آمد، گفت «ای آقا! آدم که با این چیزها ناراحت نمی شه. »
خیلی تحویلمان گرفت. گفت «من فکر کردم شما دیگه توی عملیات ها بوده ای، می دونی. بعضی وقت ها پیش می آد، یک جایی آدم تند می شه، یک حرفی می زنه. تو دیگه چرا به دل گرفتی؟»
آن قدر سر به سرمان گذاشت تا بالأخره کار خودش را کرد. گفت «اخم هات رو وا کن. »
وا کردم. گفت «حلال کردی ما رو؟»
رویم نمی شد به صورتش نگاه کنم. سرم را انداختم پایین، آرام گفتم «اوهوم. »
به نیم ساعت نکشید که خبر آوردند شهید شده. آن قدر حسرت خوردم که چرا توی صورتش نگاه نکردم، که چرا بغلش نکردم، که چرا نبوسیدمش.
#سـردارشهید _ناصرکاظمی🌷🌷