هدایت شده از ابر گسترده🌱
آیه دختری که بخاطر فقر بچهی مردی رو حمل میکنه ولی؛ یهو بردار اون مرد از آبه خوشِش میاد و شوهر آیه میفهمه و...🚫😱🔥
#سردار با شنیدن ابراز علاقهی #برادرش نسبت به همسر او با یک نعره مجسمهی قدیمی مادرش را محکم وسط صفحهی تلویزیون کوبید.
#سردارِ آرام اکنون یقهی #مهران را گرفته و قصد کشتنش را دارد.
فریادش را با نعره رها کرد: تو چقد کثافتی #مهران که به زن برارت رحم نمیکنی!
مشتی به صورتش کوبید: تو کثیف ترین موجود دنیایی. از کی تا حالا دزد ناموس برادرت شدی بیغیرت.
ستون های خانه به همراه یک همسر که از علاقه برادرش نسبت به زنش شنیده بود لرزیدند.
#مهران یقهاش را از دستان #سردار آزاد کرد و خون کنار لبش را با دست زدود و گفت:
- چرا یقه جر میدی! مگه خودت نگفتی آیه زنت نیست! مگه نگفتی دوسش نداری و حدیث زنته! حالا چیشد که من شدم دزد ناموس برادرم و تو یقه جر میدی برای دختری که بچت بدنیا اومد میخوای بندازیش بیرون!
شیرین خانم و ملیکا هر دو #سردار را گرفتند تا خون برادرها به دست هم ریخته نشود
دستان #سردار را گرفته بودند ولی صدا که گرفتنی نبود بلند تر از قبل غرید:
- #آیه زن قانونی منه بدبخت..اگه سپردمش بهت چون داداشم بودی،چون بهت اعتماد داشتم.زنم دستت امانت بود بی وجود آیه امانت بود
#مهران دوباره پرده درید:
- آیه منو میخواد سردار خودتو پاره نکن.
#سردار برگشت و چند ثانیهای کوتاه به #آیه خیره شد که همان لحظه...😭😱
https://eitaa.com/joinchat/2809594448C3cb9c6269c
رمانی بر اساس واقعیت👆🏼
لینک باطل میشه الان؛ زودتر بزن روی پیوستن که بعد پشیمون میشی😍🙄