وقتی وارد سوریه شدیم برای عرض ادب به بارگاه حضرت زینب و حضرت رقیه رفتیم...🕌..
.وقتی حسابی دلمان ابری و دیدگانمان بارانی شد ..🌦.عهد کردیم که تا جان دربدن داریم نگذاریم حریم آل الله ذره ای غبار شرک داعشی بگیرد .
💠.بعد از اون رفتیم و در گردان و دسته خود مستقر شدیم .فرداصبح برای شناسایی محیط پیرامون حرکت کردیم 🚶
هنوز چندقدمی نرفته بودیم که دیدم محمود پوتین هایش را از پا درآورد و باپای برهنه به راه افتاد ..
. محمود بدون پوتین و ما با پوتین و مدام میپرسیدیم چرا اینکارو میکنی آقامحمود...🤔
هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که دیدیم محمودنشست و شروع به گریه کرد 👤😭
..هرچی اصرار میکردیم بلندنمیشد چندنفری زیر بغلش و گرفتیم و بلندش کردیم ..بلندبلند گریه میکرد😭😭😭 و میگفت؛:
خدایا حضرت زینب چطور این مسیر سنگلاخی رو با پای پیاده با بچه های کوچک راه رفته😭😭😭 اونوقت من چندمتر بیشتر نمیتونم راه برم😔😔 ...اونجا به ما گفت: #رفقا بیایین تا اونجاکه میتونیم سنگها رو از جلوی پای شیعیان برداریم ...👌
همانطور که اباعبدالله شب عاشورا خارهای اطراف خیمه ها رو برمیداشت که توپای بچه ها و اهل حرم نرود...🏳
🌹خاطره ی یکی ازهمرزمان #شهید_مدافع حرم محمود مراداسکندری🌹
🆔
#چــــنــدڪــلــامـــــیــ_خــودمــونـــــــــیــ👇👇🌹
تــو مــتــرو نــشــســتــے رو صــنــدلــیــ....👇😊
ےهخــانــم یــا آقــایــے مــیــاد روبــه روے شــمــا مــے ایــســتــه...
شــمابــلــنــد مــیــشــے و جــاتــو مــیــدے بــهشــ...
😊🙄
ازایــن ڪــار مــیــتــونــے اهداف مــخــتــلــفــے داشــتــه بــاشــے ..🤔
حــالایــا مــبــارزه بــاهواے نــفــس
یــا خــدمــت بــه خــلــق الــلــه ..
خــادمیــعــبــاد الــلــه..
🤗😉😊❤️
خــانمــیــا آقــایــے ڪــه جــاتــو دادے بــهش از ایــن لــطــف شــمــا احــســاس شــرمــنــدگــے مــیــڪــنــن ...
🙈🙄☺️
شــرمــنــدهمــیــشــن وقــتــے مــیــبــیــنــن شــمــا ایــســتــادے و اون جــاے شــمــا نــشــســتــه ...
خــودشوبــه شــمــا مــدیــون مــیــدونــه و هے تــشــڪــر مــیــڪــنــه....
#رفــقــا....❤️😊👇
خــیــیــیــلیــوقــتــه.....
#شــهدا #جــاشــونــو دادن ڪــه
#مــابــشــیــنــیــم ....
🕊💐
نــههه..." جــاشــونــو" نــدادن مــا بــشــیــنــیــمــ"
" #جــونــشــونــو" دادن مــا " بــایــســتــیــمــ"😔💐
مــاچــیــڪــارمــیــڪــنــیــمــ؟🤔🤔
مــگهخــدا نــگــفــتــه "ولــا تــحــســبــن الــذیــن قــتــلــوا فــے ســبــیــل الــلــه امــواتــا" ؟!
#حــواســمــونــ_هســتــ؟!
دارےمــجــلــوے چــشــم ڪــســانــے ڪــه #جــونــشــونــو بــخــاطــر مــا دادن #گــنــاه مــیــڪــنــیــم ...
#بــبــخــشــیــدایــ_شــهیــد😔😔
ڪه#بــجــاے #راهت #👈راحــتــے را انــتــخــاب ڪــردمــ..
وقتی وارد سوریه شدیم برای عرض ادب به بارگاه حضرت زینب و حضرت رقیه رفتیم...🕌..
.وقتی حسابی دلمان ابری و دیدگانمان بارانی شد ..🌦.عهد کردیم که تا جان دربدن داریم نگذاریم حریم آل الله ذره ای غبار شرک داعشی بگیرد .
💠.بعد از اون رفتیم و در گردان و دسته خود مستقر شدیم .فرداصبح برای شناسایی محیط پیرامون حرکت کردیم 🚶
هنوز چندقدمی نرفته بودیم که دیدم محمود پوتین هایش را از پا درآورد و باپای برهنه به راه افتاد ..
. محمود بدون پوتین و ما با پوتین و مدام میپرسیدیم چرا اینکارو میکنی آقامحمود...🤔
هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که دیدیم محمودنشست و شروع به گریه کرد 👤😭
..هرچی اصرار میکردیم بلندنمیشد چندنفری زیر بغلش و گرفتیم و بلندش کردیم ..بلندبلند گریه میکرد😭😭😭 و میگفت؛:
خدایا حضرت زینب چطور این مسیر سنگلاخی رو با پای پیاده با بچه های کوچک راه رفته😭😭😭 اونوقت من چندمتر بیشتر نمیتونم راه برم😔😔 ...اونجا به ما گفت: #رفقا بیایین تا اونجاکه میتونیم سنگها رو از جلوی پای شیعیان برداریم ...👌
همانطور که اباعبدالله شب عاشورا خارهای اطراف خیمه ها رو برمیداشت که توپای بچه ها و اهل حرم نرود...🏳
🌹خاطره ی یکی ازهمرزمان #شهید_مدافع حرم محمود مراداسکندری🌹