eitaa logo
مَــــــــنِ آرام💜✨
13.2هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
460 ویدیو
17 فایل
🌿﷽‌🌿 با عشق می سازیم زندگیو😍❤️ تبلیغات 😚👇 https://eitaa.com/joinchat/2268005056Ce831854631
مشاهده در ایتا
دانلود
ننه توی فکر بود و فقط یه لبخند به لب نشونده بود که کسی متوجه نشه ،به خودم که اومدم یه مرد کنارم نشسته بود و شیخ کلبعلی شروع کردخوندن... با نیشگونی که از پهلوم گرفته شد تكون شدیدی خوردم که مادرم از لای دندونهای چفت شده ش غرید با توئه بگو بله بذار مردم از این در برن بیرون من میدونم و تو..... نفهمیدم بله برای چی بود و برای کوتاه کردن غرغرهای مادرم بله رو دادم. همه که دست میزدن دلم میخواست خودم هم دست بزنم... بلند شم برقصم .... کاش جای این لباس ،لباس محلی هامو پوشیده بودم و وسط حیاط دستمال دستم میگرفتم..... همیشه همسایه ها عروسی داشتن اینطوری مردم جمع میشدن به شادی... چه ذوقی داشتم که خونه ما اومده بودن، مادرم ذره ای از من فاصله نمیگرفت که بتونم باخیال راحت دست بزنم و شادی کنم..... زیر پوستی بشکن میزدم و اروم میخندیدم. چادر رو از روی صورتم بالا کشیدن..... مردی که کنارم نشسته بود از لحاظ قدی زیاد از من بلندتر نبود اما چاقتر بود...اونقدر ریش و سیبیل داشت که نمیشد گفت سفیده یا سیاه..... اونم از خوشحالی همه دندونهاشو ریخته بود بیرون... زن چاقه یه مشت اسپند دور سرمون دور داد ،روی ذغالها ریخت و رو به اون مرد گفت: عوض، ننه بلند شو برو دست پدر زنتو ببوس که از الان شدی پسر بزرگ این خونه،چشمامو در اوردم برای زن که چرا گفت پسرش مرد خونه ما شده؟ مرد این خونه فقط پدرمه انگشت پام آتیش گرفت که تند برگشتم اما مادرم بود که با سنجاق سینه ش به پام زده بود.... آروم کنار گوشم گفت این چشمای بی صاحب رو این طوری ننداز بیرون مردم وحشت میکنن... خاله برادر کوچکم رو توی بغل مادرم انداخت و گفت: بیا خواهر بهتره به احمد شیر بدی که صداش بلند شده.... خاله فهمیده بود مادرم داره اذیت میکنه و همه جوره تلاش میکرد از من دورش کنه..... ننه همه حواسش به اون مرد بود که تازه فهمیده بودم اسمش عوض..... اسم پدربزرگم هم عوض بود میدونستم ننه به این اسم حساسه وخاطره خوبی ازش نداره، اما نگرانی هم توی چشماش میشد دید.... انگار گذشته خودش رو میدید که اونقدر نگران بود... مردها که بلند شدن زنها هم پشت سرشون یکی یکی رفتن.... فقط مونده بود عوض وننه باباش... ننه ازشون تشکر کرد و تا دم در همراهیشون کرد... اونا هم که رفتن تا مادرم خواست لب باز کنه ننه دستشو بالا گرفت دختر تو نشوندی پای عقدی که روحشم خبر نداشت زبونتو کوتاه کن... مامان دست به کمر گفت: شما بهش گفتین، خواهرم هم باهاش صحبت کرده اما الان خودشو به ندونستن زده هیچی بهش نمیگفتم جلوی مردم میرفت وسط ورقاصی میکرد واسم..... ننه کنارم نشست: حق داره مریم دختر بازیگوشیه، تموم مدت حواسش پی بازی بوده چیزی نفهمیده..... مادرم در مونده نشست :مگه دخترای مردم صدسالشونه؟ اونا هم به سن نه سالگی رفتن پی بختشون... خود من مگه چندساله بودم؟؟ شش سالم بود نشونم کردین ونه ساله عروس... ننه ابروشو داد بالا ،مریم خیلی بهتر از توئه تو که تا جارو دست میگیری نفست میره نبینم با دخترم تند حرف بزنی... مادری ،بیا بشین درست و حسابی براش توضیح بده نه اینکه رون و پهلوش کبود بشه از نیشگون هات ..... مادرم درمونده نشست مگه من بد بچه مو میخوام که اینطور باهام حرف میزنید؟ من هم مادرم ارزو دارم دلم میخواد دخترم بره پی بخت خودش خوشبخت بشه نه اینکه توی این خونه موهاش بشه رنگ دندوناش یا اینکه پیردختر بشه و دم پیری بچه بغلش بگیره ،ننه عوض که خودتون هم دیدید زن پخته ایه دنیا دیده است و پسرش هم کاری و نشنیدیم حتی یک نفر بد این خونواده رو بگه همه از خوبیشون گفتن و بیصدا بودنشون.. مادرم بغض کرده بود با کوچکترین حرفی اشکش در میومد... ننه خودشو کشید کنار مادرم، پیشونیشو بوسید: میدونم چی میگی اما بلد نیستی با محبت با مریم حرف بزنی همه این حرفها رو اگه همینجوری بهمش میزدی امشب میدونست عقدش کردن نه اینکه با حسرت به بچه های توی حیاط نگاه کنه دلش بخواد هم بازیشون بشه.. حالا هم که طوری نشده مریم وقتی رفت توی زندگی بزرگ میشه ... یعنی من میخواستم عروس بشم؟؟ برای همین خاله این لباس رو تنم کرد وماتیک کشید به لبام و سرمه به چشمام؟؟... حسی نداشتم حتی به عوض که شده بود شوهرم و صداش هم به گوشم نرسیده بود... چهره ش توی ذهنم اومد وريش وسيبيل هاش.... البته همه مردها ریش و سیبیل میذاشتن ونشونه احترام و مردونگیشون بود. فهیمه خسته بود تموم شب سرپا بود و پذیرایی میکرد کمک دست خاله... تنهایی همه چی رو جمع کردم که فرفری گفت: مریم ننه از عوض خوشش نمیاد خودم دیدم بد نگاهش میکرد اما جلوی مردم هیچی نگفت..... خودم هم متوجه شده بودم اما دیگه کار از کار گذشته بود و نمیشد حرفی زد... فرفری بشکنی زد: عوض خوبه آخه ننه همیشه میگه این زنه که زندگیشو میسازه ادامه دارد 🌾🌺🌾آیدی من برای دریافت پیام هاتون 👇 @mahi_882 https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69 🌾🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃