eitaa logo
ويژه نامه امام حسن مجتبی و عبد العظیم حسنی عليهم السلام
5 دنبال‌کننده
7 عکس
2 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰بنام خدا ✍️هدف ما از شفاف سازی مطالب در باره معصومان علیهم السلام و موضوع بندی آنها توانمند سازی مردم عادی و نیز اهل دانش بویژه شیعه بوده از داشته های این بزرگان تا پس از باخبر شدن بتوانند خودشون با سوژه هایی که ما به نمونه های آن اشاره داشتیم خود به غواصی در دریای فضائل این عزیزان رفته و به اندازه استعداد و هنرمندی به نیازمندی خود از آن ها بهرمند گردند تا راهی باشد برای قرب الهی انشاء الله . توضیح مطلب👇. https://eitaa.com/vigename
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰بنام خدا 👈با اينکه تصميم بر این بوده و هست که ويژه نامه های معصومان عليهم السلام را به يک صورت تنظيم شده و ارسال گردد اما در وضعيت فعلی بايد به خلاصه های آماده توسط مؤلفان محترم که ارسال شده اکتفاده نموده تا فرصت بعدی. 📗تنظيم اصلی بدين صورت است 1️⃣ : اسم لغب کنه 2️⃣: زندگانی شخصی آنان 3️⃣: فضائل و مناقب 4️⃣ : نبوت و امامت حضرات 5️⃣ : معجزات و کرامات آنان 6️⃣ : اصحاب و فرزندان آنان 7️⃣ : احتجاجات و قضاوت های آنان 8️⃣ : جنگها صلح آن ها 9️⃣ : وفات و شهادت آنان 🔟 : سيره و رفتار فردی و اجتماعی آنان 👈فعلا به عنوان افضل البذل بذل الموجود به اين تنظيم برگرفته شده از كتاب خاندان عصمت عليهم السلام - تاليف سيد تقى واردى بسنده می کنيم. 📚والسلام مرتضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحيم امام حسن مجتبى(ع) شناسه فرزندان اصحاب زمامداران معاصر رويدادهاى مهم داستان‏ها 1. انتخاب امام حسن (ع) به خلافت اسلامى 2. امام حسن(ع) و پاسخ منفى به خواستگارىِ معاويه از دختر زينب كبرى(س)) كلمات شريفه -------------------------------------------------------------------------------- نام: حسن. كنيه: ابو محمد. نام و كنيه آن حضرت را پيامبر اكرم (ص) تعيين فرمودند. القاب: مجتبى، سيّد، سبط، زكى، تقى، حجت، برّ، امين، زاهد و طيّب. منصب: معصوم چهارم، امام دوم شيعيان و پنجمين خليفه اسلامى. تاريخ ولادت: نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى. برخى نيز تولد آن حضرت را سال دوم هجرى دانسته‏اند. او نخستين فرزند اميرالمؤمنين (ع) و فاطمه زهرا (س) است. محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى‏كنونى). نسب پدرى: اميرالمؤمنين، امام على بن ابى‏طالب بن عبدالمطلب. مادر: فاطمه زهرا، دختر پيامبر (ص). مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، اميرالمؤمنين(ع)، در رمضان سال چهلم تا صفر سال پنجاه هجرى، به مدت 10 سال. از اين مدت، هفت ماه و 24 روز را عهده‏دار امر خلافت مسلمين بود و سپس طى صلحى، آن را به معاوية بن ابى سفيان واگذار كرد. تاريخ و سبب شهادت: 28 صفر سال پنجاه هجرى، در سن 47 سالگى، به‏وسيله زهرى كه همسرش، جعدة بنت اشعث، به تحريك معاوية بن ابى سفيان، به آن حضرت خورانيده بود، پس از چهل روز مسموميت و بيمارى، به شهادت نايل آمد. محل دفن: قبرستان بقيع، در مدينه منوّره، در كنار قبر جدّه‏اش، فاطمه بنت اسد. همسران: 1. ام بشير بنت ابى مسعود. 2. خوله بنت منظور. 3. ام اسحاق بنت طلحه. 4. سلمى بنت امرء القيس. 5. جعده بنت اشعث. 6. ام كلثوم بنت فضل بن عباس. 7. هند بنت عبدالرحمن بن ابى بكر. فرزندان الف) پسران: 1. زيد. 2. حسن مثنى. 3. عمر. 4. قاسم. 5. عبدالله. 6. عبدالرحمن. 7. ابوبكر. 8. حسين اثرم. 9. طلحه. ب) دختران: 1. ام حسن. 2. ام حسين. 3. فاطمه. 4. ام سلمه. 5. ام عبداللّه. 6. رقيه. برخى مورخان تعداد فرزندان امام حسن (ع) را بيش از اين مى‏دانند؛ اما همگى اتفاق دارند كه نسل آن حضرت، تنها از طريق حسن مثنى و زيد ادامه يافته است. از ميان فرزندان امام حسن (ع) چهار تن در سرزمين كربلا، در ركاب عمويشان، امام حسين(ع) به شهادت رسيده و يكى از آنان (حسن مثنى) نيز در آن معركه به شدت زخمى شد و سپس بهبودى يافت. اصحاب 1. ابراهيم بن مالك اشتر. 2. عبداللّه بن عباس. 3. ابو ثمامه صيداوى. 4. جابر بن عبدالله انصارى. 5. جارية بن قدامه. 6. جبلة بن على شيبانى. 7. حبيب بن مظاهر اسدى. 8. حذيفة بن اسيد غفارى. 9. رفاعة بن شداد. 10. سعيد بن قيس همدانى. 11. قيس بن سعد انصارى. 12. سعيد بن مسعود ثقفى. 13. سليم بن قيس هلالى. 14. صعصعة بن صوحان عبدى. 15. عامر بن واثله كنانى. 16. عمر بن ابى سلمه. 17. كميل بن زياد نخعى. 18. ابو مخنف، لوط بن يحيى. 19. مسيّب بن نجبه فزارى. 20. ميثم بن يحيى تمّار. 21. سعد بن مسعود ثقفى.
زمامداران معاصر 1. پيامبر اسلام، حضرت محمد (ص) (11-1 ق.). 2. ابى بكر بن ابى قحافه (13-11 ق.). 3. عمر بن خطاب (23-13 ق.). 4. عثمان بن عفان (35-23 ق.). 5. اميرالمؤمنين، على بن ابى‏طالب (ع) (40-35 ق.). 6. معاوية بن ابى سفيان (60-35 ق.). از ميان زمامداران فوق، پيامبر اسلام (ص) و اميرالمؤمنين (ع) علاقه و محبّت ويژه اى به امام حسن (ع) داشتند. سخنان و سيره عملىِ پيامبر اسلام(ص) با امام‏حسن و برادرش، امام حسين(ع) گوياى شدت محبّت آن حضرت به اين دو بزرگوار بوده است كه مورخان و محدثان اهل سنّت و شيعه، آنها را به طور متواتر نقل كرده‏اند؛ از جمله، پيامبر اكرم (ص) درباره آنان فرمود: «اَلْحَسَنُ و اَلْحُسَيْنُ سِيِّدا شَبابِ اَهْلَ الْجَنَّةِ»(1) و «رَيْحانَتاىَ مِنْ هذِهِ الْاُمَّةِ»(2) و «هذانِ اِبْناىَ وَاِبْنا اِبْنَتىَّ، اَللَّهُمَّ اِنّكَ تَعْلم اِنّى اُحِبّهُهُما فَأحِبَّهُما»(3). و در جاى ديگر فرمود: مَنْ اَحبَّ الْحَسَنَ وَ الحُسَيْنَ أحَبَبتُهُ وَمَنْ اَحْبَبْتُهُ اَحبَّهُ اللّهُ، وَمَنْ اَحَبَّهُ اللَّهُ اَدْخَلَهُ الْجَنّةَ، وَمَنْ اَبْغَضَهُما اَبْغَضْتُهُ وَمَنْ اَبْغَضْتُهُ اَبْغَضَهُ اللَّهُ وَمَن أبْغَضَهُ اللّهُ اَدْخَلَهُ النار.(4) همچنين درباره امام حسن (ع) فرمود: «حَسَنٌ مِنّي وَاَنَا مِنْهُ اَحَبَّ اللّهُ مَنْ اَحَبَّهُ».(5) حضرت على (ع) نيز امام حسن (ع) را در همه امور كمك‏كار و در كنار خود داشت. وصيت‏هاى آن حضرت به امام حسن (ع) معروف و مشهور است و در نهج‏البلاغه به تفصيل نقل شده است. آن حضرت به خاطر فضيلت‏ها و ارزش‏هايى كه در وجود امام حسن(ع) سراغ داشت، وى را وصى و جانشين و امام پس از خود معرفى كرد. در اين باره ادله و حجت‏هاى بسيارى در دست است؛ از جمله، روايتى است از سليم بن قيس هلالى كه گفت: شَهِدْتُ اَميرَالمُؤمِنينَ(ع) حينَ اَوْصى‏ اِلى‏ اِبْنِهِ الْحَسَن وَاَشْهَدَ عَلى‏ وَصيّتِهِ الْحُسَيْنَ وَمُحَمّداً وَجَميعَ وُلْدِهِ ورُؤَساءَ شيعَتِهِ وَاَهْلَ بَيْتِهِ. ثُمَّ دَفَعَ اليْهِ الْكِتابَ وَالسَّلاحَ وَقالَ لَهُ: يا بُنىّ أمَرَني رَسُولُ اللّه (ص) اَنْ اَوْصى‏ اِلَيْكَ وَاَدْفَعُ اِلَيكَ كُتُبى وَسَلاحي كَما اَوْصى‏ اِلَىَّ وَدَفَعَ اِلىّ كُتُبَهُ وَسَلاحَهُ، وَاَمرني اَنْ آمُرَكَ اِذا حَضَرَكَ الْمَوْتَ أنْ تَدْفَعَها اِلى‏ اَخيكَ الَحُسَيْنَ....(6) سليم بن قيس گفت: من شاهد بودم آن زمانى را كه اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش، امام حسن (ع) وصيت نمود و بر اين وصيت، تمام فرزندان خويش، از جمله امام حسين، محمد بن حنفيه و رؤساى شيعه و اهل بيت خويش را گواه گرفت. سپس ودايع امامت، مانند كتاب و سلاح، را به امام حسن (ع) داد و به وى گفت: اى فرزندم! پيامبر گرامى (ص) به من دستور داد تا به تو وصيت كنم، سلاح و كتابم را به تو بدهم، همان طورى كه او به من وصيت كرد. آن حضرت به من دستور داد تا تو را امر نمايم به اين كه هرگاه مرگ تو را فرا گيرد، آنها را به برادرت، حسين (ع) تحويل دهى (و امامت را به وى بسپارى). سه خليفه اوّل نيز با آن حضرت رفتارهاى مناسبى داشته و با ديده احترام مى‏نگريستند؛ اما معاويه، كه پس از شهادت اميرالمؤمنين، على (ع) خود را خليفه بلامنازع مسلمانان مى‏پنداشت، با مكر و حيله، ياران و بزرگان قوم را از اطراف امام حسن (ع) دور كرده و آن حضرت را در ميدان سياست و حكومت تنها گذاشت. امام حسن (ع) گرچه تلاش زيادى نمود تا در برابر تهاجم سنگين سياسى و نظامىِ معاويه از خلافت به حق خويش دفاع كند، اما با خيانت بسيارى از سردمداران و كوتاهى سران اقوام و طوايف، آن حضرت با تعداد اندكى از شيعيان، تنها مانده و ناچار به صلح با معاويه شد. معاويه با اين كه صلح‏نامه را با گواهى برخى از صحابه پيامبر (ص) امضا كرده بود، اما به آن پاى‏بند نبوده و بر خلافش عمل نمود؛ از جمله، براى قتل امام حسن (ع) مكر انديشيد و همسر آن حضرت را به مسموم و شهيد نمودن ايشان وادار ساخت.
رويدادهاى مهم 1. از دست دادن جدّش، پيامبر اسلام (ص)، در سال يازدهم هجرى. 2. فشارهاى روانى مخالفان بر پدر و مادرش، پس از رحلت پيامبر اسلام (ص). 3. از دست دادن مادر خود، فاطمه زهرا (س)، در سال يازدهم هجرى. 4. حضور در برخى از جنگ‏هاى مسلمانان عليه مشركان، در عصر خليفه دوم و خليفه سوم. 5. ايجاد مهمان‏پذير (مضيف) براى پذيرايى از مهمانان و مستمندان. 6. آبرسانى به خليفه سوم، عثمان بن عفّان (كه در محاصره انقلابيون مسلمان قرار داشت). 7. همراهى با پدرش، حضرت على (ع)، در تصدىِ خلافت اسلامى، پس از كشته شدن عثمان بن عفّان به دست انقلابيون. 8. فرماندهىِ لشكر در جنگ‏هاى جمل، صفين و نهروان، در ركاب حضرت على(ع). 9. از دست دادن پدرش، حضرت على (ع)، در 21 رمضان سال 40 هجرى. 10. تصدىِ غسل، نماز و دفن پيكر امام على (ع) و پنهان نمودن قبرش از چشم مردم. 11. بيعت مردم با امام حسن (ع) در مسجد كوفه، پس از شهادت اميرالمؤمنين، على (ع). 12. تصدىِ خلافت اسلامى، در 21 رمضان سال 40 هجرى. 13. مكاتبات و ارسال پيام‏ها ميان امام حسن (ع) و معاويه. 14. اعدام شدن دو جاسوس معاويه، در كوفه و بصره به فرمان امام حسن (ع). 15. اعلان جنگ معاويه عليه امام‏حسن(ع) و حركت لشكريان شام به سوى كوفه. 16. اعلان آماده‏باش سپاهيان امام حسن (ع) و تهيه مقدمات جنگ در شهرها. 17. خيانت برخى از فرماندهان سپاه امام حسن (ع) و پيوستن به سپاه معاويه. 18. زخمى شدن امام حسن مجتبى (ع) در ساباط مدائن به دست جراح بن سنان (يكى از منافقان فرقه خوارج). 19. افزايش توان نظامى و روحى سپاه معاويه و كاهش تدريجىِ سپاهيان امام‏حسن(ع). 20. پذيرش صلح تحميلى با معاويه و واگذارى خلافت اسلامى به وى در جمادى الاوّل (يا ربيع الأول) سال 41 هجرى. 21. تعهد معاويه بر مفاد صلحنامه امام حسن (ع) و نقض آن، پس از سيطره كامل بر شهرهاى اسلامى. 22. بازگشت امام حسن (ع) و خاندان اميرالمؤمنين(ع) از كوفه به مدينه مشرفه. 23. دسيسه معاويه در بيعت گرفتن از مردم براى ولايت عهدىِ فرزندش، يزيد و واهمه او از امام حسن (ع). 24. تحريك و فريب جعده بنت اشعث كندى، همسر امام حسن (ع)، توسط معاويه براى كشتن امام حسن (ع) به طور پنهانى. 25. مسموميت امام حسن (ع) به دست همسرش، جعده بنت اشعث كندى و شهادت آن حضرت پس از چهل روز بيمارى، در 28 صفر سال پنجاه هجرى، در مدينه مشرفه. 26. ممانعت عايشه، همسر پيامبر (ص)، مروان و هواداران بنى‏اميّه از دفن پيكر امام حسن (ع) در كنار مرقد مطهر پيامبر اكرم (ص). 27. دفن امام حسن(ع) درقبرستان بقيع، در جوار مرقد جده‏اش، فاطمه بنت‏اسد(س).
كلمات شريفه 1. قالَ الْحَسَنُ (ع): حُسْنُ السُّؤالِ نِصْفُ الْعِلْمِ.(9) پُرسش خوب، نيمى از دانش است. 2. قالَ (ع): وَاعْلَمْ أنَّ الدنيا في حَلالِها حسابٌ وَفي حَرامِها عِقابٌ وَفِى الشُّبَهاتِ عِتابٌ.(10) بدان‏كه در حلال دنيا حساب، و در حرامش‏كيفر، و در شبهاتش بازخواست است. 3. قالَ (ع): رَأسُ الْعَقْلِ مُعاشِرَةُ النَّاسِ بِالْجَميلِ.(11) رأس خردمندى همزيستى نيكو با مردم است. 4.قالَ (ع):وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لايَنْتَقِصُ اَحَدٌ مِنْ حَقِّنا اِلاَّ نَقَصَهُ اللَّهُ مِنْ عَمَلِهِ‏(12). سوگند به خدايى كه محمد (ص) را به حق برانگيخت، كسى نمى‏تواند حق ما را كم كند مگر اين كه خدا عملش را كم گرداند. 5. قالَ (ع): اِذا اَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرَةٍ وَهَيْبَةٍ بِلا سُلْطانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذِلِّ مَعْصيةِ اللَّهِ اِلى‏ عِزِّ طاعَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ.(13) هرگاه خواستى عزّتى پيدا كنى، بدون اين كه عشيره‏اى داشته باشى، و هيبتى پيدا كنى، بدون اين كه سلطنتى داشته باشى، از خوارى نافرمانى خدا خارج شو و داخل عزّت طاعت خدا گرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . بحار الأنوار، ج‏22، ص 502، باب 1، ح 48؛ اهل البيت، ص 273؛ مناقب آل أبى طالب، ج‏3، ص 163. 2 . بحار الأنوار، ج 37، ص 73، باب 50، ح 40؛ الإرشاد، ج‏2، ص 28 (با اندكى اختلاف در عبارت). 3 . الإرشاد، ج‏2، ص 27. 4 . همان، ج‏2، ص 28. 5 . بحار الأنوار، ج 43، ص 306، باب 12، ح 66. 6 . كشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج‏2، ص 102. 7 . همان، ج‏2، ص 109؛ الإرشاد، ج‏2، ص 7. 8 . اهل البيت، ص 384، مناقب آل أبى‏طالب، ج‏3، ص 199. 9 . كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج‏2، ص 152. 10 . بحار الأنوار، ج‏44، ص 138، باب 22، ح 6. 11 . كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج‏2، ص 147. 12 . همان، ج‏2، ص 149. 13 . بحار الأنوار، ج‏44، ص 138، باب 22، ح 6. -------------------------------------------------------------------------------- برگرفته شده از كتاب خاندان عصمت عليهم السلام - تاليف سيد تقى واردى امام حسن مجتبى(عليه السلام) پرتوى از سيره و سيماى امام حسن مجتبى(عليه السلام) امام حسن(عليه السلام)، اوّلين فرزند امام على و فاطمه زهرا(عليهما السلام)، در نيمه ماه رمضان سال دوم يا سوم هجرى در شهر مدينه به دنيا آمد و بعد از شهادت امام على(عليه السلام) شش ماه حكومت كرد و در سال پنجاه هجرى، به وسيله زهرى كه همسرش جعده به دستور معاويه به او خوراند، در 48 سالگى به شهادت رسيد. مزار شريفش در قبرستان بقيع، در كنار سه امام معصوم ديگر، زيارتگاه خيل شيفتگان آن حضرت است. جلال الدين سيوطى در كتاب «تاريخ الخلفاء» مىنويسد: «امام حسن در سال سوّم هجرت به دنيا آمد و شبيه ترين شخص به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در روز هفتم تولّدش، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گوسفندى را براى او عقيقه كرد و موى سرش را تراشيد و هم وزن آن را نقره صدقه داد. او يكى از پنج نفر اهل كساء است. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: پروردگارا! من او را دوست مىدارم پس او را دوست داشته باش. و فرمود: حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت اند. ابن عبّاس گفت: حسن بر دوش پيامبر سوار بود، شخصى به آن حضرت گفت: اى پسر! خوب مركبى را سوار شده اى! پيامبر فرمود: بلكه او خوب راكبى است.»امام مجتبى(عليه السلام) شخصيّتى آرام، با وقار، متين، بخشنده و مورد توجّه مردم بود. به فقيران و بينوايان رسيدگى مىنمود و بيش از حدّ در خواست آنها به آنان كمك مىكرد تا زندگىشان تأمين گردد، زيرا روا نمىديد كه سائلى بيش از يك بار از او چيزى بخواهد كه موجب شرمسارىاش شود. او در طول عمرش دو بار تمام ثروت و دارايى خويش را در راه خدا بخشيد و سه بار تمام اموال خود را وقف كرد، نيمى از آن را براى خود و نيمِ ديگر آن را در راه خدا بخشش نمود. امام مجتبى(عليه السلام)، فردى شجاع، دلير و مبارز بود و در جنگهايى كه در ركاب پدرش اميرالمؤمنين(عليه السلام) مىجنگيد در خطّ مقدّم حركت مىكرد. او در جنگ جمل و صفيّن از مبارزان پرتلاش لشكر آن حضرت بود. روزگار امامت آن حضرت امام حسن(عليه السلام) مسئوليت امامت و رهبرى را در جوّى مضطرب و ناآرام، در وضعى بسيار پيچيده و پر كشاكش كه در پايان زندگانى پدر بزرگوارش امام على(عليه السلام)بروز كرده و شعله ور شده بود، به عهده گرفت. در نتيجه وضع نابسامان مردمى كه امام با آنان روبه رو بود تنها اين راه باقى ماند كه يا وارد جنگى بىحاصل و يأسآور شود، او و جماعتش به شهادت رسند، يا پس از سپرى شدن مدّتى مواضع خود را مسجّل گرداند و صلحى را كه به صلاح ملّت است بر جنگ بىثمر ترجيح دهد. و اين امرى طبيعى است كه جنگى كه مردم به آن به ديد شكّ مىنگرند، بىنتيجه و يأسآور خواهد بود.
نشانه هاى تاريخى بسيارى وجود دارد كه به تأكيد بيان مىكند امام حسن(عليه السلام)موضع خود را به خوبى درك مىكرد و مىدانست كه مبارزه او با معاويه، با وجود شكّ و ترديدى كه در توده هاى مردم وجود دارد، محال است به پيروزى برسد. كار طرفداران امام(عليه السلام) به حدّ خيانت رسيد و از روى طمع به سوى معاويه گرايش يافتند و به دليل پول و مقام و آسايشى كه براى آنان فراهم آورد، روى به سوى او نمودند. زعماى كوفه كار را به جايى رساندند كه به معاويه نوشتند: هر وقت بخواهد امام(عليه السلام)را دست بسته نزدش مىفرستند! و چون به امام مىرسيدند به او اظهار اطاعت و ارادت مىنمودند و مىگفتند: «تو جانشين پدرت و وصىّ او هستى و ما سراپا در مقابل تو مطيع و فرمان برداريم ، هر فرمان كه دارى بفرماى!» امام به آنها مىگفت: «به خدا قسم، دروغ مىگوييد، به خدا سوگند شما به كسى كه بهتر از من بود وفا نكرديد، پس چگونه به من وفا مىكنيد؟ و چگونه به شما اطمينان كنم؟ اگر راست مىگوييد، اردوگاه مدائن، ميعادگاه و قرارگاه ما باشد، به آنجا برويد.»امام به مدائن رفت، امّا بيشتر سپاهيان، او را رها كردند. حال آيا امام مجتبى(عليه السلام)با چنين مردمى مىتوانست با معاويه بجنگد؟ هرگز. بنابراين، امام حسن(عليه السلام) به خاطر نداشتن نيروى كافىِ مطمئن، ناچار به پذيرش صلحِ تحميلى شد. مواد صلحنامه: مادّه اوّل: واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شرط كه به كتاب خدا و سنّت فرستاده او(صلى الله عليه وآله وسلم) و به سيره خلفاى صالح، عمل كند. مادّه دوم: پس از معاويه، امر حكومت بر عهده حسن است و اگر براى او حادثه اى روى داد حكومت از آنِ حسين است و معاويه نمىتواند آن را به عهده ديگرى بگذارد. مادّه سوم: بايد سبّ اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و بد گفتن از او بر منابر ترك شود و از على(عليه السلام) جز به نيكى ياد نكنند. مادّه چهارم: بايد آنچه در بيت المال كوفه قرار دارد، يعنى پنج ميليون درهم يا دينار، استثنا بشود و تابع خلافت و حكومت نباشد، و بر عهده معاويه است كه هر سال دو ميليون درهم براى حسين بفرستد و در عطا و صلات، بنىهاشم را بر بنىعبدشمس برترى دهد و ميان فرزندان كسانى كه در ركاب اميرالمؤمنين در جنگ جمل جنگيدند و فرزندان كسانى كه در صفّين در خدمت امام على(عليه السلام)مجاهدت كردند، يك ميليون درهم تقسيم شود و اين مبلغ را از خراج ولايت «دارابگرد»، كه يكى از شهرهاى فارس در حدود اهواز است، بپردازد. مادّه پنجم: مردم هر جا بر روى زمين خدا باشند، چه در شام و عراق چه در حجاز و يمن، بايد ايمن باشند و سياه و سرخ بايد در امان بمانند، معاويه بايد خطاهاى آنان را تحمّل كند و ببخشايد و هيچ كس را به جرم گذشته كيفر ندهد و با اهل عراق با كينه و دشمنى رفتار نكند. و ياران على(عليه السلام) را در هر كجا باشند امان دهد و به هيچ يك از شيعيان على(عليه السلام) آسيبى نرساند، ياران و شيعيان على(عليه السلام) از حيث جان و مال و زن و فرزند در امان و از هر گزندى محفوظ باشند، و هيچ كس متعرّض هيچ يك از آنان نشود، و هر صاحب حقّى به حقّش برسد و هر چه ياران على در هر كجا به دست آورده اند براى آنان محفوظ بماند، و براى حسن بن على و برادرش حسين(عليه السلام) و هيچ يك از اهل بيت رسول اللّه در نهان و آشكار هيچ بدى نخواهند و در امنيّت آنان، در هيچ منطق هاى، اخلال نكنند. برنامه و صلح امام حسن(عليه السلام)، چهره واقعى معاويه را آشكار ساخت و ماهيّت او را به مردم نشان داد. به طورى كه معاويه بعد از قبضه نمودن حكومت در يك سخنرانى گفت:«به خدا سوگند من با شما براى اين نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بداريد و حجّ به جا آوريد و زكات بپردازيد، بلكه به اين منظور با شما جنگيدم كه به شما فرمان دهم! و همانا اين مقام را خدا به من عطا كرده در حالى كه شما ناخشنود بوديد. هان! من حسن را اميدوار كردم، چيزهايى را به او دادم و اكنون همه آنها زير پاى من است و به هيچ شرطى وفا نمىكنم!»سياست معاويه در طول بيست سال حكومتِ سركوب و زور اين بود كه پيوسته برنامه اى تنظيم كند كه وجدان و اراده امّت را از ميان ببرد و مردم را از انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد، تا تنها در انديشه گرفتارىهاى كوچك روزانه خود باشند و از هدف هايى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در پى آن بود منصرف شوند و تنها به زندگانى و منافع شخصى خويش بينديشند و به وجوهى كه از بيت المال به دست مىآورند فكر كنند. برخى از شيوخ قبايل كوفه، با وجود اين كه از شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)بودند، از جاسوسان معاويه شدند و خبرها را در باب كوچكترين حركت يا مخالفت مردان قبيله، گزارش مىدادند آن گاه مأموران دولتى سر مىرسيدند و كسانى را كه خلاف معاويه چيزى گفته بودند يا حركتى در سر مىپروراندند دستگير مىكردند و نَفَس مخالفان را مىبريدند. و اين گونه، خلافت بازيچه اى شده بود در دست كودكان بنىاميّه.
داستان‏ها 1. انتخاب امام حسن (ع) به خلافت اسلامى هنگامى كه اميرالمؤمنين، على(ع) در محراب مسجد كوفه به‏دست عبدالرحمن‏بن ملجم مرادى مجروح گرديد و در شب 21 رمضان سال 40 هجرى به شهادت رسيد، امام حسن(ع) بدن شريف آن حضرت را غسل داد، بر آن نماز خواند و در تاريكى شب، در نيزارهاى اطراف كوفه (كه بعداً به نجف معروف شد) به‏خاك سپرد. روز 21 رمضان اهالى كوفه به طور انفرادى و گروهى در اطراف خانه اميرالمؤمنين(ع) جمع شده و اشك ماتم مى‏ريختند و سپس همگان براى سوگوارى، وارد مسجد كوفه شدند. ساعت به ساعت بر انبوه جمعيت افزوده مى‏شد. مردان با زدن بر سر و صورت خود، ناله سر داده و زنان سوگوار در پشت پرده‏ها صدا به شيون بلند كرده بودند. محشرى در مسجد كوفه برپا شده بود و كسى به ديگرى توجه نداشت. همگان در عزاى عزيز از دست رفته خويش، نه اشك چشم، كه خون جگر مى‏ريختند. البته در ميان آنان عده‏اى منافق، از خوارج و هواداران بنى‏اميه نيز بودند كه در ظاهر اندوهگين، اما در باطن شيطانىِ خويش مسرور بودند. نزديك ظهر، ناگهان همهمه مردم و صداى تكبير و صلوات آنان بلند شد. در اين هنگام، فرزندان اميرالمؤمنين (ع) امام حسن (ع)، امام حسين (ع)، محمد حنفيه و نيز برخى از بزرگان و اصحاب خاص آن حضرت، وارد مسجد شدند. با ورود فرزندان اميرالمؤمنين (ع) صداى شيون مردم فضاى مسجد را پر كرد. امام حسن (ع) بالاى منبر قرار گرفته و خطبه بليغى ايراد كرد و اعجاب همگان را برانگيخت. او در بخشى از اين خطبه فرمود: ما در سوگ مردى نشسته‏ايم كه پيشينيان، در عمل خير، بر او سبقت نگرفتند، در ركاب پيامبر خدا جهاد مى‏كرد و جان خود را فداى پيامبر مى‏نمود، و به هر مأموريتى كه از سوى پيامبر خدا مى‏رفت، جبرئيل از جانب راست و ميكائيل از جانب چپ، او را همراهى مى‏كردند، و برنمى‏گشت مگر با فتح و پيروزى. او در حالى از دنيا رفت كه جز هفتصد درهم، مالى بر جاى نگذاشت. اجر مصيبتى را كه بر ما و امت جد ما وارد شده است، از خداى بزرگ مى‏خواهم. سخن امام (ع) كه بدين جا رسيد، از شدت اندوه و گريه توان سخن گفتن را از دست داد و بر روى منبر نشسته و در ماتم پدر گريست. در اين هنگام، عبدالله بن عباس برخاست و پيش منبر ايستاد و پس از حمد الهى و درود بر پيامبر و اميرالمؤمنين (ع) گفت: اى مردم! اين فرزند پيامبرتان و وصى امامتان، على (ع) است. برخيزيد و با او بيعت كنيد. مردم گفتند: او براى ما امامى دوست‏داشتنى است و حق او بر ما واجب است. و بدين ترتيب، همگان با ميل و رغبت، با آن حضرت بيعت كردند. امام حسن (ع) فرمود: حال كه قصد بيعت با من را داريد، به اين شرط بيعت كنيد كه من با هر كسى جنگ دارم، شما هم در جنگ باشيد و با هر كسى در صلح باشم، شما هم در صلح باشيد و از امامتان پيروى كنيد. مردم اين شرط امام‏حسن(ع) را پذيرفته و به‏دست مبارك آن حضرت بيعت نمودند. اين واقعه در 21 رمضان سال 40 هجرى اتفاق افتاد. در آن هنگام، امام حسن (ع) 37 ساله بودند. از آن پس، امام حسن (ع) خلافت مسلمانان را عهده‏دار شد و كارگزاران حكومتى را به اطراف و اكناف اعزام مى‏كرد؛ از جمله، عبدالله بن عباس را به حكومت بصره منصوب فرمود.(7)
2. امام حسن(ع) و پاسخ منفى به خواستگارىِ معاويه از دختر زينب كبرى(س) معاويه پس از آن كه با صلح تحميلى، خلافت اسلامى را در قبضه خويش گرفت، در صدد تحكيم و تثبيت معنوىِ حكومت خويش برآمد. او بهترين راه را نزديك شدن به اهل بيت(ع) پنداشت. از اين رو، تصميم گرفت با آنان پيوند خويشاوندى برقرار كند تا از اين طريق، شرافت و بزرگى كسب نمايد. به همين منظور، نامه‏اى به مروان بن حكم، عامل خويش در مدينه نوشت و به او دستور داد تا ام‏كلثوم، دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد بن معاويه خواستگارى كند. وى براى عبدالله بن جعفر در اين كار امتيازاتى در نظر گرفت. مروان بن حكم، عبدالله بن جعفر را فراخواند و از دخترش براى يزيد خواستگارى كرد. عبدالله بن جعفر، كه از مقاصد پليد معاويه آگاه بود، در پاسخ مروان گفت: اختيار بانوان ما با امام حسن (ع) است، شما ام‏كلثوم را از او خواستگارى كنيد. مروان به ناچار نزد امام حسن (ع) رفت و تقاضاى معاويه را مطرح كرد. امام (ع) به وى فرمود: هر كس را مى‏خواهى دعوت كن و در آن جمع، خواستگارى كن تا من پاسخ شما را بدهم. مروان بن حكم، بزرگان بنى هاشم و بنى‏اميه را در مجلسى گرد آورد و در ميان آنان ايستاد و گفت: معاويه به من فرمان داده است تا ام‏كلثوم، دختر زينب كبرى و عبدالله بن جعفر را براى يزيد خواستگارى كنم. او حاضر است مهريه دختر عبدالله را به هر مبلغى كه پدرش تعيين كند بپردازد و تضمين مى‏كند كه تمام بدهى‏هاى پدرش را به هر مقدارى كه باشد ادا كند. اين ازدواج را براى تحكيم صلح ميان بنى‏هاشم و بنى‏اميه انجام مى‏دهيم. يزيد بن معاويه نيز هم‏سان و هم‏شأن خوبى براى ام‏كلثوم است. به جان خودم سوگند، آنانى كه بر يزيد غبطه مى‏خورند (آرزوى ازدواج با او را دارند) بسيار زيادترند از آنانى كه يزيد به آنها غبطه مى‏خورد. و يزيد كسى است كه به صورت او ابر از آسمان باران مى‏بارد. بنابراين، من از امام حسن (ع) و عبدالله بن جعفر مى‏خواهم با اين ازدواج موافقت كنند و به ازدواج ام‏كلثوم و يزيد رضايت دهند. سپس امام حسن (ع) برخاست و در پاسخ وى چنين فرمود: 1. اين كه گفتى معاويه مهريه ام‏كلثوم را به هر مقدارى كه پدرش تعيين كند، مى‏پذيرد، بدان كه ما از سنّت پيامبر (ص) در ميان اهل و عيالش، در تعيين مقدار مهريه (مهر السنّة) عدول نمى‏كنيم و به آن پاى بنديم. 2.اين كه گفتى معاويه تمام بدهى‏هاى پدرش را مى‏پردازد، تا كنون نديده بوديم كه زنان با مهريه خويش بدهى‏هاى پدران خود را بپردازند. 3. اين كه اين ازدواج، تحكيم صلح ميان بنى‏هاشم و بنى‏اميه باشد، بدانيد كه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خدا است و ما به خاطر دنيا با شما مصالحه نمى‏كنيم. 4. اين كه يزيد كفوى است كه هم‏شأن و هم‏سان ندارد، صحيح نيست؛ زيرا كفو امروزىِ او همان كفو ديروزى (عصر جاهليت و جنگ با پيامبر -ص-) است و سلطنت او چيزى را اضافه نمى‏كند. 5. اين كه تعداد كسانى كه به يزيد غبطه مى‏خورند، بيش از كسانى است كه يزيد بر آنان غبطه مى‏خورد، در صورتى درست است كه خلافت و حكومت آنان به رسالت و نبوت ارج و بها داده باشد. در اين صورت ما به او غبطه مى‏خوريم؛ اما حقيقت اين است كه رسالت و نبوت به خلافت بها داده است. بنابراين آنان بايد به ما (اهل بيت) غبطه بخورند. 6. و اين كه گفتى ابرهاى آسمان به چهره يزيد مى‏بارند، گزافى بيش نيست؛ زيرا اين لياقت و سرافرازى، مخصوص آل رسول خدا (ص) است. امام حسن (ع) با اين بيانات شيوا، نه تنها پاسخ منفى به درخواست معاويه داد، بلكه او و پسرش را در ميان بزرگان بنى‏هاشم و بنى‏اميه، مفتضح و بى‏مقدار كرد. سپس فرمود: ما مى‏خواهيم ام‏كلثوم، دختر زينب كبرى را به ازدواج پسرعمويش، قاسم بن محمد بن جعفر (ع) درآوريم و مهريه آن را يك باغستان خودم، كه در حوالى مدينه است، قرار مى‏دهيم. مروان بن حكم، شرح اين ماجرا را براى معاويه نوشت و او را از اين خبر ناگوار آگاه ساخت. معاويه پس از شنيدن ماجرا، د رحالى كه شديداً متأثر بود، گفت: ما از آنان خواستگارى كرديم، نپذيرفتند و دست رد بر سينه ما زدند؛ اما آنان اگر از ما خواستگارى مى‏كردند، مى‏پذيرفتيم و پاسخ مثبت مى‏داديم.(8)
« قيلَ لَهُ(عليه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَةُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَةُ فِى الدُّنْيا. قيل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مَلْكُ النَّفْسِ. قيلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْكَرِ بِالْمَعْرُوفِ.» از حضرت امام حسن مجتبى(عليه السلام) پرسيده شد كه زهد چيست؟فرمود: رغبت به تقوا و بىرغبتى در دنيا. سؤال شد حلم چيست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شد سداد و درستى چيست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى به وسيله خوبى. 6- تقوا «أَلتَّقْوى بابُ كُلِّ تَوْبَة وَ رَأْسُ كُلِّ حِكْمَة وَ شَرَفُ كُلِّ عَمَل بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقينَ.» تقوا و پرهيزكارى سرآغاز هر توبه اى، و سرّ هر حكمتى، و شرف و بزرگى هر عملى است، و هر كه از با تقوايان كامياب گشته به وسيله تقوا كامياب شده است. 7- خليفه به حقّ «إِنَّمَا الْخَليفَةُ مَنْ سارَ بِسيرَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاََعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.» خلافت فقط از آنِ كسى است كه به روش رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)برود، و به طاعتِ خدا عمل كند، و به جان خودم سوگند كه ما اهل بيت نشانه هاى هدايت و جلوه هاى پرفروغ پرهيزگارى هستيم. 8- حقيقت كرم و دنائت «قيلَ لَهُ(عليه السلام): مَا الْكَرَمُ؟قالَ: أَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِيَّةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ فِى الَْمحَلِّ. قيلَ فَمَا الدَّنيئَةُ؟ قالَ: أَلنَّظَرُ فِى الْيَسيرِ وَ مَنْعُ الْحَقيرِ.» از امام مجتبى سؤال شد: كرم چيست؟فرمود: آغاز به بخشش نمودن پيش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى. سؤال شد: دنائت و پستى چيست؟ فرمود: كوچك بينى و دريغ از اندك. 9- مشورت مايه رشد و هدايت «ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.» هيچ قومى با همديگر مشورت نكنند، مگر آن كه به رشد و كمالشان هدايت شوند. 10- لئامت و پستى «أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْكُرَ النِّعْمَةَ.» پستى آن است كه شكر نعمت را نكنى. 11- بدتر از ننگ و زبونى «أَلْعارُ أَهْوَنُ مِنَ النّارِ.» ننگ و زبونى بهتر از دوزخ رفتن است. 12- رفيق شناسى «قالَ الْحَسَن(عليه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: يا بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضيتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ.» امام حسن(عليه السلام) به يكى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! با احدى برادرى مكن تا بدانى كجاها مىرود و كجاها مىآيد، و چون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش را پسنديدى با او برادرى كن به شرط اين كه معاشرت، بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى باشد. 13- كار با توكّل «لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّكِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّكالَ المُسْتَسْلَمِ.» چون شخص پيروز در طلب مكوش، و چون انسان تسليم شده به قَدَر اعتماد مكن [بلكه با تلاش پيگير و اعتماد و توكّل به خداوند، كار كن]. 14- خويشاوند و بيگانه واقعى «أَلْقَريبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَ الْبَعيدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.» خـويشاونـد كسـى است كـه دوستـى و محبّت، او را نـزديك كرده باشد و اگـر چـه نـژادش دور بـاشد. و بيـگانـه كسـى است كـه از دوستـى و محبّت به دور است و گرچه نژادش نزديك باشد. 15- اعتماد به مقدَّرات الهى «مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِيارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ يَتَمَنَّ أَنـَّهُ فى غَيْرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.» هر كه به نيك گزينى خداوند دلگرم باشد، آرزو نمىكند در وضعى جز آنچه خدا برايش برگزيده، باشد. 16- آثار رفت و آمد در مسجد «مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آيَةً مُحْكَمَةً وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَ كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْكَ الذُّنُوبِ حَياءً أَوْ خَشْيَةً.» هر كه پيوسته به مسجد رود به يكى از اين هشت فايده مىرسد:1ـ نشانه اى استوار (فهم آيات الهى)،2ـ دوستى قابل استفاده،3ـ دانشى تازه،4ـ رحمتى مورد انتظار،5ـ سخنى كه به راه راستش كشد،6ـ يا سخنى كه او را از پستى برهاند،7ـ و ترك گناهان به خاطر شرم از خدا،8ـ يا ترك گناهان به خاطر خوف از خدا. 17- بهترين چشم و گوش و دل «إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَيْرِ مَذْهَبُهُ، وَ أَسْمَعُ الاَْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْكيرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.» همانا بيناترين ديده ها آن است كه در طريق خير نفوذ كند، و شنواترين گوشها آن است كه پند و اندرز را در خود فرا گيرد و از آن سود برد، سالمترين دلها آن است كه از شبهه ها پاك باشد.
18- تزكيه در پرتو عبادت «إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَةَ تَزَكىّ لَها، إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَريضَةِ فَارْفَضُوها.» به راستى هر كه عبادت را به خاطر عبادت طلب كند خود را تزكيه نمودهاست. هر گاه مستحبّات به واجبات زيان رساند آن را ترك كنيد. 19- عاقل خيرخواه «لا يَغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.» عاقل و خردمند به كسى كه از او نصيحت و اندرز خواهد، خيانت نكند. 20- ارزش دادن به آثار عبادت «إِذا لَقِىَ أَحَدُكُمْ أَخاهُ فَلْيُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.» هر گاه يكى از شما برادر خود را ملاقات كند، بايد كه محلّ نور پيشانى (يعنى محلّ سجده) او را ببوسد. 21- اميد و پشتكار «وَ اعْمَلْ لِدُنْياكَ كَأَنـَّكَ تَعيشُ أَبَدًا، وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِكَ كَأَنـَّكَ تَمُوتُ غَدًا، وَ إِذا أَرَدْتَ عِزًّا بِلا عَشيرَة، وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللّهِ إِلى عِزِّ طاعَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.» براى دنيايت چنان كار كن كه گويا هميشه زندگى مىكنى، و براى آخرتت به گونه اى كاركن كه گويا فردا خواهى مُرد، و اگر عزّتى بدون بستگان و شكوهى بدون سلطنت خواهى، از معصيت و نافرمانى خدا به طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى. 22- نشانه هاى مكارم اخلاق «مَكارِمُ الاَْخْلاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمُكافاتُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَى الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرْىُ الضَّيْفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَياءُ.» مكارمو فضائل اخلاق ده چيز است:1 ـ راستگويى، 2 ـ راستگويى در وقت سختى و گرفتارى، 3 ـ بخشش به سائل، 4 ـ خوش خُلقى، 5 ـ پاداش در مقابل كارها و ابتكارات، 6 ـ پيوند با خويشان، 7 ـ حمايت از همسايه، 8 ـ حق شناسى درباره دوست و رفيق، 9 ـ ميهمان نوازى، 10 ـ و در رأس همه اينها شرم و حياست. 23- پرهيز از تملّق و بدگويى «قالَ(عليه السلام) لِرّجُل : إِيّاكَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْكَ أَوْتُكَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَكْذُوب أَوْتَغْتابَ عِنْدِى أَحَدًا.» امام به شخصى فرمود : مبادا مرا ستايش كنى، زيرا من خود را بهتر مىشناسم، يا مرا دروغگو شمارى، زيرا دروغگو انديشه و عقيده [ثابتى] ندارد، يا كسى را نزد من بدگويى نمايى. 24- عوامل هلاكت آدمى هَلاكُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْكِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ. أَلْكِبْرُ بِهِ هَلاكُالدّينِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْليسُ. أَلْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ. أَلْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابيلُ هابيلَ. هلاكت و نابودى مردم در سه چيز است:كبر، حرص، حسد. تكبّر كه به سبب آن دين از بين مىرود و به واسطه آن، ابليس، مورد لعنت قرار گرفت. حرص كه دشمن جان آدمى است وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد. حسد كه سررشته بدى است و به واسطه آن قابيل، هابيل را كشت. 25- تقوا و تفكّر «أُوصيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَةُ التَّفَكُّرِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ أَبُو كُلِّ خَيْر وَ أُمُّهُ.» شما را به پرهيزگارى و ترس از خدا و ادامه تفكّر و انديشه سفارش مىكنم، زيرا كه تفكّر و انديشه، پدر و مادر تمام خيرات است. 26- شستشوى دستها قبل و بعد از غذا «غَسْلُ الْيَدَيْنِ قَبْلَ الطَّعامِ يُنْفِى الْفَقْرَ وَ بَعْدَهُ يُنْفِى الْهَمَّ.» شستن دستها پيش از غذا، فقر را از بين مىبرد و بعد از غذا، غم و اندوه را مىزدايد. 27- دنيا، سراى عمل «أَلنّاسُ في دارِ سَهْو وَغَفْلَة يَعْمَلُونَ وَ لا يَعْلَمُون فَإِذا صارُوا إِلى دارِ الاْخِرَةِ صارُوا إِلى دارِ يَقين يَعْلَمُونَ وَ لا يَعْمَلُونَ.» مردم در اين دنيا در سراى بىخبرى و غفلت به سر مىبرند، كار مىكنند و نمىدانند. وقتى كه به سراى آخرت رفتند، به خانه يقين مىرسند، آن گاه است كه مىدانند، ولى ديگر كار نمىكنند. 28- همراهى با مردم «صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ يُصاحِبُوكَ.» چنان با مردم مصاحبت داشته باش كه خود دوست دارى به همان گونه با تو مصاحبت كنند. 29- عقاب و ثواب مضاعف «وَ اللّهِ إِنّى لاََخافُ أَنْ يُضاعَفَ لِلْعاصى مِنَّا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ أَرْجُوا أَنْ يُؤْتِىَ الُْمحْسِنَ مِنّا أَجْرَهُ مَرَّتَيْنِ.» به خدا قسم من ترس از آن دارم كه عذاب گناهكاران از ما اهل بيت دو چندان گردد، و اميد آن را دارم كه نيكوكار از ما اهل بيت نيز پاداشش دو برابر باشد. 30- نقش عقل، همّت و دين «لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ، وَ لا حَياءَ لِمَنْ لا دينَ لَهُ.» كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دين ندارد، حيا ندارد. 31- تعليم و تعلّم «عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَكَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَيْرِكَ.»
مردم را با دانشت، دانش بياموز و خود نيز دانش ديگران را فراگير. 32- روى آوردن به چه كسى؟ «لا تَأْتِ رَجُلاً إِلاّ أَنْ تَرْجُوَ نَوالَهُ أَوْ تَخافَ بَأْسَهُ أَوْ تَسْتَفيدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَكَتَهُ وَ دُعائَهُ أَوْ تَصِلَ رَحِمًا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ.» نزد كسى مرو، مگر آن كه به بخشش او اميدوار، يا از قدرتش بيمناك، يا از دانشش بهره مند، يا به بركت و دعايش اميدوار باشى، يا آن كه بين تو و او پيوند خويشاوندىاى باشد. 33- عقل و جهل «لا غِنى أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.» هيچ بىنيازىاى بزرگتر از عقل و هيچ فقرى مانند جهل و هيچ وحشتى سختتر از خودپسندى و هيچ عيشى لذّت بخشتر از خوش اخلاقى نيست. 34- على(عليه السلام)، دروازه ايمان «إِنَّ عَلِيًّا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ كانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ كافِرًا.» على(عليه السلام) دروازه ايمان است، هر كه داخل آن شد مؤمن و هر كه خارج از آن شد كافر است. 35- حقّ اهل بيت «وَ الَّذى بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ لا يَنْتَقِصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنا إِلاّ نَقَصَهُ اللّهُ مِنْ عَمَلِهِ.» قسم به خدايى كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) را به حقّ برانگيخت، هيچ كس از حقّ ما اهل بيت چيزى را كم نكند، مگر آن كه خداوند از عملش چيزى را كم گرداند. 36- اوّل سلام، آن گاه كلام «مَنْ بَدَأَ بِالْكَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجيبُوهُ.» كسى كه پيش از سلام كردن، آغاز به سخن گفتن نمايد، جوابش را ندهيد! 37- نيكى و پرسش؟ «أَلشُّرُوعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ الاِْعْطاءُ قَبْلَ السُّؤالِ مِنْ أَكْبَرِ السُّؤْدَدِ.» آغاز نمودن به نيكى و بذل و بخشش، پيش از درخواست نمودن، از بزرگترين شرافتها و بزرگىهاست. 38- فراگيرى و كتابت دانش «تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطيعُوا حِفْظَهُ فَاكْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُيُوتِكُمْ.» دانش را فرا گيريد و اگر توانِ حفظ كردنش را نداريد آن را بنويسيد و در خانههايتان بگذاريد. 39- دعاى مستجاب «أَنـَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجِسْ فى قَلْبِهِ إِلاَّ الرِّضا أَنْ يَدْعُوَ اللّهَ فَيُسْتَجابُ لَهُ.» كسى كه در قلبش جز رضا و خشنودى خدا خطور نكند، چون خدا را بخواند، من ضامن اجابت دعاى او هستم. 40- عبادت و پرستش «مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْء.» كسى كه خدا را اطاعت و عبادت كند، خداوند همه چيز را مطيع او گرداند. = پـرتـوى از سيـره و سيمـاى امـام حسن مجتبـى عليه السلام امام حسن (ع) اولين فرزند امام على و فاطمه زهرا(س) در نيمه ماه رمضان سال دوم يا سـوم هجرى در شهر مدينه به دنيا آمد و بعد از شهادت امام علـى (ع) شـش ماه حكـومت كرد و درسال پنجاهـم هجرى, به وسيله زهرى كه همسرش جعده به دستـور معاويه به او خـورانـد, در 48 سالگـى به شهادت رسيـد. مزار شريفـش در قبرستان بقيع, در كنـار سه امـام معصـوم ديگـر, زيـارتگاه خيل شيفتگـان آن حضـرت است. جلال الدين سيوطى دركتاب ((تاريخ الخلفاء)) مى نويسد:((امام حسن در سال سـوم هجرت به دنيا آمد و شبيه تريـن شخص به پيامبر اكرم(ص) بود, در روز هفتم تولدش پيامبر (ص) گوسفندى را براى او عقيقه كرد و موى سرش را تراشيد و هم وزن آن را نقره صدقه داد. او يكى از پنج نفر اهل كساء است. پيامبر(ص) فرمـود: پروردگارا مـن اورا دوست مى دارم پس او را دوست داشته باش. و فرمود: حسـن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت اند. ابـن عباس گفت: حسـن بر دوش پيامبر سوار بود, شخصى به آن حضرت گفت: اى پسر! خوب مركبى را سوار شـده اى پيامبر فرمـود: بلكه خـوب راكبـى است.))(1) امـام مجتبى (ع) شخصيتى آرام, با وقار, متيـن , بخشنده و مورد تـوجه مردم بــود, به فقيـران و بيـنـوايان رسيـدگى مى نمـود و معمـولا بيـش ازحد درخـواست آنها به آنان كمك مى كـرد, تا زنـدگـى شان تاميــن گردد, زيرا روا نمـى ديـد كه سائلى بيـش از يك بار از او چيزى بخـواهد كه موجب شرمسارىاش شـود. او در طـول عمرش دو بار تمام ثـروت و داريـى خـويـش را در راه خـدا بخشيـد و سه بار تمام اموال خود را وقف كرد, نيمى از آن را براى خـود و نيـم ديگر آن را در راه خدا بخشـش نمود.(2) امام مجتبى(ع) فردى, شجاع, و دليـر ومبارز بـود و در جنگهايـى كـه در ركاب پـدرش اميرالمومنين (ع) مى جنگيد, معمولا در خط مقدم حركت مى كرد. او در جنگ جمل و صفيـن از مبـارزان پـرتلاش لشكـر آن حضـرت بـود.
سياست معاويه در طــول بيـست سال حكـومت سركـوب و زور ايـن بـود كه پيوسته برنامه اى تـنظـيم كنـد كـه وجـدان و اراده امت را از ميان ببـرد و مردم را از انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد, تا تنها در انديشه گـرفتاريهاى كـوچـك روزانه خـود بـاشنـد و ازهدفهايى كه رسـول خدا(ص) در پى آن بـود منصرف شـوند و تنـها بـه زندگانـى و منافع شخصـى خـويـش بينديشند و به وجـوهى كه از بيت المال به دست مىآورند فكر كنند. برخى از شيوخ قبايل كوفه, با وجود اين كه از شيعيان اميرالمومنين(ع)بودند, از جاسـوسان معاويه شـدند و خبرها را در باب كـوچكتريـن حركت يا مخالفت مردان قبيله, گزارش مى دادند آنگاه مامــوران دولتـى سر مـى رسيدند و كسانى را كه خلاف معاويه چيزى گفته بـودند يا حركتـى در سر مى پروراندند دستگير مـى گردنـد ونفـس مخالفان را مـى بريدند. وايـن گـونه , خلافت بازيچه اى شـده بـود در دست كـودكان بنى اميه. معـاويه بـه خــوبـى مـى فهـميد كـه امام (ع) صاحب مكتب و هدف است و ناچار براى اجراى رسالت خود از هيچ كـوششى خوددارى نمى كند و همه سعى خـود را در راه اعتلاى مكتب و روشهاى دگرگـون سازى امت به كار مـى بـرد, از ايـن رو, احساس خطر مـى كرد, تا آن كه سرانجام , نقشه كشتـن امام را طراحـى نمـود و آن حضرت را با سمى مهلك به وسيله (( جعده)) همسر امام به شهادت رساند.(3) ابـوالفرج اصفهانى در كتاب ((مقاتل اطالبييـن)) مى نـويسـد: ((معاويه مـى خـواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد و در انجام ايـن منظور, هيچ كس براى او مزاحمتر از حسـن بـن على و سعد بن ابـى وقاص نبـود, بديـن جهت هـر دو را با وسايل مخفى مسمـوم كرد.)) و نيز هميـن نويسنده مى گويد: (( چـون خـواستند حسـن بـن على را به خاك بسپارند, عايشه بر استرى نشست و بنى اميه و بنى مروان و هر كـس از ياوران و سپاهشان را كه در آنجا بود به كمك بـرداشت و ايـنجا بـود كـه گـوينده اى گفت: يك روز بر استر و يك روز بر شتر.)) سبط ابن جوزى به سند خود از طبقات ابـن سعد و او از واقدى روايت كـرده: حسـن بـن علـى (ع) در هنگام احتضار گفت: مـرا در كنار جـدم رسـول خدا(ص) دفـن كنيد, امويان و مروان حكم و سعيد بـن العاص ـ كه والى مدينه بودـ به پاخاستند و نگذاشتند. ابـن سعد مـولف كتاب طبقات مى گـويد: يكى از مخالفان, عايشه بـود كه گفت : (( هيچ كـس نبايد در كنار رسـول خدا دفـن شـود)) سرانجام , جنازه حسـن بن على را از آنجا به قبرستان بقيع بردنـد و در كنار قبر جـده اش فاطمه بنـت اســد به خاك سپردند. در كناب (( الاصابه)) از واقـدى نقـل شـده كـه آن روز جمعـيت آن چـنان انبوه بـود كه اگر در بقيع سوزن مى افكندند بر سر انسانى مـى افتاد به زميـن نمى رسيد. سلام عليه يوم ولد و يوم استشهد و يوم يبعث حيا.(4) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پى نوشت ها: 1 ـ تاريخ الخلفاء , ص 210. 2 ـ پيشين, ص 190. 3 ـ به كتاب پيشـوايان ما, نوشته عادل اديب, ترجمه دكتر اسدالله مبشرى, ص 112 به بعد رجوع كنيد. 4 ـ براى آشنايـى كامل با زنـدگـى امام حسن (ع) به كتاب صلح الحسـن نـوشته شيخ راضـى آل يـاسيـن يـا تـرجمه آن مـراجعه كنيـد. --------------------------------------------------------------------------------
روزگار امامت آن حضرت امام حسـن (ع) مسئوليت امامت و رهبرى را در جوى مضطرب و ناآرام, در وضعــى بسيار پيچيده و پر كشاكــش كه در پايان زندگانى پدر بزرگـوارش امـام علـى (ع) بـروز كـرده و شعله ور شـده بـود به عهده گـرفت , در نتيجه وضع نابسامان مردمى كـه امـام بـا آنـان رو بـه رو بـود تنها ايـن راه باقى ماند كه يا وارد جنگى بى حاصل و ياس آور شـود, او و جماعتـش به شهادش رسند, يا پـس از سپرى شدن مدتى مـواضع خــود را مسجـل گـرداند و صـلحـى را كـه به صلاح ملت است بر جنگ بـى ثمر تـرجيح دهــد. و ايــن امـرى طبـيعى است جنـگـى كـه مــردم به آن به ديـد شك مى نگرند, بى نتيجه ياس آور خواهد بود. نشانه هاى تاريخـى بسيارى وجـود دارد كه به تاكيد بيان مى كند امام حسـن (ع) مـوضع خود را به خـوبى درك مى كرد و مى دانست كه مبارزه او با معاويه, با وجـود شك و ترديـدى كه در تـوده هاى مردم وجـود دارد, محال است به پيروزى برسـد. كار طـرفـداران امام (ع) به حـد خيانت رسيـد و از روى طمع به سـوى معاويه گـرايـش يافتند و به دليل پـول و مقام و آسايشى كه براى آنان فراهـم آورد, روى به سوى او نمـودند. زعماى كـوفه كار را به جايى رساندند كه به معاويه نوشتند: هر وقت بخواهد امام (ع) را دسـت بسته نزدش مى فرستند و چـون به امام مى رسيدند به اظهار اطاعت و ارادت مى نمـودند و مى گفتند: ((تـو جانشين پدرت و وصى او هستى و ما سراپا در مقابل تــو مطيع و فرمانبـرداريـم, هر فرمان كه دارى بفرماى))!امام به آنها مى گفت: ((به خدا قسـم, دروغ مى گوييد, به خدا سوگند شما به كسى كه بهتر از مـن بود وفا نكرديد, پس چگونه به مـن وفا مى كنيد؟ وچگونه به شما اطمينان كنم؟ اگر راست مـى گـوييـد, اردوگاه مـدائن , ميعادگاه و قـرار گـاه ما بـاشـد به آنجـا برويـد.)) امـام بـه مـدائـن رفـت, امـا بيـشتر سپاهيان, او را رها كردنـد. حال آيا امام مجتبـى (ع) با چنين مردمى مـى تـوانست با معاويه بجنگـد؟ هرگز. بنابرايـن امام حسـن (ع) به خاطر نداشتـن نيروى كافى مطمئن , ناچار به پذيرش صلح تحميلى شـد. مواد صلحنامه: مـاده اول: واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شـرط كه به كتاب خــدا و سنت فرستاده او (ص) و به سيره خلفاى صالح عمل كنـد ماده دوم: پس از معاويه, امر حكومت بر عهده حسن است و اگر براى او حادثه اى روى داد حكومت از آن حسين است و معاويه نمى تواند آن را به عهده ديگرى بگذارد. ماده سوم: بايد سب اميرالمومنين على(ع) و بد گفتن از او در نماز ترك شود و از على(ع) جز به نيكى ياد نكنند. ماده چهارم: بايد آنچه در بيت المال كوفه قرار دارد, يعنى پنج ميليون درهم يا دينار, استثنا بشـود و تابع خلافت و حكـومت نباشـد, و برعهده معاويه است كه هر سال دوميليون درهم براى حسيـن بفرستد و در عطا و صلات, بنى هاشـم را بر بنى عبدشمـس برترى دهد و ميان فرزندان كسانى كه در ركاب اميرالمومنيـن در جنگ جمل جنگيدند و فرزندان كسانى كه در صفيـن در خدمت امام على (ع ) مجاهدت كردند, يك ميليون درهـم تقسيـم شـود و اين مبلغ را از خراج ولايت ((دارابگرد)) كه يكى از شهرهـاى فـارس در حـدود اهـواز است بپـردازد. ماده پنجم: مردم هر جا بر روى زمين خدا باشند,چه در شام و عراق چه در حجاز و يمـن, بايد ايمـن باشنـد و سياه و سـرخ بايد در امان بماننـد, معاويه بايـد خطاهاى آنان را تحمل كند و ببخشايد وهيچ كـس را به جرم گذشته كيفر نـدهد و با اهل عراق با كينه و دشمنى رفتار نكند. و ياران علـى (ع) را در هر كـجا باشنـد امان دهد و به هيچ يك از شيعيان على (ع) آسيبى نرساند, ياران و شيعيان على(ع) از حيث جان و مال و زن و فرزند در امان و از هر گزندى محفـوظ باشند. و هيچ كس معترض هيچ يك از آنان نشـود, و هر صاحب حقـى به حقـش برسد و هر چه ياران علـى در هر كجا به دست آورده اند براى آنان محفـوظ بمـاند , و بـراى حسـن بـن على و برادرش حسين(ع) و هيـچ يـك از اهـل بـيت رسـول الله در نهان و آشكار هيچ بـدى نخـواهنـد و در امنيت آنان , در هيچ منطقه اى , اخلال نكنند. برنامه وصلح امام حسن(ع) چهره واقعى معاويه راآشكار ساخت و ماهيت او را به مردم نشان داد. به طـورى كه معاويه بعد از قبضه نمـودن حكـومت در يك سخنرانـى گـفـت : ((به خـدا سـوگنـد مـن با شما براى ايـن نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بـداريد و حج به جا آوريد و زكات بپردازيد بلكه به ايـن منظور با شما جنگيـدم كه به شما فرمان دهم, و همانا اين مقام را خدا به مـن عطا كرده در حاليكه شما ناخشنود بـوديد. هان مـن حسـن را اميدوار كردم, چيزهايى را به او دادم و كنون همه آنها زير پاى مـن است و به هيچ شرطى وفا نمى كنـم.))
معاويه به خوبى مىفهميد كه امام(عليه السلام) صاحب مكتب و هدف است و ناچار براى اجراى رسالت خود از هيچ كوششى خوددارى نمىكند و همه سعى خود را در راه اعتلاى مكتب و روشهاى دگرگونسازى امّت به كار مىبرد، از اين رو، احساس خطر مىكرد، تا آن كه سرانجام، نقشه كشتن امام را طرّاحى نمود و آن حضرت را با سمّى مهلك، به وسيله «جعده» همسر امام، به شهادت رساند. ابوالفرج اصفهانى در كتاب «مقاتل الطالبيّين» مىنويسد: «معاويه مىخواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد و در انجام اين منظور، هيچ كس براى او مزاحمتر از حسن بن على و سعد بن ابىوقّاص نبود، بدين جهت هر دو را با وسايل مخفى مسموم كرد.» و نيز همين نويسنده مىگويد: «چون خواستند حسن بن على را به خاك بسپارند، عايشه بر استرى نشست و بنىاميّه و بنىمروان و هر كس از ياوران و سپاهشان را كه در آنجا بود به كمك برداشت و اينجا بود كه گوينده اى گفت: يك روز بر استر و يك روز بر شتر.»سبط ابن جوزى به سند خود از طبقات ابن سعد و او از واقدى روايت كرده: حسن بن على در هنگام احتضار گفت: مرا در كنار جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دفن كنيد، امويان و مروان حكم و سعيد بن العاص ـ كه والى مدينه بود ـ به پاخاستند و نگذاشتند. ابن سعد مؤلّف كتاب طبقات مىگويد: يكى از مخالفان، عايشه بود كه گفت: «هيچ كس نبايد در كنار رسول خدا دفن شود!»سرانجام، جنازه حسن بن على را از آنجا به قبرستان بقيع بردند و در كنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد به خاك سپردند. در كتاب «الإصابه» از واقدى نقل شده كه آن روز جمعيت آن چنان انبوه بود كه اگر در بقيع سوزنى مىافكندند بر سر انسانى مىافتاد و به زمين نمىرسيد. سَلامٌ عَليه يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ اسْتُشْهِدَ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً. از ميان سخنان پربهاى امام مجتبى(عليه السلام)، چهل حديث برگزيده را كه هر كدام گشاينده بابى از كرامت و اخلاق انسانى به روى حقيقت جويان است، به اهل مطالعه تقديم مىدارم. * * * چهل حديث قالَ الاِْمامُ المُجْتَبى(عليه السلام) : 1- نصيحت از سر اخلاص «أَيُّهَا النّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَليلاً هُدِىَ لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ وَفَقَّهُ اللّهُ لِلرَّشادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنى فَإِنَّ جارَاللّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خائِفٌ مَخْذُولٌ، فَاحْتَرِسُوا مِنَ اللّهِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ.» هان اى مردم! كسى كه براى خدا نصيحت كند و كلام خدا را راهنماى خود گيرد، به راهى پايدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدايت موفّق سازد و به نيكويى استوار گرداند، زيرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بىياور است و با ذكر بسيار خود را از [معصيت خداى] بپاييد. 2- شناخت هدايت «وَ اعْلَمُوا عِلْمًا يَقينًا أَنـَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدى، وَ لَنْ تُمَسِّكُوا بِميثاقِ الْكِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى حَرَّفَهُ، فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِكَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّكَلُّفَ وَ رَأَيْتُمْ الْفِرْيَةَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْريفَ وَ رَأَيْتُمْ كَيْفَ يَهْوى مَنْ يَهْوى.» به يقين بدانيد كه شما هرگز تقوا را نشناسيد تا آن كه صفت هدايت را بشناسيد، و هرگز به پيمان قرآن تمسّك پيدا نمىكنيد تا كسانى را كه دورش انداختند بشناسيد، و هرگز قرآن را چنان كه شايسته تلاوت است تلاوت نمىكنيد تا آنها را كه تحريفش كردند بشناسيد، هر گاه اين را شناختيد بدعتها و بر خود بستن ها را خواهيد شناخت و دروغ بر خدا و تحريف را خواهيد دانست و خواهيد ديد كه آن كه اهل هوى است چگونه سقوط خواهد كرد. 3- فاصله ميان حقّ و باطل «بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ، ما رَأَيْتَ بِعَيْنَيْكَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَيْكَ باطِلاً كَثيرًا.» بين حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بينى حقّ است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسيارى را بشنوى. 4- آزادى و اختيار انسان «مَنْ أَحالَ الْمَعاصِىَ عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ، إِنَّ اللّهَ لَمْ يُطَعْ مَكْرُوهًا وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوبًا وَ لَمْ يُهْمِلِ الْعِبادَ سُدًى مِنَ الْمَمْلَكَةِ، بَلْ هُوَ الْمالِكُ لِما مَلَّكَهُمْ وَ القادِرُ عَلى ما عَلَيْهِ أَقْدَرَهُمْ، بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْييرًا وَ نَهاهُمْ تَحْذيرًا.» هر كه گناهان را به خداوند نسبت دهد، به تحقيق، فاجر و نابكار است. خداوند به زور اطاعت نشود، و در نافرمانى مغلوب نگردد، او بندگان را مهمل و سرِخود در مملكت وجود رها نكرده، بلكه او مالك هر آنچه آنها را داده و قادر بر آنچه آنان را توانا كرده است مىباشد، آنان را فرمان داده تا به اختيار خودشان آن را بپذيرند و نهيشان نموده تا به اختيار خود بر حذر باشند. 5- زهد و حلم و درستى
برگرفته از كتاب سيره وسخن پيشوايان - تاليف محمدعلى كوشا = امام حسن مجتبى(عليه السلام) پرتوى از سيره و سيماى امام حسن مجتبى(عليه السلام) امام حسن(عليه السلام)، اوّلين فرزند امام على و فاطمه زهرا(عليهما السلام)، در نيمه ماه رمضان سال دوم يا سوم هجرى در شهر مدينه به دنيا آمد و بعد از شهادت امام على(عليه السلام) شش ماه حكومت كرد و در سال پنجاه هجرى، به وسيله زهرى كه همسرش جعده به دستور معاويه به او خوراند، در 48 سالگى به شهادت رسيد. مزار شريفش در قبرستان بقيع، در كنار سه امام معصوم ديگر، زيارتگاه خيل شيفتگان آن حضرت است. جلال الدين سيوطى در كتاب «تاريخ الخلفاء» مىنويسد: «امام حسن در سال سوّم هجرت به دنيا آمد و شبيه ترين شخص به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در روز هفتم تولّدش، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گوسفندى را براى او عقيقه كرد و موى سرش را تراشيد و هم وزن آن را نقره صدقه داد. او يكى از پنج نفر اهل كساء است. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: پروردگارا! من او را دوست مىدارم پس او را دوست داشته باش. و فرمود: حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت اند. ابن عبّاس گفت: حسن بر دوش پيامبر سوار بود، شخصى به آن حضرت گفت: اى پسر! خوب مركبى را سوار شده اى! پيامبر فرمود: بلكه او خوب راكبى است.»امام مجتبى(عليه السلام) شخصيّتى آرام، با وقار، متين، بخشنده و مورد توجّه مردم بود. به فقيران و بينوايان رسيدگى مىنمود و بيش از حدّ در خواست آنها به آنان كمك مىكرد تا زندگىشان تأمين گردد، زيرا روا نمىديد كه سائلى بيش از يك بار از او چيزى بخواهد كه موجب شرمسارىاش شود. او در طول عمرش دو بار تمام ثروت و دارايى خويش را در راه خدا بخشيد و سه بار تمام اموال خود را وقف كرد، نيمى از آن را براى خود و نيمِ ديگر آن را در راه خدا بخشش نمود. امام مجتبى(عليه السلام)، فردى شجاع، دلير و مبارز بود و در جنگهايى كه در ركاب پدرش اميرالمؤمنين(عليه السلام) مىجنگيد در خطّ مقدّم حركت مىكرد. او در جنگ جمل و صفيّن از مبارزان پرتلاش لشكر آن حضرت بود. روزگار امامت آن حضرت امام حسن(عليه السلام) مسئوليت امامت و رهبرى را در جوّى مضطرب و ناآرام، در وضعى بسيار پيچيده و پر كشاكش كه در پايان زندگانى پدر بزرگوارش امام على(عليه السلام)بروز كرده و شعله ور شده بود، به عهده گرفت. در نتيجه وضع نابسامان مردمى كه امام با آنان روبه رو بود تنها اين راه باقى ماند كه يا وارد جنگى بىحاصل و يأسآور شود، او و جماعتش به شهادت رسند، يا پس از سپرى شدن مدّتى مواضع خود را مسجّل گرداند و صلحى را كه به صلاح ملّت است بر جنگ بىثمر ترجيح دهد. و اين امرى طبيعى است كه جنگى كه مردم به آن به ديد شكّ مىنگرند، بىنتيجه و يأسآور خواهد بود. نشانه هاى تاريخى بسيارى وجود دارد كه به تأكيد بيان مىكند امام حسن(عليه السلام)موضع خود را به خوبى درك مىكرد و مىدانست كه مبارزه او با معاويه، با وجود شكّ و ترديدى كه در توده هاى مردم وجود دارد، محال است به پيروزى برسد. كار طرفداران امام(عليه السلام) به حدّ خيانت رسيد و از روى طمع به سوى معاويه گرايش يافتند و به دليل پول و مقام و آسايشى كه براى آنان فراهم آورد، روى به سوى او نمودند. زعماى كوفه كار را به جايى رساندند كه به معاويه نوشتند: هر وقت بخواهد امام(عليه السلام)را دست بسته نزدش مىفرستند! و چون به امام مىرسيدند به او اظهار اطاعت و ارادت مىنمودند و مىگفتند: «تو جانشين پدرت و وصىّ او هستى و ما سراپا در مقابل تو مطيع و فرمان برداريم ، هر فرمان كه دارى بفرماى!» امام به آنها مىگفت: «به خدا قسم، دروغ مىگوييد، به خدا سوگند شما به كسى كه بهتر از من بود وفا نكرديد، پس چگونه به من وفا مىكنيد؟ و چگونه به شما اطمينان كنم؟ اگر راست مىگوييد، اردوگاه مدائن، ميعادگاه و قرارگاه ما باشد، به آنجا برويد.»امام به مدائن رفت، امّا بيشتر سپاهيان، او را رها كردند. حال آيا امام مجتبى(عليه السلام)با چنين مردمى مىتوانست با معاويه بجنگد؟ هرگز. بنابراين، امام حسن(عليه السلام) به خاطر نداشتن نيروى كافىِ مطمئن، ناچار به پذيرش صلحِ تحميلى شد. مواد صلحنامه: مادّه اوّل: واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شرط كه به كتاب خدا و سنّت فرستاده او(صلى الله عليه وآله وسلم) و به سيره خلفاى صالح، عمل كند. مادّه دوم: پس از معاويه، امر حكومت بر عهده حسن است و اگر براى او حادثه اى روى داد حكومت از آنِ حسين است و معاويه نمىتواند آن را به عهده ديگرى بگذارد. مادّه سوم: بايد سبّ اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و بد گفتن از او بر منابر ترك شود و از على(عليه السلام) جز به نيكى ياد نكنند.
مادّه چهارم: بايد آنچه در بيت المال كوفه قرار دارد، يعنى پنج ميليون درهم يا دينار، استثنا بشود و تابع خلافت و حكومت نباشد، و بر عهده معاويه است كه هر سال دو ميليون درهم براى حسين بفرستد و در عطا و صلات، بنىهاشم را بر بنىعبدشمس برترى دهد و ميان فرزندان كسانى كه در ركاب اميرالمؤمنين در جنگ جمل جنگيدند و فرزندان كسانى كه در صفّين در خدمت امام على(عليه السلام)مجاهدت كردند، يك ميليون درهم تقسيم شود و اين مبلغ را از خراج ولايت «دارابگرد»، كه يكى از شهرهاى فارس در حدود اهواز است، بپردازد. مادّه پنجم: مردم هر جا بر روى زمين خدا باشند، چه در شام و عراق چه در حجاز و يمن، بايد ايمن باشند و سياه و سرخ بايد در امان بمانند، معاويه بايد خطاهاى آنان را تحمّل كند و ببخشايد و هيچ كس را به جرم گذشته كيفر ندهد و با اهل عراق با كينه و دشمنى رفتار نكند. و ياران على(عليه السلام) را در هر كجا باشند امان دهد و به هيچ يك از شيعيان على(عليه السلام) آسيبى نرساند، ياران و شيعيان على(عليه السلام) از حيث جان و مال و زن و فرزند در امان و از هر گزندى محفوظ باشند، و هيچ كس متعرّض هيچ يك از آنان نشود، و هر صاحب حقّى به حقّش برسد و هر چه ياران على در هر كجا به دست آورده اند براى آنان محفوظ بماند، و براى حسن بن على و برادرش حسين(عليه السلام) و هيچ يك از اهل بيت رسول اللّه در نهان و آشكار هيچ بدى نخواهند و در امنيّت آنان، در هيچ منطق هاى، اخلال نكنند. برنامه و صلح امام حسن(عليه السلام)، چهره واقعى معاويه را آشكار ساخت و ماهيّت او را به مردم نشان داد. به طورى كه معاويه بعد از قبضه نمودن حكومت در يك سخنرانى گفت:«به خدا سوگند من با شما براى اين نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بداريد و حجّ به جا آوريد و زكات بپردازيد، بلكه به اين منظور با شما جنگيدم كه به شما فرمان دهم! و همانا اين مقام را خدا به من عطا كرده در حالى كه شما ناخشنود بوديد. هان! من حسن را اميدوار كردم، چيزهايى را به او دادم و اكنون همه آنها زير پاى من است و به هيچ شرطى وفا نمىكنم!»سياست معاويه در طول بيست سال حكومتِ سركوب و زور اين بود كه پيوسته برنامه اى تنظيم كند كه وجدان و اراده امّت را از ميان ببرد و مردم را از انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد، تا تنها در انديشه گرفتارىهاى كوچك روزانه خود باشند و از هدف هايى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در پى آن بود منصرف شوند و تنها به زندگانى و منافع شخصى خويش بينديشند و به وجوهى كه از بيت المال به دست مىآورند فكر كنند. برخى از شيوخ قبايل كوفه، با وجود اين كه از شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)بودند، از جاسوسان معاويه شدند و خبرها را در باب كوچكترين حركت يا مخالفت مردان قبيله، گزارش مىدادند آن گاه مأموران دولتى سر مىرسيدند و كسانى را كه خلاف معاويه چيزى گفته بودند يا حركتى در سر مىپروراندند دستگير مىكردند و نَفَس مخالفان را مىبريدند. و اين گونه، خلافت بازيچه اى شده بود در دست كودكان بنىاميّه. معاويه به خوبى مىفهميد كه امام(عليه السلام) صاحب مكتب و هدف است و ناچار براى اجراى رسالت خود از هيچ كوششى خوددارى نمىكند و همه سعى خود را در راه اعتلاى مكتب و روشهاى دگرگونسازى امّت به كار مىبرد، از اين رو، احساس خطر مىكرد، تا آن كه سرانجام، نقشه كشتن امام را طرّاحى نمود و آن حضرت را با سمّى مهلك، به وسيله «جعده» همسر امام، به شهادت رساند. ابوالفرج اصفهانى در كتاب «مقاتل الطالبيّين» مىنويسد: «معاويه مىخواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد و در انجام اين منظور، هيچ كس براى او مزاحمتر از حسن بن على و سعد بن ابىوقّاص نبود، بدين جهت هر دو را با وسايل مخفى مسموم كرد.» و نيز همين نويسنده مىگويد: «چون خواستند حسن بن على را به خاك بسپارند، عايشه بر استرى نشست و بنىاميّه و بنىمروان و هر كس از ياوران و سپاهشان را كه در آنجا بود به كمك برداشت و اينجا بود كه گوينده اى گفت: يك روز بر استر و يك روز بر شتر.»سبط ابن جوزى به سند خود از طبقات ابن سعد و او از واقدى روايت كرده: حسن بن على در هنگام احتضار گفت: مرا در كنار جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دفن كنيد، امويان و مروان حكم و سعيد بن العاص ـ كه والى مدينه بود ـ به پاخاستند و نگذاشتند. ابن سعد مؤلّف كتاب طبقات مىگويد: يكى از مخالفان، عايشه بود كه گفت: «هيچ كس نبايد در كنار رسول خدا دفن شود!»سرانجام، جنازه حسن بن على را از آنجا به قبرستان بقيع بردند و در كنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد به خاك سپردند. در كتاب «الإصابه» از واقدى نقل شده كه آن روز جمعيت آن چنان انبوه بود كه اگر در بقيع سوزنى مىافكندند بر سر انسانى مىافتاد و به زمين نمىرسيد. سَلامٌ عَليه يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ اسْتُشْهِدَ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً.
مكارمو فضائل اخلاق ده چيز است:1 ـ راستگويى، 2 ـ راستگويى در وقت سختى و گرفتارى، 3 ـ بخشش به سائل، 4 ـ خوش خُلقى، 5 ـ پاداش در مقابل كارها و ابتكارات، 6 ـ پيوند با خويشان، 7 ـ حمايت از همسايه، 8 ـ حق شناسى درباره دوست و رفيق، 9 ـ ميهمان نوازى، 10 ـ و در رأس همه اينها شرم و حياست. 23- پرهيز از تملّق و بدگويى «قالَ(عليه السلام) لِرّجُل : إِيّاكَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْكَ أَوْتُكَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَكْذُوب أَوْتَغْتابَ عِنْدِى أَحَدًا.» امام به شخصى فرمود : مبادا مرا ستايش كنى، زيرا من خود را بهتر مىشناسم، يا مرا دروغگو شمارى، زيرا دروغگو انديشه و عقيده [ثابتى] ندارد، يا كسى را نزد من بدگويى نمايى. 24- عوامل هلاكت آدمى هَلاكُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْكِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ. أَلْكِبْرُ بِهِ هَلاكُالدّينِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْليسُ. أَلْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ. أَلْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابيلُ هابيلَ. هلاكت و نابودى مردم در سه چيز است:كبر، حرص، حسد. تكبّر كه به سبب آن دين از بين مىرود و به واسطه آن، ابليس، مورد لعنت قرار گرفت. حرص كه دشمن جان آدمى است وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد. حسد كه سررشته بدى است و به واسطه آن قابيل، هابيل را كشت. 25- تقوا و تفكّر «أُوصيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَةُ التَّفَكُّرِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ أَبُو كُلِّ خَيْر وَ أُمُّهُ.» شما را به پرهيزگارى و ترس از خدا و ادامه تفكّر و انديشه سفارش مىكنم، زيرا كه تفكّر و انديشه، پدر و مادر تمام خيرات است. 26- شستشوى دستها قبل و بعد از غذا «غَسْلُ الْيَدَيْنِ قَبْلَ الطَّعامِ يُنْفِى الْفَقْرَ وَ بَعْدَهُ يُنْفِى الْهَمَّ.» شستن دستها پيش از غذا، فقر را از بين مىبرد و بعد از غذا، غم و اندوه را مىزدايد. 27- دنيا، سراى عمل «أَلنّاسُ في دارِ سَهْو وَغَفْلَة يَعْمَلُونَ وَ لا يَعْلَمُون فَإِذا صارُوا إِلى دارِ الاْخِرَةِ صارُوا إِلى دارِ يَقين يَعْلَمُونَ وَ لا يَعْمَلُونَ.» مردم در اين دنيا در سراى بىخبرى و غفلت به سر مىبرند، كار مىكنند و نمىدانند. وقتى كه به سراى آخرت رفتند، به خانه يقين مىرسند، آن گاه است كه مىدانند، ولى ديگر كار نمىكنند. 28- همراهى با مردم «صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ يُصاحِبُوكَ.» چنان با مردم مصاحبت داشته باش كه خود دوست دارى به همان گونه با تو مصاحبت كنند. 29- عقاب و ثواب مضاعف «وَ اللّهِ إِنّى لاََخافُ أَنْ يُضاعَفَ لِلْعاصى مِنَّا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ أَرْجُوا أَنْ يُؤْتِىَ الُْمحْسِنَ مِنّا أَجْرَهُ مَرَّتَيْنِ.» به خدا قسم من ترس از آن دارم كه عذاب گناهكاران از ما اهل بيت دو چندان گردد، و اميد آن را دارم كه نيكوكار از ما اهل بيت نيز پاداشش دو برابر باشد. 30- نقش عقل، همّت و دين «لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ، وَ لا حَياءَ لِمَنْ لا دينَ لَهُ.» كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دين ندارد، حيا ندارد. 31- تعليم و تعلّم «عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَكَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَيْرِكَ.» مردم را با دانشت، دانش بياموز و خود نيز دانش ديگران را فراگير. 32- روى آوردن به چه كسى؟ «لا تَأْتِ رَجُلاً إِلاّ أَنْ تَرْجُوَ نَوالَهُ أَوْ تَخافَ بَأْسَهُ أَوْ تَسْتَفيدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَكَتَهُ وَ دُعائَهُ أَوْ تَصِلَ رَحِمًا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ.» نزد كسى مرو، مگر آن كه به بخشش او اميدوار، يا از قدرتش بيمناك، يا از دانشش بهره مند، يا به بركت و دعايش اميدوار باشى، يا آن كه بين تو و او پيوند خويشاوندىاى باشد. 33- عقل و جهل «لا غِنى أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.» هيچ بىنيازىاى بزرگتر از عقل و هيچ فقرى مانند جهل و هيچ وحشتى سختتر از خودپسندى و هيچ عيشى لذّت بخشتر از خوش اخلاقى نيست. 34- على(عليه السلام)، دروازه ايمان «إِنَّ عَلِيًّا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ كانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ كافِرًا.» على(عليه السلام) دروازه ايمان است، هر كه داخل آن شد مؤمن و هر كه خارج از آن شد كافر است. 35- حقّ اهل بيت «وَ الَّذى بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ لا يَنْتَقِصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنا إِلاّ نَقَصَهُ اللّهُ مِنْ عَمَلِهِ.» قسم به خدايى كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) را به حقّ برانگيخت، هيچ كس از حقّ ما اهل بيت چيزى را كم نكند، مگر آن كه خداوند از عملش چيزى را كم گرداند. 36- اوّل سلام، آن گاه كلام «مَنْ بَدَأَ بِالْكَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجيبُوهُ.» كسى كه پيش از سلام كردن، آغاز به سخن گفتن نمايد، جوابش را ندهيد! 37- نيكى و پرسش؟
روزي سائلي خدمت آن بزرگوار آمد و اظهار فقر كرد و براي آن حضرت دو بيت شعر خواند كه مضمون آن چنين است: «چيزي ندارم كه بفروشم و حوايج خود را رفع كنم، و حالم بر گفته ام گواه است و فقط آبرويم مانده كه مي خواستم فروخته نشود. ولي امروز تو را خريدار يافتم، آبرويم را بخر و مرا از فقر نجات ده!» حضرت به آن كسي كه تهية مخارج در دستش بود فرمود: «هرچه داري به اين مرد بده كه من از او خجالت مي كشم!» دوازده هزار درهم موجودي را به او داد چنانكه براي مخارج آن روز چيزي نماند، و جواب دو شعر را نيز چنين داد: «تو از ما با عجله چيزي خواستي، آنچه بود داديم و بسيار كم بود. بگير و آنچه داشتي ـ آبرو ـ حفظ كن و گويا كه ما را نديده اي و به ما چيزي نفروخته اي.» و مادري دارد چون زهرا كه از شب تا صبح در نماز است و پس از هر نمازي به ديگران دعا مي كند و هنگامي كه حضرت حسن مي پرسد چرا به ما دعا نكردي جواب مي دهد: يا بني الجارثم الدار ـ پسر كم، همسايه ما مقدم است. اين مادر مربي پسري چون حسن است. اين روايت از او است: ان رجلاً اتي الحسن بن علي عليهما السلام فقال بابي انت وامي اعني علي قضاء حاجة. فانتعل وقام معه فمر علي الحسين صلوات الله عليه وهو قائم يصلي. فقال له اين كنت عن ابي عبدالله تستعينه علي حاجتك؟ فذكر انه معتكف. فقال له اما انه لو اعانك كان خيرا له من اعتكافه شهرا. «مردي حاجتي داشت، متوسل به حضرت حسن شد. آن حضرت به دنبالش راه افتاد. در ميانه راه امام حسين را ديد كه در حال نماز است. حضرت به آن مرد فرمودند چرا براي حاجتت به حسين مراجعه نكردي؟ گفت او در مسجد معتكف بود. حضرت فرمودند: اگر به او كمك مي كرد بهتر از يك ماه اعتكاف بود. حضرت مجتبي عليه السام از نظر نسب سرآمد همة مردم بود، و از نظر حسب و فضايل انساني، از زبان آن حضرت بشنويم: موقعي كه اميرالمؤمنين عليه السلام از دنيا رفت حضرت مجتبي عليه السلام بر منبر رفت و فرمود: «ما اهل بيت «حزب الله» هستيم كه غالب معرفي شده ايم: فان حزب الله هم الغالبون[3]. ما عترت رسول الله هستيم كه در روايت ثقلين، رسول اكرم ما را در كنار قرآن و مبيّن قرآن و پشتوانة اسلام قرار داده است ـ اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض ـ ماييم عالم به تأويل و تنزيل قرآن. ماييم كه در قرآن شريف، معصوم و مطهر نام برده شده ايم ـ انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا[4] ـ و بايد همه از ما اطاعت كنند زيرا در قرآن به آن امر شده اند. ـ اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولي الامر منكم[5]. ماييم كساني كه در قرآن مودت آنان بر مردم واجب شده است ـ قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي[6] ـ ماييم كساني كه در قرآن مودت ما حسنه شمرده شده است ـ ومن يقترف حسنة نزد له فيها حسنا[7]. صلح امام حسن (ع) يكي از كارهاي مفيد براي اسلام و مسلمين صلح امام حسن (ع) با معاويه است. اين عمل مفيد براي كساني كه آگاهي تاريخي و اسلامي ندارند. مورد شك است كه چرا حضرت حسن با معاويه صلح كرد و چرا مثل امام حسين قيام ننمود؟ چيزي كه قبل از هر چيز لازم مي دانيم متذكر شويم اين است كه قيام امام حسين عليه السلام بعد از بيست سال از صلح امام حسن واقع شده است. امام حسين ده سال با حضرت امام حسن بود و بايد تابع حضرت امام حسن باشد. ولي ده سال بعد از امام حسن، امام بود و در رهبري اختيار تام داشت ولي قيام نكرد، و قيام ايشان پس از ده سال از امامت او بوقوع پيوست. اگر ايرادي باشد ـ كه قطعاً نيست ـ بر هر دو وارد است. خود اين مطلب دليل است كه قيام، زمينه و اقتضا مي خواهد و در آن بيست سال چنين زمينه و اقتضايي نبوده است. توضيح مطلب