خوب بیچاره آقا راه حل خواسته بود نه اینکه کارهای روزمره خودت بنویسی و آن آقاهه هم حسرت چنین خانمی بکشه وبه درداش هم اضافه کنی واون بیشتر از زن وزندگیش که می افته برادر گرامی اولا باید تو خونه همیشه هوای خانمت بیشتر داشته باشی البته به عنوان یه خانم که از همسرش انتطار داره چون که منم یه مدت اصلا حال کار کردن وپختوپز تو خونه نداشتم وهمسری همش غر میزد ود عوام میکرد منم حوصله بحث ودعوا نداشتم فقط سکوت میکردم بعد یه مدت رفتم دکتر اعصاب ایشون گفتن افسردگی داری با قرصا خوب میشه البته با همسرم هم صحبت کرد بماند بهش چه ها گفت چون من رفتم بیرون ولی از اخلاقش پی بردم که گفته خانما نیاز به توجه و محبت وحمایت از طرف همسرانشون هستن اگر تو خونه نادیده گرفته شون اینا هم نسبت به همسرانشون سرد شده ودست ودلشون به کار نمیاد شما هم تا می تونید محبت کنید چون عکس العملش خودتون و بچه هاتون برمیگرده هر از گاهی خاتون سور پرایز کنید با یه شاخه گل به خدادما خانما خیلی مظلوم وکم توقع هستیم وبا کوچکترین چیز ا خوشحال میشیم ومتقایلا به خودتون برمیگرده ودر صحبتاتون گفتین ارایش غلیط میکنن برادر من اینطور که مشخص خانمتون میخواد در بیرون از خونه جلب توجه کنن شما باید ت خونه بیشتر ازش تعریف کنید ومحبت کلامی مثل عشقم گلم وپیام های عاشقانه اینا خیلی کاربرد دارن وزیباییهاش بگید وباید صورتتون بدون ارایش زیباتر تا زیاد ارایش نکنه انشاله با این راهکار ها خانمتون زن کدبانو وهمه چيز تموم میشه 👌👌 خواهر عزیزم شما هم ببخشید واجرتون با امام زمان که کاراتون بیمنت واسه عشق به خانوادتون انجام میدهید دست مریزاد👏 ندیده همتون دوستدارم سلامتی آقا ومادرش زهراص سه صلوات
🍃🌷
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من😇
@mahi_882
لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
#تجربه_من ۱۰۵۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#بارداری_خداخواسته
#دوتا_کافی_نیست
سال ۹۵ تو سن ۱۹ سالگی با همسرم که تو دانشگاه باهم همکلاس بودیم، عقد کردیم.۲ سال نامزد بودیم و دانشجو...
همسرم شغل و درآمد مناسبی نداشت با همین شرایط تصمیم گرفتیم عروسی بگیریم، چون دوران نامزدی حسابی خسته مون کرده بود، مخصوصا که شهرهامون هم از هم فاصله داشت.
تا یکسال بعد از عروسی هم باهم میرفتیم دانشگاه و اصلا به بچه فکرم نمی کردیم. تا ۲ سال بچه نداشتیم و من عاشق بچه بودم برعکس همسرم که هیچ حسی به بچه نداشت و همش میگفت بچه مسئولیت داره و دنبال دردسر میگردی. ولی من عاشق بچه و بچه داری بودم تا اینکه کار همسرم تو یه شرکت جور شد و من دیگه پامو کردم تو یه کفش که بچه میخوام.
با اصرار من اقدام کردیم و الحمدلله خیلی زود باردار شدم. بارداری سختی بود تا ۳ ماه ویار سخت که حتی یه لیوان آب تو معدم نمی موند و همش بالا میاوردم. اونقدر وزن کم کرده بودم که هرکسی منو میدید میترسید. بعد از ۳ ماه کم کم بهتر شدم و تونستم غذا بخورم.
دیگه مشکل خاصی نداشتم و پسر قشنگم مهر ۱۴۰۰ به دنیا اومد یه پسره فوق العاده پر انرژی و البته زرنگ که خیلی شیطنت داشت ولی اونقدر شیرین بود که همه از دوست و آشنا دوسش داشتن ولی خوب خیلی ازم انرژی میگرفت و همسرمم زیاد کمک حالم نبود و اکثرا تنها بودیم.
پسرم شب خیلی سخت میخوابید و روزام مدام فعالیت داشت و همه ی وسایل خونه رو تا جایی که دستش میرسید، شکوند😅 همه بهم میگفتن تو با این وضع دیگه بچه نیار و همین واسه پیر شدنت کافیه😆
خودمم با اینکه خیلی بچه دوست بودم، پسرم یه جوری بود که دیگه زده شده بودم و میگفتم حالا حالاها بچه نمیارم. مخصوصا که داشتم ادامه تحصیل میدادم و دانشگاه میرفتم.
پسرم رو میذاشتم پیش مادرشوهرم یا یه وقتایی شوهرم دم در دانشگاه تو ماشین نگهش میداشت تا من برم و برگردم. سخت بود ولی چون درس خوندن رو دوس داشتم برام شیرین بود.
بعضی وقتا پسرم گریه میکرد و مجبور میشدم وسط کلاس بیام بیرون اساتیدم دیگه پسرم میشناختن و باهام راه میومدن.😄
پسرم هنوز دوسالش نشده بود که فهمیدم باردارم. پسرم هنوز شیر میخورد خیلی شوکه شده بودم. اصلا آمادگیش رو نداشتم. پسرم کوچیک بود و شلوغ، در کنارش درس و دانشگام، تو فکر این بودم که با دمنوشی چیزی سقطش کنم. مدام گریه میکردم و میگفتم من بچه نمی خواستم.
حالا همسرم میگفت این خواست خدا بوده و اینطور نگو و بذار نگهش داریم و منو برد پیش یه حاج آقایی ایشونم کلی باهام صحبت کرد و گفت اگه اینکارو کنی، پشیمونی ولت نمی کنه و... خلاصه من راضی شدم و از خدا خواستم کمکم کنه.
با همون وضع دانشگاه میرفتم. کارای پسرمو می رسیدم. حتی تا دوسالگی بهش شیر دادم و میدونستم اینا همه بخاطر کمک های خداست و توانیه که خودش بهم داده.
دختر نازم اسفند ۱۴۰۲ به دنیا اومد و زندگیمون رو خیلی قشنگ تر از قبل کرد.
جوری که بعد از اومدنش هم پسرم آروم تر و عاقل تر شد، هم شوهرم خیلی بیشتر کمک حالم شد و نگاهش نسبت به بچه عوض شد و عاشق بچه شده😍
توی فک و فامیل و دورو بریای ما، زیاد بچه آوردن و پشت هم آوردن رو بی کلاسی میدونن و همه بهم میگن بسه دیگه بچه نیار، حالا که هم دختر داری هم پسر به فکر خودت باش. اما من و همسرم تصممیم داریم دوباره بچه بیاریم ترجیحا دوقلو😍🤭
نمیخوام وقتی مُردم و رفتم اون دنیا پیش حضرت زهرا خجالت زده باشم که راحتی رو ترجیح دادم با اینکه می تونستم، نسل شیعه رو اضافه نکردم در حالیکه یهودی ها، هر زن بیشتر از ۵ تا بچه میاره.
خدا کمک کنه بتونیم نسل شیعه ی واقعی امیرالمومنین رو زیاد کنیم و بچه های خوبی تربیت کنیم که موثر در امر ظهور باشن و به اسلام و ایران خدمت کنند.
🍃🌷
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من😇
@mahi_882
لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
مثلا واسه مامانم یه کادویی میگیرم انگار نه انگار بجای تشکر کردن میگه چرا گرفتی.اینهمه پول دادی.
مامان بابای من با اینکه سن زیادی ندارن ولی خیلی قدیمی ان.
ما خیلی زود شام میخوریم.این خیلی اذیتم میکنه. شاید شما بگید زود شام خوردن که مشکل نیست ولی من خیلی ناراحت میشم.
ما ساعت ۶ و ربع شام میخوریم.مثلا میخام پیش دوستام برم مامانم از ساعت ۵ و نیم زنگ میزنه بیا خونه شام بخوریم. مجبورم زود بیام.
به نظرتون چیکار کنم کمی دیر شام بخوریم؟
بابام ساعت ۶ از سر کار میاد.وقتی بابام میاد تا نماز بخونه مامانم سفره رو باز میکنه. خیلی دارم اذیت میشم از ساعت ۹ و نیم به بعد مامانم همه برقا رو خاموش میکنه از ساعت ۹ و نیم به بعد نمیتونم تلویزیون نگاه کنم.
میشینم تو اتاقم و گریه میکنم که چرا باید مامان بابای من اینهمه قدیمی و نامهربون باشن.
من هرچقدر عصرونه اماده میکنم که بخوریم گشنمون نشه مامانم میگه نمیتونیم شام بخوریم و اینا.
هر کاری کردم نتونستم کاری کنم حداقل ساعت ۷ بشه بعد شام بخوریم. شما چه نظری دارید؟
مامانم نمیزاره یه روز غذا رو من درست کنم میگه کلی ظرف کثیف میکنی و اشپزخونه رو بهم میریزی در حالی که من اصلا آشپز خونه رو کثیف نمیکنم.
کم کم دارم افسرده میشم.دوست ندارم خانوادم اینهمه قدیمی باشن.
ماهی خانم خواهش میکنم پیاممو بزار تو کانال بلکه خواهرای گلم یه کمکی بکنن بهم🙏🏻
🍃🌷
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من😇
@mahi_882
لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
توی توییتر،
عکسی دیدم از یک پیام منتشرشده بین زن و شوهری...
زن نوشته
«گوشت بخر.»
مرد جواب داده
«صبح گفتی، گفتم چشم.»
من ادامهٔ پیغامها را نمیخوانم. با خودم میگویم «همهش همین؟»
این تهیبودن از هر عمق و معنایی و سرشاربودن از روزمرگی جوری در نظرم غریب جلوه میکند که یادم میرود، من هم خودم تجربه زندگی مشترکی داشتهام با همین مکالمههای روزمره.
شام چی داریم؟
داری میای ماست سِوِن بخر.
کلید رو کجا گذاشتی؟
یک وقتهایی، روزمرگی و عادی بودن زندگی بهخصوص زندگی مشترک طوری روشن و پر واضح شروع میکند به رژهرفتن جلوی چشمهایت که با خودت میگویی
«همهش همین؟»
البته که همیشه فقط همین نیست. هر بودنِ دونفره یا چندنفرهای، چیزهای بزرگتر و ارزشمندتری از گزارههای گوشت بخر یا ماست بخر درون خودش دارد، اما باید پذیرفت که همیشه زورِ واقعیت و زندگی کردن مثل همه آدمهای دنیا، بیشتر از تمام آن ایدهآلها، انتظارات عمیق و چشماندازهای متفاوت است.
پذیرفتن این واقعیت به غم آغشته است. اما خب مگر اصل زندگی دقیقا همین چیزها نیست؟
واقعیتِ زندگی دقیقاً همینهاست و باید پذیرفت که وسط روزمرگی، میشود کمی هم حاشیههای غیرروزمره ساخت....
دوست نویسندهام به مردی گفته بود
«من گاهی آنقدر مشغول نوشتنم که زمان و مکان از خاطرم میرود. بعد به خنده گفته بود «ممکن است بدون شام بمانید.»
مرد گفته بود
«البته که شام مهم است.»
رفیق نویسندهام دلخور بود که گفتم
«خب راستش را بخواهی، واقعیتِ آدمها همین است! بینقاب. بیرودربایستی. چیزی یا کسی که دنبالش هستی، جایی غیر از واقعیتهای معمولِ زندگیست. وگرنه واقعیت همین است که شنیدی.»
البته که به مکالمه هاب روزانه تان چاشنی عاشقانه وارد کنی
🍃🌷
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من😇
@mahi_882
لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
من ۲۵ سالمه و شوهرم ۳۳ سالشونه
شوهرم مرد بسیار خوبی هست از همه لحاظ
ولی خب از نظر صفات بدش یه ذره از هرکدوم داره که لازم و ضروری هست برای زندگی من توی یه شهر دور از مادرم زندگی میکنم با دوتا بچه کوچیک...
تقریبا یک سال پیش از سر بی عقلی و تنهایی با یه اقا پسری به عنوان مشاور ارت.باط گرفتم
گاهی من از زندگیم میگفتم گاهی ایشون از کارشون صحبت میکردن و درد دل های منو گوش میدادن
تنها تمایزشون با شوهرم این بود که منو درک میکردن
درطول این یکسال اب خوش از گلوی من پایین نرفت
از نظر فکری و وجدان دچار عذاب سختی بودم
تا اینکه ماه رمضون رسید و من چون شبهای ماه رمضون عبادت میکنم، یک شب از خدا خواستم که نجاتم بده هدایتم کنه( اینم بگم منو اون پسر فقط تلفنی باهم بودیم)
فردای اون روز پیامی به اقا فرستاده بودم ولی شارژ نداشتم و کسری هزینه اومده بود و شوهرم دید
زنگ زد دید صدای پسرهست
اون پسر هم کل راب..طه رو به شوهرم گفت که حرف غیراخلاقی نبوده فقط کمبود محبت و تنهایی خانوم اون رو به اینکار واداشته
باز هم شوهرم باور نکرد و پلیس فتا رو در جریان گذاشت تا مطمئن بشه
من بعد این ماجرا افسردگیه سختی گرفتم و هیچوقت خودمو نبخشیدم
و همیشه فکر میکنم شوهر و بچه هام رو از دست میدم
با اینکه شوهرم منو بخشیده و مجبتشو زیاد کرده و اعتراف میکنه که کوتاهی از اون بوده
ولی من فکرشم نمیکردم که دست به چنین کاری بزنم
طبق آیه قرآن (لاتقربوا الز*نا) به ز*نا نزدیک هم نشوید
حالا چه دست دادن باشه چه تلفن زدن باشه چه پیام دادن باشه چه نگاه کردن باشه
چون هر کدوم شما رو به بد راهی میکشونه من از خدا خیلی ممنونم چون رسواشدن شاید خیلی بد باشه ولی به ادمایی مثل من میفهمونه که خدا داره تو رو میبینه و تو حواست نیس
با محبت کردن و حرف دل زدن به همسرتون از ایجاد گناه چه برای خودتون چه اونا جلوگیری کنین
🍃🌷
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من😇
@mahi_882
لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
شوهرم 33 ساله هستن. من در طی این پنج ماه مشکلاتی رو با همسرم تجربه کردم که به این نتیجه رسیدم انتخاب غلطی داشتم و به جدایی فکر میکنم و دو بار هم این مسئله رو با همسرم و خانواده هر دو طرف درمیون گذاشتم که مانعم شدن.....
ولی من فک میکنم اگه الان جدا بشم بهتر از چند سال دیگه اس که برم خونه خودم یا حتی بچه داشته باشم. شوهرم به شدت به برادرش و خانوم برادرش وابسته اس تا حدی که منو روی خانوم برادرش حساس کرده. اونا روی همسرم به شدت تاثیر گذارن و متاسفانه تو زندگی ما دخالت میکنن.شوهرم و برادرش با هم کار میکنن و برادرش بیشتر درآمد رو برای خودش برمیداره و شوهرم چون خیلی دوسشون داره چیزی نمیگه. و این باعث شده در دوران تجرد یا حتی این چندماهی که از ازدواجمون میگذره هیچ پس اندازی نداشته باشه. با اینکه من سعی میکنم کاری نکنم که پول شوهرم خرج بشه و بتونه پس انداز کنه ولی بازم نمیشه. و اینکه هر مشکل اختلاف یا بحثی یا حتی حرفای عادی که من به شوهرم میزنم رو میره به خانواده اش میگه و پای دخالت اونا رو تو زندگیمون باز میکنه. شوهرم تمام رفتارهای منو با خانوم برادرش مقایسه میکنه و دوس داره مثل اون باشم حتی دوس داره وسایل خونمون مثل خونه اونا باشه. من تو این پنج ماهی که عقد کردم به شدت بخاطر رفتارهای شوهرم و بی فکر بازی هاش به یه فرد عصبی تبدیل شدم و حتی دو سه بار باهم خیلی بد دعوا کردیم. به نظر شما با این شرایط میشه به زندگی ادامه داد و زندگی رو ساخت یا همین الان که تو عقدم جدا بشم؟
ممنون از اینکه وقتتون رو در اختیار بنده قرار دادین🙏
🍃🌷
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من😇
@mahi_882
لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾