eitaa logo
شـهــود♡
37 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فـَارحَم عبـدَکَ الجـاهـل به بنـده نادانت رحــم کُـن... 💔
تو از دلم آگاهى ...🤲 🌺💔
🕊🍃کی بر این کلبه طوفان‌زده سر خواهی زد 🕊🍃ای پرستو که پیام‌آور فروردینی 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام : محمدحسین نام خانوادگی: معز غلامی نام پدر : علی اکبر تاریخ تولد :۱۳۷۳/۱/۶ محل تولد : امیدیه - خوزستان تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۱/۴ محل شهادت: حماه- سوریه محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران قطعه و ردیف و شماره : ۱۸ - ۱۱۶ - ۵۰ کتاب مربوط به این شهید: سرو قمحانه شعرسنگ قبرشهیدمحمدحسین معز غلامی به سفارش ایشان مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام سر خود با لبه سنگ لحد می‌شکنم دارد....
4_6039531888639475805.mp3
6.74M
غروب جمعه نوای : الهى عظم البلاء... آقا به خاطر شهيدان فقط بیا🕊
4_5963100282727432215.mp3
13.75M
‍ 🔉صوت مداحی شهید مدافع حرم به نیت سفر به سوریه بارمو بستم یعنی قسمت میشه منم شهید بشم تو سوریه😭😭
شـهــود♡
🌷📿سبک زندگی یک بچه 📿🌷 حسین ۱۳ سال در مسجد قمر بنی‌هاشم (ع) فعالیت کرد؛ و در سال‌های اخیر در عرصه فرهنگی بسیار تلاش کرد. از سال ۹۱ تمرکز خود را به‌صورت جدی برای راه‌اندازی و تحکیم هیئت نوجوانان منتظران المهدی قرارداد. در این زمینه بسیار با اخلاص و موفق فعالیت می‌کرد. در مداحی و ذکر امام حسین بسیار با دقت، با اخلاص و با علم رفتار می‌کرد و معتقد بودند به شان دستگاه به‌هیچ‌وجه نباید خدشه‌ای وارد شود . تا چند ماه مبلغ قابل‌توجهی از حقوق ماهیانه خود را خرج این هیئت می‌کرد. بشدت مهربان و بامحبت بود. نسبت به امربه‌معروف و نهی از منکر حساس بود. شیوه‌اش هم شیوه‌ی محبت و رفاقت بود و از این طریق سبک اخلاق اسلامی و معارف اهل‌بیت را ترویج می‌داد. فتنه ۸۸ و دیدن گریه‌های سید مظلوم امام خامنه‌ای، حسین را که تنها ۱۵ سال داشت جذب بسیج کرد و در درگیری با عناصر فتنه در همان سال از ناحیه کتف آسیب دید که هرگز‌درمان نشد. وی پس‌ازآن مسئول حلقه صالحین بسیج شد و به اذعان اهالی محله، تاثیر شگفت‌انگیزی روی جوانان داشت. از جذب جوانان منحرف تا جلوگیری از اقدام به خودکشی بعضی نوجوانان. در درگیری حماه، حسین که تنها دو روزبه تولدش مانده بود به آسمان‌ها پر کشید و به آرزوی دیرینه‌اش رسید. سه تیر به چشم راست، گونه راست و همان کتفی خورده شد که در فتنه مصدوم شده و او را به شهادت رساند. هدیه خداوند در هشتم فروردین‌ماه به خاک سپرده شد و در جوار دوستان شیر مردش در قطعه ۵۰ بهشت‌زهرای تهران آرام گرفت. 🌷📿📿📿🌷
🌸 🌷 اا سه روز مونده بود به آخرین اعزامش؛ بهش گفتم لااقل این چند شب رو راحت بخواب؛پس تو کی میخوای یکم برای خودت وقت بذاری و بخوابی، اونجا هم که بهت میگن "عقاب شب" از بس شبها بیداری و هوشیار؛ آنقدر نرو قم و جمکران و هیات و گشت و ... یکم استراحت کن بدنت کم نیاره... گفت چشم و رفت. چندساعت بعد با این پستش جوابمو داد 👇👇 . تضرع اربابمان حسین کنار بدن علی اکبرش👇😢😔 " لقد استرحت من هم الدنیا و غمها و بقی ابوک (و امک) فردا و وحیدا" پسرم، از غم و اندوه دنیا راحت‌شدی ولی پدرت غریب و تنها باقی ماند 😭💔😔
🌹🌹 ‍ اولین روزهایی که حسین میومد، باشگاه زمان اذان مغرب افتاده بود، داخل سانس تمرین. اولای کار، خودش تنهایی با اجازه استاد میرفت وضو میگرفت و نمازشو میخوند. همه چپ چپ نگاهش میکردن.... انگار چیز عجیبی دیده بودن.... بعد از چند جلسه که بقیه باهاش آشنا شدن و رفتار و اخلاقشو دیدن نصف بیشتر بچه ها موقع اذان ورزشو تعطیل میکردن و همه با هم نماز میخوندن ...
قسمتی از وصیتنامه : هروقت به سر قبرم آمدید سعی کنید روضه از حضرت علی اکبر (ع) یا حضرت زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید 😢❤️ : قطعه ۵۰
‍ ایثار حتی موقع خواب!❤️😇❤️😇 روز دوم اردوی تاکتیکی رزم در کویر بودیم. بعد از سپری کردن یک روز خیلی سخت و اجرای پیاده روی برد بلند، دم دمای غروب رسیدیم به نقطه پایانی پیاده روی. دستور این بود که شب رو اونجا استراحت کنیم و صبح زود دوباره به پیاده روی ادامه بدیم. بعد از صحبت های مربیان تاکتیک، قرار شد هر کدام از بچه ها با کمک سرنیزه یا بیلچه زمین رو بکنه تا شب رو داخل اون بخوابه تا هم از سرما و طوفان شن کویر نجات پیدا کنه، هم خودش رو از دید دشمن فرضی پنهان کنه. بلافاصله بعد از اتمام صحبت های مربیان همه بچه ها دست بکار شدن و یجایی برای خودشون دست و پا کردن. من که همیشه کنار شهید بودم و دوست داشتیم همیشه کنار هم باشیم بعد از اینکه زمین رو کندم توش نخوابیدم و برای خواب خودم رو رسوندم کنار شهید و بقیه بچه ها برای اینکه با هم باشیم. قرار شد تا من کنار شهید و روی سطح زمین بخوابم اما حسین قبول نکرد. ابراز ناراحتی کرد و گفت اگه من اونجا بخوابم اذیت میشم و سرما میخورم و... به اصرارش من رفتم سرجاش توی چاله ای که حسین کنده بود خوابیدم. حسین هم رفت بیرون روی سطح زمین کنار من دراز کشید و خوابید... نصف شب من از خواب پریدم و نگاهی به دور و برم انداختم . دیدم حسین خودش رو از شدت سرما جمع کرده اما خم به ابرو نیاورده و آروم خوابیده... چفیه ام رو انداختم روی بدنش تا حداقل جلوی باد رو کمی بگیره و بیشترازین سردش نشه که یهو بیدار شد. گفت: من هیچیم نمیشه، شما مراقب باش سرما نخوری، چفیه رو بنداز روی خودت... مهربانیش زبانزد همه بچه ها بود، ایثارش هم زبانزد شد. به نقل از
شهید حسین معز غلامی تا می‌توانید برای ظهور حضرت حجت(عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست. امر به معروف را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود. 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مناجات با امام زمان علیه‌السلام ⭕️ یابن‌الحسن منو از خونه ت بیرون نکن....
💚آقا جان ، مولای من آن قدر نداشتنت درد دارد ، که جای همه شادمانی‌ های عالم را در قلبمان تنگ میکند. نمیدانم تا کی به استمرار شکستن دلت عادت خواهیم کرد. نمیدانم تا کی؛ بدون تو هنوز نفس هایمان ، بالا می‌ آیند ... 💔نمی دانم چقدر طول می کشد ؛ تا ما بفهمیم بدون تو ؛ زندگیمان، فقط یک بازی کودکانه است. آقا جان: روز به روز ولحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم. گـویی بی قراری دل هـای ما از شوق شمـاست. آقا ، بگو كه آمدنت نزدیك است آقا جـان دیگر از انتظار نگو از وصال بگـو. از پایان جمعه هـای بی تـو بگو! آقا جان بگو كـه به زودی هـدهد صبا خبر از آمدنتان را نـوید می دهد. بگو كـه می آیی و مرهم دل های شكسته و خسته ی ما می شوی. بگو كه دیگر غریب نیستیم. 🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج 🌹
الهی.. استغفار خواستن غفران توست؛ با خاطره‌ی گناه چه کنم؟!
❤ سلام عزیزترین یوسف ، مهدی جان ❤️ 🍃 به همین زودی ، در معطرترین روز خدا ، در بهترین لحظه از تاریخ ، در سبزترین روز بهار ... ناگهان باز می آیی و زمین غرق شکوفه می شود و هزار طاق رنگین کمان بر سینه آسمان می نشیند و ... ... و روزه ی انتظار من با ربنای نابِ دیده ات باز می شود و عطشناکیِ این سالهای دراز با زلال نگاهت سیراب می شود ... به همین زودی ... ... شاید همین امروز 🍃 🍀 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود 🍀درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
4_5825910909805007154.mp3
3.88M
یاالله😭 أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ خدایا مشکلات ناراحتم کرده باور دارم تو مهربانی کمکم کن..... سوره انبیا آیه 83 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌ 🍃اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً🍃
هوالشّهید .. ما شما را به هر زبانی که ترجمہ کردیم عشق شدید ... 🌷 🕊🕊
در این شلـــــــوغے دنیـــــــا فراموشتــــــــان نڪردیم در شلوغـــــــــــے قیامتـــــ فراموشمــــــــان نڪنید آے شہــــــــــداء ... 🌷 @vlaiatx
💢 خاطره ای زیبا از نماز حاج قاسم در کاخ پوتين! ✍ زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» ‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءاللّه.» نگاهم کرد. ‌گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. گفت: نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. گفتم:.حاج‌آقا شما همه نمازهاتون قبوله. 🔺قصه‌اش فرق ‌می‌کرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیس‌ جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش ‌پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. می‌گفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده... پایان نماز پیشانی‌اش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش ‌گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.» شادی روح شهید حاج قاسم سلیمانی صلوات 🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃 اولین باری که رفتم گلستان شهدای شهر اصفهان رو خوب یادم هست😊 اون زمان خیلی کوچیکتراز الان بودم😅 ولی بعد از شهدای گمنام اولین شهیدی که بالای مزار مطهرش دلم لرزید و چفیه ی گردنم رو متبرک به غبار سنگ مزارش کردم شهید حاج حسین خرازی بود...😍☺ از این ماجرا چند سالی گذشت... درست یکم شهریور۹۵بود که همراه خانواده برای تبریک تولد شهید خرازی رفتیم گلستان شهدا...😍 همین طور که داشتیم آروم باهم شعر تولد رو زمزمه میکردیم! ☺ مردی از کنار مزار مطهر شهید رد شد. در هنگام رد شدن لحظه ای مکث کرد😌... چهره اش به گونه ای بود که آدم مجذوبش میشد...مردی با قدی متوسط و موهایی که به سفیدی می رفت... همان لحظه تلفن همراهش زنگ خورد😃... _الو سلام خوبی... همان لحظه نگاهی به عکس شهید خرازی انداخت و گفت: _داداش هم خوبه... مثل همیشه داره میخنده😳... خلاصه کنجکاوی امانم را برید.😣.. با خوشحالی که انگار به کشف مهمی رسیده باشم رو به برادرم کردم و گفتم: داداشی خواهش میکنم برو از اون آقا بپرس آیا واقعا برادر شهیده... خواهش میکنم 🙏الان میره ها😕 برادرم هم دیدنی بود با اکراه زیاد که از خجالتش سرچشمه میگرفت😏 به دنبال مرد دوید🏃🏃🏃 درست نفهمیدم چه شد ولی برادرم که برگشت یک جمله گفت: آجی این که برادرش نبود...😯😑 _پس کی بود؟چرا گفت داداش؟😳 حالا همان یک جمله ای که برادرم برای جواب سوالم از آن مرد روایت میکرد شده است آرامشی که هر بار به گلستان میروم لحظه به لحظه لمسش میکنم☺... برادرم گفت: همسنگرش بود☺ گفت اصفهانیا همشون به شهید خرازی میگن داداش💕 لبخند شهید کارم را ساخت...و جمله ای که شده است تابلوی دیوار روحم😔. .چیزی جز لبـ🌼ـخند نگفت. رزق امشب کوتاه هست ولی به تمام معنا معنوی است❤❤❤ رزق امشب را بگذارید از زبان علمدار جبهه ها و داداش اصفهانیا شهید_حاج_حسین_خرازی بشنوید...👇👇👇 شادی روح داداش حسین🌷🌷🌷 سه صلوات... یازهراسلام الله علیها