eitaa logo
شـهــود♡
37 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
❣شهیدسرافراز حجت فتوره چی❣ ✴️فرمانده محور عملیاتی لشکر 31 عاشورا مدت‌ها در کردستان با ضد انقلاب مبارزه می‌کرد. ♻️یکی از همرزمانش درباره این شهید بزرگوار می‌گوید: شهید فتوره چی بارها می‌گفت: خدا نکند حجت با گلوله کلاش و ترکش شهید بشود,😎 حجت باید با گلوله توپ 💣کشته شود.😎 و الا آبرویم می‌رود.🙂 🔅همرزمانش این جملات را مزاح و شوخی تلقی می‌کردند.😅🙂🙃 🔱در مرحله دوم عملیات والفجر 4 بود که راهی 🚶منطقه عملیاتی که حجت در آنجا بود، شدیم. سراغ وی را از حمید باکری گرفتم و حمید آقا با دست به محلی که پر درخت 🌳🌳🌳🌳بود اشاره کرد و گفت شاید آنجا باشد. ✳️چون بیسیم اش 📞 قطع شده بود. بعد با شهید صالح الهیارلو به جستجوی منطقه‌ای دیگر کردیم تا اینکه سر بی بدن او را پیدا کردیم. 😔 بدنش متلاشی شده بود و قابل جمع کردن نبود😭😭😭
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
➰🌷➰ 🔸حکایت آن پیرمرد در کوههای صعب العبور🏔⛰ در پی پیکرهای مطهر شهدا بودیم. 😞در میان راه به پیر مردی 👴 برخوردیم که معلوم نبود در آن حوالی چه کار می­کند.🤔 او بعد از سلام و مصافحه از ما پرسید: در این کوهها 🏔⛰به دنبال چه می­گردید؟ 😐گفتیم: برای پیدا کردن پیکر شهدا آمده­ایم.😞 خیلی خوشحال شد😊 و ضمن قدردانی از برادران گروه­های تفحص گفت: در این ارتفاع رو به رو مدتهاست چیزی توجه مرا به خود جلب کرده است. و گاهی حلقه­ای از نور✨ هم مشاهده می­شود که مثل ستاره ⭐️می­درخشد. بد نیست به آنجا هم سری بزنید. حرفهای پیر مرد ما را امیدوار کرد. برای همین به سمت آنجا حرکت کردیم. 🚶ارتفاع صعب العبوری بود 🏔⛰و تأمین مناسبی هم نداشت. بعد از ساعتها پیاده روی 🚶🚶به محوطة بزرگ سرسبزی🏞 رسیدیم. در کنار درختچه­ای تجهیزات انفرادی رزمندگان به چشم می­خورد. 😒و این باعث شد تا منطقه را به دقت وارسی کنیم. پس از ساعتها تلاش، پیکر مطهر چهار شهید را پیدا کردیم😭 و آنها را جهت انتقال به عقب، آماده نمودیم. آنگاه به دنبال شش ساعت⌚️ پیاده روی، به نقطه­ای که پیرمرد را در آنجا ملاقات کرده بودیم، رسیدیم. پیرمرد هنوز آنجا بود.👴 تا ما را دید، پرسید: آیا موفق شدید؟😌 ماجرا را برای او شرح دادیم، لبخندی زد 😊و گفت: اما هنوز آن ارتفاع، نورانی✨ به نظر می­رسد. سخن پیرمرد برای ما جالب بود. 😇قرار شد به مقر بازگردیم و فردا صبح در همان ارتفاع به کار ادامه دهیم. فردا بعد از نماز به راه افتادیم.🚶 با عشق و علاقة زیاد، مسافت زیادی را در کمترین فرصت ممکن طی کردیم. پای کار که رسیدیم، ناگهان یکی از بچه­ها گفت:🗣 شهید، شهید، الله اکبر، صلوات بفرستید! وقتی پیکر مطهر را از زیر خاک⛏ بیرون آوردیم، پیشانی بندی به روی جمجمة شهید به چشم می­خورد. 🙁چفیه سفید رنگی آغشته به خون دور استخوان گردنش پیچیده شده😞 و شال سبز رنگی دور کمرش بود؛ شالی که نشانة سیادت و بزرگواری او به شمار می­آمد.😞😔😭 ➰🌷➰🌷➰🌷➰🌷
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
‍ ‌🌸بسم رب الشهدا🌸 ✨✨ ✨ 🌷🍃بچه که بودم همه میگفتن:"مشت آدما اندازه قلبشونه".❤️ 🌷🍃مامانم میگفت: شهیدا وسعت قلبشون اونقدر زیاده که قابل توصیف نیست". 🌷🍃اون موقع با خودم فکر میکردم یعنی دست شهیدا باید چه اندازه ای باشه که به وسعت قلبشون برسه؟! 🌷🍃شاید اصلا حرفم خیلی خنده دار بود اما قسمت جالب داستان اونجاست که فهمیدم بعضی شهیدا اصلا دست نداشتن!!! 💫وای خدا!یعنی وسعت قلبشون اونقدر زیاده که کار از دست و این چیزا گذشته؟!! واما شما برادر شهیدم!❤️ 🌷🍃بی آنکه بدانم،آرام آرام تمام ذهنم را تسخیر کردی و جای در قلبم باز کردی. در کوتاه زمانیکه حتی فکرش را هم نمیکردم ...! 🌷🍃کاش پیشتر از این عکست را به دیوار قلبم می آویختی. 🌷🍃با شما بود که آموختم باید فاصله بین حروف ع ش ق را بردارم تا حایلی نباشم بین عاشق و معشوق ... 😭بغضی در گلویم و غمی در قلبم ... 💠نغمه ای بر لبم و عشقی در عملم ... نه نه 🌷🍃تو اشکی ،تو اشک چشمان گناه آلودمی!پاک کننده چشمانم. 🌷🍃تو لبخندی،آری راز لبخندی!لبخندت بوی گل نرگس میدهد. 🌷🍃چه زیباست لبخند نورانیت وقتی نگاهم میکنی ... 🌷🍃نگاهت را از تهی دستی که هیچ ندارد جز آه دریغ مکن که نور عشق خدا در چشمانت موج میزند. 🌷🍃آسمان تاریک و غمگین قلبم را ستاره باش و نور افشانی کن ... 💝 ✨ ✨✨
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
🚀اگر خمپاره60 بگذارد 🚀 📝 «در عملیات کربلای (1) بعد از مرحله ی اوّل، بچه ها گوسفندی🐏 را پیدا کردند و آوردند برای قربانی کردن که بتوانند بخورند. شهید گفت 🐏را به تدارکات تحویل دهید تا همه ی بچه ها از کباب گوسفند بخورند. پس از مدتی حاج حسین بصیر پیغام داد که منطقه هنوز کامل پاک سازی نشده. بچه ها بروند جلو برای پاک سازی. علی اصغر تصمیم گرفت با تعدادی از رزمنده ها به سمت جلو برود. بعضی از بچه ها گفتند: آقا! پس کباب را کی بخوریم؟ 😳شهید در جواب گفت: اگر خمپاره شصت بگذارد، می خوریم. آن روز بچه ها هر کاری می کردند و هر سؤالی می پرسیدند، شهید علی اصغر می گفت: «اگر بگذارد» و بالاخره با همین خمپاره 60 به شهادت رسید.» 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🔹|سردار شهید علی اصغر بصیر|
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
♡ ‍ ‍ ‍ 🔸" در محضــر شهـــید "...🔸 💖 سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا ✍رختها رو گذاشتم تا وقتےاز بیرون اومدم بشورم... 🍂وقتے برگشتم دیدم علے از جبهه برگشتہ و گوشه حیات نشستہ و رختها هم روی طناب پهن شده... 🍂رفتم پیشش و بهش گفتم: الهے بمیرم مــــــــادر، تو با یڪ_دست چطوری این همه لباس رو شستے⁉️ 🍂گفت : مـادر جـون اگه دو دست هم نداشتم باز وجدانم قبول نمےڪرد من خونه باشم و تو زحمت بکشے ... شهیـد_علی_ماهانی خاطره
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
شهادت با لب تشنه😨 🌷🌷🌷 به گوش 👂من رسونده بودند که سجاد ‏لب ‏تشنه در تاسوعای حسینی شهید شده، موقعی که مجروح شده بود، داشت ازش خون می رفت، درخواست ‏آب🍶 کرد، ولی همرزمانش مانع شدند و بهش گفتند که اگه بهت آب💧 بدیم، تو سریع جون میدی و فعلا آب واسه جسمت خوب نیست، لذا بهش ندادند 😥😔و سجاد لحظات بعد به شهادت رسید. وقتی این موضوع رو شنیدم خیلی غمگین شدم،😞 همش به خودم می گفتم که پسرم لب تشنه شهید شده و کاش بهش آب می دادند.😭😭 خواب دیدم که تو یک مکان بزرگی هستم و یک کوه ⛰در مقابل منه، سجاد من بالای کوه افتاده بود و منم داشتم می رفتم سمتش که بهش آب 🍶 بدم. تا یه کم رفتم جلو دیدم که یک خانم چادری با عصا داره میره سمتش. حضرت زهرا(س) بود ایستادم و نگاه کردم دیدم سر سجاد رو گذاشت رو دستانش و داره به سجاد آب🍶💧 میده. من خواستم برم پیشش ازش تشکر کنم که یه وقت دیدم واسم دست تکون داد 👋که برگردم، (منظورش این بود که بچه ات رو سیراب کردم و نگران نباش و برگرد) از وقتی که این خواب رو دیدم، خیالم راحت شده که سجاد من سیراب شده است..‌...🌷🌷🌷 راوی: مادر شهید
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌷باشهدا 🌷 سالها قبل از جبهه رفتن نادر روزی تمام اعضاء خانواده دور هم جمع بودیم. 💗 در اتاق نشسته و در حال صحبت کردن بودیم ناگهان دیدیم که صدای خودمان را می شنویم❗️ به عقب برگشتیم نادر را دیدم که کنار ضبط صوت نشسته است و صدایمان را ضبط کرده است👌 گفت به صحبتهایتان گوش کنید و ضبط را روشن کرد وقتی حرفهایمان را شنیدیم همه ناراحت شده بودند که چرا حرفهای بیخودی زده ایم✅ نادر با این کار می خواست بگوید از این حرفها نزنید صحبتی بکنید که برای آخرت شما مفید باشد💐 بعد نادر گفت: تمام حرفهای شما ضبط می شود و در نزد خداوند محفوظ است مراقب اعمال و صحبتهایتان باشید.❤️ شهید نادر رضایی‌ 📚كنگره سرداران و شهيدان خراسان 🔷
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
🌷🌷🌷 📄غربت شهدای مدافع حرم صبح روزی که قرار بود پرستوی لاله گون مدافع حرم شهید ابوالفضل راه چمنی را تشییع کنند، از قم به سوی پاکدشت حرکت کردم . 🚶بعد از قیامدشت، بغضم شکست ..😔😭 آخه بنر ابوالفضل را دیدم .مثل همیشه با لب های خندان☺️ ، دست بلند کرده بود و خوش آمد می گفت . تن صداش تو ذهنم تداعی شد، "حاجی خوش آمدی". 🗣آروم آروم جاده شلوغ شد. 🛣ترافیک بود 🚗🚙اما روان .. سرکوچه مسجد رسیدم ...جای پارک نبود و بچه های مسجد مدام تماس 📱می گرفتند . میلاد ، حسن و یاسر پیگیر بودند رسیدم یا نه .حالا چه کنم با جای پارک ماشین .. نگاهم افتاد به ... *. از ماشین پیاده شدم و سراغ صاحب ... رفتم. جوان صاحب ... به استقبالم آمد . 👤 فکر کرد مشتری هستم . گفتم : دو ساعت🕑 جای پارک به میهمان تون می دهید؟ از قم برای تشییع جنازه آمدم ... بلافاصله قبول کرد انصافا خیلی تحویل گرفت .. 👥 ماشین🚙 را پارک کردم و آماده حرکت شدم .. صدایی از پشت سرم شنیدم ...🗣 برگشتم دیدم جوان کارگر ... بود ... با روی خوش جواب دادم و گفتم : جوونم بفرما .. گفت : سئوالی دارم ... 😢 خوش حال شدم پیش خودم گفتم خدا رو شکر در مقابل لطف صاحب ... خدمتی می کنم. گفتم : بفرمایید ... سئوالش را که مطرح کرد ... با شنیدن سئوال جوان کارگر، بغض راه گلویم را گرفت ...😞😔 از درخواست پارک ماشینم در مقابل ... طرف پشیمان شدم ... ای کاش نمی آمدم ... دلم می خواست فریاد بزنم ...🗣 چند دقیقه ای تو چشمهایش زل زدم ... 🙄😰 چی جوابش را بدهم ... آخه بهش نمی خورد که سئوالش از روی عناد باشد ... تصور کردم سئوالی که از من پرسید و حال من را دگرگون کرد ، اگر از حاج اکبر پدر ابوالفضل می پرسید یا از داود و مهدی برادرهای ابوالفضل می پرسید ، اونها چی می کشیدند؟😓 خدایا غربت این شهدا تا کجا؟😭 شهادت شون که در غربت بوده، حالا تو کشور و شهرشون هم غریب باشند ! 😭😭توی این فکرها بودم که دومرتبه صدای گوشی همراهم بلند شد ... 📱 میلاد بود می گفت : "حاجی کجایی پیکر ابوالفضل را توی کوچه آوردند ". حالا دیگه نگرانی دیر رسیدن، به نگرانی سئوال اضافه شد ...‌🙁😕 باید از دوست جوان جدا می شدم ... او منتظر جواب بود من هم عجله داشتم ... گوشی را قطع کردم و گفتم : پسر جون ! پدر و مادری، بی فرزند شدند، زن جوانی، بی سرپناه و همسر شد، چند تا خواهر و برادر، بی برادر شدند، کشور از نیروی متدین و متعهدش محروم شد، تو بگو اینها همه اش چند، تا من به تو بگویم"حقوق مدافعان حرم چنده"!!!؟؟؟. 😠😩😫😭 بله این حکایت غربت شهدای مدافع حرم بین عده ای از مردم کشورمان است که همه چیز را با پول مقایسه می کنند ! شرافت، غیرت و ایمان پرستوهای عاشق شهادت قیمت ندارد ..😢😥 🔸دوستدار مدافعان حرم، محمد رضا حسنی. 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
🖇دقت‌کردی‌‌وقتے شارژِ‌گوشیمون در‌حالتِ‌اخطارِ، چقدر‌سریع‌میزنیم‌بہ‌شارژ؟! الان‌هم‌؛زمان‌ِغیبت‌؛ توحالتِ‌وضعیت‌قرمزِ!! باید‌سریع‌تقوامونوبزنیم‌بہ‌شارژ...!🌱 ...ِِِِ
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
📗خاطرات ناب جبهه📗 💥شاه کلید توفیق در عملیات ها دست بلدچی هاست. 🔰خاطره ای درباره ی حاج احمد متوسلیان 🌹کارهایم را که شمردم حاج احمد فقط گوش میداد، اما اسم گشت و شناسایی را که آوردم سرش را چرخاند.شاید به قیافه ی بچه ی پانزده ای مثل من نمیخورد که عضو تیم گشت و شناسایی باشد. 🚩تعجب او از سر انکار نبود، بلکه میخواست انتهای افق اطلاعات و عملیات را نشان بدهد؛ افقی که گام زدن و رسیدن به آن سرمایه ی اخلاص میخواست و هوش و جسارت و بی ادعایی. 🌸دستش را روی شانه ام انداخت و گفت:یک بلدچی باید اول خودش را بشناسد، بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را.😊 🌷آن وقت میتواند دست دیگران را بگیرد و راه را از چاه نشان بدهد.شاه کلید توفیق در عملیات ها دست بلدچی هاست. 🍀آن ها باید گردان های پیاده را از دل معبر و میدان مین عبور بدهند و برسانند بالای سر دشمن، اما باید قبل از این کار، با دشمن نفس مبارزه کنند و از میدان تعلقات بگذرند. 🌺آن وقت می توانند گردان ها را آن گونه که باید هدایت کنند و فکر می کنم تو بتوانی بلدچی خوبی باشی، مرد. 📙 برشی از کتاب وقتی_مهتاب_گم_شد 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دقایقی دیگر پیکرهای مطهر ۳۴ شهید تازه تفحص شده از مرز شلمچه وارد کشور عزیزمان خواهند شد. ‍‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- فراقِ‌شهرِنجف‌تلخ‌کرده‌کامم‌را💔
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
🌹خــاطــرات طنــز شـهـدا🌹 😂الاغ هــای جـنـگ جـو😂 در سنگر مسئولین یكى از تیپ ها صدا به صدا نمى رسید. هر كس چیزى مى گفت و مى خواست طرف صحبتش را متقاعد كند. اما مگر مى شد؟ ساز خودش را مى زد و مى خواست حرفش را به كرسى بنشاند: باید زودتر از این جا حمله كنیم! چه مى گویى با كدام نیرو و مهمات؟ بهتر نیست عقب نشینى كنیم؟ زمین مى دهیم زمان مى گیریم. تو هم كه حرف هاى بنى صدر را مى زنی. نكند راست راستى باورت شده كه او از جنگ سر در مى آورد و براى خودش كسى است؟ پس چه كنیم؟ وایسیم عراقى ها بیایند برایمان نقشه و طرح عملیات بریزند؟ هیچكس عقلش به جایى قد نمى داد. خبر رسیده بود كه عراقى ها قصد دارند از یك محور حمله كنند و این قضیه جدى است. آن زمان بنى صدر هم رئیس جمهور و هم فرمانده كل قوا بود و از تصدق سر نامبارك او ایرانى ها فقط شكست خورده بودند. حالا كه بسیجى ها پا جلو گذاشته بودند و كم كم جنگ داشت به سود ایران ورق مى خورد ، این خبر آمده بود. آخر سرجوانى كه تا آن زمان ساكت بود گفت: «اگر اجازه بدهید من راه حلى دارم!» یك هو همه ساكت شدند و نگاه ها به او دوخته شد.جوان گفت: «درست است كه ما نیرو و مهمات زیادى نداریم. اما مین هاى ضد تانك زیادى داریم كه از عراقى ها غنیمت گرفته ایم. سر راه تانك هایشان مین كار مى گذاریم و پیش روى شان را سد مى كنیم تا ان شاء الله نیروى كمكى برسد». به به و چه چه بلند شد و جوان مأمور شد تا با نیروهاى تخریبچى كارش را شروع كند. صفر نیم نگاهى به الاغ ها كرد و گفت: «اكبر آقا راست راستى باید با این عالیجنابان پاى كار برویم؟» اكبر آقا كه همان جوان جلسه فرماندهان بود.لبخندى زد و گفت: «اگر توان بردن ده ها مین را دارى بسم الله»صفر گفت: «من نوكر خودت و الاغت هم هستم!» دور و بری ها خندیدند. اكبر و نیروهایش در نیمه هاى شب افسار الاغ هاى حامل مین را گرفتند و راه افتادند. ساعتى بعد آنها عرق ریزان زمین را مى كندند و مین كار مى گذاشتند. ناگهان یكى از الاغ ها فین فین كرد و آواز گوش خراشش در دشت شبزده پیچید:عر! عر! عر! صفر فریاد زد: «جان تان را بردارید و فرار كنید!» حالا ، دیگر همه الاغ ها عرعر مى كردند و یك اُركستر درست و حسابى راه انداخته بودند. از طرف عراقى ها باران گلوله و خمپاره باریدن گرفت. وقتى اكبر و دوستانش به خط خودى رسیدند ، هنوز صداى عرعر از لابه لاى انفجارها به گوش مى رسید. در سنگر فرماندهان تیپ همه از خوشحالى یكدیگر را مى بوسیدند و به اكبر به خاطر درایت و هوشش آفرین مى گفتند. چند روزى بود كه خبرى از عراقى ها نشده بود. و صبح همان روز یكى از عراقى ها به ایران پناهنده شده و گفته بود كه وقتى یكى از الاغ ها با دهها مین به قرارگاه آنها آمده ، فرماندهان عراقى ترسیده اند و گفته اند كه ایرانى ها حتما آماده و حاضر به نبردند و آن قدر مهمات زیاد آورده اند كه حتى الاغ هایشان را مین گذارى كرده اند! و از حمله صرف نظر كرده اند.😂😂😂 📚کتاب رفاقت به سبک تانک
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
یکی از معجزات شهدا از زبان یک استاد دانشگاه : یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه واساده و میگه سوار شو بریم . ازش پرسیم کجا گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون هارو خوب ببینم . وقتی رسیدیم از خواب پریدم . از چند نفر پرسیم که تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره . هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم . در زدم . دررو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو . گفت بفرمایید چیکار دارید . ازش پرسیم که با شهید همت کاری داشته ؟ یهو زد زیر گریه . گفت چند وقته میخام خودکشی کنم . دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت . گفتم میگن شماها زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و میگید که از طرف شهید همت اومدید... ✍ قادر
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
‍ ‍ ‍ 🍂🌾🍂🌾🍂🌾 ‍ 🔸 بزرگ_مرد_ڪوچک بچــــــــه بود اونقدر برای اومدن به جبهه التماس ڪرد ڪہ کلافه شــــــدم کارش شده بود گریه و التماس..😭 آخــر سر فرستادمش مخـابرات تا بےسیم چی بشہ رفت آموزش دید و برگشت اتفاقا شد بےسیم چی خودم...🍀 یه شب توے عملیات آتیش دشمن زیاد شد همہ پناه گرفتنــد همہ خوابیدند روی زمین یه لحظه این بچه رو دیدم، بےسیم روی دوشش نبود فڪر ڪردم از تـرس پرتش ڪرده روی زمین زدم توی سرش و گفتم : بےسیــم ڪو بچـہ ؟!💦 عصبانے بودم کہ با دست بہ زیر بدنش اشـاره کرد دیدم بےسیم رو گذاشته زمین و روش خوابیــــده نگاهم ڪرد و گفت : اگه من ترڪش بخورم یکے دیگـــــــه بےسیم رو بر میداره ولی اگه بےسیم ترکش بخوره از ڪار میفتــه ، عملیات لنگ مےمونـــه...🌸 مخــــم تاب برداشت زبونم بند اومده بود از فکر بلندش ...💎 🌾🍂🌾🍂🌿🍂
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
وقتی وارد سوریه شدیم برای عرض ادب به بارگاه حضرت زینب و حضرت رقیه رفتیم...🕌.. .وقتی حسابی دلمان ابری و دیدگانمان بارانی شد ..🌦.عهد کردیم که تا جان دربدن داریم نگذاریم حریم آل الله ذره ای غبار شرک داعشی بگیرد . 💠.بعد از اون رفتیم و در گردان و دسته خود مستقر شدیم .فرداصبح برای شناسایی محیط پیرامون حرکت کردیم 🚶 هنوز چندقدمی نرفته بودیم که دیدم محمود پوتین هایش را از پا درآورد و باپای برهنه به راه افتاد .. . محمود بدون پوتین و ما با پوتین و مدام میپرسیدیم چرا اینکارو میکنی آقامحمود...🤔 هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که دیدیم محمودنشست و شروع به گریه کرد 👤😭 ..هرچی اصرار میکردیم بلندنمیشد چندنفری زیر بغلش و گرفتیم و بلندش کردیم ..بلندبلند گریه میکرد😭😭😭 و میگفت؛: خدایا حضرت زینب چطور این مسیر سنگلاخی رو با پای پیاده با بچه های کوچک راه رفته😭😭😭 اونوقت من چندمتر بیشتر نمیتونم راه برم😔😔 ...اونجا به ما گفت: بیایین تا اونجاکه میتونیم سنگها رو از جلوی پای شیعیان برداریم ...👌 همانطور که اباعبدالله شب عاشورا خارهای اطراف خیمه ها رو برمیداشت که توپای بچه ها و اهل حرم نرود...🏳 🌹خاطره ی یکی ازهمرزمان حرم محمود مراداسکندری🌹
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
✅کاندیدایی که منتخب مردم نشد اما منتخب_خدا شد! 🔸 سردار شهیدمدافع حرم ذاکر حیدری در انتخابات مجلس دهم از حوزه ورزقان ثبت نام کرد‌ و منتخب مردم نشد. این سردار عالیقدر در روزهای آرامش و بازنشستگی با همان حال و هوای جوانی برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب راهی سوریه شد و فرماندهی دیده بانهای توپخانه در سوریه را برعهده داشت. حاج ذاکر در نهم آبان ماه سال ۱۳۹۵ مزد سال ها رزمندگی‌اش را گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🇮🇷 ...ِِِِِ
شهید شدن، دل می‌خواهد! دلی آنقدر قوی،که بتواند بریده شود از تعلقات؛ دلی که آرام له شود زیر پایت، به وقت بریدن و رفتن، به پای آرمان‌هایت... و شهدا بی‌دل‌ترین دلدادگان هستند...🍃
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
🌺ندبه های انتظار🌺 🌟سر جدا شده ی شهیدی که پنج دقیقه یاحسین میگفت... ✳️درجاده بصره،خرمشهر وقتی که شهید علی اکبر دهقان به شهادت رسید، 🌷 ایشون همان طورکه میدوید از پشت ازناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت وسرش جداشد. در همان حال که تنش داشت میدوید سرش روی زمین می غلتید....✨ ✳️سر این شهید بزرگوار حدود پنج دقیقه فریاد یاحسین یاحسین سر میداد...همه داشتند گریه میکردند... 🔰چند دقیقه بعدازتوی کوله پشتی اش وصیتنامه اش روبرداشتند نوشته بود: 🌺خدایا من شنیده ام که امام حسین علیه السلام بالب تشنه شهیدشده ،من هم دوست دارم این گونه شهید بشم. 🌹خدایاشنیده ام که سر امام حسین را از پشت بریده اند.من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه. 🌸خدایا شنیده ام سر امام حسین علیه السلام بالای نیزه قرآن خونده. من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دونم ولی به امام حسین علیه السلام خیلی عشق دارم. 🌺 دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشه... 🌸السلام علیک یا سید و سالار شهیدان،یا اباعبدالله الحسین...🌸 *کانال ندبه های انتظار* 🆔 @ale_yaasin 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 📒نقل ازکتاب روایت مقدس، ص300
🌹🌹🌹🌹 واقعا دلت میاد شهادت رو از خدا نخوای...🌹🌹🌹🌹 😭 با هم قرار گذاشته بودیم هرکس زودتر شهــــیــــد🌷شداز اون طرف خبر بیاره.. شهیدکه شد خوابشو دیدم😴 داشت می رفت که با قسم حضـرت زهـــــرا (سلام الله علیها) نگهش داشتم.. با گریه😭گفتم مگه قرار نبود هرکــــــس که شهـیــــد شد از اون طرف خبر بیاره؟ بالاخره حـرف زد و گفت: مهـدی این جــــا قیامته!خیلی خبراس جمعمون جمعه ولـــی ظرفیت شمــــا پایینه هرچـــی بگم متوجــه نمیشی... گفتم اندازه ظرفیت کوچیک من بگـو! گفت:"همین دیگه! امام حســـــین❤️(علیه سلام) میشینن وسط ما هم حلقه میزنیم دورشون😍 برا آقـا خاطره تعریف می کنیم." بهش گفتم:چیکار کنم تا آقا من رو هم ببره؟😔 نگاهم کرد وگفت: مهدی!همه چیز دست امام حسـینه❤️ همه پرونده ها📜میاد زیر دست آقـا حضرت نگاه میکنن...  هر کسی رو که بخوان یه امضای🖊ســــــبـز💚می زنن زیرش دامـن آقا رو بگیـریـد." 😭😭😭آقابه حق مادرت زهرا به ماهم نگاهی کن..... ...🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا صاحب‌الزمان، خیالتان راحت. تا زمانی که چشمِ ما به جمال شما روشن نشده و صدای أنا بقیة‌الله الاعظمِ شما را از کنار کعبه نشنیدیم، عاشقانه پیروِ این مردِ نورانی و این پیرِ روشن‌ضمیر خواهیم بود. خیالتان راحت که نایبِ شما تنها نخواهد بود. خیالتان راحت که حکایتِ مظلومیت و تنهایی مسلم در کوفه، هرگز تکرار نخواهد شد. نه، اینبار نه. 💚 ‌
♦️بعضیا حاضر نیستن برای وطن انگشت داخل جوهر بزنن ✅بعضیا هم برای وطن در خون غلتیدن
🚩 نه اسب امام زمان دیدیم، نه برای حورالعین جنگیدیم ✊ 🔹ما کهنه سربازان جنگ، شاید اکنون باشیم اما نیستیم 🔹همان رزمندگان پیاده‌ایم که سواری نیاموخته و به وسوسه‌ کسب مال و قدرت نرفته بودیم 🔹سن ما کم بود ولی هدفی بزرگ داشتیم 🔹تعداد ما در همه ۸سال جنگ، تنها ۳/۵ درصد جمعیت کشور بود ولی بار دفاع را تا آخر بر دوش داشتیم و مردانگی را تنها نگذاشتیم 🔹ما غارت را آموزش ندیدیم. رفتیم تا غیرت را تجربه کنیم 💥 اکنون فریاد می‌زنیم که 📣 ✅ این حرامیانِ خائنِ قافله‌ اختلاس (که نظام مقدس جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و رهبری و خدمتگذاران صدیق را زیر سئوال می‌برند) از ما نبوده و نیستند... ✅ این گرگهای مال مردم خور و این خوارج خرافه پسند از ما و وصله شهیدان ما نیستند ✅ ما نه اسب امام زمان دیدیم و نه به عشق حورالعین رفتیم ولی با ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم ♦️اما امروز استخوان در ‌گلو و خار در چشم، از حال و روز امروز مردم خوبمان شرمنده‌ایم ♦️شرمنده ایم، باصورتی سرخ. شرمنده ایم، بادستانی که در فکه وشلمچه ومجنون و دهلران و ارتفاعات غرب جا مانده است ✅ ای همه آنانی که احساس پاک را می شناسید! ✅ ما، اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن، آمده بود، چه می کردیم؟ ✅ پس بچه‌های ما را به درستی قضاوت کنید و حساب آنها که آلوده شده و شرافت خود را فروختند، را به حساب ما ننویسید اکنون که رهبر عزیز انقلاب، انتخابات را رکن اصلی نظام جمهوری اسلامی و راه اصلاح کشور خواندند و فرمودند: همه باید در انتخابات شرکت کنیم. کسانی هم که به دنبال ترمیم و حل مشکلات هستند، راه درست آن، انتخابات است و باید به انتخابات رو کنند. عرض می کنم مولای من: سربازم وهرگز نکنم پشت به میدان گر سر برود من نروم از سرِ پیمان ‌فاسدبُوَد آن‌خون که به‌پای تو نریزد ای خاک‌مقدس که‌بُوَد نام‌تو ایران ❇️ # آن روز عرصه_جنگ با دشمن میدان و خط مقدم _بود میدان نبرد _ حضور در انتخابات_ است 🌹 🇮🇷
هدایت شده از شهر پرستاره🇵🇸♡
51.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣📣 شب ولادت امام حسن علیه السلام 💫 رویداد شهر پرستاره 🕌 افطاری برای حدود ۱۰۰۰ نفر 🎤 روایتگری زیبای شهدا 👏 جشن شب ولادت کریم اهل بیت تمام شما عزیزان دعوت هستید به این ضیافت شهدایی 📜 💳 جهت مشارکت در این مهمانی شهدا به نام مبارک امام حسن علیه السلام 👈 تعداد ۱۱۸ سهم ۱۱۸.۰۰۰ هزارتومانی 👈 تعداد ۱۱۸ سهم ۲۵۰.۰۰۰ هزارتومانی هر کس باتوجه به وسع مالی میتونه انتخاب کنه حواستون باشه دست خالی از کنار این اتفاق قشنگ رد نشین 😉  مشارکت در رویداد شهر پرستاره:  https://digiform.ir/shahrporsetareh شماره کارت اعلامی: ۶۰۳۷۹۹۷۴۷۳۰۰۹۰۶۷ از همین الان در سه تا کار معنوی شریک بشید: 1_ جشن ولادت امام حسن علیه السلام 2_ ثواب افطاری ۱۰۰۰ نفر 3_ روایتگری ومعرفی سیره ی شهدای عزیزمان بی زحمت مارو در این مدت یک ماه به همه معرفی کنین 🙏 شب نیمه ماه مبارک رمضان میبینیمتون 🥰😇🌺 ارتباط با خادم مجموعه: @shahid_ali_alhadi ۰۹۳۸۸۳۵۳۵۳۲ بابایی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ @shahr_porsetareh ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
💠 🌹خاطرات طنز شهدا🌹 😂کارای بَد بَد....!😂 ⭕️مراسم صبحگاهی بود. روحانی گردان راجع به واجبات و محرمات صحبت می‌کرد. با بچه‌ها خیلی صمیمی‌ بود. برای همین هم در کلاس درس و یا مراسم متکلم وحده نبود و بقیه مخاطب. مثل معلم و کلاس های اول و دوم دبستان غالباً مطلب را ناتمام می‌گذاشت و بچه‌ها آن مطلب را خودشان تمام می‌کردند.😉😇 مثلاً وقتی می‌خواست عبارت «الغیبه اشد من الزنا» را قرائت کند😝 می‌گفت: «دوستان می‌دانند که الغیبه اشد...؟» 😂😂😂😇😝😝😇😂😂😂 بعد بچه‌ها با هم با صدای بلند می‌گفتند: 😵😜😄«من الکارهای بد بد.»⭕️