اسحاق بن قاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفر بن على بن ابى طالب عليه السّلام بود و ملقّب بود به (ابيض البطن ) و او را نيز فرزندى نبود،4- زيد بن محمّد و به روايت عُمَرى ، مادرش از اولاد عبدالرحمن شجرى است و او را دو پسر بود يكى امير حسن ملقب به داعى كبير و ديگرى محمّد او نيز بعد از برادر ملقب به داعى شد.(6 1- (الرواشح السماويّة ) ص 51. 2- (ثواب الاعمال ) ص 209، (كامل الزيارات ) ص 338، باب 107. 3- (تحيّة الزّائر) ص 331، (هدية الزّائرين ) ص 347، (مفاتيح الجنان ) باب سوم ، خاتمه . 4- (معجم البلدان ) 1/481، ذيل كلمه (بَلَد). 5- (سرّ السلسلة العلويّة ) ص 25. 6- (المَجْدى ) ص 33. حسن بن زيد ذكر حال داعى كبير امير حسن بن زيد بن محمّد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب ع حسن بن زيد را (داعى كبير) و (داعى اوّل ) گويند و مادرش ‍دختر عبداللّه بن عبيداللّه الا عرج بن حسين الاصغر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام است . در سال دويست و پنجاه هجرى در طبرستان خروج كرد و در سال دويست و هفتاد وفات نمود، مدّت سلطنتش بيست سال بوده . صاحب (ناسخ التواريخ ) نگاشته كه (داعى كبير) در سال دويست و پنجاه و دوّم هجرى بر سليمان بن طاهر تاختن برد و او را از طبرستان اخراج كرد و در آن ممالك استيلا يافت و او در قتل عِباد و هَدْم بِلاد ملالتى نداشت . و در ايّام سلطنت او بسيار كس از وجوه ناس و اشراف سادات عرضه هلاك و دمار گشت از جمله ، دو تن از سادات حسينى را مقتول ساخت : يكى حسين بن احمد بن محمّد اسماعيل بن محمّد بن عبداللّه الباهر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام بود؛ دوّم عبيداللّه بن على بن الحسين بن حسين بن جعفر بن عبيداللّه بن الحسين الا صغر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام و ايشان از جانب داعى حكومت قزوين و زنجان داشتند هنگامى كه موسى بن بغا به عزم استخلاص زنجان و قزوين ماءمور شد و با لشكرى لايق تاختن آورد ايشان را نيروى درنگ نماند لاجرم به طبرستان گريختند داعى به جنايت هزيمت هر دو تن را حاضر ساخت و در بركه آب غرقه ساخت تا جان بدادند آنگاه جسد ايشان را در سردابى در انداخت واين واقعه در سال دويست و پنجاه و هشتم هجرى بود و بالجمله ؛ هنگامى كه يعقوب بن ليث به طبرستان آمد و داعى فرار به ديلم كرد جسد ايشان را از سرداب برآورد و به خاك سپرد. ديگر از مقتولين داعى كبير، عقيقى است و او پسر خاله داعى بود نامش ‍حسن بن محمّد بن جعفر بن عبيداللّه بن الحسين الا صغر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام است و او از جانب داعى حكومت شهر سارى داشت . در غيبت داعى جامه سياه كه شعار عبّاسيان بود بپوشيد و خطبه به نام سلاطين خراسان كرد، چون داعى قوّت يافت و معاودت نمود سيّد عقيقى را دست به گردن بسته حاضر ساخت و گردن بزد و ديگر جماعتى از مردم طبرستان رابا خود از دركيد و كين دانست و خواست تا همگان را با تيغ بگذراند پس خويش را به تمارض ‍افكند و پس از چند روز آوازه مرگ خود در انداخت پس او را در جنازه جاى داده به مسجد حمل دادند تا بروى نماز گزارند، چون مردم در مسجد انجمن شدند ناگاه آن جماعتى كه با ايشان مواضعه نهاده بود از جاى بجستند وابواب مسجد را فرو بستند و تيغ بكشيدند و داعى شاكى السّلاح از جنازه بيرون جست و شمشير بكشيد و جماعتى كثير را دستخوش شمشير ساخت . بالجمله ؛ داعى با اينكه مردى خونريز و مغمور در ستيز و آويزبود در مراتب فضايل محلّى منيع داشت و جنابش مَحَطِّ رِحال علما و شعرا بود و به اتّقاق علماى نسّابه او را فرزندى نبود جز اينكه از كنيزكى دخترى آورد مسمّاة به كريمه او نيز قبل از آنكه شوى كند وفات يافت .