در عملیات خیبر، یك بریدگى در طول خاكریزى بود كه از آن ناحیه، آتش شدیدى روى بچهها ریخته مىشد. 💥🔥
هیچ كس جرئت نمىكرد براى آن قسمت فكرى بكند.
یك لودر از لشكر نجف آنجا بود. 🚜
رانندهاش مىترسید روى آن برود.
آقا مهدى باكرى - فرمانده لشكر - كه به نیروهاى مستقر در خط پیوست، دل و جرئتمان بیشتر شد.
به راننده لودر گفت: «آقاجان! اینجا یك خاكریز بزن. بچهها قتل عام مىشوند!»
او كه آقا مهدى را نمىشناخت، گفت: «برو بابا، تو هم دیوانه شدهاى! در این بحبوحه كى مىتونه بره رو لودر! اگه خواستى خودت برى، مانعى نداره، من كه نمىتونم.»
آقا مهدى بدون آنكه خم به ابرو بیاورد، رفت روى لودر.
نفسها در سینه حبس شده بود.
رفت جلوتر و خاكریزى زد و آمد پایین. 💪
چشمها از حیرت بیرون زده بود.
🌹 شهید #مهدي_باكري
عاشقانه_شهدا
روز عقــد...
زنهای فامیل...
منتظر رؤيت روی ماه آقا دوماد بودن...
وقتی اومد...
گفتم:
"بفرمايييد،اینم شادوماد...
داره میاد...
کت و شلوار پوشیده و...
همه با تعجب نگاه میکردن...
مرتب بود و تر و تمیز...
با همون لباس سپاه......
فقط پوتینایش یه ذره خاکی بودن...
همسرشهید #مهدی_باکری🌹
در عملیات خیبر، یك بریدگى در طول خاكریزى بود كه از آن ناحیه، آتش شدیدى روى بچهها ریخته مىشد. 💥🔥
هیچ كس جرئت نمىكرد براى آن قسمت فكرى بكند.
یك لودر از لشكر نجف آنجا بود. 🚜
رانندهاش مىترسید روى آن برود.
آقا مهدى باكرى - فرمانده لشكر - كه به نیروهاى مستقر در خط پیوست، دل و جرئتمان بیشتر شد.
به راننده لودر گفت: «آقاجان! اینجا یك خاكریز بزن. بچهها قتل عام مىشوند!»
او كه آقا مهدى را نمىشناخت، گفت: «برو بابا، تو هم دیوانه شدهاى! در این بحبوحه كى مىتونه بره رو لودر! اگه خواستى خودت برى، مانعى نداره، من كه نمىتونم.»
آقا مهدى بدون آنكه خم به ابرو بیاورد، رفت روى لودر.
نفسها در سینه حبس شده بود.
رفت جلوتر و خاكریزى زد و آمد پایین. 💪
چشمها از حیرت بیرون زده بود.
🌹 شهید #مهدي_باكري