eitaa logo
شـهــود♡
36 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــ فعلا از ما بپذیر تا نوبت جان برسد! . به عشق رهبر و راه شهدا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه هدیه ویژه برای شما که امروز حسابی برای عزت ایران تلاش کردید🌷
🚨 بعضی از ‏بلندگوهایی که سال گذشته سقوط جمهوری اسلامی ایران را فریاد می‌زدند دیروز مجبور شدند میکروفون‌های خود را جلوی رهبر قدرتمند جمهوری اسلامی ایران بگذارند!😉🇮🇷💪 ‍‌
🔲 تصویر کمتر دیده شده از مرحوم آیت‌الله امامی کاشانی در کنار شهید باکری در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل
من منتظرم: 🌹وصیتنامه شهید: محمود شهبازی 🌹 خداوندا! توفیقی عطا فرما که از جمله کسانی باشم که خود بشارت به آنها داده‌ای… از تو خواهانم که زندگیم را زندگی محمدی و مردنم را مردن محمدی قرار دهی.🌕💦 اولین سفارشی که به عنوان وصیت دارم همین کلمه است،‌ که روحانیت را تنها نگذار،✨ پدر و مادرم! از اینکه زحمات بسیار در تربیت فرزندتان کشیدید، امیدوارم خداوند اجرتان بدهد. من خودم به یاد دارم که قرآن را در دامان مادرم فرا گرفته‌ام و … پدر جان تو خوب می‌دانی که دنیا دار فناست و آخرت مسلماً بهتر است.🌕💦 …من استمرار حرکت انبیاء را در ولایت فقیه می‌بینم و باز به شما برادران و خواهرانم! گوشزد می‌کنم که روحانیت را کنار نگذارید. بدانید که تمام تلاش ابرقدرت‌ها در از بین بردن اسلام، روی روحانیت قرار دارد،‌ وقتی سخن امام را به یاد می‌آورم که چرا می‌خواهید این قدرت را بشکنید. شکست روحانیت شکست اسلام است، به فکر می‌افتم چرا؟🌹🌹🌹 …سفارش دوم من درباره سپاه پاسداران است، بازوی مسلح ولایت فقیه و روحانیت، باید سپاه آنچنان باشد که پاسدارانش به عنوان فرضیه واجب خدمت نمایند. نه به عنوان شغل تلاش شما این باشد که ریشه منافقین را برکنید.🌸✨🌸 برادران! فقط باید به فکر اسلام بود و برای یاری اسلام باید اکنون از روحانیت و سپاه یاری جست و امام را یاری کرد،🌕 درود بر شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی برقرار باد پرچم اتحاد جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی (ره)🌹🍀🌹 راهشان مستدام باد 💧
خنده ی حلال ‍ اینطوری لو رفت... دوتا از بچه های گردان،غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های میخندیدند. گفتم :《این کیه؟؟》 گفتن :《عراقی》 گفتم:《چطوری اسیرش کردین؟》 میخندیدند گفتن:《از شب عملیات پنهان شده بود.تشنگی بهش فشار اورده با لباس بسیجی ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود پولداده بود! اینطوری لو رفته بود بچه ها هنوز میخندیدند 😂😂😂😂😂
🌷شهید 🌷 هرگز فراموش نکنید، تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ای ساخته نخواهد شد 🌸🌸
✍کلام_شهید🌹 🔰شهید_حاج_اسماعیل_فرجوانی🕊🌹 💠اخلاق اسلامى را در خود دوباره احیاء کنید 💠و نگذارید که این شرم و حیا از بین جوانان ما بیرون برود . 💠هوشیار باشید تا شیطان از راههاى مختلف در بین شما نفوذ نکند. 💠از هیچ چیز واهمه نداشته باشید و از آینده نیز هراسى به دل راه مدهید که وعده خدا حق است و پیروزى از آن اسلام عزیز است. 🌹
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 حاج قاسم با صدای گرم و انقلابی شهید آوینی با شما کار دارد. 🔸لبیک یا زینب، روح خودتان را با دیدن این کلیپ شاد کنید.
در تلفنم، نام همسرم را با عنوان ذخیره کرده بودم. یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد! به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده ای قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره اش را بگیرم وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان "شریک جهادم و مسافر بهشت" ذخیره کرده بود گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش ترین دارایی ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم. آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم شام غریبان امام حسین علیه‌السلام بود که در خیمه محله مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت دعا کنم تا بی بی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن می‌کردم، دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود، من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت الشهدا قرار دهم 🌷 راوی همسر شهید ‍‌
دلم سفری از این جنس میخواهد... راهیان... سفری که گم شوی درون خودت و با رمز شهادت درونت را بیابی سفری که عطر پرچم های یاحسین پلاک های زیبای شهید گمنام تو را به کانال کمیل ببرنند... سفری که پر شوی از معنویات و خالی از این جهان مادی.....♡ دلم سفری خدایی میخواهد از جنس " راهیان نور" ‍‌
هدایت شده از 👈رهگذر اصلی👍
🌹خاطرات طنز شهدا🌹 😂یک صفر به نفع گودرز! 😂 «گودرز» از بر و بچه های شوشترِ دزفول بود. وقتی عراق شهرش را موشک باران کرد، با خانواده‌اش به قائمشهر کوچ کرد و در شهرک یثرب اسکان داده شد. بچه‌ی شوخ و شَنگی بود. پای شوخی که به میان می‌آمد، بین بچه‌های گردان حمزه سیدالشهدای لشگر ۲۵ کربلا، یک سر و گردن بالاتر بود. معرکه‌گیری‌هاش تماشایی بود. گل می‌گفت و گل می‌شنید. با بودن گودرز، بچه‌های گردان احساس غربت و دلتنگی نمی‌کردند. تا یکی را دمغ می دید، می‌رفت و سر به سرش می‌گذاشت.🙃 توی هفت تپه بودیم. بعد از عملیات فاو و تثبیت آنجا، فرصت خوبی برای استراحت بچه‌ها مهیا شده بود. یکی از همان روزها گودرز را دیدم. برق شیطنتی در جفت چشمهاش موج می‌زد.😋 پیش خودم گفتم: معلوم نیست این دفعه برای کی نقشه کشیده؟ چند دقیقه بعد گودرز خودش را به چادر ما رساند. بعد هم نقشه‌ای که حدسش را می زدم با ما در میان گذاشت. گودرز آن ساعت کلی از بچه‌ها خواهش و التماس کرد که تا ته نقشه با او باشند و تنهاش نگذارند. ما هم که دنبال فرصتی می گشتیم تا با بچه‌ها سر به سر بگذاریم و خوش باشیم، به گودرز اطمینان دادیم که نگران نباشد و با او هستیم.😉😉 گودرز چند دقیقه بعد با شکل و شمایل زنِ باردار به چادر برگشت. از دیدن قیافه‌ی گودرز همه‌مان زدیم زیر خنده.😂 بعد، یادمان آمد که اگر همین طوری بازار خنده را گرم نگه داشته باشیم، نقشه لو می‌رود. به هر زحمتی که بود، جلوی خنده‌مان را گرفتیم.🤐😑 گودرز از درد زایمان خودش را محکم به زمین می‌کوبید و هوار می‌کشید.😫 داد و فریادش که با لطافت زنانه همراه بود، تا چند چادر آن طرفتر هم رسیده بود. بچه‌ها از چادرهای کناری آمده بودند بیرون تا ببینند صاحب صدا کیه و ماجرا از چه قرار است؟ با یکی دو تا از بچه‌ها، دوان دوان رفتیم به طرف چادر فرماندهی. آقای یدالله کلانتری از بچه‌های بهنمیر و صادق رضایی از ساری آنجا بودند. ماجرا را که برایشان تعریف کردیم، بدون فوت وقت با تویوتا آمدند بالای سر گودرز که او را با خودشان به درمانگاه ببرند. وقتی رسیدند آن جا و صحنه را دیدند، خیال کردند، او از زنهای عرب روستاهای اطراف هفت تپه است که خودش را با سختی رسانده آنجا و حالا کمک می‌خواهد که بچه‌اش را به دنیا بیاورد. بچه های گردان، دور تا دور زن عرب را گرفته بودند تا ببینند آخر قصه چه می شود؟ صادق رضایی از زن خواست، هر طور شده بلند شود و خودش را به تویوتا برساند و با آنها به درمانگاه بیاید، اما زن زائو، گوشش بدهکار التماسهای 🙏🏻صادق نبود که نبود. او فقط داد می‌کشید 😩و به خاک چنگ می‌زد. زن با زبان عربی چیزهایی می‌گفت که نه من، نه بچه‌ها متوجه منظورش نمی‌شدیم. صادق رضایی وقتی دید اصرارهاش فایده‌ای ندارد و هر لحظه ممکن است زن از درد شدید پس بیفتد، از او خواست که آستین دستش را بگیرد و بلند شود. زن از این کار امتناع می کرد. صادق که دید دارد دیر می شود، با احتیاط، گوشه‌ی لباس بلند زن را گرفت و محکم او را از جایش بلند کرد. زن از زور زیاد صادق، توی هوا معلق شده بود. وقتی دید دارد بین زمین و آسمان تلو تلو می خورد، محکم خودش را ولو کرد توی آغوش صادق.😂😜 افتادن زن زائو تو آغوش صادق همانا و غش کردن صادق از سر حیا و نجابت همان. ما هم که دیدیم گودرز افتاده توی بغل صادق کلی خندیدیم.😂😂 اما خنده مان زیاد طول نکشید. بنده خدا صادق رضایی که اصلاً انتظار نداشت، زن عرب که تا چند دقیقه پیش از درد مثل مار به خودش می‌پیچید و حاضر نبود حتی برای بلند شدن به آستینش دست بزند، حالا خودش را محکم به او چسبانده است. گودرز که دید اوضاع بدجوری به هم خورده و شوخی‌اش، کار دست رضایی داده، هی می‌زد به صورت صادق و می‌گفت: بابا! منم گودرز. خواستم باهات شوخی کنم. پاشو! بیدار شو! صادق رضایی راستی راستی غش کرده بود. با کمک گودرز و بچه ها، زیر بغلش را گرفتیم و با همان تویوتایی که قرار بود گودرز را با آن ببریم، او را بردیم به طرف درمانگاه. پرستارها سریع بالای سرش حاضر شدند و به او سِرُم وصل کردند. خدا رو شکر صادق بعد از سرم و کمی استراحت، حالش جا آمد.🤒 تا چشمش به گودرز افتاد، گفت: گودرز! یک صفر به نفع تو!😂😂 📙به قلم ┄┅═══✼🌹✼═══┅┄