#همه_دلتنگیهايم_و_بعد_از_آن....
🌷فرزندم را در عالم خواب دیدم و گفتم: پسرم کجایی که دلم برای تو تنگ شده چرا نمیآیی به دیدنم؟ پسرم گفت: ننه جان من همیشه پیش تو هستم. فردا هم در مراسم شهید سپیدپر هستم، شما هم در آنجا دعوت هستید بیا آنجا تا مرا ببینید!
🌷گفتم: پسر جان من نمیدانم مراسم کجاست؟ پسر شهیدم به من گفت: فردا صبح منزل باش، دعوت نامه ای را به تو خواهند داد. صبح که هوا روشن شد منتظر دعوت نامه بودم تا اینکه دیدم حدود ساعت ۸ صبح زنگ درب منزل به صدا درآمد. به سرعت رفتم درب منزل را باز كردم. دیدم، آقایی دعوت نامه شهید را داد و گفت: امروز بعد از ظهر مراسم شهید سید حسین سپیدپر است با حاج آقا تشریف بیاورید.
🌷متحیر و اشک ریزان نامه را از دست آن آقا گرفتم، گفتم: به روی چشمانم. ماجرا را تا آن لحظه برای پدر شهيد تعریف نکرده بودم و بعد، ماجرا را برای ایشان هم نقل کردم، مقداری با همسرم از سر دلتنگى برای شهیدمان گریه کردیم. ناهار را زود خوردیم و نماز را هم خواندیم و سپس حرکت کردیم تا به مراسم شهید برویم.
🌷قبل از رسيدن به محل مراسم به یک دو راهى رسیدیم، دو دل شدیم به کدام طرف برویم! در همین حال دیدیم کنار يكى از اين دو راهى بر روى تابلوی بزرگی عکس فردی نقاشی شده است، سواد که نداشتیم، نوشته روی تابلو را بخوانیم. نگاه کردم دیدم آن عکس روی تابلو به من لبخندی زد و با اشاره دست نشان میدهد از اين طرف! مسیر را گرفیم و رفتیم به محل برگزاری مراسم رسیدیم.
🌷وقتی به مراسم رسیدیم، بچه های بسیجی با احترام ما را داخل مجلس بردند، از یکی از هم محلی های شهید پرسیدم: آن عکس سر جاده بر روى تابلو متعلق به چه کسی میباشد؟ گفت: متعلق به همین شهید آقای سپیدپر است. وقتی آن لبخند زیباى شهید را با چشمان خود دیده بودم تمام دلتنگیهایم فراموش شد و آرامش عجیبی به من دست داده بود.
🌹خاطره ای به یاد شهیدان کاظم نصرالله پور که در ۲۲ دیماه سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه آسمانی شد. و شهید سید حسین سپیدپر
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات