eitaa logo
شـهــود♡
36 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 باشهدا 🌷 یکی ازرزمنده ها میگفت: می خواستم برم دستشویی. وقتی رسیدم، دیدم همه آفتابه ها خالین . برا پرکردن کردن آفتابه ها باید چند صد متر تا دریاچه می رفتیم زورم اومد برم. یه بسیجی اون طرف وایساده بود. صداش زدم: برادر! میشه این آفتابه رو برام آب کنی؟ اونم آفتابه رو گرفت و رفت .وقتی آورد دیدم آبی که آورده خیلی کثیفه. بهش گفتم : "اگه از صد متر اونطرف تر آب اورده بودی تمیز تر بودا. برو تمیزترش رو بیار". آفتابه رو از من گرفت. رفت آب تمیز آورد. داد دستم و آروم رفت. چند روز بعد قراربود فرمانده لشکر برامون حرف بزنه. دیدم همون کسی که چند روز پیش برام آب آورده بود، رفت پشت میکروفون! کسی که امروز بهش میگن: 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 سردار شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر علی بن ابیطالب(ع) کاش مثل شهدا وقت کار کردن برا دیگران بی توقع و ناشناس باشیم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
رفقاي شهيـــد 💥رفتم سر مزار رفقاي شهيدم فاتحه خوندم اومدم خونه شب تو خواب رفقاي شهيدم رو ديدم رفقام بهم گفتند : فلاني ، خيلي دلمون برات سوخت گفتم : چرا گفتند : وقتي اومدي سر مزار ما فاتحه خوندي ما شهدا آماده بوديم هرچي از خدا مي خواي برات واسطه بشيم ⚡️ولي تو هيچي طلب نكردي و رفتي😔 خيلي دلمون برات سوخت برسرقبرشهدا آرزوتونوبخواهید برآورده میشه. . راوي :حاج حسين كاجي ┄┅═══✼🍃 🌺 🍃 ✼═══┅┄ 😔😔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید: ۲۰روز مانده به عید رفت، ۱۰روز بعد عید بی‌سر آمد...
🔷 شهید آوینی: «ای شقایق‌های آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد! آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
✍🏻رگ هاش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت. وقتی دکتر این مجروح و دید به من گفت بیارمش داخل اتاق عمل. من چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم رو در بیارم تا راحت تر بتونم مجروح رو جابه جا کنم ... مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش اومده بود، به سختی گوشه چادرم رو گرفت و بریده بریده و سخت گفت: " من دارم می رم تا تو چادرت رو در نیاری. ما برای این چادر داریم می ریم ... " چادرم تو مشتش بود که شهید شد ... از اون به بعد تو بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم رو کنار نگذاشتم .
💟زن کە وارد مغازه شد چهره ی محمود در هم رفت. سرش را انداخت زیر،لبش داشت زیر دندانش هایش پاره می شد.😬 هرچه زن می پرسید پسته کیلویی چند؟ جواب نمی داد. آخرش هم گفت:ما جنس نمی فروشم.😣 زن با عصبانیت گفت:مگه دست خودته؟ پس چرا در مغازه ات را نمی بندی؟😡 همان طور کە سرش زیر بود گفت: هروقت حجابت را درست کردی بیا تا بهت جنس بدم.😞 💖شهید محمود کاوه💖 💞لینک کانال شهدای گمنام
منطقه پر از عقرب بود . هراز چندگاهی صدای ناله یکی از بچه ها بلند میشد . یک شب که همه خواب بودیم. با صدای ناله یکی از بچه ها از خواب پریدیم . با خودمان گفتیم حتما طرف حسابی ناکار شده ! دنبال صدا را گرفتیم .. 'مصطفی بیگی' بود ، داشت نماز شب میخواند
رهبر انقلاب ۴ روز پیش: رژیم غاصب صهیونیستی، رفتنی است . این سرطان بدست فلسطینیان و نیروهای مقاومت ریشه‌‌کن خواهد شد. |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سجده شکر رهبران حماس در لبنان پس از مشاهده پیروزی بزرگ و تاریخی مقاومت فلسطین در به اسارت گرفتن نظامیان نظامیان صهیونیست و البته مهم‌تر از همه انتقال این اسرا به باریکی غزه... استاد صالح العاروری هم در جمع حضور دارد...
♦️روزى را نزديك خواهيم نمود كه اسرائيل چنان بترسد و در فكر اين باشد كه مبادا از لوله سلاحمان ، به جاى گلوله ، پاسدار بيرون بيايد!! باشد كه ما شبانگاهان بر سرشان بريزيم ؛ همچون عقابان تيزپروازى كه شب و روز برايشان معنا ندارد🔥 🔴شهید احمد متوسلیان
سخنرانی شهید سلیمانی برای نیروهای فلسطینی
‍ به نام خدا از مهمترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76 زير پل اتوبان شهيد محلاتي بود. روزهاي آخر جمع آوري اين مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: آقا سيد من شنيدم تصوير شهيد هادي را شما ترسيم كرديد، درسته؟ ســيد گفت: بله، چطورمگه؟! گفتم: هيچي، فقط ميخواستم از شما تشكر كنم. چون با اين عكس هنوز آقا ابراهيم توي محل حضور دارد. سید گفت: من ابراهيم را نميشناختم، براي کشيدن چهره او هم چيزي نخواستم، اما بعد از انجام اين كار، به قدري خدا به زندگي من بركت داد كه نميتوانم برايت حساب كنم! خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم. با تعجب پرسيدم: مثلا چي!؟ گفت: زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوه‌گاه شهدا راه افتاد، يك شــب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت: آقا، اين شیرينيها براي اين شهيد تهيه شده، همين جا پخش كنيد. فكر كردم كه از بستگان اين شهيد است. براي همين پرسيدم: شما شهيد هادي را ميشناســيد؟گفت: نه، تعجب من را كه ديد ادامه داد: منزل ما همين اطرافه، من در زندگي مشكل سختي داشتم، چند روز پيش وقتي شما مشغول ترسيم عكس بوديد از اينجا رد شدم، با خودم گفتم: خدايا اگر اين شهدا پيش تو مقامي دارند به حق اين شهيد مشكل من را حل كن. بعد گفتم: من هم قول ميدهم نمازهايم را اول وقت بخوانم، سپس براي اين شــهيد كه اسمش را نميدانستم فاتحه خواندم. باور كنيد خيلي سريع مشكل من برطرف شد! حالا آمدم از ايشان تشكر كنم. سيد ادامه داد: پارسال دوباره اوضاع كاري من به هم خورد! مشکلات زيادي داشــتم. از جلوي تصوير آقا ابراهيم رد شدم و ديدم به خاطر گذشت زمان، تصوير زرد و خراب شــده. من هم داربســت تهيــه كردم و رنگها را برداشتم و شروع كردم به درست كردن تصوير شهيد. باوركردني نبود، درست زماني كه كار تصوير تمام شد، يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد. خيلي از گرفتاري هاي مالي من برطرف گرديد. بعد ادامه داد: آقا اينها خيلي پيش خدا مقام دارند. ما هنوز اينها را نشناخته ايم! كوچكترين كاري كه برايشان انجام دهي، خداوند چند برابرش را برميگرداند. 📙سلام بر ابراهیم/ص۲۲۵
سرِ سفره ی عقد آروم درِ گوشم گفت: میدونی من فَردا شَهید میشَم؟ خندیدم و گفتم..از کجا میدونی؟نکنه علمِ غِیب داری! گفت: آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدم.. ازدواجمونو بهم تبریک گفت.. بعدشم وَعده ی شَهادتمو داد... بُغض کردمُ گفتم: پس من چی؟ میخوای همین اولِ کاری منُ تنها بزاری بری؟؟ نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری! توکه میدونی فردا میخوای شَهید بشی..چرا نشستی پایِ سفره عقد... چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟ دستمو گرفت..خندیدُ گفت: اخه شنیدم شَهید میتونه بستگانشو شفاعت کنه! میخوام که اون ۲نیا جزوِ شفاعت شده هام باشی... میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم:)) (مدافع حرم) ♥️💍
♦️‏ببین داش من این مرحله رو خوب بلدم اصلا نگران نباش میای میگی مدتیه احساس خستگی می‌کنم و نیاز به استراحت دارم بعد با همسرت از کشور فرار می کنی! به همین راحتی 🤣🤣🤣🤣
رزمندگان مقاومت اکنون تنها در 10 کیلومتری کرانه باختری هستند..
خاطره شهید طیب حاج رضایی از مزدور (نوکر بدبخت) انگلیسی ها :  « اوایل دوران پهلوی آن موقع من رضاخان را دوست داشتم می گفتند خیلی آدم خوبیه، مقتدره با خداست، به مردم کمک می کنه من دیده بودم که رضاخان در ماه محرم میان دار دسته تکیه دولت بود خلاصه خیلی از رضاخان خوشم آمد برای همین روی بدنم تصویر سر رضاخان را خالکوبی کردم اما وقتی به قدرت رسید فهمیدم این نامرد مهره (مزدور) خارجی ها است وقتی شروع کرد چادر را از سر زن ها بگیره خیلی از لوطی های تهران با مامورها و دولت رضاخان درگیر شدند من هم چند بار با آن نامردها درگیر شدم نمی گذاشتم کسی چادر از سر زن ها بگیره بعد از آن ماجرا، رضاخان با دستگاه امام حسین (ع) هم درگیر شد وقتی که اجازه برگزاری عزاداری را نداد همان موقع گور خودش را کند » کتاب طیب ص ۲۲ هر که با آل علی (ع) در افتاد وَر افتاد والسلام سلام و صلوات نثار روح پرفتوح و ملکوتی حضرت امام روح الله (ره) و هدیه به ارواح مطهر تمام شهیدان انقلاب به خصوص شهید طیب حاج رضایی و شهید اسماعیل رضایی و شادی روح پدر و مادرشان الّلهم صل علی محمد و آل محمد و عج
شوخی_های_شهدایی رفیق شهیدمان شهید مدافع حرم جواد_محمدی یادمه که سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه ، خادم بودیم برا راهیان نور،جواد مسئول ما بود. اون روز صبح ، جواد همه را صدا کرد برا نماز صبح...با چک و لگد! به من می گفت بلند شو ابله... و رو شکمم راه میرفت... آقا بلندشدیم رفتیم وضو گرفتیم وایسادیم نماز...تا همه خوندیم، گفت:خب بخوابید ساعت دویه! ساعت ۲ نصف شب؟ نماز صبح؟ ‌ آقاخوابیدکف کانکس ومیخندید ماهم اعصابا... هیچی دیگه پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن...! یه کتک حسابی زدیم و مشت و مالش دادیم پتو را که از روش برداشتیم هنوز داشت میخندید یادش بخیر چه روزایی بود با شهدا حیف که قدر ندانستیم جواد جان کجایی که یادت بخیر انشاالله که قیامت ما را هم شفاعت کنی روحت شاد و یادت گرامی باد به برکت صلوات با این شهدا راه را میتوان یافت ☘☘
🎥پیش‌بینی در حال تحقق شهید همدانی در مورد آینده فلسطین 🔹سردار شهید حاج حسین همدانی در یک برنامه تلویزیونی در گفت‌وگو با مرحوم نادر طالب‌زاده می‌گوید: عملیاتی که ما انجام دادیم عملیات الی بیت‌المقدس بوده است؛ متأسفانه امروز مجموعه رسانه‌های ما و جاهای دیگر این کلمه «الی» را دارند برمی‌دارند. 🔹وی ادامه می دهد: عملیات الی بیت‌المقدس هنوز ادامه دارد و چند قسمت دیگر این عملیات انجام‌شده و این عملیات تا آزادسازی قدس ادامه دارد. 🔹شهید همدانی در ادامه سخنانش در این برنامه می‌گوید: در شرایطی که ما در زمان عملیات الی بیت‌المقدس ازنظر انحا در موضوع ضعف بودیم ولی گفتیم ما هدفمان متعالی است و ما نه تنها خرمشهر را آزاد می‌کنیم؛ بلکه سرزمین‌های اشغال‌شده را هم آزاد می‌کنیم و مطمئنم انشا الله جوانان این سرزمین که از نسل و وارثان دفاع مقدس هستند این اتفاق را انجام خواهند داد
محضـر یڪے از مادران شهدای گمنام بودیـم ازشـون پرسیدیـم: مـادر شمـا رو دعوت ڪــردیم ، قبـول نڪــردید گفتیـم بـا ڪاروان والدیـن شھـدا مشـرف بشیـد قبول نـڪردید دعوت نـامـھ فـرستـادیـم قبـول نـڪـــردید آخـه چــرا؟! مـادر بـا لحنـےخستـھ جـواب داد آخـہ اگـه مـن بـرم مسـافـرت و بیـاد وپشت در بمونـه مـن چیڪار ڪنم؟ ❤️😔| . ☑️حضرت امام خامنه ای (حفظه الله تعالی): ➖ما مدت ۸ سال از حیثیت،ناموس،دین،تمامیت ارضی،مردم،انقلاب،حکومت،نظام اسلامی و قرآن دفاع کردیم و چنین دفاعی،مقدس است. ➖🍃➖
🌷شهید علی فلاح🌷 (مگر تو آقا را ندیدی؟) نیمه های شب بود. برای یک لحظه دیدم که علی دارد با کسی حرف میزند، حواسم را جمع کردم و دیدم که میگوید: "آقاجون! مادرم نمیگذارد من بیایم جبهه چه کار کنم؟!" گریه میکرد، جواب میگرفت و جواب میداد... یک دفعه از جایش بلند شد و ایستاد؛ گفتم:چه شده؟ گفت:مامان! مگر تو آقا را ندیدی؟ گفتم:نه،جریان چیه؟ گفت:آقا گفتن"من میروم و منتظر آمدنت هستم؛ اگر به مادرت بگویی که من گفتم میگذارد بیایی" باشنیدن این حرف دلم آرام گرفت؛ گفتم:چون آقا گفتن؛ برو من دیگه حرفی ندارم... علی میگفت:"میرویم تا کربلا را آزاد کنیم." رفت و بی سر برگشت...💔 راستی چندتامون مثل علی آقای19ساله زندگیمون مورد پسند امام زمان(عج) هست؟
📕خاطرات شهدا📕 ✍🏻ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر می زند. گفت «پیش زن های دیگه م ام. » گفتم «چی؟» گفت «نمی دونستی چهار تا زن دارم؟» دیدم شوخی می کند. چیزی نگفتم. گفت «جدی می گم. من اول با سپاه ازدواج کردم، بعد با جبهه، بعد با شهادت، آخرش هم با تو. » 📚یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 70📚
غیرت یعنی این رزمنده همداني که 16سال بیش نداشت ودر عملیات بیت المقدس 2در منطقه ماموت عراق پنج کیلومتر پیاده با پای برهنه را طی کرد برای اینکه از عملیات جا نماند
‍ ‍ ما از آتش خاطرات خوبی نداریم 🔥💔😔😭💔🔥 همرزمان شهید هم قسم میشوند برای برگردوندن مدافع تازه داماد !! اما خیالی باطل، مگر عباس کسی بود که زمین گیر شود. به قول خودش من سکون را دوست ندارم. وقتی دید دوستانش در خط به کمک نیاز دارند، سریع آماده شد و با فرمانده به سمت خط حرکت کرد. مهمات را که رساند، دید یکی از بچه ها تیر خورده و میگه عباس را ببرید عقب. در حال برگشت دوام نمیارند که دوستانشان را تنها بگذارند، در کوچه می ایستند که از خودرو پیاده شوند، مورد اصابت موشک که در جنگ لبنان تانک های مرکاوا را از بین بردند، اینبار برای عباس استفاده می شود و عباس بین در و دیوار مانند مادرمان زهرا می سوزد و نارنجکی که در پهلویش هم بود منفجر می شود . ای جانم عباس!😭😭 چه گذشت میان تو حضرت زهرا خوشا بحالت میدانم بالای سر تو زینب کبری س با مادرش آمد... آه یا زهرا... خوشا بسعادتت عباس جان شما هم مثل حضرت مادر بین در و دیوار ... آه یا زهرا س😭😭😭 .
‍ 🕌 در محضر امام روح الله ( 537 ) 💠 نامه ی یک در بند رژیم عراق به امام خمینی(ره) و پاسخ امام (ره) 🔹 بسم الله الرحمن الرحیم‌ پدر جان، سلام؛ امیدوارم حالتان خوب باشد. راضی نمی‌شدم مزاحم اوقات شریفتان گردم، لکن دیگر قدرت تحمل دوری را نداشتم؛ لذا تصمیم به نوشتن نامه برایتان گرفتم.... پدرم باور کنید تحمل سختی راحت است، اما تحمل بر فراق یار دشوار است. پدرم من از بلاد غربت از گوشه زندان غم غبار آلود از ، با چشمانی غمزده، در انتظار رویت نامه را می‌نویسم. پدرم نامه‌ام را اجابت کن. با جواب خویش گرد و غبار غم را از چهره زردمان پاک کن، تا چشم ما با دیدن خَطَّت نور گیرد، روشن و منور گردد.... فرزندان افسرده خویش را با کلام مسیحایی‌ات جانی دوباره بخش، و دل خسته دلان در راه مانده را جلایی تازه ده. پدرم برای دریافت جواب لحظه شماری می‌کنم. فرزند کوچکت، محمد رنجبر 🔺 بسمه تعالی‌ فرزند بسیار عزیزم، از نامه دلسوزانه شما بسیار متاثر گردیدم. من ناراحتی شما را احساس می‌کنم. شما هم ناراحتی پدرتان را که فرزندان عزیزش دور از وطن هستند احساس کنید. عزیزان من سید و مولای همه ما، حضرت موسی بن جعفر (ع)، بیش از همه شماها و ماها در رنج و گوشه زندان به سر بردند. برای عزیز شما صبر کنید. خداوند را ان شاء الله تعالی نزدیک می‌نماید؛ و پدر پیر شما را با دیدن شما شاد می‌فرماید. به همه عزیزان دربند سلام مرا برسانید. من از دعای خیر فراموشتان نمی‌کنم. خداوند حافظ شما باشد. صحیفه نور؛جلد 21؛ صفحه51 مورخ: 1367/09/01 https://t.me/joinchat/IPbg0knaZXaQP25BPv2biA گروه عشاق الشهدا
🍃🌸 محمد، هم به خاطر درسش و هم برای خطش ✍خیلی معروف شده بود. اسمش سر زبان‌ها افتاده بود. خیلی از دختر👩 های مدرسه دوست داشتند با او دوست بشوند. دور و برش همیشه شلوغ بود. یک روز که آمد، دیدم دست‌هایش را حنا💅 بسته است! تعجب کردم. به مسخره گفتم: محمد! این دیگر چه کاری است؟!😳 گفت: «این طوری کردم که از شرّ این دختر👩 مدرسه‌ای‌ها راحت شوم؛ بگویند این پسر👱، اُمّل است و کاری به کارم نداشته باشند.»💎 دکتر محمدعلی رهنمون 📚یادگاران16، کتاب رهنمون، ص14 گروه عشاق الشهدا https://t.me/joinchat/IPbg0knaZXaQP25BPv2biA
اولین و آخرین نماز یک شهید❗️ یه لات بود تو مشهد. داشت می‌رفت دعوا شهید چمران دیدش، دستش‌رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم جبهه. به غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران. رضا شروع میکنه به فحش دادن به شهید چمران، وقتی دید که شهید چمران به فحش هاش توجه نمی‌کنه . یه دفعه داد زد کچل با توأم! شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت : چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. رضا که تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده ای، چیزی! شهید چمران: چرا؟ رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه! شهید چمران: اشتباه فکر می‌کنی! یکی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌کنم، نه تنها بدی نمی‌کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده. هی آبرو بهم میده. گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. یکم مثل اون بشم. رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار گریه می‌کرد. اذان شد، رضا اولین نماز عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود، وسط ، صدای سوت خمپاره اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد، رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...! https://t.me/joinchat/IPbg0knaZXaQP25BPv2biA گروه عشاق الشهدا
روایتگری ‍ هر هفته توی خونه روضه داشتیم . وقتی آقا شروع می ڪرد به خوندن ، تا اسم امام حسین (ع) می اومد حاجی رو می دیدی ڪه اشڪش جاری شده . حال عجیبی می شد با روضه امام حسین (ع) انگار توی عالم دیگه ای سیر می ڪرد . یه بار وسط روضه ، مصطفی رفته بود بشینه رو پاش ؛ متوجه بچه نشده بود ، انگار ندیده بودش . مصطفی گریه ڪنون اومد پیش من . گفت : « بابا منو دوست نداره . هر چی گفتم جوابم رو نداد . » روضه ڪه تموم شد ، گفتم : « حاجی ، مصطفی این طوری می گه .» با تعجب گفت : « خدا شاهده نه من ڪسی رو دیدم نه صدایی شنیدم . » از بس محو روضه بود .... به روایت همسر شهید حاج عبدالمهدی مغفوری 🍃 🌺 🍃