سالها بعد توی زمستونی که اینجا نیستیم ، دفترت رو بهم نشون بده و بالاخره بگو که وقتی جوون بودیم یه نقاشی کشیدی از من و خودت با سویشرتهای گرممون و هاتچاکلتهایی که کنار کاروسل توی دستهامونه .
کاش تو را از کودکی داشتم . دنیا را از چشمت چنان پنهان میکردم تا نبینی چهها میکند . شاید در آن صورت هنوز فکر میکردی ماه به دنبالت راه میافتد . دوستانت همیشه عشق میورزند و تو ، کافی هستی . شاید هنوز هم دلت میخواست وقتی بزرگ شدی به مردم کمک کنی . شاید . شاید هنوز هم احساساتت برای ابراز امنیت خاطر داشتند .
بیا به هم یه قولی بدیم ، قول انگشتی .
تو قول بده هرروز بیشتر و بیشتر با اون چشمای شکلاتیت به من نگاه کنی من در عوض قول میدم هربار به ستاره ها نگاه میکنم دنبال درخشان ترینشون بگردم و اسم تورو روش بزارم .
خودم فدای تک تک خاطره هامون ،
فدای بودنت ،
فدای وجودت و قلبت که میتپه ،
و در آخر فدای صدای خنده هات .