دانشگاه برا پسرا فقط بازیه..دختر بازی رفیق بازی فرار از سربازی.
اونوقت برا دخترا، هی درس درس درس
ای ریدم تو درس.
همیشه دلم میخواد قشنگ زندگی کنم؛
صبحا زود پاشم، ورزش کنم، صبحونه مقوی بخورم،مث آدم آب و غذا بخورم و پدر این معده بدبخت و درنیارم، روتین پوستی انجام بدم، به خودم برسم، استرس نداشته باشم، شغل خوب داشته باشم، بیرون برم، تفریح کنم، مثل آدم درس بخونم و همه رو واسه شب امتحان جمع نکنم، عصبی نباشم، سر هرچیز کوچیکی بهم نریزم و انقد همچی و تو خودم نریزم..
ولی اصلا نمیشه که نمیشههه
نه اینکه نخواما..میخوام، قصدشم هست، منتها حسش نیس
هیچ وقت حس هیچی نیس..
شورش و دراوردم دیگه و واقعا ازین اوضاع خسته و متنفرم
ازینکه نمیدونم کی قراره به خودم بیام و مثل آدم زندگی کنم..ازین آدمی که به هرچیزی اهمیت میده جز خوده بیصاحابش..
تنهایی نهایت دو سه ساعت تو شب و نصفه شب حالتو بد میکنه..ولی رابطه،هر ثانیه به ثانیه و تو کل ۲۴ ساعت.
حتی وقتی که وسط خیابون دانشگاه داشتم خیلی شیک میرفتم زیر ماشین و اگه دوستم دستمو نمیکشید الان اینجا نبودم