eitaa logo
مَــــــــنِ آرام💜✨
13.2هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
460 ویدیو
17 فایل
🌿﷽‌🌿 با عشق می سازیم زندگیو😍❤️ تبلیغات 😚👇 https://eitaa.com/joinchat/2268005056Ce831854631
مشاهده در ایتا
دانلود
💕قسمت دوم _نتونستم دیگه چیزی بگم فقط جلو در ازش خداحافظی کردم و وقتی وارد خونه شدم مستقیما رفتم تو اتاقم تا صبح بهش فکر کردم صبح اس داده بود امیدوارم ازم ناراحت نشده باشی ولی چیکار کنم که عاشقتم؟چند روز بعد بهش جواب دادم و قبول کردیم که با هم باشیم برا همیشه.. نه یکی دو روز بلکه همه روزای عمرمون.هر روز با هم بودنمون قشنگتر از دیروزش میشد یه سال گذشت و ما با هم نامزد کردیم همه بهمون میگفتن لیلی و مجنون واقعی. حتی استادا عشقمونو تحسین میکردن چه روزایی باهم داشتیم الان که دارم مینویسم صورتم داره با اشکام شسته مییشه.هر روز بیشتر از دیروز عاشق هم میشدیم من ترم آخرم بود. و قرار بود 25بهمن روز عشق روز دلهای عاشق روز ولنتاین عروسیممونو جشن بگیریم.همه چی خیلی خوب داشت پیش میرفت.20روز مونده بود تا بهم رسیدن و خیلی خوشحال بودیم.5بهمن 91 بود که اومد خونمون گفت: دوستام گفتن آخرین مسافرت مجردیمو باهاشون برم اجازه میدی برم ؟مگه میتونستم بگم نه وقتی جونم براش درمیرفت؟ رفتن شیراز و تو حین مسافرتش روزی 10دوازده بار تلفنی میحرفیدیم .رفت که ای کاش 10سال باهام حرف نمیزد ولی اجازه نمیدادم.روزد هم بهمن بود گفت: فردا برمیگردم و منم از دلتنگی و خوشحالی دوباره دیدنش رو جام بند نبودم در برابرش یه بچه 2ساله بودم که نمیتونستم نه بگم بهش.صبح ازخواب بیدارشدم و کارامو انجام دادم و خودمو حاضر کردم تا بیاد. تلفنو برداشتم و بهش زنگ زدم ولی جواب نداد ساعت نزدیکه 5عصر بود و هر چی زنگیدم جواب نداد دیگه داشتم از نگرانی میمردم که خواهرش زنگ زد داشت گریه میکرد گفتم: فقط بگو که فرهادخوبه.گفت ببخش زن داداش ولی فرهاد دیگه نمیتونه با تو باشه پسر بدقولی نبوده ولی این دفه رو حرفش نموند و تومسافرتش عاشق شده و نمیتونه دیگه باهات باشه گفتم: آبجی چی میگی؟گفت: اگه باورت نمیشه بیا فلان بیمارستان هر دو تاشونو ببین . .تو راه فقط گريه كردم رسيدم بيمارستان ديدم همه هستن نميدونستم چی شده. بدو رفتم پیش خواهرش گفتم چی شده ؟گفت فرهاد و حلال کن که نمیتونه  دیگه باهات باشه آخه عاشق یکی دیگه شده اسمش فرشتس . البته بهش میگن عزراییل .اینو که شنیدم از حال رفتم وقتی بهوش اومدم همه سیاه پوش بالا سرم بودن وقتی به خودم اومدم بالا سر فرهاد بودم سفیدپوش آروم خوابیده بود و لبخند قشنگش رو هنوز داشت.آره فرهاد که روزی قرار گذاشت برا همیشه پیشم بمونه زیر حرفش زد تو راه برگشت نزدیکای همدان تصادف کردند وهر 4 نفرشون باهم رفتن پیش خدا رفتن خونه ابدیشون.الان قرار ملاقات منو فرهاد هر روز پنجشنبه توی بهشت محمدیه با یه دسته گل سفید. و کلی اشکهای من.ولی من نزدم زیر قولم فرهادم تا روزی که بلیط سفرم جوربشه تا بیام پیشت فقط جای تو تو قلبمه و حلقه عشق تو تو دستم.خیلی دوست دارم عشقم.سالگرد جداییمون داره میرسه ولی یه لحظم از تو فکرم بیرون نیستی. امیدوارم هیچ عشقی عاقبتش مثل من و فرهاد نشه. 🖤🥀 منتظر نظراتتون هستـم❄️☃️ 🐬 @mahi_882 ایـنــم لینــک کانالــمون بــرای ارســال بــه دوستـــاتــون 😍🌨👇 https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69