#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷گردانسلمان به فرماندهی حسین، مثل نعل اسب در محاصره ماند! عراقیها دور تا دورش را گرفتند!
وقتی در محاصره افتادند، حاج احمد متوسلیان با بیسیم به حسین میگوید:
برادر حسین! بیا عقب!
او میگوید: برادر احمد! نمیآیم!
تا آن موقع سابقه نداشت کسی روی حرف حاج احمد حرف بزند!
حاج احمد، محسن وزوایی را می فرستد تا او را برگرداند، ولی حسین زیر بار برگشتن نمی رود!
شهید همت به همراه یک نفر با یک موتور تریل میآید و وارد نعل اسب محاصره میشود و به حسین میگوید: اگر ممکن است شما عقب بیایید!
حسین پاسخ می دهد: به برادر احمد بگویید یک عدهای اینجا ساکتاند و چیزی نمیگویند (شهدا را میگفت) و یک عدهای آن گوشه مجروحند و ناله میکنند! من مانده ام و تعداد انگشتان دست نیرو! به برادر احمد بگویید من بچههایم را رها نمیکنم!
این مقاومت سه روزه ایشان در اینجا اگر اتفاق نمیافتاد، عراق نیروهای ما را پس میزد و یک خاکریز میزد لب کارون! آن موقع میبایست چند سال دیگر و چقدر شهید دیگر میدادیم تا بتوانیم از این آب طبیعی که 500، 600 متر عرض دارد رد شویم؟ مشخص نبود! چند سال دیگر قرار بود خرمشهر آزاد شود؟ کسی نمیدانست!🌷🌷🌷
📚 به نقل از سردار غلامرضا خسروی نژاد
سردار سرتیپ پاسدار #شهید_حسین_قجه_ای
فرمانده گردان سلمان لشکر 27 محمد رسول الله