eitaa logo
شـهــود♡
32 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
593 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹حضور اشتباهی در چادر دشمن و قطع دست عملیات « بازی دراز» بود. صبح عملیات، حاج علی برای بیدار کردن بچه‌ها، به سمت یکی از چادرها رفت، غافل از اینکه شب قبل عراقی‌ها پاتک زده، چند تا از چادرها را گرفته بودند. وقتی حاجی وارد چادر شد، سربازان عراقی او را به رگبار بستند، خیلی سریع پشت یکی از صخره‌ها سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگ‌ها باعث سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یکی از عراقی‌ها نارنجکی را به سمت او پرتاب کرد. حاجی که قصد داشت نارنجک را به سمت دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجک منفجر شد و دست حاج علی را از مچ قطع کرد. در همین حین ما با شنیدن صدای تیر انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به عقب راندن عراقی‌ها حاج علیرضا موحد دانش را یافتیم. فکر می‌کنم همه بچه‌ها با دیدن آن صحنه به یاد کربلا و علقمه و عملدار لشگر امام حسین (ع) افتادند. حاج علی بعد از جانبازی باز هم راهی جبهه‌ها شد، آخر هیچ چیز نمی‌توانست حضور او را در صحنه جهاد کمرنگ کند.
عملیات نزدیک بود. اومد پیش بچه‌ها و پرسید: «بدهی به کسی ندارم؟ زیر پیرهنی، پوتینی، چیزی از کسی نگرفتم؟» داشت تسویه حساب می‌کرد و از طرفی یاد شهدا هم می‌کرد. می‌گفت: «یاد حاج احمد بخیر، وقتی لبنان بودیم، می‌گفت: اینجا جنگیدن صفا داره. مبارزه با دشمنان قسم خورده اسلام، لذت دیگه‌ای داره.» بچه‌ها گفتند: «انشالله بعد از این جنگ، با اسرائیل می‌جنگید.» علی سرش را تکان داد و گفت: «عمر ما دیگه کفاف نمی‌ده، این کارها رو شما باید انجام بدید.» ایستاد برای نماز. یکی از بچه‌ها هم پشت سرش. علی گفت: «مگه نشنیدی پشت آدمی که بخشی از اعضای بدنش قطع باشه، نمی‌شه ایستاد و اقتدا کرد.» جواب داد: «ما خودمون با خدا کنار میاییم.» بچه‌های دیگر هم پشتش صف بستند. علی گفت: «بابا، این مسخره بازیا چیه؟ با خدا که نمی‌شه شوخی کرد!» بچه‌ها گفتند: «شما قبول کن، بقیه‌اش پای خودمون.» هر چی گفت: «بابا من راضی نیستم.» بچه‌ها قبول نکردند. انگار همه فهمیده بودند آخرین حاج علی است. بین نماز حالش بد شد و نتوانست نماز را بخواند. به یکی از بچه‌ها گفت روضه حضرت زهرا(س) را بخواند. خودش هم گریه می‌کرد.