Panahian-VedaBaRamazan-02.mp3
5.78M
🍀🌷🌺🌸🌺🌷🍀
#در_محضر_استاد
#حجت_الاسلام_پناهیان
خدا حافظ ماه خدا
خدا حافظ ماه خوبیها
خدا حافظ ماه میهمانی
خدا حافظ ماه بندگی
خدا حافظ ماه مولا علی
خدا حافظ سحرهای ماه رمضان
خدا حافظ افطارهای ماه رمضان
خدا حافظ ماه عشق و آشتی
خدا حافظ لحظات دعا
خدا حافظ دعای سحر
خدا حافظ دعای ابوجمزه
خدا حافظ دعای افتتاح
خدا حافظ دعای مجیر
خدا حافظ دعای جوشن کبیر
خدا حافظ شب های قدر
خدا حافظ ماه سوز و آه و ناله و اشک و توبه
خدا حافظ ...............
خدایا ....
یعنی می شه سال دیگه ما باز هم مهمونت باشیم و رمضانت رو ببینیم ؟؟؟
خدایا ....
#التماس_دعای_فرج
💐
⭕️ خاطرات بند انگشتی
🤔ترکش ریز
وقتی عملیات نمیشد و جابجایی🚶🚶 صورت نمیگرفت نیروها از بیکاری حوصلهشان کم میشد، نه تیر و ترکشی نه شهید و مجروحی و نه سرو صدایی😊، منطقه یکنواخت و آرام بود آن موقع بود که صدای همه در میآمد و بعضیها برای روحیه دادن به رزمنده ها، دست به سوی آسمان🙏 بلند کرده و میگفتند:
«اللهم ارزقنا ترکش ریزی، آمبولانس تیزی، بیمارستان تمیزی، و غذاها و کمپوتهای لذیذی...»
... و همینطور قافیه سر هم می کرد و بقیه آمین میگفتند.😅😄
❤️
یکی از رفقای ابراهیم گرفتار چشم چرانی بود👀،مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی میگشت😋👐🏻،چندنفر از دوستانش با داد زدن😡 و قهرکردن نتوانسته بودند رفتار اورا تغییر دهند😣.در آن شرایط کمتر کسی آن شخص را تحویل میگرفت😏،اما ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود😊!حتی اورا با خودش به زورخانه می آورد و جلوی دیگران خیلی به او احترام میگذاشت☺️.مدتی بعد ابراهیم با او صحبت کرد،ابتدا اورا غیرتی کرد و گفت:☝️🏻اگر کسی به دنبال مادر و خواهر تو باشد و آن هارا اذیت کند چه میکنی؟😠آن پسر با عصبانیت گفت چشمانش را در میاورم👊🏻
ابراهیم خیلی با آرامش گفت😌:خُب پسر،تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری،چرا همان کار اشتباه را انجام میدی؟!!!😕
بعد ادامه داد:ببین اگر کسی به دنبال ناموس دیگری باشد👫جامعه از هم میپاشد و سنگ روی سنگ بند نمیشود.😒
بعد ابراهیم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد✨،حدیث پیامبر اکرم(ص)را گفت که فرمودند:"چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب جهان را ببینید"✨
بعد هم دلایل دیگری آورد.آن پسر هم تایید میکرد 😔،بعد گفت:تصمیم خودت را بگیر،اگر میخواهی با ما رفیق باشیدباید این کار هارا ترک کنی .😉
برخورد خوب و دلایلی که ابراهیم آورد باعث تغییر کلی در رفتارش شد.😃
او به یکی از بچه های خوب محله تبدیل شد،همه خلافکاری های گذشته کنار گذاشت🚶🏻،این پسر نمونه ای از افرادی که ابراهیم با برخورد خوب و استدلال و صحبت کردن های به موقع آن را متحول کرد✌️🏻.نام این پسر اکنون بر روی یکی از کوچه های محله ما نقش بسته است😇
___
ابراهیم_در_فکه_ماند_تا_خورشید_باشد_برای_راهیان_نور ✨
سلام_بر_ابراهیم ✋🏻
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 #کبوتران_مهاجر
🌹 شهید ابراهیم هادی
#سالروزتولد
#سلام_امام_زمانم❤
هزار خورشید هم که طلوع کند ،
هزار ماهتاب هم که نور بیفشاند ،
هزار ستاره هم که نگین آسمان باشد ،
هزار بهار هم که از راه برسد ،
هزار طاق رنگین کمان هم که
جلوه گری کند ...
بازهم دلم تنها به تو گرم است
و جانم به نسیم یاد تو زنده است
و قلبم در انتظار تو طپنده است ...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
گره می زنم تمام احوالات دلم را به زیارتی که از دور،بر روی بام خانه باشد، آنگاه که دید چشمانم تار می شود و نام تو بر لبم جاری می شود.
صلی الله علیک یا اباعبدالله...
#امام_حسین
📜#وصیت_شهید
خطاب به همسرش :
💐به فرزندانم بگو
ڪہ من عاشق سید علے بودم
بگو ڪه اگر شادے روح بابا را میطلبید سرباز ولایت (سیدعلے) باشید
صحبت هاے حضرت آقـا را
خوب بشنوید و به جان دل بگیرید
ڪہ چراغ هدایت شمـا خواهد بود.
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
🍃🌹#شهید_محرم_علیپور🌹🍃
#سالروزشهادت
#اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم
💠 #شهیدانه
🌹خاطرات طنز شهدا🌹
😂کارای بَد بَد....!😂
⭕️مراسم صبحگاهی بود.
روحانی گردان راجع به واجبات و محرمات صحبت میکرد.
با بچهها خیلی صمیمی بود.
برای همین هم در کلاس درس و یا مراسم متکلم وحده نبود و بقیه مخاطب.
مثل معلم و کلاس های اول و دوم دبستان غالباً مطلب را ناتمام میگذاشت و بچهها آن مطلب را خودشان تمام میکردند.😉😇
مثلاً وقتی میخواست عبارت
«الغیبه اشد من الزنا» را قرائت کند😝
میگفت:
«دوستان میدانند که الغیبه اشد...؟»
😂😂😂😇😝😝😇😂😂😂
بعد بچهها با هم با صدای بلند میگفتند: 😵😜😄«من الکارهای بد بد.»⭕️
#خاطرات_طنز_شهدا
گردشگری در باغ خاطره دفاع مقدس 🌕🍀
یک رویای صادقه 💎
سلام دوستان🌹
اکه اجازه بدید می خوام یه خواب از شهید مصیب مجیدی بگم 🌹
اینکه میگن شهدا حاضر و ناظر بر اعمال ما هستند😭 خودم به عینه در خواب دیدم ،🍀
داستان از آنجا شروع شد که من و آقا مصیب در اردوگاه شهید محرمی 🌹روی یه خاکریز دست در گردن هم با اسرار زیاد عهد اخوت میخواندیم ⭐️⭐️
آرام سرشو تو گوشم آوردو گفت به یه شرط داداش بشیم؟😭
من هم با اشتیاق گفتم هر شرطی باشه قبوله، گفت هر کدام گناه کردیم عهد از بین برود. 😭
اون موقع حالیم نشد چه خبره، زمان گذشت تا بعد شهادت ایشان ویک سال بعد از جنگ ،یک شب در عالم رویا خیلی روشن اقا مصیب امد خوابم 🍀در حالی که با هم داخل یه سرداب قدم می زدیم با لباس رزم و هر دو اسلحه به دوش وتا زانو توی آب زلال قدم میزدیم💦💎💧
به یه چهار راه رسیدیم یه راه روبه نور بود🌕✨⭐️ ایشان با سرعت تمام روبه نور ازمن جدا شد ،هر جه فریاد زدم، داداش متو تنها نگذار ، من گم میشم ،به سرعت دور میشد، 🌫
تا اینکه گفتم اخه ما با هم عهد اخوت خوانده بودیم،. قرار بود دست همو ول نکنیم ،یک مرتبه ایستاد، برگشت در حالی که زیر نور میدرخشید گفت🌕
یادته چه عهدی با هم بسته بودیم؟ مگر قرار نشد گناهی در کار نباشد، 🌫خجلت زده شدم ،سرم رو انداختم پایین، 😭 سرم رو که بلند ،کردم خبری از مصیب نبود 😭،ودر حالی از خواب بیدار شدم که چشنانم خیس ودلم. بی قرلر بود😭❤️😭
انشالله خدا کنه شهدا از ما روگردان نشن که کار خیلی خیلی سخت میشه😭😭
راوی دوست شهید 🌹