هفتم : از پسران حسن بن زيد بن الحسن عليه السّلام ، ابومحمّد اسماعيل است ؛ اسماعيل آخرين فرزندان حسن بن زيد است و اورا (جالب الحجاره ) مى گفتند و او راسه پسر بود: 1- حسن ، 2- على و او كوچكترين اولاد اسماعيل است ، و او را شش پسر بود بدين اسامى : حسين ، حسن ، اسماعيل ، محمّد، قاسم ، احمد. پسر سوم اسماعيل ، محمّد است و مادر او از سادات حسينى است و او را چهار فرزند است :
1- احمد و او به بخارا سفر كرد و در آنجا فرزند آورد و هم در آنجا مقتول گشت ، 2- على و او بلاعقب بود، 3- اسماعيل ، مادرش خديجه دختر عبداللّه بن اسحاق بن قاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفر بن على بن ابى طالب عليه السّلام بود و ملقّب بود به (ابيض البطن ) و او را نيز فرزندى نبود،4- زيد بن محمّد و به روايت عُمَرى ، مادرش از اولاد عبدالرحمن شجرى است و او را دو پسر بود يكى امير حسن ملقب به داعى كبير و ديگرى محمّد او نيز بعد از برادر ملقب به داعى شد.(6
1- (الرواشح السماويّة ) ص 51.
2- (ثواب الاعمال ) ص 209، (كامل الزيارات ) ص 338، باب 107.
3- (تحيّة الزّائر) ص 331، (هدية الزّائرين ) ص 347، (مفاتيح الجنان ) باب سوم ، خاتمه .
4- (معجم البلدان ) 1/481، ذيل كلمه (بَلَد).
5- (سرّ السلسلة العلويّة ) ص 25.
6- (المَجْدى ) ص 33.
حسن بن زيد
ذكر حال داعى كبير امير حسن بن زيد بن محمّد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب ع
حسن بن زيد را (داعى كبير) و (داعى اوّل ) گويند و مادرش دختر عبداللّه بن عبيداللّه الا عرج بن حسين الاصغر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام است . در سال دويست و پنجاه هجرى در طبرستان خروج كرد و در سال دويست و هفتاد وفات نمود، مدّت سلطنتش بيست سال بوده . صاحب (ناسخ التواريخ ) نگاشته كه (داعى كبير) در سال دويست و پنجاه و دوّم هجرى بر سليمان بن طاهر تاختن برد و او را از طبرستان اخراج كرد و در آن ممالك استيلا يافت و او در قتل عِباد و هَدْم بِلاد ملالتى نداشت . و در ايّام سلطنت او بسيار كس از وجوه ناس و اشراف سادات عرضه هلاك و دمار گشت از جمله ، دو تن از سادات حسينى را مقتول ساخت : يكى حسين بن احمد بن محمّد اسماعيل بن محمّد بن عبداللّه الباهر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام بود؛ دوّم عبيداللّه بن على بن الحسين بن حسين بن جعفر بن عبيداللّه بن الحسين الا صغر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام و ايشان از جانب داعى حكومت قزوين و زنجان داشتند هنگامى كه موسى بن بغا به عزم استخلاص زنجان و قزوين ماءمور شد و با لشكرى لايق تاختن آورد ايشان را نيروى درنگ نماند لاجرم به طبرستان گريختند داعى به جنايت هزيمت هر دو تن را حاضر ساخت و در بركه آب غرقه ساخت تا جان بدادند آنگاه جسد ايشان را در سردابى در انداخت واين واقعه در سال دويست و پنجاه و هشتم هجرى بود و بالجمله ؛ هنگامى كه يعقوب بن ليث به طبرستان آمد و داعى فرار به ديلم كرد جسد ايشان را از سرداب برآورد و به خاك سپرد.
ديگر از مقتولين داعى كبير، عقيقى است و او پسر خاله داعى بود نامش حسن بن محمّد بن جعفر بن عبيداللّه بن الحسين الا صغر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام است و او از جانب داعى حكومت شهر سارى داشت . در غيبت داعى جامه سياه كه شعار عبّاسيان بود بپوشيد و خطبه به نام سلاطين خراسان كرد، چون داعى قوّت يافت و معاودت نمود سيّد عقيقى را دست به گردن بسته حاضر ساخت و گردن بزد و ديگر جماعتى از مردم طبرستان رابا خود از دركيد و كين دانست و خواست تا همگان را با تيغ بگذراند پس خويش را به تمارض افكند و پس از چند روز آوازه مرگ خود در انداخت پس او را در جنازه جاى داده به مسجد حمل دادند تا بروى نماز گزارند، چون مردم در مسجد انجمن شدند ناگاه آن جماعتى كه با ايشان مواضعه نهاده بود از جاى بجستند وابواب مسجد را فرو بستند و تيغ بكشيدند و داعى شاكى السّلاح از جنازه بيرون جست و شمشير بكشيد و جماعتى كثير را دستخوش شمشير ساخت .
بالجمله ؛ داعى با اينكه مردى خونريز و مغمور در ستيز و آويزبود در مراتب فضايل محلّى منيع داشت و جنابش مَحَطِّ رِحال علما و شعرا بود و به اتّقاق علماى نسّابه او را فرزندى نبود جز اينكه از كنيزكى دخترى آورد مسمّاة به كريمه او نيز قبل از آنكه شوى كند وفات يافت .
محمّد بن زيد الحسنى
ذكر حال برادر داعى ، محمّد بن زيد الحسنى
محمّد بن زيد بعد از برادرش حسن ملقب شد به (داعى ) امّا شوهر خواهر داعى كبير كه ابوالحسين احمد بن محمّد بن ابراهيم بن على بن عبدالرحمن شجرى حسنى است ؛ بعد از وفات داعى لِواءِ سلطنت برافراخت و بر ملك طبرستان استيلا يافت ؛ محمّد بن زيد از جرجان لشكر بر آورد و با ابوالحسين رزم داد تا او را بكشت و طبرستان در را تحت فرمان آورد و از سال دويست و هفتاد و يكم هجرى تا هفده سال و هفت ماه حكومت طبرستان بروى استقرار يافت و سلطنت او چنان محكم شد كه رافع بن هرثمه در نيشابور روزگارى به نام او خطبه مى خواند و ابومسلم محمّد اصفهانى كاتب معتزلى وزير و دبير او بود و در پايان كار محمّد بن هارون سرخسى صاحب اسماعيل بن احمد سامانى او را در جرجان مقتول ساخت و سر او را برگرفت و با پسرش كه اسير شد به سوى مرو فرستاد و از آنجا به بخارا نقل كردند و جسدش را در گرگان در كنار قبر محمّد بن الامام جعفر الصادق عليه السّلام كه ملقّب بود به (ديباج ) به خاك سپردند.
و محمّد بن زيد در علم و فضل فحلى و در سماحت و شجاعت مردى بزرگ بود، علما و شعرا، جنابش را ملجاء و مناص مى دانستند، و قانون او بود كه در پايان هر سال بيت المال را نگران مى شد آنچه افزون از مخارج به جاى مانده بود بر قريش و انصار و فُقها و قاريان و ديگر مردم بخش مى كرد و حبّه اى به جاى نمى گذاشت . چنان اتّقاق افتاد كه در سالى چون ابتداء كرد به عطاى بنى عبدمناف و از عطاى بنى هاشم فراغت جست طبقه ديگر را از بنى عبدمناف پيش خواند مردى به جهت اخذ عطا برخاست محمّد بن زيد پرسيد كه از كدام قبيله اى ؟ گفت : از اولاد عبدمناف ، فرمود: از كدام شعبه ؟ گفت : از بنى اميّه ، فرمود: از كدام سلسله ؟ جواب نداد، فرمود همانا از بنى معاويه باشى ، عرض كرد چنين است . فرمود نسبت به كدام يك از فرزندان معاويه مى رسانى ؟ همچنان خاموش شد، فرمود: همانا از اولاد يزيد باشى ، عرض كرد چنين است . فرمود: چه احمق مردى تو بوده اى كه طمع بذل و عطا بر اولاد ابوطالب بسته اى و حال آنكه ايشان از تو خون خواهند اگر از كردار جدّت آگهى ندارى بسى جاهل و غافل بوده اى و اگر از كردار ايشان آگهى دارى دانسته خود را به هلاكت افكنده اى .
سادات علوى چون اين كلمات بشنيدند به جانب او شر را نگريستند و قصد قتل او كردند، محمّد بن زيد بانگ بر ايشان زد و گفت : انديشه بد در حق وى مكنيد چه هر كه او را بيازارد از من كيفر بيند مگر گمان داريد كه خون امام حسين عليه السّلام را از وى بايد جست ، خداوند كس را به گناه ديگر كس عقاب نفرمايد. اكنون گوش داريد تا شما را حديثى گويم كه آن را به كار بنديد.
همانا پدرم زيد مرا خبر داد كه منصور خليفه در ايّامى كه در مكّه معظمه رفته بود در ايّام توقّف او در آنجا گوهرى گرانبها به نزد او آوردند تا او را بيع كند، منصور نيك نگريست گفت : صاحب اين گوهر هشام بن عبدالملك بوده و به من رسيده كه از وى پسرى محمّد نام باقى مانده و اين گوهر را او به معرض بيع در آورده است . آنگاه ربيع حاجب را طلب كرد و گفت : فردا وقتى كه نماز بامداد را در مسجد الحرام با مردم به پاى بردى فرمان كن تا درهاى مسجد را ببندند پس از آن يك در آن را بگشاى و مردم را يك يك نيكو بشناس و رها كن تا هنگامى كه محمّد را بدانى و او را گرفته نزد من آورى ، چون روز ديگر (ربيع ) كار بدين گونه كرد محمّد دانست كه او را مى جويند دهشت زده و متحيّر به هر سو نگران بود، اين وقت محمّد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام با او برخورد و آشفتگى خاطر او را فهم كرد و گفت : هان اى مرد! ترا سخت حيرت زده مى بينم كيستى و از كجائى ؟ گفت : مرا امان مى دهى ؟ فرمود:امان دادم و خلاص ترا بر ذمّت نهادم ، گفت : منم محمّد بن هشام بن عبدالملك اكنون بگو تو كيستى ؟ گفت : منم محمّد بن زيد بن على و توئى پسر عمّ، ايمن باش تو قاتل زيد نبودى و در قتل تو ادراك خون زيد نخواهد شد اكنون به جهت خلاصى تو تدبيرى مى انديشم اگر چه بر تو مكروه آيد باك مدار. اين بگفت و رداى خود را بر سر و روى محمّد هشام افكند و كشان كشان او را ببرد و لطمه از پس لطمه بر وى همى زد تا در مسجد به نزد (ربيع ) رسيد فرياد برداشت كه يا اباالفضل اين خبيث شتربانى است از اهل كوفه شترى به من كرايه داده ذاهبا و راجعا و از من گريخته است و شتر را به ديگرى كرايه داده و مرا در اين سخن دو شاهد عدل است دو تن از ملازمان و غلامان با من همراه كن تا او را به نزد قاضى حاضر كنند. ربيع دو نفر حارس با محمّد بن زيد سپرد و ايشان از مسجد بيرون شدند چون لختى راه بپيمودند محمّد روى با محمّد بن هشام كرد و فرمود: اى خبيث ! اگر حقّ مرا ادا مى كنى زحمت حارس و قاضى ندهم ؟ محمّد بن هشام گفت : يابن رسول اللّه ! اطاعت مى كنم ، محمّد بن زيد با ملازمان ربيع فرمود اكنون كه بر ذمّت نهاد شما ديگر زحمت مكشيد و مراجعت كنيد. چون ايشان برگشتند محمّد بن هشام سر و روى محمّد بن زيد را بوسه زد و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد! خداوند دانا بود كه رسالت را در چنين خانواده نهاد و گوهرى بيرون آورد و عرض كرد كه به قبول اين گوهر مرا تشريف فرماى . فرمود: اى پسر عمّ ما اهل بيتى هستيم كه در ازاى بذل معروف چيزى نمى گيريم من در حقّ تو از خون زيد چشم پوشيدم گوهر چه مى كنم اكنون خويش را پوشيده دار كه منصور را در طلب تو جدّى تمام است (1. چون داعى سخن بدينجا آورد فرمان داد تا آن مرد اموى را مانند يك تن از عبدمناف عطا دادند و چند تن از مردم خود را فرمود تا او را به سلامت به ارض رى برسانند و با مكتوب او باز آيند، اموى برخاست و سر داعى را بوسه زد و برفت .(2
و اين داعى را كه محمّد بن زيد نام است دو پسر بود: يكى زيد ملقّب به رضى و او را نيز پسرى بود به نام محمّد و ديگر حسن نام داشت .
و چون از اولاد زيد بن حسن فارغ گشتيم اكنون شروع مى كنيم به اولاد حسن مثنّى .
ذكر فرزندان حسن بن الحسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام
ابومحمّد حسن بن الحسن كه او را حسن مثنى گويند ده اولاد ذُكور و اِناث براى او به شمار رفته :
1- عبداللّه ، 2- ابراهيم ، 3- حسن مثلث ، 4- زينب ، 5- ام كلثوم ، و اين پنج تن از فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام متولّد شدند، 6- داود، 7- جعفر، و مادر اين دو پسر امّ ولدى بود حبيبه نام از اهل روم ، 8 - محمّد مادر او رمله نام داشت ، 9- رقيّه ، 10- فاطمه .
و ابوالحسن عُمَرى گفته كه حسن را دخترى ديگرى نيز بوده كه (قسيمه ) نام داشت .(3 امّا دختران ، شرح حال امّكلثوم و رقيّه معلوم نيست و زينب راعبدالملك بن مروان كابين بست و فاطمه به حباله نكاح معاوية بن عبداللّه بن جعفر طيّار در آمد و از وى چهار پسر و يك دختر آورد بدين طريق نام ايشان ثبت شده : يزيد، صالح ، حمّاد، حسين ، زينب .
و امّا پسران حسن مثنّى ، جز محمّد تمامى اولاد آوردند. و اكنون شروع كنيم به ذكر اولادهاى ايشان و در تتمه اين ذكر مى كنيم مقتل معروفين ايشان را ان شاءاللّه تعالى .
1 سيّد اجل سيّد عليخان (رضوان اللّه عليه ) در اوّل شرح صحيفه اين مطلب را از محمّد بن زيد الشهيد نقل كرده ، آنگاه فرمود كه اين محمّد جدّ من است و نسبت من بدو منتهى مى شود. آنگاه ذكر نسبت خود فرموده و فرمود:
اُولئك آبائى فجئنى بمثلِهِم
اذا جَمَعتنا يا جرير المجامِعُ
(رياض السالكين ) سيّد عليخان 1/138 - 139 (شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه )
2 (ناسخ التواريخ ) زندگانى امام حسن عليه السّلام 2/315 - 316، چاپ اسلاميّه .
3 (المجدى ) ص 36.
.
📙احتجاج ها و قضاوت های حضرت
به خدا قسم كه اين مرد كافر شد
بالجمله ؛ چون حضرت امام حسن عليه السّلام تصميم عزم فرمود كه از كوفه به جنگ معاويه بيرون شود مُغيرة بن نَوْفل بن الحارث بن عبدالمطّلب را در كوفه به نيابت خويش بازداشت و نخيله را لشكرگاه خود قرار داد و فرمان كرد مغيره را كه مردم را انگيزش دهد تا به لشكر آن حضرت پيوسته شوند و مردم اِعْداد كار كرده فوج از پس فوج روان شد و امام حسن عليه السّلام از نخيله كوچ داده تا به دير عبدالرحمن رسيد و در آنجا سه روز اقامت فرمود تا سپاه جمع شد اين وقت عرض لشكر داده شد چهل هزار نفر سواره و پياده به شمار رفت ، پس حضرت ، عبيداللّه بن عبّاس را با قيس بن سعد و دوازده هزار كس از دير عبدالرحمن به جنگ معاويه فرستاد و فرمود كه عبيداللّه امير لشكر باشد و اگر او را عارضه اى رو دهد، قيس بن سعد امير باشد و اگر او را نيز عارضه رو دهد، سعيد پسر قيس امير باشد؛ پس عبيداللّه را وصيّت فرمود كه از مصحلت قيسبن سعد و سعيد بن قيس بيرون نرود و خود از آن جا بار كرد و به ساباط مداين تشريف برد و در آنجا خواست كه اصحاب خودرا امتحان كند و كفر و نفاق و بى وفائى آن منافقان را بر عالميان ظاهر گرداند، پس مردم را جمع كرد و حمد و ثناى الهى به جاى آورد پس فرمود:
به خدا سوگند كه من بحمداللّه و المنّة اميدم آن است كه خيرخواه ترين خلق باشم از براى خلق او و كينه از هيچ مسلمانى در دل ندارم و اراده بدى نسبت به كسى به خاطر نمى گذرانم ، هان اى مردم ! آنچه شما مكروه مى داريد در جماعت و اجتماع مسلمانان ، اين بهتر است از براى شما از آنچه دوست مى داريد از پراكندگى و تفرّق و آنچه من صلاح شما را در آن مى بينم ، نيكوتر است از آنچه شما صلاح خود در آن مى دانيد، پس مخالفت امر من مكنيد و راءيى كه من براى شما اختيار كنم بر من ردّ مكنيد، حق تعالى ما و شما را بيامرزد و به هر چه موجب محبّت و خشنودى اوست هدايت نمايد.
و چون اين خطبه به پاى برد از منبر فرود آمد، آن منافقان كه اين سخنان را از آن حضرت شنيدند به يكديگر نظر كردند و گفتند: از كلمات حسن ( عليه السّلام ) معلوم مى شود كه مى خواهد با معاويه صلح كند و خلافت را به او گذارد، پس آن منافقان كه گروهى از ايشان در باطن مذهب خوارج داشتند بر خاستند و گفتند: كَفَرَ وَاللّهِ الرَجُّل ؛ به خدا قسم كه اين مرد كافر شد! پس بر آن حضرت بشوريدند و به خيمه آن جناب ريختند و اسباب و هر چه يافتند غارت كردند حتّى مصلاى آن جناب را از زير پايش كشيدند و عبدالرحمن بن عبداللّه اَزْدى پيش تاخت و رداى آن حضرت را از دوشش بكشيد و ببرد، آن حضرت متقلّد السيف بنشست و رداء بر دوش مبارك نداشت ، پس اسب خود را طلبيد و سوار شد و اهل بيت آن جناب با قليلى از شيعيان دور آن حضرت را گرفتند و دشمنان را از آن حضرت دفع مى كردند و آن جناب طريق مدائن پيش داشت ، چون خواست از تاريكيهاى ساباط مداين عبور كند ملعونى از قبيله بنى اسد كه او را جرّاح بن سنان مى گفتند ناگهان بيامد و لجام مركب آن حضرت را گرفت و گفت : اى حسن ! كافر شدى چنانكه پدرت كافر شد و مِغْوَلى در دست داشت كه ظاهراً مراد آن تيغ در ميان عصا باشد بر ران آن حضرت زد. و به قولى خنجرى مسموم بر ران مباركش زد كه تا استخوان بشكافت ، پس حضرت از هول درد، دست به گردن او افكند و هر دو بر زمين افتادند، پس شيعيان و مواليان ، آن ظالم رابكشتند و آن حضرت را برداشتند و در سريرى گذاشتند به مدائن به خانه سعد بن مسعود ثَقَفى بردند و اين سعد از جانب آن حضرت و از پيش از جانب امير المؤ منين عليه السّلام والى مدائن بود و عموى مختار بود، پس مختار به نزد عمّ خود آمد و گفت : بيا حسن عليه السّلام را به دست معاويه دهيم شايد معاويه ولايت عراق را به ما دهد، سعد گفت : واى بر تو! خدا قبيح كند روى ترا و راءى ترا، من از جانب او و از پيش ، از جانب پدر او والى بودم و حقّ نعمت ايشان را فراموش كنم !؟ فرزند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را به دست معاويه بدهم !؟
شيعيان كه چنين سخن را از مختار شنيدند خواستند او را به قتل رسانند، آخر به شفاعت عمّ او از تقصير مختار گذشتند؛ پس سعد جرّاحى آورد و جراحت آن حضرت را به اصلاح آورد. و امّا بى وفائى اصحاب آن حضرت به مرتبه اى رسيد كه اكثر رؤ ساى لشكرش به معاويه نوشتند كه ما مطيع و منقاد توئيم زود متوجه عراق شو چون نزديك شوى ما حسن عليه السّلام را گرفته به تو تسليم مى كنيم و خبر اين مطالب به حضرت امام حسن عليه السّلام مى رسيد و هم كاغذ قيس بن سعد كه با عبيداللّه بن عبّاس به جنگ معاويه رفته بود به آن حضرت رسيد مشتمل بر اين فقرات :
كه چون عبيداللّه در قريه حبوبيّه كه در ازاء اراضى مِسْكَن است متقابل لشكرگاه معاويه لشكرگاه كرد و فرود آمد، معاويه رسولى به نزد عبيداللّه فرستاد و او را به جانب خود طلبيد و بر ذمّت نهاد كه هزار هزار درهم به او بدهد و نصف آن را مُعَجّلاً و نقد به او تسليم كند و نصف ديگر را بعد از داخل شدن به كوفه به او برساند؛ پس در همان شب عبيداللّه از لشكرگاه خود گريخت و به لشكر گاه معاويه رفت ، چون صبح شد لشكر، امير خود را در خيمه نيافتند پس با قيس بن سعد نماز صبح كردند،او براى مردم خطبه خواند و گفت : اگر اين خائن بر امام خود خيانت كرد شما خيانت نكنيد و از غضب خدا و رسول انديشه نمائيد و با دشمنان خدا جنگ نمائيد، ايشان به ظاهر قبول كردند و هر شب جمعى از ايشان مى گريختند و به لشكر معاويه ملحق مى شدند.
پس بالكلّيه مكنون ضمير مردم و بى وفائى ايشان بر حضرت امام حسن عليه السّلام ظاهر شد و دانست كه اكثر مردم بر طريق نفاق اند و جمعى كه شيعه خاص و مؤ من اند قليل اند كه مقاومت لشكرهاى شام را ندارند و هم معاويه نامه در باب صلح و سازش براى آن حضرت نوشت و نامه هاى منافقان آن حضرت را كه به او نوشته بودند و اظهار اطاعت و انقياد او كرده بودند با نامه خود به نزد آن حضرت فرستاد و در نامه نوشت كه اصحاب تو با پدرت موافقت نكردند و با تو نيز موافقت نخواهند كرد، اينك نامه هاى ايشان است كه براى تو فرستادم ؛ امام حسن عليه السّلام چون آن نامه ها را ديد دانست كه معاويه به طلب صلح شده ، ناچار در مصالحه با معاويه اقدام فرمود با شروط بسيارى كه معاويه بر خود قرار داده بود و اگر چه امام حسن عليه السّلام مى دانست كه سخنان او جز كذب و دروغ فروغى ندارد لكن چاره نداشت ؛ زيرا كه از آن مردان كه به يارى او جمع شده بودند جز معدودى تمام بر طريق نفاق بودند و اگر كار به جنگ مى رفت در اوّل حمله ، آن قليل شيعه خونشان ريخته مى شد و يك تن به سلامت نمى ماند.
- (جلاء العيون ) ص 433 و 434 با مختصر تفاوت .
گريختن عبيداللّه و سستى لشكر
علاّ مه مجلسى رحمه اللّه در (جلاء العيون ) فرمود كه چون نامه معاويه به امام حسن عليه السّلام رسيد و حضرت نامه معاويه و نامه هاى منافقان اصحاب خود را خواند و بر گريختن عبيداللّه و سستى لشكر او و نفاق لشكر خود مطّلع گرديد باز براى اتمام حجّت بر ايشان فرمود:
مى دانم كه شما با من در مقام مكريد و ليكن حجّت خود را بر شما تمام مى كنم ، فردا در فلان موضع جمع شويد و نقض بيعت نكنيد و از عقوبات الهى بترسيد. پس ده روز در مقام آن موضع توقّف فرمود، زياده از چهار هزار كس بر سر آن حضرت جمع نشدند، پس حضرت بر منبر برآمد فرمود كه عجب دارم از گروهى كه نه حيا دارند و نه دين ، واى بر شما! به خدا سوگند كه معاويه وفا نخواهد كرد به آنچه ضامن شده است از براى شما در كشتن من ، مى خواستم براى شما دين حق را برپا دارم يارى من نكرديد من عبادت خدا را تنها مى توانم كرد وليكن به خدا سوگند كه چون من امر رابه معاويه بگذارم شما در دولت بنى اميّه هرگز فرح و شادى نخواهيد ديد و انواع عذابها بر شما وارد خواهند ساخت و گويا مى بينم فرزندان شما را كه بر در خانه هاى فرزندان ايشان ايستاده باشند آب و طعام طلبند و به ايشان ندهند، به خدا سوگند كه اگر ياورى مى داشتم كار را به معاويه نمى گذاشتم ؛ زيرا كه به خدا و رسول سوگند ياد مى كنم كه خلافت بر بنى اميّه حرام است ، پس اُفّ باد بر شما اى بندگان دنيا! به زودى وَبال اعمال خود را خواهيد يافت ؛ چون حضرت از اصحاب خود ماءيوس گرديد در جواب معاويه نوشت كه من مى خواستم حق را زنده گردانم و باطل را بميرانم و كتاب خدا و سنّت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را جارى گردانم ، مردم با من موافقت نكردند اكنون با تو صلح مى كنم به شرطى چند كه مى دانم به آن شرطها وفا نخواهى كرد، شاد مباش به اين پادشاهى كه براى تو ميسّر شد به زودى پشيمان خواهى شد چنانچه ديگران كه غصب خلافت كردند پشيمان شده اند و پشيمانى بر ايشان سودى نمى بخشد، پس پسر عمّ خود عبداللّه بن (1) الحارث را فرستاد به نزد معاويه كه عهدها و پيمانها از او بگيرد و نامه صلح را بنويسد.
1- هو عبداللّه بن الحرث بن نوفل بن الحرث عبدالمطّلب ،
(شيخ عبّاس قمى ؛).
متن صلح نامه
نامه را چنين نوشتند:
بسم اللّه الرّحمن الرحيم
(صُلح كرد حسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام با معاوية بن ابى سفيان كه متعرّض او نگردد به شرط آنكه او عمل كند در ميان مردم به كتاب خدا و سنّت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و سيرت خلفاى شايسته به شرط آنكه بعد از خود احدى را بر اين امر تعيين ننمايد و مردم در هر جاى عالم كه باشند از شام و عراق و حجاز و يمن ، از شرّ او ايمن باشند و اصحاب على بن ابى طالب عليه السّلام و شيعيان او ايمن باشند بر جانها و مالها و زنان و اولاد خود از معاويه و به اين شرطها عهد و پيمان خدا گرفته شد و برآنكه براى حسن بن على عليهماالسّلام و برادرش حسين عليه السّلام و ساير اهل بيت و خويشان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مكرى نينديشد و در آشكار و پنهان ضررى به ايشان نرساند و احدى از ايشان را در افقى از آفاق زمين نترساند و آنكه سَبْ اميرالمؤ منين عليه السّلام نكنند و در قنوت نماز ناسزا به آن حضرت و شيعيان او نگويند چنانچه مى كردند).
- (جلاء العيون ) علاّمه مجلسى ص 435.
چون نامه نوشته شد خدا و رسول را بدان گواه گرفتند و شهادت عبداللّه بن الحارث و عمرو بن ابى سَلَمه و عبداللّه بن عامر و عبدالرحمن بن سمره (1) و ديگران را بر آن نامه نوشتند چون صلح منعقد شد معاويه متوجّه كوفه گرديد تا آنكه روز جمعه به نخيله فرود آمد و در آنجا نماز كرد و خطبه خواند و در آخر خطبه اش گفت كه من با شما قتال نكردم براى آنكه نماز كنيد يا روزه بگيريد يا زكات بدهيد وليكن با شما قتال كردم كه امارت بر شما به هم رسانم خدا به من داد هر چند شما نمى خواستيد و شرطى چند با حسن عليه السّلام كرده ام همه در زير پاى من است به هيچ يك از آنها وفا نخواهم كرد!؟ پس داخل كوفه شد وبعد از چند روز كه در كوفه ماند به مسجد آمد، حضرت امام حسن عليه السّلام را بر منبر فرستاد و گفت : بگو براى مردم كه خلافت حق من است ، چون حضرت بر منبر آمد، حمد و ثناى الهى ادا كرد و دُرود بر حضرت رسالت پناهى و اهل بيت او فرستاد و فرمود:
ايّها الناس ! بدانيد كه بهترين زيركى ها تقوى و پرهيزكارى است بدترين حماقتها فجور و مَعصيت الهى است ، ايّها الناس ! اگر طلب كنيد در ميان جابلقا و جابلسا مردى را كه جدّش رسول خدا باشد نخواهيد يافت به غير از من و برادرم حسين ، خدا شما را به محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم هدايت كرد، شما دست از اهل بيت او برداشتيد؛ به درستى كه معاويه با من منازعه كرد در امرى كه مخصوص من بود و من سزاوار آن بودم ، چو ياورى نيافتم دست از آن برداشتم از براى صلاح اين امّت و حفظ جانهاى ايشان ، شما با من بيعت كرده بوديد كه من با هر كه صلح كنم صلح كنيد و با هر كه جنگ كنم شما با او جنگ كنيد، من مصلحت امّت را در اين ديدم كه با او صلح كنم و حفظ خونها را بهتر از ريختن خون دانستم ، غرض صلاح شما بود و آنچه من كردم حجّتى است بر هر كه مرتكب اين امر مى شود، اين فتنه اى است براى مسلمانان و تمتّع قليلى است براى منافقان تا وقتى كه حق تعالى غلبه حق را خواهد و اسباب آن را ميسر گرداند.
پس معاويه برخاست و خطبه خواند و ناسزا به حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام گفت ، حضرت امام حسين عليه السّلام برخاست كه معترض جواب او گردد حضرت امام حسن عليه السّلام دست او را گرفت و او را نشانيد و خود برخاست فرمود: اى آن كسى كه على عليه السّلام را ياد مى كنى و به من ناسزا مى گوئى ، منم حسن ، پدرم على بن ابى طالب عليه السّلام است ؛ توئى معاويه و پدرت صَخْر است ؛ مادر من فاطمه عليهاالسّلام است و مادر تو (هند) است ؛ جدّ من رسول خدا است صلى اللّه عليه و آله و سلّم و جدّ تو حَرْب است ؛ جدّه من خديجه است و جده تو فتيله ؛ پس خدا لعنت كند هر كه از من و تو گمنام تر باشد و حسبش پست تر و كفرش قديمتر و نفاقش بيشتر باشد و حقّش بر اسلام و اهل اسلام كمتر باشد، پس اهل مجلس همه خروش برآوردند و گفتند: آمين .(2)(3).
1- هو عبدالرحمن بن سمرة بن حبيب بن عبدالشمس بن عبد مناف بن قصى يُكَنّى ابا سعيد، اءسلَم يوم الفتح وَسَكَن البصرة واستعمله عبداللّه بن عامر لَمّا كانَ اميرا على البصرة وتوفى بالبصرة سنة خمسين و قيل سنة احدى وخمسين و كان متواضعا، (شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه ).
2- يقول مؤ لف الكتاب : وَاَنَا اءقُولُ آمينَ ثُمَ آمينَ ثمّ آمين وَيَرْحمُ اللّهُ عَبْدا قالَ آمينا، (شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه ).
3- (جلاء العيون ) ص 436، (بحار الانوار) 44/49.
صلح ميان معاويه و حضرت امام حسن
و روايت شده كه چون صلح ميان معاويه و حضرت امام حسن عليه السّلام منعقد شد، معاويه حضرت امام حسين عليه السّلام را تكليف بيعت كرد، حضرت امام حسن عليه السّلام به معاويه فرمود كه او را كارى مدار كه بيعت نمى كند تا كشته شود و او كشته نمى شود تا همه اهل بيت او كشته شوند و اهل بيت او كشته نمى شوند تا اهل شام را نكشند، پس قيس بن سعد را طلبيد كه بيعت كند و او مردى بود بسيار قوى و تنومند و بلند قامت چون بر اسب بلند سوار مى شد پاى او بر زمين مى كشيد، پس قيس بن سعد گفت كه من سوگند ياد كرده ام كه او را ملاقات نكنم مگر آنكه ميان من و او نيزه و شمشير باشد. معاويه براى ابراء قسم او نيزه و شمشير حاضر كرد و او را طلبيد، او با چهار هزار كس به كنارى رفته بود و با معاويه در مقام مخالفت بود، چون ديد كه حضرت صلح كرد مضطرب شد به مجلس معاويه درآمد و متوجّه حضرت امام حسين عليه السّلام شد و از آن جناب پرسيد كه بيعت بكنم ؟ حضرت اشاره به حضرت امام حسن عليه السّلام كرد و فرمود كه او امام من است و اختيار با اوست و هر چند مى گفتند دست دراز نمى كرد تا آنكه معاويه از كرسى به زير آمد دست بر دست او گذاشت
و به روايتى ديگر بعد از آنكه حضرت امام حسن عليه السّلام او را امر كرد بيعت كرد.
- (جلاء العيون ) ص 437.
ملامت كردن او را به بيعت معاويه
شيخ طبرسى در (احتجاج )روايت كرده كه چون حضرت امام حسن عليه السّلام با معاويه صلح كرد مردم به خدمت آن حضرت آمدند بعضى ملامت كردند او را به بيعت معاويه ، حضرت فرمود: واى بر شما! نمى دانيد كه من چكار كرده ام براى شما، به خدا سوگند كه آنچه كرده ام بهتر است از براى شيعيان من از آن چه آفتاب بر آن طلوع مى كند، آيا نمى دانيد كه من واجب الا طاعة شمايم و يكى از بهترين جوانان بهشتم به نصّ حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم ؟ گفتند: بلى ، پس فرمود: آيا نمى دانيد كه آنچه خِضْر كرد موجب غضب حضرت موسى شد، چون وجه حكمت بر او مخفى بود و آنچه خضر كرده بود نزد حق تعالى عين حكمت و صواب بود؟ آيا نمى دانيد كه هيچ يك از ما نيست مگر آنكه در گردن او بيعتى از خليفه جورى كه در زمان اوست واقع مى شود مگر قائم ما عليه السّلام كه حضرت عيسى عليه السّلام در عقب او نماز خواهد كرد؟...
- (احتجاج ) 2/67، (بحار الانوار) 44/19.
🟢 سخنان و وصایای حضرت
کلمات امام حسن (ع) موقع شهادت
و صاحب (كفاية الاثر) به سند معتبر از جنادة بن ابى اميّه روايت كرده است كه در مرض حضرت امام حسن عليه السّلام كه به آن مرض ارتحال فرمود به خدمت او رفتم ديدم در پيش روى او طشتى گذاشته بودند و پاره پاره جگر مباركش را در آن طشت مى ريخت پس گفتم : اى مولاى من ! چرا خود را معالجه نمى كنى ؟ فرمود: اى بنده خدا! مرگ را به چه چيز علاج مى توان كرد؟ گفتم :
اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. پس به جانب من ملتفت شد و فرمود كه خبر داد ما را رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه بعد از او دوازده خليفه و امام خواهند بود، يازده كس ايشان از فرزندان على و فاطمه باشند و همه ايشان به تيغ يا به زهر شهيد شوند،
پس طشت را از نزد آن حضرت برداشتند حضرت گريست ، من گفتم : يابن رسول اللّه ! مرا موعظه كن !
قال نعم : اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَحَصِّلْ زادَك قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِكَ.
فرمود كه مهياى سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پيش از رسيدن اجل تحصيل نما و بدان كه تو طلب دنيا مى كنى و مرگ ترا طلب مى كند و بار مكن اندوه روزى را كه هنوز نيامده است بر روزى كه در آن هستى ؛ و بدان كه هر چه از مال تحصيل نمائى زياده از قوت خود بهره نخواهى داشت و خزينه دار ديگرى خواهى بود؛ و بدان كه در حلال دنيا حساب است و در حرام دنيا عقاب و مرتكب شبهه هاى آن شدن موجب عتاب است ، پس دنيا را نزد خود به منزله مردارى فرض كن و از آن مگير مگر به قدر آنچه ترا كافى باشد كه اگر حلال باشد زهد در آن ورزيده باشى و اگر حرام باشد در آن وِزْر و گناهى نداشته باشى ؛ زيرا كه آنچه گرفته باشى بر تو حلال باشد چنانچه ميته حلال مى شود در حال ضرورت و اگر عتابى باشد عتاب كمتر باشد و از براى دنياى خود چنان كار كن كه گويا هميشه خواهى بود
- شايد مراد آن باشد كه در امور دنياى خود مسامحه كن و مُساهله نما و بگو كه وقت آن بسيار است اگر امروز نشد فردا، اين ماه نشد ماه ديگر و هكذا پس حرص و عجله لازم نيست .
(شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه ).
و براى آخرت خود چنان كار كن كه گويا فردا خواهى مرد و اگر خواهى كه عزيز باشى بى قوم و قبيله ، و مهابت داشته باشى بى سلطنت و حكمى ، پس بيرون رو از مذلّت معصيت خدا به سوى عزّت اطاعت خدا و از اين نوع مواعظ و سخنان اعجاز نشان فرمود تا آنكه نفس مقدسش منقطع گشت و رنگ مباركش زرد شد.
پس حضرت امام حسين عليه السّلام با اسود بن ابى الا سود از در درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت و سر مبارك او را و ميان دو ديده اش را بوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند پس اسود گفت : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. گويا كه خبر فوت امام حسن عليه السّلام به او رسيده است ، پس حضرت امام حسين عليه السّلام را وصىّ خود گردانيده اسرار امامت را به او گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدّسش به رياض قدس پرواز كرد در روز پنجشنبه آخر ماه صفر در سال پنجاهم هجرى و عمر مباركش در آن وقت چهل و هفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد.
- (كفاية الاثر) خزّاز ص 226 - 229.
ادامه وصيّت نامه امام حسن عليه السّلام
پس به خدا سوگند كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم رخصت نداد ايشان را در حيات خود كه بى اذن داخل در خانه او شوند و هم رخصتى به ايشان نرسيد بعداز وفات آن حضرت ولكن ما ماءذونيم و رخصت داريم تصّرف نمائيم در آنچه از آن حضرت به ميراث به ما رسيده است ؛ پس اى برادر، اگر آن زن مانع شود سوگند مى دهم ترا به حق قرابت و رحم كه نگذارى در جنازه من به قدر محجمه از خون بر زمين ريخته شود تا حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم را ملاقات كنم و نزد او مخاصمه نمايم و شكايت كنم به آن حضرت از آنچه بعد از او از مردم كشيدم.
- (امالى شيخ طوسى ) ص 158 - 160، مجلس ششم ، حديث 267
واگذاری اسرار امامت
پس حضرت امام حسين عليه السّلام با اسود بن ابى الا سود از در درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت و سر مبارك او را و ميان دو ديده اش را بوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند پس اسود گفت : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. گويا كه خبر فوت امام حسن عليه السّلام به او رسيده است ، پس حضرت امام حسين عليه السّلام را وصىّ خود گردانيده اسرار امامت را به او گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدّسش به رياض قدس پرواز كرد در روز پنجشنبه آخر ماه صفر در سال پنجاهم هجرى و عمر مباركش در آن وقت چهل و هفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد).
- (كفاية الاثر) خزّاز ص 226 - 229.
عبادت و اطاعت خداوند
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : مَنْ عَبَدَاللّهَ، عبَّدَاللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْءٍ.
تنبيه الخواطر، معروف به مجموعة ورّام : ص 427،
بحار: ج 68، ص 184، ضمن ح 44.
فرمود: هر كسى كه خداوند را عبادت و اطاعت كند، خداى متعال همه چيزها را مطيع او گرداند.
دو سرور جوانان اهل بهشت
- قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : وَنَحْنُ رَيْحانَتا رَسُولِ اللّهِ، وَسَيِّدا شَبابِ اءهْلِ الْجَنّةِ، فَلَعَنَ اللّهُ مَنْ يَتَقَدَّمُ، اَوْ يُقَدِّمُ عَلَيْنا اَحَدا.
- كلمة الا مامُ الْحَسَن عليه السلام : 7، ص 211.
دنباله وصيّتش در حضور جمعى از اءصحاب فرمود: و ما دو نفر - يعنى حضرت و برادرش امام حسين عليهما السلام - ريحانه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و دو سرور جوانان اهل بهشت هستيم ، پس خدا لعنت كند كسى را كه بر ما پيشقدم شود يا ديگرى را بر ما مقدّم دارد.
محبّت و دوستى با ما
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : وَ إ نّ حُبَّنا لَيُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَنى آدَم ، كَما يُساقِطُ الرّيحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.
- كلمة الا مامُ الْحَسَن عليه السلام : 7، ص 25، بحارالا نوار: ج 44، ص 23، ح 7.
فرمود: همانا محبّت و دوستى با ما (اهل بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ) سبب ريزش گناهان - از نامه اعمال - مى شود، همان طورى كه وزش باد، برگ درختان را مى ريزد.
علی از ميان شماها رفت
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : لَقَدْ فارَقَكُمْ رَجُلٌ بِالاْ مْسِ لَمْ يَسبِقْهُ الاْ وَّلُونَ، وَلا يُدْرِكُهُ اءَلاّْخِرُونَ.
- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 183، س 2 و ص 185.
پس از شهادت پدرش اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام ، در جمع اصحاب فرمود:
شخصى از ميان شماها رفت كه در گذشته مانند او نيامده است ، و كسى در آينده نمى تواند هم تراز او قرار گيرد.
قرائت قرآن
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : مَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ كانَتْ لَهُ دَعْوَةٌ مُجابَةٌ، إ مّا مُعَجَّلةٌ وَإ مّا مُؤ جَلَّةٌ
دعوات الرّاوندى : ص 24، ح 13، بحارالا نوار: ج 89، ص 204، ح 21.
فرمود: كسى كه قرآن را - با دقّت - قرائت نمايد، در پايان آن - اگر مصلحت باشد - دعايش سريع مستجاب خواهد شد - و اگر مصلحت نباشد - در آينده مستجاب مى گردد.
قرآن چراغ هاى هدايت به سوى نور
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : إ نّ هذَا الْقُرْآنَ فيهِ مَصابيحُ النُّورِ وَشِفاءُ الصُّدُورِ.
بحارلا نوار: ج 75، ص 111، ضمن ح 6.
فرمود: همانا در اين قرآن چراغ هاى هدايت به سوى نور و سعادت موجود است و اين قرآن شفاى دل ها و سينه ها است .
پوششى از آتش
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : مَنَ صَلّى ، فَجَلَسَ فى مُصَلاّه إ لى طُلُوعِ الشّمسِ كانَ لَهُ سَتْرا مِنَ النّارِ.
وافى : ج 4، ص 1553، ح 2، تهذيب الا حكام : ج 2، ص 321، ح 166.2
فرمود: هر كه نماز - صبح - را به خواند و در جايگاه خود بنشيند تا خورشيد طلوع كند، برايش پوششى از آتش خواهد بود.
عبادت به سعادت
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) :إ نَّ اللّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْمارا لِخَلْقِهِ، فَيَسْتَبِقُونَ فيهِ بِطاعَتِهِ إِلى مَرْضاتِهِ، فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفَازُوا، وَقَصَّرَ آخَرُونَ فَخابُوا.
- تحف العقول : ص 234، س 14، من لا يحضره الفقيه : ج 1، ص 511، ح 1479.
فرمود: خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود ميدان مسابقه قرار داد.
پس عدّه اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خوشنودى الهى از يكديگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجّهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى نمايند.
راهکارها
خود را در مسجد قرار دهد
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : مَنْ اءدامَ الاْ خْتِلافَ إ لَى الْمَسْجِدِ اءصابَ إ حْدى ثَمانٍ: آيَةً مُحْكَمَةً، اءَخاً مُسْتَفادا، وَعِلْما مُسْتَطْرَفا، وَرَحْمَةً مُنْتَظِرَةً، وَكَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدى ، اَوْ تَرُدُّهُ عَنْ الرَّدى ، وَتَرْكَ الذُّنُوبِ حَياءً اَوْ خَشْيَةً.
تحف العقول : ص 235، س 7، مستدرك : ج 3، ص 359، ح 3778.
هرکس خود را در مسجد قرار دهد يكى از هشت فايده شاملش مى گردد:
برهان ونشانه اى - براى معرفت -، دوست و برادرى سودمند، دانش واطلاعاتى جامع ، رحمت و محبّت عمومى ، سخن و مطلبى كه او را هدايت گر باشد، - توفيق إ جبارى - در ترك گناه به جهت شرم از مردم و يا به جهت ترس از عقاب .
راهکارها
مجالست با علماء
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : مَنْ أ كْثَرَ مُجالِسَة الْعُلَماءِ اءطْلَقَ عِقالَ لِسانِهِ، وَ فَتَقَ مَراتِقَ ذِهْنِهِ، وَ سَرَّ ما وَجَدَ مِنَ الزِّيادَةِ فى نَفْسِهِ، وَكانَتْ لَهُ وَلايَةٌ لِما يَعْلَمُ، وَ إ فادَةٌ لِما تَعَلَّمَ.
- إ حقاق الحقّ : ج 11، ص 238، س 2.
فرمود: هر كه با علماء بسيار مجالست نمايد، سخنش و بيانش در بيان حقايق آزاد و روشن خواهد شد، و ذهن و انديشه اش باز و توسعه مى يابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد و به سادگى مى تواند ديگران را هدايت نمايد.
علم و دانش را فرار گیرید
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ، فَإ نْ لَمْ تَسْتَطيعُوا حِفْظَهُ فَاكْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُيُوتِكُمْ.
إحقاق الحقّ: ج 11، ص 235، س 7.
فرمود: علم و دانش را - از هر طريقى - فرا گيريد، و چنانچه نتوانستيد آن را در حافظه خود نگه داريد، ثبت كنيد و بنويسيد و در منازل خود - در جاى مطمئن - قرار دهيد.
مرتبطات : برنامه ریزی
شناخت
هركس خدا را بشناسد
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : مَنْ عَرَفَ اللّهَ اءحَبَّهُ، وَ مَنْ عَرَفَ الدُّنْيا زَهِدَ فيها.
- كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 140.
فرمود: هركس خدا را بشناسد، (در عمل و گفتار) او را دوست دارد و كسى كه دنيا را بشناسد آن را رها خواهد كرد.
حسد سبب همه خلاف ها و زشتى
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : هَلاكُ الْمَرْءِ فى ثَلاثٍ: اَلْكِبْرُ، وَالْحِرْصُ، وَالْحَسَدُ؛ فَالْكِبْرُ هَلاكُ الدّينِ،، وَبِهِ لُعِنَ إ بْليسُ. وَالْحِرْصُ عَدُوّ النَّفْسِ، وَبِهِ خَرَجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ. وَالْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ، وَمِنْهُ قَتَلَ قابيلُ هابيلَ.
- اءعيان الشّيعة : ج 1، ص 577، بحارالا نوار: ج 75، ص 111، ح 6.
هلاكت و نابودى دين و ايمان هر شخص در سه چيز است : تكبّر، حرص ، حسد.
تكبّر سبب نابودى دين و ايمان شخص مى باشد و به وسيله تكبّر شيطان - با آن همه عبادت ملعون گرديد.
حرص و طمع دشمن شخصيّت انسان است ، همان طورى كه حضرت آدم عليه السلام به وسيله آن از بهشت خارج شد.
حسد سبب همه خلاف ها و زشتى ها است و به همان جهت قابيل برادر خود هابيل را به قتل رساند.
آخرت
آنچه دارى بر (قبر و قيامت ) ذخيره نما
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : يَابْنَ آدَمٍ، لَمْ تَزَلْ فى هَدْمِ عُمْرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّكَ، فَخُذْ مِمّا فى يَدَيْكَ لِما بَيْنَ يَدَيْكَ.
- كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 35، بحارالا نوار: ج 75، ص 111، ح 6.
فرمود: اى فرزند آدم از موقعى كه به دنيا آمده اى در حال گذراندن عمرت هستى ، پس از آنچه دارى براى آينده ات (قبر و قيامت ) ذخيره نما.
هشدار دهنده
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : إ نَّ مَنْ خَوَفَّكَ حَتّى تَبْلُغَ الاْ مْنَ، خَيْرٌ مِمَّنْ يُؤْمِنْكَ حَتّى تَلْتَقِى الْخَوْفَ.
- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 242، س 2.
فرمود: همانا كسى تو را - در برابر عيب ها و كم بودها - هشدار دهد تا آگاه و بيدار شوى ، بهتر است از آن كسى كه فقط تو را تعريف و تمجيد كند تا بر عيب هايت افزوده گردد.
بهترين دوست
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : القَريبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَإ نْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَالْبَعيدُ مَنْ باعَدَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَإ نْ قَرُبُ نَسَبُهُ.
تحف العقول : ص 234، س 3، بحارالا نوار: ج 75، ص 106، ح 4.
فرمود: بهترين دوست نزديك به انسان آن كسى است كه در تمام حالات دلسوز و با محبّت باشد گرچه خويشاوندى نزديك نداشته باشد.
و بيگانه ترين افراد كسى است كه از محبّت و دلسوزى بعيد باشد گرچه از نزديك ترين خويشاوندان باشد.
مُروّت و جوانمردى
وَسُئِلَ عَنِ الْمُرُوَّةِ؟ فَقالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : شُحُّ الرَّجُلِ عَلى دينِهِ، وَإ صْلاحُهُ مالَهُ، وَقِيامُهُ بِالْحُقُوقِ.
تحف العقول : ص 235، س 14، بحارالا نوار: ج 73، ص 312، ح 3.
از حضرت سلام اللّه عليه پيرامون مُروّت و جوانمردى سؤ ال شد، فرمود:
جوانمرد كسى است كه در نگهدارى دين و عمل به آن تلاش نمايد، در اصلاح اموال و ثروت خود همّت گمارد، و در رعايت حقوق طبقات مختلف پا بر جا باشد.
خوراك و تغذيه جسم و بدن
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : عَجِبْتُ لِمَنْ يُفَكِّرُ فى مَاءكُولِهِ كَيْفَ لايُفَكِّرُ فى مَعْقُولِهِ، فَيَجْنِبُ بَطْنَهُ ما يُؤْذيهِ، وَيُوَدِّعُ صَدْرَهُ ما يُرْديهِ.
- كلمة الا مام الحسن عليه السلام ، ص 39، بحارالا نوار: ج 1، ص 218، ح 43.
فرمود: تعجّب مى كنم از كسى كه در فكر خوراك و تغذيه جسم و بدن هست ولى درباره تغذيه معنوى روحى خود نمى انديشد، پس از غذاهاى فاسد شده و خراب دورى مى كند.
و عقل و قلب و روح خود را كارى ندارد - هر چه و هر مطلب و برنامه اى به هر شكل و نوعى باشد استفاده مى كند - .
شستن دست ها قبل از طعام
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : غَسْلُ الْيَدَيْنِ قَبْلَ الطَّعامِ يُنْفِى الْفَقْرَ، وَبَعْدَهُ يُنْفِى الْهَمَّ.
- كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 46.
فرمود: شستن دست ها قبل از طعام فقر و تنگدستى را مى زدايد و بعد از آن ناراحتى ها و آفات را از بين مى برد.
عادت سؤ ال و حالت پرس
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : حُسْنُ السُّؤ الِ نِصْفُ الْعِلْمِ.
- كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 129.
فرمود: كسى كه عادت سؤ ال و حالت پرس و جو دارد مثل آن است كه نصف علم ها را فرا گرفته باشد.
علامت جوانمردى
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : إ نّ الْحِلْمَ زينَةٌ، وَالْوَفاءَ مُرُوَّةٌ، وَالْعَجَلةَ سَفَهٌ.
- كل الا مام الحسن عليه السلام : ص 198.
فرمود: صبر و شكيبائى زينت شخص ، وفاى به عهد علامت جوانمردى ، و عجله و شتابزدگى (در كارها بدون انديشه ) دليل بى خردى مى باشد.
مروّت و جوانمردي
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : مَنِ اسْتَخَفَّ بِإ خوانِهِ فَسَدَتْ مُرُوَّتُهُ.
- كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 209.
فرمود: كسى كه دوستان و برادرانش را سبك شمارد و نسبت به آن ها بى اعتناء باشد، مروّت و جوانمرديش فاسد گشته است .
مجازات به مقدار عقل و درك و شعورشان
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : إ نّما يُجْزى الْعِبادُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.
كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 209.
فرمود: همانا در روز قيامت بندگان به مقدار عقل و درك و شعورشان مجازات مى شوند.
بين حقّ و باطل
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ اءرْبَعُ اءصابِع ، ما رَاءَيْتَ بَعَيْنِكَ فَهُوَ الْحَقُّ وَقَدْ تَسْمَعُ بِاءُذُنَيْكَ باطِلاً كَثيرا.
تحف العقول : ص 229، س 5، بحارالا نوار: ج 10، ص 130، ح 1.
فرمود: بين حقّ و باطل چهار انگشت فاصله است ، آنچه كه را با چشم خود ببينى حقّ است ؛ و آنچه را شنيدى يا آن كه برايت نقل كنند چه بسا باطل باشد.
سرزنش و ننگ شمردن مردم
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : اءلْعارُ اءهْوَنُ مِنَ النّارِ.
- كلمة الا مام حسن عليه السلام : ص 138، تحف العقول : ص 234، س 6، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
فرمود: سرزنش و ننگ شمردن مردم انسان را، آسان تر است از معصيت و گناهى كه موجب آتش جهنّم شود.
مصافحه
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : إ ذا لَقى اءحَدُكُمْ اءخاهُ فَلْيُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.
- تحف العقول : ص 236، س 13، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
فرمود: وقتى انسان برادر مؤ من - و دوست - خود را ملاقات نمود، بايد پيشانى و سجده گاه او را ببوسد.
نکته ها
روزى هركس سهميّه بندى و تقسيم شده
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : إ نَّ اللّهَ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثا، وَلَيْسَ بِتارِكِكُمْ سُدًى ، كَتَبَ آجالَكُمْ، وَقَسَّمَ بَيْنَكُمْ مَعائِشَكُمْ، لِيَعْرِفَ كُلُّ ذى لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ، واءنَّ ماقَدَرَ لَهُ اءصابَهُ، وَما صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ يُصيبَهُ.
- تحف العقول : ص 232، س 2، بحارالا نوار: ج 75، ص 110، ح 5.
فرمود: خداوند شما انسان ها را بيهوده و بدون غرض نيافريده و شما را آزاد، رها نكرده است .
لحظات آخر عمر هر يك معيّن و ثبت مى باشد، نيازمندى ها و روزى هركس سهميّه بندى و تقسيم شده است تا آن كه موقعيّت و منزلت شعور و درك اشخاص شناخته گردد.
لباس شهرت
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : مَنَ لَبِسَ ثَوْبَ الشُّهْرَةِ، كَساهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَوْبا مِنَ النّارِ.
- مستدرك الوسائل : ج 3، ص 245، ح 4.
فرمود: هركس لباس شهرت - و انگشت نما، از جهت رنگ ، دوخت ، مد و ... - بپوشد، روز قيامت خداوند، او را لباس آتشين خواهد پوشاند.
راهکارهای بهداشتی
رفاه و بى نيازى
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : تَرْكُ الزِّنا، و َكَنْسُ الْفِناء، وَغَسْلُ الاْ ناء مَجْلَبَةٌ لِلْغِناء:
كلمة الا مام حسن عليه السلام : ص 212، بحارالا نوار: ج 73، ص 318، ح 6.
فرمود: انجام ندادن زنا، جاروب و نظافت كردن راهرو و درب منزل ، و شستن ظروف سبب رفاه و بى نيازى مى گردد.
راهکار رشد
مشورت و رشد فكرى و عملى
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إ لاّ هُدُوا إ لى رُشْدِهِمْ.
تحف العقول : ص 233، اءعيان الشّيعة : ج 1، ص 577، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
فرمود: هيچ گروهى در كارهاى - اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى و ... - با يكديگر مشورت نكرده اند مگر آن كه به رشد فكرى و عملى و... رسيده اند.
شكر در مقابل نعمت ها و صبر
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : اَلْخَيْرُ الَذّى لا شَرَّفيهِ: اءلشُّكْرُ مَعَ النِّعْمَةِ، وَالصّبْرُ عَلَى النّازِلَةِ
تحف العقول : ص 234، س 7، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
فرمود: آن خوبى كه شرّ و آفتى در آن نباشد شكر در مقابل نعمت ها و صبر و شكيبائى در برابر سختى ها است .
مردم اسير و بنده دنيا و اموال آن
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) :إ نَّ النّاسَ عَبيدُ الْمالِ، وَالدّينُ لَعِبُ عَلى اءلْسِنَتِهِمْ، يُحيطوُنَهُ مادَرَتْ بِهِ مَعايِشُهُمْ، فَإ ذا مُحِّصُوا لِلاْ بْتِلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ.
- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 234، س 8.
فرمود: همانا مردم اسير و بنده دنيا و اموال آن هستند، و دين را وسيله رسيدن به اءهداف خود قرار داده اند و به هر نوعى كه زندگى آن ها تاءمين شود حركت مى كنند. بنابر اين هنگامى كه در بوته آزمايش در آيند، دين داران اندك خواهند شد.
شوخى - هاى زياد و بيجا
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) :
اءلْمِزاحُ يَاءْكُلُ الْهَيْبَةَ، وَقَدْ اءكْثَرَ مِنَ الْهَيْبَةِ الصّامِت
- كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 139، بحارالا نوار: ج 75، ص 113، ح 7.
فرمود: مزاح و شوخى - هاى زياد و بيجا - شخصيّت و وقار انسان را از بين مى برد، و چه بسا افراد ساكت داراى شخصيّت و وقار عظيمى مى باشند.
از علائم پستى شخص
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : اءللُؤْمُ اءنْ لا تَشْكُرَ النِّعْمَةَ.
- كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 139، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
فرمود: از علائم پستى شخص ، شكر نكردن از ولى نعمت است .
رفع مشكل برادر
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : لَقَضاءُ حاجَةِ اءخٍ لى فِى اللّهِ اءحَبُّ مِنْ إ عْتِكافِ شَهْرٍ.
- كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 139.
فرمود: هر آينه برآوردن حاجت و رفع مشكل برادرم ، از يك ماه اعتكاف ، در مسجد - و عبادت مستحبّى نزد من - بهتر و محبوب تر است .
حساب و بررسى
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : إ نَّ الدُّنْيا فى حَلالِها حِسابٌ، وَفى حَرامِها عِقابٌ، وَفِى الشُّبَهاتِ عِتابٌ، فَاءنْزِلِ الدُّنْيا بِمَنْزَلَةِ الميتَةِ، خُذْمِنْهاما يَكْفيكَ.
- كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 36، بحارالا نوار: ج 44، ص 138، ح 6.
فرمود: چيزهاى دنيا اگر حلال باشد حساب و بررسى مى شود و اگر از حرام به دست آيد عذاب و عقاب دارد و اگر حلال و حرام آن معلوم نباشد سختى و ناراحتى خواهد داشت .
پس بايد دنيا (و موجوداتش ) را همچون ميته و مردارى بشناسى كه به مقدار نياز و اضطرار از آن استفاده كنى .
چنان برنامه ريزى كن
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : وَاعْمَلْ لِدُنْياكَ كَاءنَّكَ تَعيشُ اءبَدا، وَاعمَلْ لاِّخِرَتِكَ كَاءنّكَ تَمُوتُ غدَا.
كلمة الا مام الحسن عليه السلام ص 37، بحارالا نوار: ج 44، ص 138، ح 6.
فرمود: در دنيا چنان برنامه ريزى كن - از نظر اقتصاد و صرفه جوئى و... - مثل آن كه مى خواهى هميشه دوام داشته باشى ، و نسبت به آخرت به نوعى حركت و كار كن مثل اين كه فردا خواهى مُرد.
هوشيارترين افراد
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (ع) : اءكْيَسُ الْكَيِّسِ التُّقى ، وَ اءحْمَقُ الْحُمْقِ الْفُجُورَ، الْكَريمُ هُوَ التَّبَرُّعُ قَبْلَ السُّؤ الِ.
- إ حقاق الحقّ : ج 11، ص 20 س 1، بحارالا نوار: ج 44، ص 30.
فرمود: زيرك ترين و هوشيارترين افراد، شخص باتقوا و پرهيزكار مى باشد؛ اءحمق و نادان ترين افراد، كسى است كه تبه كار و اهل معصيت باشد؛ گرامى ترين و باشخصيّت ترين افراد، آن كسى است كه به نيازمندان پيش از اظهار نيازشان ، كمك نمايد.
🏁کیفیت شهادت امام حسن (ع)
صاحب (كفاية الاثر) به سند معتبر از جنادة بن ابى اميّه روايت كرده است كه در مرض حضرت امام حسن عليه السّلام كه به آن مرض ارتحال فرمود به خدمت او رفتم ديدم در پيش روى او طشتى گذاشته بودند و پاره پاره جگر مباركش را در آن طشت مى ريخت پس گفتم : اى مولاى من ! چرا خود را معالجه نمى كنى ؟ فرمود: اى بنده خدا! مرگ را به چه چيز علاج مى توان كرد؟ گفتم :
اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. پس به جانب من ملتفت شد و فرمود كه خبر داد ما را رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه بعد از او دوازده خليفه و امام خواهند بود، يازده كس ايشان از فرزندان على و فاطمه باشند و همه ايشان به تيغ يا به زهر شهيد شوند،
پس طشت را از نزد آن حضرت برداشتند حضرت گريست ، من گفتم : يابن رسول اللّه ! مرا موعظه كن !
قال نعم : اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَحَصِّلْ زادَك قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِكَ.
فرمود كه مهياى سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پيش از رسيدن اجل تحصيل نما و بدان كه تو طلب دنيا مى كنى و مرگ ترا طلب مى كند و بار مكن اندوه روزى را كه هنوز نيامده است بر روزى كه در آن هستى ؛ و بدان كه هر چه از مال تحصيل نمائى زياده از قوت خود بهره نخواهى داشت و خزينه دار ديگرى خواهى بود؛ و بدان كه در حلال دنيا حساب است و در حرام دنيا عقاب و مرتكب شبهه هاى آن شدن موجب عتاب است ، پس دنيا را نزد خود به منزله مردارى فرض كن و از آن مگير مگر به قدر آنچه ترا كافى باشد كه اگر حلال باشد زهد در آن ورزيده باشى و اگر حرام باشد در آن وِزْر و گناهى نداشته باشى ؛ زيرا كه آنچه گرفته باشى بر تو حلال باشد چنانچه ميته حلال مى شود در حال ضرورت و اگر عتابى باشد عتاب كمتر باشد و از براى دنياى خود چنان كار كن كه گويا هميشه خواهى بود
- شايد مراد آن باشد كه در امور دنياى خود مسامحه كن و مُساهله نما و بگو كه وقت آن بسيار است اگر امروز نشد فردا، اين ماه نشد ماه ديگر و هكذا پس حرص و عجله لازم نيست .
(شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه ).
و براى آخرت خود چنان كار كن كه گويا فردا خواهى مرد و اگر خواهى كه عزيز باشى بى قوم و قبيله ، و مهابت داشته باشى بى سلطنت و حكمى ، پس بيرون رو از مذلّت معصيت خدا به سوى عزّت اطاعت خدا و از اين نوع مواعظ و سخنان اعجاز نشان فرمود تا آنكه نفس مقدسش منقطع گشت و رنگ مباركش زرد شد.
پس حضرت امام حسين عليه السّلام با اسود بن ابى الا سود از در درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت و سر مبارك او را و ميان دو ديده اش را بوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند پس اسود گفت : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. گويا كه خبر فوت امام حسن عليه السّلام به او رسيده است ، پس حضرت امام حسين عليه السّلام را وصىّ خود گردانيده اسرار امامت را به او گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدّسش به رياض قدس پرواز كرد در روز پنجشنبه آخر ماه صفر در سال پنجاهم هجرى و عمر مباركش در آن وقت چهل و هفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد
- (كفاية الاثر) خزّاز ص 226 - 229.
چرا مداوا نمى كنى ؟
آن حضرت سخن مى گفت كه ناگاه خون از حلق مباركش فرو ريخت طشتى طلب كرد و در زير آن خونها گذاشت و پيوسته خون از حلق شريفش مى آمد تا آنكه آن طشت مملوّ از آن خون شد. راوى گفت گفتم : يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ! اين چيست ؟ فرمود كه معاويه زهرى فرستاده بود و به خورد من داده اند آن زهر به جگر من رسيده است و اين خونها كه در طشت مى بينى قطعه هاى جگر من است ؛ گفتم : چرا مداوا نمى كنى ؟ حضرت فرمود كه دو مرتبه ديگر مرا زهر داده و مداوا شده اين مرتبه سوم است و قابل معالجه و دوا نيست .
- (احتجاج ) طبرسى 2/71.
ممناعت دفن در روضه منوره حضرت رسول
ابن عبّاس گفت كه چون آن حضرت به عالم بقا رحلت فرمود، امام حسين عليه السّلام مرا و عبداللّه بن جعفر و على پسر مرا طلبيد و آن حضرت را غسل داد و خواست كه در روضه منوره حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم را بگشايد آن حضرت را داخل كند،
پس مروان و آل ابى سفيان و فرزندان عثمان جمع گشتند ومانع شدند و گفتند: عثمان شهيد مظلوم به بدترين مكانها در بقيع دفن شود و حسن عليه السّلام با رسول خدا، اين هرگز نخواهد شد تا نيزه ها و شمشيرها شكسته شود و جعبه ها از تير خالى شود!؟ امام حسين عليه السّلام فرمود به حق آن خداوندى كه مكّه را حرم محترم گردانيده كه حسن فرزند على و فاطمه اَحَقّ است به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و خانه او از آنها كه بى رخصت داخل خانه او گرديده اند، به خدا سوگند كه او سزاوارتر است از حمّال خطاها كه ابوذر را از مدينه بيرون كرد و با عمار و ابن مسعود كرد آنچه كرد و قُرُق كرد اطراف مدينه و چراگاه آن را و راندگان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را پناه داد
- (امالى شيخ طوسى ) ص 160، مجلس ششم ، حديث 267.
شهادت حضرت مجتبى عليه السّلام
بدان كه در يوم شهادت آن امام مظلوم اختلاف است ، بعضى در هفتم صفر سال پنجاهم هجرى و جمعى در بيست و هشتم آن ماه گفته اند و در مدّت عمر گرامى آن جناب نيز اختلاف است و مشهور چهل و هفت سال است ،
چنانچه صاحب (كشف الغمّه )
خبر شهادت
قطب راوندى رحمه اللّه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت امام حسن عليه السّلام به اهل بيت خود مى فرمود كه من به زهر شهيد خواهم شد مانند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ،
پرسيدند كه خواهد كرد اين كار را؟ فرمود كه زن من جَعْدَه دختر اَشْعَث بن قيس ، معاويه پنهان زهرى براى او خواهد فرستاد و امر خواهد كرد او را كه آن زهر را به من بخوراند. گفتند: او را از خانه خود بيرون كن و از خود دور گردان ، فرمود كه چگونه او را از خانه بيرون كنم هنوز كارى از او واقع نشده است ، اگر او را بيرون كنم كسى به غير او مرا نخواهد كشت و او را نزد مردم عذرى خواهد بود كه بى جرم و جنايت مرا اخراج كردند.
پس بعد از مدّتى معاويه مال بسيارى با زهر قاتلى براى جعده فرستاد و پيغام داد كه اگر اين زهر را به حسن عليه السّلام بخورانى من صد هزار درهم به تو مى دهم و ترا به حباله پسر خود يزيد در مى آورم ؛ پس آن زن تصميم عزم نمود كه آن حضرت را مسموم نمايد.
روزى جناب امام حسن عليه السّلام روزه بود و روز بسيار گرمى بود و تشنگى بر آن جناب اثر كرده و در وقت افطار بسيار تشنه بود، آن زن شربت شيرى از براى آن حضرت آورد و آن زهر را داخل در آن كرده بود و به آن حضرت بياشاميد، چون آن حضرت بياشاميد و احساس سمّ فرمود كلمه استرجاع گفت و خداوند را حمد كرد كه از اين جهان فانى به جنان جاودانى تحويل مى دهد و جدّ و پدر و مادر و دو عمّ خود جعفر و حمزه را ديدار مى فرمايد، پس روى به جعده كرد و فرمود: اى دشمن خدا! كشتى مرا، خدا بكشد ترا، به خدا سوگند كه خلفى بعد از من نخواهى يافت ، آن شخص ترا فريب داده خدا ترا و او را هر دو را به عذاب خود خوار فرمايد؛ پس آن حضرت دو روز در درد و اَلَم ماند و بعد از آن به جدّ بزرگوار و پدر عالى مقدار خود ملحق گرديد.
معاويه از براى آن ملعونه وفا به عهدهاى خود نكرد
و به روايتى آن مالى كه وعده كرده بود به او داد وليكن او را به حباله يزيد درنياورد و گفت : كسى كه با حسن عليه السّلام وفا نكرد با يزيد وفا نخواهد كرد.
- (الخرائج ) راوندى 1/241.
پنجاهم هجرى از دنيا رحلت فرمود
وشيخ مفيد رضى اللّه عنه نقل كرده كه چون مابين امام حسن عليه السّلام و معاويه مصالحه شد، آن حضرت به مدينه رفت و پيوسته كظم غيظ فرموده و ملازمت منزل خويش داشت و منتظر امر پروردگار خود بود تا آنكه ده سال از مدّت امارت معاويه بگذشت و معاويه عازم شد كه بيعت بگيرد از براى فرزند خود يزيد و چون اين خلاف شرايط معاهده و مصالحه بود كه با امام حسن عليه السّلام كرده بود، لاجرم بدين سبب و هم به ملاحظه حشمت و جلال امام حسن عليه السّلام و اقبال مردم به آن جناب از آن حضرت بيم داشت پس يك دل و يك جهت تصميم عزم قتل آن حضرت نمود و زهرى از پادشاه روم طلبيد با صد هزار درهم براى جعده دختر اشعث بن قيس فرستاد و ضامن شد اگر جعده آن حضرت را مسموم نموده و به زهر شهيد كند او را در حباله يزيد درآورد، لاجرم جعده به طمع مال و آن وعده كاذبه ، امام حسن عليه السّلام را به شربتى مسموم ساخت و آن حضرت چهل روز به حالت مرض مى زيست و پيوسته زهر در وجود مباركش اثر مى كرد تا در ماه صفر سال پنجاهم هجرى از دنيا رحلت فرمود و سنّ شريفش به چهل و هشت سال رسيده بود و مدّت خلافتش ده سال طول كشيد و برادرش امام حسين عليه السّلام متولّى تجهيز و تغسيل و تكفين او گشت و در نزد جدّه اش فاطمه بنت اسد عليهاالسّلام در بقيع مدفون شد.
- (ارشاد) شيخ مفيد 2/15.
🌾مزار ، مرقد ، توسل و زیارت حضرت
محل دفن بدن امام حسن (ع)
پس حضرت امام حسين عليه السّلام با اسود بن ابى الا سود از در درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت و سر مبارك او را و ميان دو ديده اش را بوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند پس اسود گفت : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. گويا كه خبر فوت امام حسن عليه السّلام به او رسيده است ، پس حضرت امام حسين عليه السّلام را وصىّ خود گردانيده اسرار امامت را به او گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدّسش به رياض قدس پرواز كرد در روز پنجشنبه آخر ماه صفر در سال پنجاهم هجرى و عمر مباركش در آن وقت چهل و هفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد.
- (كفاية الاثر) خزّاز ص 226 - 229.
جنازه مرا حمل دهيد به بقيع
موافق روايت (كافى ) و غيره فرمود: پس جنازه مرا حمل دهيد به بقيع و در نزد مادرم فاطمه عليهاالسّلام مرا دفن كنيد.(1) چون از وصاياى خويش فارغ گرديد دنيا را وداع كرده به سوى بهشت خراميد.
1- (الكافى ) 1/302.
مدفون در بقيع
من از خدا شرم دارم
روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مى نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت .
اصحاب گفتند: يابن رسول اللّه ! سگ حيوانى كثيف و نجس است ، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم ؟
امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند.
بحار الا نوار: ج 43، ص 352، ح 29.
✅بخش داستان های امام مجتبی (ع)
❇️زندگي قبل از امامت
مراسم نامگذارى و بيمه ساختن نوزاد
امام سجّاد زين العابدين عليه السلام مى فرمايد:
چون حضرت فاطمه زهراء عليها السلام اوّلين نوزاد خود را به دنيا آورد، از همسرش امام علىّ عليه السلام درخواست نمود تا نامى مناسب براى نوزادشان انتخاب نمايد.
امام علىّ عليه السلام فرمود: من در اين امر هرگز بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سبقت نخواهم گرفت .
هنگامى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وارد منزل شد، قنداقه نوزاد را كه در پارچه اى زردرنگ پيچيده شده بود، تحويل حضرتش دادند.
همين كه چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله به قنداقه نوزاد افتاد، فرمود: مگر نگفته ام نوزاد را در پارچه زرد نپيچيد؛ و سپس پارچه زرد را باز نمود و نوزاد را در پارچه اى سفيد قرار داد.
بعد از آن خطاب به پدر نوزاد - امام علىّ عليه السلام - كرد، و فرمود: آيا اسمى برايش تعيين كرده ايد؟
حضرت علىّ عليه السلام اظهار داشت : يا رسول اللّه ! ما بر شما سبقت نخواهيم گرفت ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: و من نيز بر پروردگارم سبقت نمى گيرم .
در همين بين خداوند متعال توسّط جبرئيل عليه السلام وحى فرستاد: اى محمّد! چون علىّ بن ابى طالب براى تو همانند هارون براى موسى است ؛ پس اسم اين نوزاد را همنام فرزند هارون قرار ده .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيد: فرزند هارون چه نام داشته است ؟
جبرئيل عليه السلام پاسخ داد : شُبَّر.
حضرت رسول اظهار داشت : زبان من عربى است و زبان هارون عِبْرى بوده است ، جبرئيل پاسخ داد، نام او را حسن بگذاريد.
و آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله در گوش راست نوزاد اذان ؛ و در گوش چپ اقامه گفت و سپس فرمود: خداوندا! اين نوزاد را از تمام آفات و شرور شيطان رجيم در پناه تو قرار مى دهم (8).
و بعداز آن دستور داد: تا براى سلامتى و بيمه شدن نوزاد از بلاها و حوادث ، گوسفندى برايش عقيقه كنند؛ و در بين بيچارگان و فقراء تقسيم نمايند.
و همچنين امر فرمود تا موهاى سر نوزاد را تراشيده و هم وزن آن نقره تهيّه كنند و به عنوان صدقه به تهى دستان دهند(9).
8- بحارالا نوار: ج 43، ص 238، ح 3، به نقل از أ مالى صدوق و علل الشرايع . احقاق الحق : ج 11، ص 4 - 9.
9- بحارالا نوار: ج 43، ص 257، ح 29، به نقل از اصول كافى .
امامت و ولایت
امامت امام حسن مجتبى (ع)
مدّت امامت : اوّلين روز امامت آن حضرت ، مصادف با جمعه 21 ماه مبارك رمضان ، سال چهلم هجرى (5) بوده است ؛ كه مردم با آن بزرگوار بيعت كردند و حدود 10 سال امامتش به طول انجاميد.
حضرت در تمام دوران عمر پربركت خويش مبارزات مختلفى بر عليه كفر و ظلم و بيدادگرى داشته است .
گوناگونى در برابر دستگاه حاكمه بنى اميّه به سركردگى معاويه داشت ؛ وليكن بيشتر دوستان و اصحاب دنياپرست ، به آن حضرت خيانت كرده و با ايشان برخورد منافقانه داشتند؛ و در نهايتِ اءمر، چون امام عليه السلام تنها ماند؛ و از طرفى ، هسته مركزى اسلام در معرض خطر قرار داشت ، ناچار اقدام به صلح با معاويه نمود.
و طبق آنچه كه مورّخين و محدّثين گفته اند: حدود شش ماه و اءنْدى پس از امامت آن بزرگوار، بين حضرت و معاويه صلح نامه اى به نفع اسلام و مسلمين امضاء گرديد.
مر: آن حضرت حدود هشت سال در حيات جدّ گراميش ، و حدود هشت سال و اندى هم زمان با مادر ارجمندش ، و 37 سال نيز در كنار پدر بزرگوارش زندگى نمود، و سپس قريب 10 سال امامت و رهبريّت اسلام و مسلمان ها را بر عهده داشت ؛ و در مجموع مدّت عمر پربركت آن امام مظلوم را، بين 47 تا 50 سال گفته اند.
ولادت و ديگر حالات امام حسن مجتبى عليه السلام برگرفته شده است از: وسایل الشّيعة : ج 1، دلائل الا مامة طبرى ، مناقب ابن شهرآشوب ، عيون المعجزات حسين بن عبدالوهّاب ، تهذيب الا حكام شيخ طوسى ، بحارالا نوار: ج 43 و 44، مستدرك الوسائل ، جمال الاسبوع ، مجموعه نفيسه ، إ حقاق الحقّ: ج 19، تذكرة الخواصّ، الفصول المهمّة ، تاريخ اهل البيت و ... .چهل داستان و چهل حديث از امام هادي عليه السلام
اِلاّ بَقايا ماءِ وَجْهٍ صُنْتُهُ
اَلاّ يُباعَ وَقَدْ وَجَدْتُكَ مُشْتَرى
حضرت امام حسن عليه السّلام خازن خويش را طلبيد و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است ؟ عرض كرد: دوازده هزار درهم ، فرمود: بده آن را به اين مرد فقير و من از او خجالت مى كشم ، عرض كرد: ديگر چيزى از براى نفقه باقى نماند! فرمود: تو او را به فقير بده و حُسن ظنّ به خدا داشته باش حق تعالى تدارك مى فرمايد؛ پس آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبيد و عذر خواهى نمود و فرمود: ما حق ترا نداديم لكن به قدر آنچه بود داديم ، و اين دو شعر در جواب شعرهاى او فرمود:
عاجَلْتَنا فَاَتاكَ وابِلُ بِرِّنا
طَلاًّ وَلَوْ اَمْهَلْتَنا لَمْ تُمْطَر
فَخُذِ الْقَليلَ وكُنْ كَاَنَّكَ لَمْ تَبِعْ
ما صُنْتَهُ وَكاَنَّنا لَمْ نَشْتَرِ
منتهی الامال