شهیـدی که در قبر چشمانش را بـاز کـرد ! 😰
هنـگامى که خواستند پسـرم را به خاك بسپـارنـد
احساس کردم زمـان وداع آخــر
با فرزند دلبنــدم فـرا رسيـده است.
خيلى دلم شكست چـون مىدیـدم مدتهاست
او را با چشــم بـاز ندیـده ام.
من که بالاى قبـر ایستـاده بودم، گفتـم:
یا اباعبـداالله عليهالسلام من در این مصيبـت فرزنـدم
گریـه و زارى و شيـون نمىکنــم
تو هم در کربـلا به بالين فرزندت على اکبـرعلیهالسلام رفتى
و مى دانـی که چه حالى دارم و چه اشتيـاقى دارم
که یكبـار دیـگر روى فرزنــدم را ببينــم
و به چشمـان او نـگاه کنم.
بعد عرض کـردم خدایـا از تو مى خواهم عنایتـى کنی
تا فرزنــدم چشمانش را باز کنــد
تا من ماننــد دوران حياتش یـك بار دیـگر
براى آخریــن بـار به چشمانش نـگاه کنـم.
در همان لحظـه مشاهـده کــردم
چشمان فرزنــدم به مدت چند ثانيـه بـاز شـد
و به من نـگاه کرد و بعد هم چشمـان خود را بست.
راوی : #مادر شهید
پاسدار #شهيد حاج على اکبر صادقى
محل دفن پیـکر مطهــر:
بهشت زهرا سلاماللهعلیـها
قطعه ٢٩، ردیـف دوم
💚مزار ملکوتی رسول باطنی❤️❤️
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌹
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
التماس دعا🤲🤲
🌷
#قسمت_چهارم (٤ / ٤)
#از_عشق_تا_نفرت_به....!
🌷....گفتم: باشد. پس بیا تا صبح همین جا بمانیم، اذان صبح بر میگردیم عقب. گفت: نمیشود. قرار است بچه های گردان دو ساعت دیگر برسند عقب. باید سریع بیاورمشان و خط را تحویل بگیریم. دیگر کم آوردم. وقتی قرار باشد دری باز نشود، خُب بسته میماند و باز نمیشود!
🌷با هزار بدبختی و مصیبت سوار موتور شدم. ابوذر هم پشت سرم نشست. گاز موتور را گرفتم. چشمانم را به زور باز نگه داشته بودم. چند بار پلکهایم بسته شد و قبل از اینکه از جاده منحرف یا موتور را چپه کنم، با جیغ و فریاد ابوذر به خود آمدم. دیگر هوش و حواس درست و حسابی برایم نمانده بود. از بس خمیازه کشیده بودم، فکم درد میکرد. ابوذر هم فهمیده بود چه خبر است و چهار چشمى مرا میپایید که یک وقت خوابم نبرد و کار دست هر دو ندهم.
🌷دیگر از هر چه موتور بود، نفرت داشتم. بر مخترع موتور لعنت فرستادم و تصمیم گرفتم دیگر قید موتور سوارى را برای همیشه بزنم. سرانجام با هر مکافاتی که بود، به مقر رسیدیم. رسیده و نرسیده از هوش رفتم. بعداً فهمیدم که ابوذر به کمک آقا رسول مرا لای پتو پیچیده و آورده اند توی سنگر. دو روز تمام خوابیدم. چه خوابی؛ جایتان خالی. وقتی بعد از دو روز بیدار شدم، انگار جان دوباره ای گرفته بودم. بیشتر بچه ها از ماجرا با خبر شده و برایم دست گرفته بودند و به ریشم میخندیدند. من هم چیزی نمیگفتم تا گذشت زمان باعث شود که فراموش کنند.
🌷آقا رسول گفت: خبر خوشی برایت دارم. با خوشحالی پرسیدم: چه خبری؟ گفت: قرار شده پیک مخصوص فرمانده لشکر شوی. فرمانده فهمیده آن روز چه قدر سختی کشیدی و با چه مهارتی آن چند نفر را به خط مقدم برده و برگرداندی. دنبال یک پیک قابل و مطمئن میگشت. من هم تو را معرفی کردم. یک موتور بهت بدهند و.... کجا داری میروی؟ چرا فرار میکنی؟ صبر کن، صبر کن! اما من جانم را برداشتم و الفرار! دیگر از هر چه موتور و موتور سوارى بود، حالم به هم میخورد....
#پايان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃 شهادت یک واژه و راهِ ...
تمام نشدنی است ...
و آنقدر دست یافتنی است که
هرکس میتواند، آرزویش را داشته باشد و امیدش را هم به دل ، که حتما به آن دست خواهد یافت ...
و اما...هر آرزویی ... بهایی دارد ...
جان دادن در راه خدا ، آدم شدن میخواهد
خالص شدن میخواهد ...
سختی و درد کشیدن میخواهد !
و همهی اینها ...
رفاقت با امام زمان را میخواهد!
و زیر قول ، نزدن هایمان را میخواهد !!
برای خدا کار کنیم❤️
#التماس_دعای_شهادت
روزتون شهدایی
••♥️📿••
پرسیده شد:
رجب را ڪه
"شهرَ اللهِ الأصَب"
گفتهاند یعنۍ چه؟
فرمودند:
یعنۍ این قدر
در #ماهرجب
به شما ثواب اعطا مۍڪند
ڪه چشم و گوشِ ڪسۍ
ندیده و نشنیده
و به قلبِ ڪسۍ هم
خطور نڪرده است...!
#آیتاللهحقشناس
یه دستش قطع شده بود، اما دست بردار جبهه نبود.
بهش گفتند: «با یه دست که نمیتونی بجنگی، برو عقب.»
میگفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود: والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابداً عن دینی»
عملیات والفجر 4 مسئول محور بود.
حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده.
با عدهای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت.
... لحظههای آخر که قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود: «مگه مولایمان امام حسین(علیه السلام) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم»
شهید که شد، هم تشنه بود هم بی دست...
شهید شاپور برزگر گلمغانی، فرمانده محور عملیاتی لشکر 31 عاشورا
#عشقعلی
🌷آخرین روز سال امام علی صلوات الله علیه بود. به دوستان گفتم: امروز آقا به ما عیدی خواهد داد. در زیارت عاشورای آن هم متوسل شدیم به منظور عالم حضرت علی (صلوات الله علیه).
🌷همه بچه ها با اشک و گریه، آقا را قسم دادند که این شهیدان به عشق او به شهادت رسیده اند، از اميرالمؤمنين (صلوات الله علیه) خواستیم تا شهید بیاییم. رفتیم پای کار. همه از نشاط خاصی برخوردار بودیم و مشغول کند و كار شدیم.
🌷آن روز اولین شهیدی را که یافتیم، با مشخصات و هویت کامل پیدا شد. نام کوچک او «عشقعلی» بود.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
انسان تا جوینده خدا نباشد او را نمےشناسد
و تا او را نشناسد دوست دار او نمی شود
و تا محبوب او نشود عاشق نمی شود
و تا #عاشق نباشد #شهید نمے شود۔۔۔۔
#خدایا_عاشقم_کن
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امام خامنہ ای:
فرزندان شـ🌷ـهدا بدانند ڪہ پدرانشان موجب ابـهت اسـلام ، در چشم شیطانهای عالـم شدند ...
🌷
به یاد فرزندان دلتنگ شهدا