#خاطرات_شهید
💠ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : " ﺑﻤﺎﻥ، چند ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺷﻮﯼ" حبیب الله ﮔﻔﺖ: "ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﮏﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ "ﻭ ﺭﻓﺖ.
💠ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ :" ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺤﺪﺛﻪ". ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ :"ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﻡ ﻗﻨﺪﺍﻗﻪ ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ. ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ " ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ .. ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ...
#سردارشهید_حبیبالله_افتخاریان🌷
#ایام_شهادت
#یادشهداباذکرصلوات🌸
شـهــود♡
#خاطرات_شهید 💠ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﮔ
#خاطرات_شهدا
🔹گریههای محدثه یک طرف، بیماری و بیقراری محمد یک طرف، پدر مادرم از دست گریههای این دو تا بچه عاصی شده بودند. پدرم گفت: «زنگ بزن حاجی بیاید، این بچه دارد میمیرد.»
🔸19 اسفند 1363 که محدثه چهار روزه بود،من بعد از اذان صبح شروع کردم به تماس گرفتن با مریوان، تا این که ساعت هفت صبح موفق شدم تماس بگیرم، از بس بوق اشغال شنیدم، سرم درد گرفت. وقتی تماس برقرار شد، آنقدر برایم غیرمنتظره بود که دستپاچه شـدم و به تته پته افتادم، یکـی از سربازهای سپاه مریوان گوشی را گرفته بود، گفت: «حاجی گشت بوده، همین یک ساعتِ پیش خوابیده.»
🔹گفتم: «خانمش هستم، کار واجب دارم، بیدارش کنید.» رفت بیـدار کرد، حاجـی آمد گوشی را گرفت، تا جـواب سلامم را داد، گفت: «چه بیموقع زنگ زدهای؟»
🔸هم تعجب کردم، هم ناراحت شدم، سابقه نداشت با من اینگونه صحبت کند، بلافاصله لحنش عوض شد، توضیح داد: «همین الان داشتم خواب میدیدم شهید شدهام، دارند تابوت مرا میآرند مازندران.»
🔹گفتم: «حاجی جان! من که قصد نداشتم تو را از آرزوهات جدا کنم، محمد مریض شده، محدثه دم به دقیقه گریه میکند، زودتر بیا ما را ببر مریوان، اگر خودت فرصت نمیکنی، دایی حسین علی یا پسرداییام را بفرست بیایند ما را ببرند، پدر و مادرم پیرند، حال و حوصلهی ونگ و وینگِ بچهها را ندارند.»
🔸گفت: «سبحانالله! تو هم عجب فراموش کار شدهای حاج خانم، مگر من همه چی را به تو و دخترم نگفتهام. اگر زنده بودم و درگیریها کم شد، عید میآیم دنبالتان، اما باز هم دارم بهت میگویم، آمدنی در کار نیست، من به خواب امروزم ایمان دارم.»
🔹قبل از خداحافظی گفت: «عماره جان! منتظر باش، همین امروز خبر شهادتم به گوشت میرسد.» این جملهها را با مهربانترین لحنی که در عمرم از او شنیده بودم به زبان آورد.
🔸این مکالمهی تلفنی، آخرین گفت و گوی من و حبیب بود. یاد نخستین گفت و گو افتادم. روزی که به خانهی ما آمد تا باهم حرف بزنیم و اگر هم دیگر را پسندیدیم، عقد کنیم، آن روز هم حبیب از شهادت حرف زده بود، در حالی که من تصور روشنی از معنای شهادت نداشتم.
🔹گوشـی را گذاشتـم، رادیـو را روشن کردم و گوش به زنگ نشستم، از حرفهای حبیب چیزی به پدر مادرم نگفتم، آنقدر خوابِ راست از او شنیده بودم که مطمئن بودم، همان میشود که او گفته است.
🔸یک ساعت بعد از تلفن من، پسر داییام از تهران تماس گرفت، گفت: «ماشین خراب شده بود، آوردم تهران درست کنم، زنگ زدهام مریوان، حاجی گفت بیایم بهشهر یک سر به شما بزنم بعد برگردم مریوان.»
🔹پیش خودم گفتم اگر امروز شهید نشد، همراهِ پسردایی برمیگردم مریوان. بعد از تلفنِ پسر داییام، رادیو اعلام کرد هواپیماهای عراقی چند بار مریوان را بمباران کردهاند، همین موقع محدثه شروع کرد به گریه کردن، بیاختیار آیهی اِسترجاع به زبانم آمد: «انّا لِله و انّا الیه راجعون.»
🔸محدّثهی چهار روزه را بغل کردم و توی گوش او هم آیهی استرجاع خواندم. گریهاش بند آمد، نمیدانم بغلش کردم ساکت شد یا حرفم باعث شد. نزدیک ظهر آقای حمیدی مسئول تدارکات سپاه مریوان زنگ زد بهشهر.
🔹پرسید: «از مریوان چه خبر؟» مگر مریوان نیستید؟ گفت : «نه، رشتم، آمدم دنبال تدارکات، میخواهم حرکت کنم سمت مریوان.» ماجرای تلفن کردن به حاجی و خواب حاجی و اخبار رادیو را برای آقای حمیدی تعریف کردم.
🔸گفت: «من هم چون اخبار رادیو را شنیدهام زنگ زدهام به شما، صبر کن تماس بگیرم مریوان، دوباره زنگ میزنم.» نیم ساعت بعد زنگ زد.
گفت: «حاجی راست گفت»
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ سپاه مریوان
#سردارشهید_حبیبالله_افتخاریان🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۴ بهشهر ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۱۹ مریوان ، بمباران هوایی
#شبجمعه
#یادشهداباذکرصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
کمک به امام زمان'عج'❄️
#استاد_علیرضا_پناهیان
آخر یک هفته شوق و اشتیاق
باز هم تکرار یـک هفـته فراق
جمعه یعنی در فراقش سوختن
دیده حسرت به راهش دوختن
جمعه یعنی آه ، الغوث ، الامان
انتظار مهدی صاحب الزمان(عج)
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ💐
🌼🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ب کسی ندارم الفت ز جهانیان ب غیر از تو
اگرم توام برانی سر بی کسی سلامت(:🌱💚
آقای امام حسین جان دعوت کن
این دل ما پوسید مچاله شد له شد...💔
تا مَرد ؛
به تیر عشق بیسَر نشود
اندر ره عشق و عاشقی سر نشود
شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵
عملیات بدر ؛ شرق دجله
#سردار_بی_سر
#لشکر_۳۱_عاشورا
#فرمانده_گردان_تخریب
#شهید_علی_اکبر_جوادی
شـهــود♡
تا مَرد ؛ به تیر عشق بیسَر نشود اندر ره عشق و عاشقی سر نشود شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ عملیات بدر ؛ شرق
راوی : دکتر احمدرضا بیضایی
[برادر شهید محمودرضا بیضایی]
حدود ده سال پيش بود كه سر مزار شهيد على اكبر جوادى، فرمانده گردان تخريب لشگر ٣١ عاشورا، بطور اتفاقى با يكى از رزمنده هاى قديمى رفيق شدم. همان روزهاى اول رفيق شدنمان بود و طبق معمول، صحبت جنگ بود كه تلفنش را برداشت و زنگ زد به كسى و بعد از اينكه مكالمه اش تمام شد گفت: حالش را دارى برويم ديدن يك جانباز؟ گفتم: برويم. كمى ميوه خريديم و رفتيم خانه جانباز عزيزى كه وقتى او را ديدم، به سختى نفس مى كشيد و اصلا به سختى زنده بود.
بسيار حال نامساعدى داشت. آلبوم مفصلى از تصاوير شهداى لشگر عاشورا داشت كه موقع ورق زدن آن، از او درباره شهيد جوادى پرسيدم و اينكه آيا او را از نزديك ديده بود؟ گفت: مأموريتى كه شهيد جوادى در عمليات بدر در آن شهيد شد مأموريت من بود ولى من روى جاده بصره - العماره مجروح شدم و آقا مهدى (باكرى) دستور داد ما را كشيدند عقب و على اكبر جوادى و يك نفر ديگر را مأمور كرد كه بروند روى جاده.
شهيد جوادى موتور مرا برداشت و به همراه آن برادر ديگر سريع راهى شدند بسمت محل مأموريت. در عمليات بدر هواپيماهاى عراقى شديدا جاده را بمباران مى كردند. شهيد جوادى تازه رفته بود روى جاده و من داشتم با چشمانم تعقيبش مى كردم كه يك هواپيماى عراقى رسيد و بسمت دو تا موتورى كه روى جاده در حركت بودند شيرجه رفت طورى كه من فكر كردم می خواهد مثل عقاب آنها را از روى جاده بردارد و با خودش ببرد. در آن لحظه راكتى شليك كرد كه بين دو موتور فرود آمد. در اثر انفجار آن راكت سر على اكبر جوادى جدا شد و مثل توپى كه روى جاده بخورد، چندين بار به سطح جاده برخورد كرد و از جاده پرتاب شد بيرون ....😔
خوش به حال
شهدایی که رسیدند آخر
با شهـادت به سرانجام اباعبدالله
#شهید_سردار_علیاکبر_جوادی
#مسئول_گردان_تخریب
#لشکر۳۱عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❍°•بِسّـمِرَبِّمھدیفـٰاطمه..🌻>
•آرام دل بی قرار بیـا!
بیـاایهمیشـه آرامـش....
ایسراسرمـهـروعـشــِقوپـنـاه
「دورِتبِگَـردَماِمـٰامزَمٰانَـم•••♥️
✓اَلسلامعَلیكیـٰااَبـٰاصـٰالحالمَهدی•••🤍
✓نیـمهشَعـبٰان.🎊. .」
°•أللَّھُـمَعَـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما همانهایی هستیم که ندیده دلمان را بُردی و...
نیامدی!... 💔
جمعه عطر ظهور تو را کم دارد...
حضورت که هست، نفسهایمان را همین تضمین میکند...
چقدر دوست داشتی امروز تیتر خبرها «مهدی آمد» میبود؟
با همون شدت، نیت کن برای #امام_زمان قدمی برداری ❤️
👤 #کلیپ آیت الله #مجتهدی_تهرانی
📌 #طرح_مهدوی
🔸 جمعه یعنی عطر نرگس در هوا سر میکشد
جمعه یعنی قلب عاشق سوی او پر میکشد