🔰بنام خدا
✍️هدف ما از شفاف سازی مطالب در باره معصومان علیهم السلام و موضوع بندی آنها توانمند سازی مردم عادی و نیز اهل دانش بویژه شیعه بوده از داشته های این بزرگان تا پس از باخبر شدن بتوانند خودشون با سوژه هایی که ما به نمونه های آن اشاره داشتیم خود به غواصی در دریای فضائل این عزیزان رفته و به اندازه استعداد و هنرمندی به نیازمندی خود از آن ها بهرمند گردند تا راهی باشد برای قرب الهی انشاء الله .
توضیح مطلب👇.
https://eitaa.com/vigename
🔰بنام خدا
👈با اينکه تصميم بر این بوده و هست که ويژه نامه های معصومان عليهم السلام را به يک صورت تنظيم شده و ارسال گردد اما در وضعيت فعلی بايد به خلاصه های آماده توسط مؤلفان محترم که ارسال شده اکتفاده نموده تا فرصت بعدی.
📗تنظيم اصلی بدين صورت است
1️⃣ : اسم لغب کنه
2️⃣: زندگانی شخصی آنان
3️⃣: فضائل و مناقب
4️⃣ : نبوت و امامت حضرات
5️⃣ : معجزات و کرامات آنان
6️⃣ : اصحاب و فرزندان آنان
7️⃣ : احتجاجات و قضاوت های آنان
8️⃣ : جنگها صلح آن ها
9️⃣ : وفات و شهادت آنان
🔟 : سيره و رفتار فردی و اجتماعی آنان
👈فعلا به عنوان افضل البذل بذل الموجود به اين تنظيم برگرفته شده از كتاب خاندان عصمت عليهم السلام - تاليف سيد تقى واردى بسنده می کنيم.
📚والسلام مرتضوی
بسم الله الرحمن الرحيم
امام حسن مجتبى(ع)
شناسه
فرزندان
اصحاب
زمامداران معاصر
رويدادهاى مهم
داستانها
1. انتخاب امام حسن (ع) به خلافت اسلامى
2. امام حسن(ع) و پاسخ منفى به خواستگارىِ معاويه از دختر زينب كبرى(س))
كلمات شريفه
--------------------------------------------------------------------------------
نام: حسن.
كنيه: ابو محمد.
نام و كنيه آن حضرت را پيامبر اكرم (ص) تعيين فرمودند.
القاب: مجتبى، سيّد، سبط، زكى، تقى، حجت، برّ، امين، زاهد و طيّب.
منصب: معصوم چهارم، امام دوم شيعيان و پنجمين خليفه اسلامى.
تاريخ ولادت: نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى. برخى نيز تولد آن حضرت را سال دوم هجرى دانستهاند. او نخستين فرزند اميرالمؤمنين (ع) و فاطمه زهرا (س) است.
محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودىكنونى).
نسب پدرى: اميرالمؤمنين، امام على بن ابىطالب بن عبدالمطلب.
مادر: فاطمه زهرا، دختر پيامبر (ص).
مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، اميرالمؤمنين(ع)، در رمضان سال چهلم تا صفر سال پنجاه هجرى، به مدت 10 سال.
از اين مدت، هفت ماه و 24 روز را عهدهدار امر خلافت مسلمين بود و سپس طى صلحى، آن را به معاوية بن ابى سفيان واگذار كرد.
تاريخ و سبب شهادت: 28 صفر سال پنجاه هجرى، در سن 47 سالگى، بهوسيله زهرى كه همسرش، جعدة بنت اشعث، به تحريك معاوية بن ابى سفيان، به آن حضرت خورانيده بود، پس از چهل روز مسموميت و بيمارى، به شهادت نايل آمد.
محل دفن: قبرستان بقيع، در مدينه منوّره، در كنار قبر جدّهاش، فاطمه بنت اسد.
همسران: 1. ام بشير بنت ابى مسعود. 2. خوله بنت منظور. 3. ام اسحاق بنت طلحه. 4. سلمى بنت امرء القيس. 5. جعده بنت اشعث. 6. ام كلثوم بنت فضل بن عباس. 7. هند بنت عبدالرحمن بن ابى بكر.
فرزندان
الف) پسران: 1. زيد. 2. حسن مثنى. 3. عمر. 4. قاسم. 5. عبدالله. 6. عبدالرحمن. 7. ابوبكر. 8. حسين اثرم. 9. طلحه.
ب) دختران: 1. ام حسن. 2. ام حسين. 3. فاطمه. 4. ام سلمه. 5. ام عبداللّه. 6. رقيه. برخى مورخان تعداد فرزندان امام حسن (ع) را بيش از اين مىدانند؛ اما همگى اتفاق دارند كه نسل آن حضرت، تنها از طريق حسن مثنى و زيد ادامه يافته است. از ميان فرزندان امام حسن (ع) چهار تن در سرزمين كربلا، در ركاب عمويشان، امام حسين(ع) به شهادت رسيده و يكى از آنان (حسن مثنى) نيز در آن معركه به شدت زخمى شد و سپس بهبودى يافت.
اصحاب
1. ابراهيم بن مالك اشتر.
2. عبداللّه بن عباس.
3. ابو ثمامه صيداوى.
4. جابر بن عبدالله انصارى.
5. جارية بن قدامه.
6. جبلة بن على شيبانى.
7. حبيب بن مظاهر اسدى.
8. حذيفة بن اسيد غفارى.
9. رفاعة بن شداد.
10. سعيد بن قيس همدانى.
11. قيس بن سعد انصارى.
12. سعيد بن مسعود ثقفى.
13. سليم بن قيس هلالى.
14. صعصعة بن صوحان عبدى.
15. عامر بن واثله كنانى.
16. عمر بن ابى سلمه.
17. كميل بن زياد نخعى.
18. ابو مخنف، لوط بن يحيى.
19. مسيّب بن نجبه فزارى.
20. ميثم بن يحيى تمّار.
21. سعد بن مسعود ثقفى.
زمامداران معاصر
1. پيامبر اسلام، حضرت محمد (ص) (11-1 ق.).
2. ابى بكر بن ابى قحافه (13-11 ق.).
3. عمر بن خطاب (23-13 ق.).
4. عثمان بن عفان (35-23 ق.).
5. اميرالمؤمنين، على بن ابىطالب (ع) (40-35 ق.).
6. معاوية بن ابى سفيان (60-35 ق.).
از ميان زمامداران فوق، پيامبر اسلام (ص) و اميرالمؤمنين (ع) علاقه و محبّت ويژه اى به امام حسن (ع) داشتند. سخنان و سيره عملىِ پيامبر اسلام(ص) با امامحسن و برادرش، امام حسين(ع) گوياى شدت محبّت آن حضرت به اين دو بزرگوار بوده است كه مورخان و محدثان اهل سنّت و شيعه، آنها را به طور متواتر نقل كردهاند؛ از جمله، پيامبر اكرم (ص) درباره آنان فرمود:
«اَلْحَسَنُ و اَلْحُسَيْنُ سِيِّدا شَبابِ اَهْلَ الْجَنَّةِ»(1) و «رَيْحانَتاىَ مِنْ هذِهِ الْاُمَّةِ»(2) و «هذانِ اِبْناىَ وَاِبْنا اِبْنَتىَّ، اَللَّهُمَّ اِنّكَ تَعْلم اِنّى اُحِبّهُهُما فَأحِبَّهُما»(3).
و در جاى ديگر فرمود:
مَنْ اَحبَّ الْحَسَنَ وَ الحُسَيْنَ أحَبَبتُهُ وَمَنْ اَحْبَبْتُهُ اَحبَّهُ اللّهُ، وَمَنْ اَحَبَّهُ اللَّهُ اَدْخَلَهُ الْجَنّةَ، وَمَنْ اَبْغَضَهُما اَبْغَضْتُهُ وَمَنْ اَبْغَضْتُهُ اَبْغَضَهُ اللَّهُ وَمَن أبْغَضَهُ اللّهُ اَدْخَلَهُ النار.(4)
همچنين درباره امام حسن (ع) فرمود: «حَسَنٌ مِنّي وَاَنَا مِنْهُ اَحَبَّ اللّهُ مَنْ اَحَبَّهُ».(5)
حضرت على (ع) نيز امام حسن (ع) را در همه امور كمككار و در كنار خود داشت. وصيتهاى آن حضرت به امام حسن (ع) معروف و مشهور است و در نهجالبلاغه به تفصيل نقل شده است. آن حضرت به خاطر فضيلتها و ارزشهايى كه در وجود امام حسن(ع) سراغ داشت، وى را وصى و جانشين و امام پس از خود معرفى كرد. در اين باره ادله و حجتهاى بسيارى در دست است؛ از جمله، روايتى است از سليم بن قيس هلالى كه گفت:
شَهِدْتُ اَميرَالمُؤمِنينَ(ع) حينَ اَوْصى اِلى اِبْنِهِ الْحَسَن وَاَشْهَدَ عَلى وَصيّتِهِ الْحُسَيْنَ وَمُحَمّداً وَجَميعَ وُلْدِهِ ورُؤَساءَ شيعَتِهِ وَاَهْلَ بَيْتِهِ. ثُمَّ دَفَعَ اليْهِ الْكِتابَ وَالسَّلاحَ وَقالَ لَهُ: يا بُنىّ أمَرَني رَسُولُ اللّه (ص) اَنْ اَوْصى اِلَيْكَ وَاَدْفَعُ اِلَيكَ كُتُبى وَسَلاحي كَما اَوْصى اِلَىَّ وَدَفَعَ اِلىّ كُتُبَهُ وَسَلاحَهُ، وَاَمرني اَنْ آمُرَكَ اِذا حَضَرَكَ الْمَوْتَ أنْ تَدْفَعَها اِلى اَخيكَ الَحُسَيْنَ....(6)
سليم بن قيس گفت: من شاهد بودم آن زمانى را كه اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش، امام حسن (ع) وصيت نمود و بر اين وصيت، تمام فرزندان خويش، از جمله امام حسين، محمد بن حنفيه و رؤساى شيعه و اهل بيت خويش را گواه گرفت. سپس ودايع امامت، مانند كتاب و سلاح، را به امام حسن (ع) داد و به وى گفت: اى فرزندم! پيامبر گرامى (ص) به من دستور داد تا به تو وصيت كنم، سلاح و كتابم را به تو بدهم، همان طورى كه او به من وصيت كرد. آن حضرت به من دستور داد تا تو را امر نمايم به اين كه هرگاه مرگ تو را فرا گيرد، آنها را به برادرت، حسين (ع) تحويل دهى (و امامت را به وى بسپارى).
سه خليفه اوّل نيز با آن حضرت رفتارهاى مناسبى داشته و با ديده احترام مىنگريستند؛ اما معاويه، كه پس از شهادت اميرالمؤمنين، على (ع) خود را خليفه بلامنازع مسلمانان مىپنداشت، با مكر و حيله، ياران و بزرگان قوم را از اطراف امام حسن (ع) دور كرده و آن حضرت را در ميدان سياست و حكومت تنها گذاشت.
امام حسن (ع) گرچه تلاش زيادى نمود تا در برابر تهاجم سنگين سياسى و نظامىِ معاويه از خلافت به حق خويش دفاع كند، اما با خيانت بسيارى از سردمداران و كوتاهى سران اقوام و طوايف، آن حضرت با تعداد اندكى از شيعيان، تنها مانده و ناچار به صلح با معاويه شد. معاويه با اين كه صلحنامه را با گواهى برخى از صحابه پيامبر (ص) امضا كرده بود، اما به آن پاىبند نبوده و بر خلافش عمل نمود؛ از جمله، براى قتل امام حسن (ع) مكر انديشيد و همسر آن حضرت را به مسموم و شهيد نمودن ايشان وادار ساخت.
رويدادهاى مهم
1. از دست دادن جدّش، پيامبر اسلام (ص)، در سال يازدهم هجرى.
2. فشارهاى روانى مخالفان بر پدر و مادرش، پس از رحلت پيامبر اسلام (ص).
3. از دست دادن مادر خود، فاطمه زهرا (س)، در سال يازدهم هجرى.
4. حضور در برخى از جنگهاى مسلمانان عليه مشركان، در عصر خليفه دوم و خليفه سوم.
5. ايجاد مهمانپذير (مضيف) براى پذيرايى از مهمانان و مستمندان.
6. آبرسانى به خليفه سوم، عثمان بن عفّان (كه در محاصره انقلابيون مسلمان قرار داشت).
7. همراهى با پدرش، حضرت على (ع)، در تصدىِ خلافت اسلامى، پس از كشته شدن عثمان بن عفّان به دست انقلابيون.
8. فرماندهىِ لشكر در جنگهاى جمل، صفين و نهروان، در ركاب حضرت على(ع).
9. از دست دادن پدرش، حضرت على (ع)، در 21 رمضان سال 40 هجرى.
10. تصدىِ غسل، نماز و دفن پيكر امام على (ع) و پنهان نمودن قبرش از چشم مردم.
11. بيعت مردم با امام حسن (ع) در مسجد كوفه، پس از شهادت اميرالمؤمنين، على (ع).
12. تصدىِ خلافت اسلامى، در 21 رمضان سال 40 هجرى.
13. مكاتبات و ارسال پيامها ميان امام حسن (ع) و معاويه.
14. اعدام شدن دو جاسوس معاويه، در كوفه و بصره به فرمان امام حسن (ع).
15. اعلان جنگ معاويه عليه امامحسن(ع) و حركت لشكريان شام به سوى كوفه.
16. اعلان آمادهباش سپاهيان امام حسن (ع) و تهيه مقدمات جنگ در شهرها.
17. خيانت برخى از فرماندهان سپاه امام حسن (ع) و پيوستن به سپاه معاويه.
18. زخمى شدن امام حسن مجتبى (ع) در ساباط مدائن به دست جراح بن سنان (يكى از منافقان فرقه خوارج).
19. افزايش توان نظامى و روحى سپاه معاويه و كاهش تدريجىِ سپاهيان امامحسن(ع).
20. پذيرش صلح تحميلى با معاويه و واگذارى خلافت اسلامى به وى در جمادى الاوّل (يا ربيع الأول) سال 41 هجرى.
21. تعهد معاويه بر مفاد صلحنامه امام حسن (ع) و نقض آن، پس از سيطره كامل بر شهرهاى اسلامى.
22. بازگشت امام حسن (ع) و خاندان اميرالمؤمنين(ع) از كوفه به مدينه مشرفه.
23. دسيسه معاويه در بيعت گرفتن از مردم براى ولايت عهدىِ فرزندش، يزيد و واهمه او از امام حسن (ع).
24. تحريك و فريب جعده بنت اشعث كندى، همسر امام حسن (ع)، توسط معاويه براى كشتن امام حسن (ع) به طور پنهانى.
25. مسموميت امام حسن (ع) به دست همسرش، جعده بنت اشعث كندى و شهادت آن حضرت پس از چهل روز بيمارى، در 28 صفر سال پنجاه هجرى، در مدينه مشرفه.
26. ممانعت عايشه، همسر پيامبر (ص)، مروان و هواداران بنىاميّه از دفن پيكر امام حسن (ع) در كنار مرقد مطهر پيامبر اكرم (ص).
27. دفن امام حسن(ع) درقبرستان بقيع، در جوار مرقد جدهاش، فاطمه بنتاسد(س).
كلمات شريفه
1. قالَ الْحَسَنُ (ع): حُسْنُ السُّؤالِ نِصْفُ الْعِلْمِ.(9)
پُرسش خوب، نيمى از دانش است.
2. قالَ (ع): وَاعْلَمْ أنَّ الدنيا في حَلالِها حسابٌ وَفي حَرامِها عِقابٌ وَفِى الشُّبَهاتِ عِتابٌ.(10)
بدانكه در حلال دنيا حساب، و در حرامشكيفر، و در شبهاتش بازخواست است.
3. قالَ (ع): رَأسُ الْعَقْلِ مُعاشِرَةُ النَّاسِ بِالْجَميلِ.(11)
رأس خردمندى همزيستى نيكو با مردم است.
4.قالَ (ع):وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لايَنْتَقِصُ اَحَدٌ مِنْ حَقِّنا اِلاَّ نَقَصَهُ اللَّهُ مِنْ عَمَلِهِ(12).
سوگند به خدايى كه محمد (ص) را به حق برانگيخت، كسى نمىتواند حق ما را كم كند مگر اين كه خدا عملش را كم گرداند.
5. قالَ (ع): اِذا اَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرَةٍ وَهَيْبَةٍ بِلا سُلْطانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذِلِّ مَعْصيةِ اللَّهِ اِلى عِزِّ طاعَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ.(13)
هرگاه خواستى عزّتى پيدا كنى، بدون اين كه عشيرهاى داشته باشى، و هيبتى پيدا كنى، بدون اين كه سلطنتى داشته باشى، از خوارى نافرمانى خدا خارج شو و داخل عزّت طاعت خدا گرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار الأنوار، ج22، ص 502، باب 1، ح 48؛ اهل البيت، ص 273؛ مناقب آل أبى طالب، ج3، ص 163.
2 . بحار الأنوار، ج 37، ص 73، باب 50، ح 40؛ الإرشاد، ج2، ص 28 (با اندكى اختلاف در عبارت).
3 . الإرشاد، ج2، ص 27.
4 . همان، ج2، ص 28.
5 . بحار الأنوار، ج 43، ص 306، باب 12، ح 66.
6 . كشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج2، ص 102.
7 . همان، ج2، ص 109؛ الإرشاد، ج2، ص 7.
8 . اهل البيت، ص 384، مناقب آل أبىطالب، ج3، ص 199.
9 . كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص 152.
10 . بحار الأنوار، ج44، ص 138، باب 22، ح 6.
11 . كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص 147.
12 . همان، ج2، ص 149.
13 . بحار الأنوار، ج44، ص 138، باب 22، ح 6.
--------------------------------------------------------------------------------
برگرفته شده از كتاب خاندان عصمت عليهم السلام - تاليف سيد تقى واردى
امام حسن مجتبى(عليه السلام)
پرتوى از سيره و سيماى امام حسن مجتبى(عليه السلام)
امام حسن(عليه السلام)، اوّلين فرزند امام على و فاطمه زهرا(عليهما السلام)، در نيمه ماه رمضان سال دوم يا سوم هجرى در شهر مدينه به دنيا آمد و بعد از شهادت امام على(عليه السلام) شش ماه حكومت كرد و در سال پنجاه هجرى، به وسيله زهرى كه همسرش جعده به دستور معاويه به او خوراند، در 48 سالگى به شهادت رسيد.
مزار شريفش در قبرستان بقيع، در كنار سه امام معصوم ديگر، زيارتگاه خيل شيفتگان آن حضرت است.
جلال الدين سيوطى در كتاب «تاريخ الخلفاء» مىنويسد: «امام حسن در سال سوّم هجرت به دنيا آمد و شبيه ترين شخص به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در روز هفتم تولّدش، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گوسفندى را براى او عقيقه كرد و موى سرش را تراشيد و هم وزن آن را نقره صدقه داد.
او يكى از پنج نفر اهل كساء است.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: پروردگارا! من او را دوست مىدارم پس او را دوست داشته باش.
و فرمود: حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت اند.
ابن عبّاس گفت: حسن بر دوش پيامبر سوار بود، شخصى به آن حضرت گفت: اى پسر! خوب مركبى را سوار شده اى! پيامبر فرمود: بلكه او خوب راكبى است.»امام مجتبى(عليه السلام) شخصيّتى آرام، با وقار، متين، بخشنده و مورد توجّه مردم بود.
به فقيران و بينوايان رسيدگى مىنمود و بيش از حدّ در خواست آنها به آنان كمك مىكرد تا زندگىشان تأمين گردد، زيرا روا نمىديد كه سائلى بيش از يك بار از او چيزى بخواهد كه موجب شرمسارىاش شود.
او در طول عمرش دو بار تمام ثروت و دارايى خويش را در راه خدا بخشيد و سه بار تمام اموال خود را وقف كرد، نيمى از آن را براى خود و نيمِ ديگر آن را در راه خدا بخشش نمود.
امام مجتبى(عليه السلام)، فردى شجاع، دلير و مبارز بود و در جنگهايى كه در ركاب پدرش اميرالمؤمنين(عليه السلام) مىجنگيد در خطّ مقدّم حركت مىكرد.
او در جنگ جمل و صفيّن از مبارزان پرتلاش لشكر آن حضرت بود.
روزگار امامت آن حضرت
امام حسن(عليه السلام) مسئوليت امامت و رهبرى را در جوّى مضطرب و ناآرام، در وضعى بسيار پيچيده و پر كشاكش كه در پايان زندگانى پدر بزرگوارش امام على(عليه السلام)بروز كرده و شعله ور شده بود، به عهده گرفت.
در نتيجه وضع نابسامان مردمى كه امام با آنان روبه رو بود تنها اين راه باقى ماند كه يا وارد جنگى بىحاصل و يأسآور شود، او و جماعتش به شهادت رسند، يا پس از سپرى شدن مدّتى مواضع خود را مسجّل گرداند و صلحى را كه به صلاح ملّت است بر جنگ بىثمر ترجيح دهد.
و اين امرى طبيعى است كه جنگى كه مردم به آن به ديد شكّ مىنگرند، بىنتيجه و يأسآور خواهد بود.
نشانه هاى تاريخى بسيارى وجود دارد كه به تأكيد بيان مىكند امام حسن(عليه السلام)موضع خود را به خوبى درك مىكرد و مىدانست كه مبارزه او با معاويه، با وجود شكّ و ترديدى كه در توده هاى مردم وجود دارد، محال است به پيروزى برسد.
كار طرفداران امام(عليه السلام) به حدّ خيانت رسيد و از روى طمع به سوى معاويه گرايش يافتند و به دليل پول و مقام و آسايشى كه براى آنان فراهم آورد، روى به سوى او نمودند.
زعماى كوفه كار را به جايى رساندند كه به معاويه نوشتند: هر وقت بخواهد امام(عليه السلام)را دست بسته نزدش مىفرستند! و چون به امام مىرسيدند به او اظهار اطاعت و ارادت مىنمودند و مىگفتند: «تو جانشين پدرت و وصىّ او هستى و ما سراپا در مقابل تو مطيع و فرمان برداريم ، هر فرمان كه دارى بفرماى!» امام به آنها مىگفت: «به خدا قسم، دروغ مىگوييد، به خدا سوگند شما به كسى كه بهتر از من بود وفا نكرديد، پس چگونه به من وفا مىكنيد؟ و چگونه به شما اطمينان كنم؟ اگر راست مىگوييد، اردوگاه مدائن، ميعادگاه و قرارگاه ما باشد، به آنجا برويد.»امام به مدائن رفت، امّا بيشتر سپاهيان، او را رها كردند.
حال آيا امام مجتبى(عليه السلام)با چنين مردمى مىتوانست با معاويه بجنگد؟ هرگز.
بنابراين، امام حسن(عليه السلام) به خاطر نداشتن نيروى كافىِ مطمئن، ناچار به پذيرش صلحِ تحميلى شد.
مواد صلحنامه:
مادّه اوّل: واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شرط كه به كتاب خدا و سنّت فرستاده او(صلى الله عليه وآله وسلم) و به سيره خلفاى صالح، عمل كند.
مادّه دوم: پس از معاويه، امر حكومت بر عهده حسن است و اگر براى او حادثه اى روى داد حكومت از آنِ حسين است و معاويه نمىتواند آن را به عهده ديگرى بگذارد.
مادّه سوم: بايد سبّ اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و بد گفتن از او بر منابر ترك شود و از على(عليه السلام) جز به نيكى ياد نكنند.
مادّه چهارم: بايد آنچه در بيت المال كوفه قرار دارد، يعنى پنج ميليون درهم يا دينار، استثنا بشود و تابع خلافت و حكومت نباشد، و بر عهده معاويه است كه هر سال دو ميليون درهم براى حسين بفرستد و در عطا و صلات، بنىهاشم را بر بنىعبدشمس برترى دهد و ميان فرزندان كسانى كه در ركاب اميرالمؤمنين در جنگ جمل جنگيدند و فرزندان كسانى كه در صفّين در خدمت امام على(عليه السلام)مجاهدت كردند، يك ميليون درهم تقسيم شود و اين مبلغ را از خراج ولايت «دارابگرد»، كه يكى از شهرهاى فارس در حدود اهواز است، بپردازد.
مادّه پنجم: مردم هر جا بر روى زمين خدا باشند، چه در شام و عراق چه در حجاز و يمن، بايد ايمن باشند و سياه و سرخ بايد در امان بمانند، معاويه بايد خطاهاى آنان را تحمّل كند و ببخشايد و هيچ كس را به جرم گذشته كيفر ندهد و با اهل عراق با كينه و دشمنى رفتار نكند.
و ياران على(عليه السلام) را در هر كجا باشند امان دهد و به هيچ يك از شيعيان على(عليه السلام) آسيبى نرساند، ياران و شيعيان على(عليه السلام) از حيث جان و مال و زن و فرزند در امان و از هر گزندى محفوظ باشند، و هيچ كس متعرّض هيچ يك از آنان نشود، و هر صاحب حقّى به حقّش برسد و هر چه ياران على در هر كجا به دست آورده اند براى آنان محفوظ بماند، و براى حسن بن على و برادرش حسين(عليه السلام) و هيچ يك از اهل بيت رسول اللّه در نهان و آشكار هيچ بدى نخواهند و در امنيّت آنان، در هيچ منطق هاى، اخلال نكنند.
برنامه و صلح امام حسن(عليه السلام)، چهره واقعى معاويه را آشكار ساخت و ماهيّت او را به مردم نشان داد.
به طورى كه معاويه بعد از قبضه نمودن حكومت در يك سخنرانى گفت:«به خدا سوگند من با شما براى اين نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بداريد و حجّ به جا آوريد و زكات بپردازيد، بلكه به اين منظور با شما جنگيدم كه به شما فرمان دهم! و همانا اين مقام را خدا به من عطا كرده در حالى كه شما ناخشنود بوديد.
هان! من حسن را اميدوار كردم، چيزهايى را به او دادم و اكنون همه آنها زير پاى من است و به هيچ شرطى وفا نمىكنم!»سياست معاويه در طول بيست سال حكومتِ سركوب و زور اين بود كه پيوسته برنامه اى تنظيم كند كه وجدان و اراده امّت را از ميان ببرد و مردم را از انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد، تا تنها در انديشه گرفتارىهاى كوچك روزانه خود باشند و از هدف هايى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در پى آن بود منصرف شوند و تنها به زندگانى و منافع شخصى خويش بينديشند و به وجوهى كه از بيت المال به دست مىآورند فكر كنند.
برخى از شيوخ قبايل كوفه، با وجود اين كه از شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)بودند، از جاسوسان معاويه شدند و خبرها را در باب كوچكترين حركت يا مخالفت مردان قبيله، گزارش مىدادند آن گاه مأموران دولتى سر مىرسيدند و كسانى را كه خلاف معاويه چيزى گفته بودند يا حركتى در سر مىپروراندند دستگير مىكردند و نَفَس مخالفان را مىبريدند.
و اين گونه، خلافت بازيچه اى شده بود در دست كودكان بنىاميّه.
داستانها
1. انتخاب امام حسن (ع) به خلافت اسلامى
هنگامى كه اميرالمؤمنين، على(ع) در محراب مسجد كوفه بهدست عبدالرحمنبن ملجم مرادى مجروح گرديد و در شب 21 رمضان سال 40 هجرى به شهادت رسيد، امام حسن(ع) بدن شريف آن حضرت را غسل داد، بر آن نماز خواند و در تاريكى شب، در نيزارهاى اطراف كوفه (كه بعداً به نجف معروف شد) بهخاك سپرد.
روز 21 رمضان اهالى كوفه به طور انفرادى و گروهى در اطراف خانه اميرالمؤمنين(ع) جمع شده و اشك ماتم مىريختند و سپس همگان براى سوگوارى، وارد مسجد كوفه شدند. ساعت به ساعت بر انبوه جمعيت افزوده مىشد. مردان با زدن بر سر و صورت خود، ناله سر داده و زنان سوگوار در پشت پردهها صدا به شيون بلند كرده بودند. محشرى در مسجد كوفه برپا شده بود و كسى به ديگرى توجه نداشت. همگان در عزاى عزيز از دست رفته خويش، نه اشك چشم، كه خون جگر مىريختند. البته در ميان آنان عدهاى منافق، از خوارج و هواداران بنىاميه نيز بودند كه در ظاهر اندوهگين، اما در باطن شيطانىِ خويش مسرور بودند.
نزديك ظهر، ناگهان همهمه مردم و صداى تكبير و صلوات آنان بلند شد. در اين هنگام، فرزندان اميرالمؤمنين (ع) امام حسن (ع)، امام حسين (ع)، محمد حنفيه و نيز برخى از بزرگان و اصحاب خاص آن حضرت، وارد مسجد شدند. با ورود فرزندان اميرالمؤمنين (ع) صداى شيون مردم فضاى مسجد را پر كرد.
امام حسن (ع) بالاى منبر قرار گرفته و خطبه بليغى ايراد كرد و اعجاب همگان را برانگيخت. او در بخشى از اين خطبه فرمود:
ما در سوگ مردى نشستهايم كه پيشينيان، در عمل خير، بر او سبقت نگرفتند، در ركاب پيامبر خدا جهاد مىكرد و جان خود را فداى پيامبر مىنمود، و به هر مأموريتى كه از سوى پيامبر خدا مىرفت، جبرئيل از جانب راست و ميكائيل از جانب چپ، او را همراهى مىكردند، و برنمىگشت مگر با فتح و پيروزى. او در حالى از دنيا رفت كه جز هفتصد درهم، مالى بر جاى نگذاشت. اجر مصيبتى را كه بر ما و امت جد ما وارد شده است، از خداى بزرگ مىخواهم.
سخن امام (ع) كه بدين جا رسيد، از شدت اندوه و گريه توان سخن گفتن را از دست داد و بر روى منبر نشسته و در ماتم پدر گريست. در اين هنگام، عبدالله بن عباس برخاست و پيش منبر ايستاد و پس از حمد الهى و درود بر پيامبر و اميرالمؤمنين (ع) گفت: اى مردم! اين فرزند پيامبرتان و وصى امامتان، على (ع) است. برخيزيد و با او بيعت كنيد.
مردم گفتند: او براى ما امامى دوستداشتنى است و حق او بر ما واجب است. و بدين ترتيب، همگان با ميل و رغبت، با آن حضرت بيعت كردند.
امام حسن (ع) فرمود: حال كه قصد بيعت با من را داريد، به اين شرط بيعت كنيد كه من با هر كسى جنگ دارم، شما هم در جنگ باشيد و با هر كسى در صلح باشم، شما هم در صلح باشيد و از امامتان پيروى كنيد.
مردم اين شرط امامحسن(ع) را پذيرفته و بهدست مبارك آن حضرت بيعت نمودند. اين واقعه در 21 رمضان سال 40 هجرى اتفاق افتاد. در آن هنگام، امام حسن (ع) 37 ساله بودند. از آن پس، امام حسن (ع) خلافت مسلمانان را عهدهدار شد و كارگزاران حكومتى را به اطراف و اكناف اعزام مىكرد؛ از جمله، عبدالله بن عباس را به حكومت بصره منصوب فرمود.(7)
2. امام حسن(ع) و پاسخ منفى به خواستگارىِ معاويه از دختر زينب كبرى(س)
معاويه پس از آن كه با صلح تحميلى، خلافت اسلامى را در قبضه خويش گرفت، در صدد تحكيم و تثبيت معنوىِ حكومت خويش برآمد. او بهترين راه را نزديك شدن به اهل بيت(ع) پنداشت. از اين رو، تصميم گرفت با آنان پيوند خويشاوندى برقرار كند تا از اين طريق، شرافت و بزرگى كسب نمايد. به همين منظور، نامهاى به مروان بن حكم، عامل خويش در مدينه نوشت و به او دستور داد تا امكلثوم، دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد بن معاويه خواستگارى كند. وى براى عبدالله بن جعفر در اين كار امتيازاتى در نظر گرفت.
مروان بن حكم، عبدالله بن جعفر را فراخواند و از دخترش براى يزيد خواستگارى كرد. عبدالله بن جعفر، كه از مقاصد پليد معاويه آگاه بود، در پاسخ مروان گفت: اختيار بانوان ما با امام حسن (ع) است، شما امكلثوم را از او خواستگارى كنيد. مروان به ناچار نزد امام حسن (ع) رفت و تقاضاى معاويه را مطرح كرد. امام (ع) به وى فرمود: هر كس را مىخواهى دعوت كن و در آن جمع، خواستگارى كن تا من پاسخ شما را بدهم.
مروان بن حكم، بزرگان بنى هاشم و بنىاميه را در مجلسى گرد آورد و در ميان آنان ايستاد و گفت:
معاويه به من فرمان داده است تا امكلثوم، دختر زينب كبرى و عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كنم. او حاضر است مهريه دختر عبدالله را به هر مبلغى كه پدرش تعيين كند بپردازد و تضمين مىكند كه تمام بدهىهاى پدرش را به هر مقدارى كه باشد ادا كند. اين ازدواج را براى تحكيم صلح ميان بنىهاشم و بنىاميه انجام مىدهيم. يزيد بن معاويه نيز همسان و همشأن خوبى براى امكلثوم است. به جان خودم سوگند، آنانى كه بر يزيد غبطه مىخورند (آرزوى ازدواج با او را دارند) بسيار زيادترند از آنانى كه يزيد به آنها غبطه مىخورد. و يزيد كسى است كه به صورت او ابر از آسمان باران مىبارد. بنابراين، من از امام حسن (ع) و عبدالله بن جعفر مىخواهم با اين ازدواج موافقت كنند و به ازدواج امكلثوم و يزيد رضايت دهند.
سپس امام حسن (ع) برخاست و در پاسخ وى چنين فرمود:
1. اين كه گفتى معاويه مهريه امكلثوم را به هر مقدارى كه پدرش تعيين كند، مىپذيرد، بدان كه ما از سنّت پيامبر (ص) در ميان اهل و عيالش، در تعيين مقدار مهريه (مهر السنّة) عدول نمىكنيم و به آن پاى بنديم.
2.اين كه گفتى معاويه تمام بدهىهاى پدرش را مىپردازد، تا كنون نديده بوديم كه زنان با مهريه خويش بدهىهاى پدران خود را بپردازند.
3. اين كه اين ازدواج، تحكيم صلح ميان بنىهاشم و بنىاميه باشد، بدانيد كه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خدا است و ما به خاطر دنيا با شما مصالحه نمىكنيم.
4. اين كه يزيد كفوى است كه همشأن و همسان ندارد، صحيح نيست؛ زيرا كفو امروزىِ او همان كفو ديروزى (عصر جاهليت و جنگ با پيامبر -ص-) است و سلطنت او چيزى را اضافه نمىكند.
5. اين كه تعداد كسانى كه به يزيد غبطه مىخورند، بيش از كسانى است كه يزيد بر آنان غبطه مىخورد، در صورتى درست است كه خلافت و حكومت آنان به رسالت و نبوت ارج و بها داده باشد. در اين صورت ما به او غبطه مىخوريم؛ اما حقيقت اين است كه رسالت و نبوت به خلافت بها داده است. بنابراين آنان بايد به ما (اهل بيت) غبطه بخورند.
6. و اين كه گفتى ابرهاى آسمان به چهره يزيد مىبارند، گزافى بيش نيست؛ زيرا اين لياقت و سرافرازى، مخصوص آل رسول خدا (ص) است.
امام حسن (ع) با اين بيانات شيوا، نه تنها پاسخ منفى به درخواست معاويه داد، بلكه او و پسرش را در ميان بزرگان بنىهاشم و بنىاميه، مفتضح و بىمقدار كرد. سپس فرمود:
ما مىخواهيم امكلثوم، دختر زينب كبرى را به ازدواج پسرعمويش، قاسم بن محمد بن جعفر (ع) درآوريم و مهريه آن را يك باغستان خودم، كه در حوالى مدينه است، قرار مىدهيم.
مروان بن حكم، شرح اين ماجرا را براى معاويه نوشت و او را از اين خبر ناگوار آگاه ساخت. معاويه پس از شنيدن ماجرا، د رحالى كه شديداً متأثر بود، گفت: ما از آنان خواستگارى كرديم، نپذيرفتند و دست رد بر سينه ما زدند؛ اما آنان اگر از ما خواستگارى مىكردند، مىپذيرفتيم و پاسخ مثبت مىداديم.(8)
« قيلَ لَهُ(عليه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَةُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَةُ فِى الدُّنْيا. قيل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مَلْكُ النَّفْسِ. قيلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْكَرِ بِالْمَعْرُوفِ.»
از حضرت امام حسن مجتبى(عليه السلام) پرسيده شد كه زهد چيست؟فرمود: رغبت به تقوا و بىرغبتى در دنيا. سؤال شد حلم چيست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شد سداد و درستى چيست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى به وسيله خوبى.
6- تقوا
«أَلتَّقْوى بابُ كُلِّ تَوْبَة وَ رَأْسُ كُلِّ حِكْمَة وَ شَرَفُ كُلِّ عَمَل
بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقينَ.»
تقوا و پرهيزكارى سرآغاز هر توبه اى، و سرّ هر حكمتى، و شرف و بزرگى هر عملى است، و هر كه از با تقوايان كامياب گشته به وسيله تقوا كامياب شده است.
7- خليفه به حقّ
«إِنَّمَا الْخَليفَةُ مَنْ سارَ بِسيرَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاََعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.»
خلافت فقط از آنِ كسى است كه به روش رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)برود، و به طاعتِ خدا عمل كند، و به جان خودم سوگند كه ما اهل بيت نشانه هاى هدايت و جلوه هاى پرفروغ پرهيزگارى هستيم.
8- حقيقت كرم و دنائت
«قيلَ لَهُ(عليه السلام): مَا الْكَرَمُ؟قالَ: أَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِيَّةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ فِى الَْمحَلِّ. قيلَ فَمَا الدَّنيئَةُ؟ قالَ: أَلنَّظَرُ فِى الْيَسيرِ وَ مَنْعُ الْحَقيرِ.»
از امام مجتبى سؤال شد: كرم چيست؟فرمود: آغاز به بخشش نمودن پيش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى. سؤال شد: دنائت و پستى چيست؟ فرمود: كوچك بينى و دريغ از اندك.
9- مشورت مايه رشد و هدايت
«ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.»
هيچ قومى با همديگر مشورت نكنند، مگر آن كه به رشد و كمالشان هدايت شوند.
10- لئامت و پستى
«أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْكُرَ النِّعْمَةَ.»
پستى آن است كه شكر نعمت را نكنى.
11- بدتر از ننگ و زبونى
«أَلْعارُ أَهْوَنُ مِنَ النّارِ.»
ننگ و زبونى بهتر از دوزخ رفتن است.
12- رفيق شناسى
«قالَ الْحَسَن(عليه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: يا بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضيتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ.»
امام حسن(عليه السلام) به يكى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! با احدى برادرى مكن تا بدانى كجاها مىرود و كجاها مىآيد، و چون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش را پسنديدى با او برادرى كن به شرط اين كه معاشرت، بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى باشد.
13- كار با توكّل
«لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّكِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّكالَ المُسْتَسْلَمِ.»
چون شخص پيروز در طلب مكوش، و چون انسان تسليم شده به قَدَر اعتماد مكن [بلكه با تلاش پيگير و اعتماد و توكّل به خداوند، كار كن].
14- خويشاوند و بيگانه واقعى
«أَلْقَريبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَ الْبَعيدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.»
خـويشاونـد كسـى است كـه دوستـى و محبّت، او را نـزديك كرده باشد و اگـر چـه نـژادش دور بـاشد.
و بيـگانـه كسـى است كـه از دوستـى و محبّت به دور است و گرچه نژادش نزديك باشد.
15- اعتماد به مقدَّرات الهى
«مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِيارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ يَتَمَنَّ أَنـَّهُ فى غَيْرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.»
هر كه به نيك گزينى خداوند دلگرم باشد، آرزو نمىكند در وضعى جز آنچه خدا برايش برگزيده، باشد.
16- آثار رفت و آمد در مسجد
«مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آيَةً مُحْكَمَةً وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَ كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْكَ الذُّنُوبِ حَياءً أَوْ خَشْيَةً.»
هر كه پيوسته به مسجد رود به يكى از اين هشت فايده مىرسد:1ـ نشانه اى استوار (فهم آيات الهى)،2ـ دوستى قابل استفاده،3ـ دانشى تازه،4ـ رحمتى مورد انتظار،5ـ سخنى كه به راه راستش كشد،6ـ يا سخنى كه او را از پستى برهاند،7ـ و ترك گناهان به خاطر شرم از خدا،8ـ يا ترك گناهان به خاطر خوف از خدا.
17- بهترين چشم و گوش و دل
«إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَيْرِ مَذْهَبُهُ، وَ أَسْمَعُ الاَْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْكيرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.»
همانا بيناترين ديده ها آن است كه در طريق خير نفوذ كند، و شنواترين گوشها آن است كه پند و اندرز را در خود فرا گيرد و از آن سود برد، سالمترين دلها آن است كه از شبهه ها پاك باشد.