#شهیدانه
#شهید_سیدحسین_علمالهدی
روی جاده سوسنگرد بودیم. عجله داشتیم برای رسیدن به اهواز.
دیدیم یک خانواده کنار جاده ایستاده اند منتظر ماشین.
حسین گفت: صبر کنیم ببینیم این ها کجا میروند؟ اهل روستای نعمه بودند.
حسین ایستاد کنارشان و کمک شان کرد سوار ماشین شوند و بار و بنه شان را هم پشت وانت چید.
راه که افتادیم،
گفتم: اینها که سر راه مان و تو مسیر ما نیستند اگر بخواهیم برسانیم شان، باید کلی در راه فرعی برویم و حسابی معطل می شویم.
حسین گفت: عیبی ندارد.
گفتم خودت گفتی که عجله کنیم. خودت گفتی که نباید فرصت را از دست داد.
گفت: همه این زحمت ها و عجله ها برای خاطر همین مردم است حالا که فرصت خدمتی پیش آمده نباید به این راحتی از دست داد تا اونجایی که میتوانیم و در حد توان باید هر کاری از دست مان بر می آید برای این مردم انجام دهیم
آنها را برد به روستا رساند و برگشت
📚 سه روایت از یک مرد