🌹☀️🍃 ﷽ 🍃☀️🌹
🍉 آی #قصه قصه قصه
📽 #داستان انقلابی شدن #عموکنت
🕹 قسمت سوم
😱 خلاصه منو انداختن توی یک ون اونقدری گیج نبودم که نفهمم چکار میکنم ولی دیدم یکی ازین مامورا عکس شاه دستشه و آلبوم عکس سفرهای بنده که همش کنار زن و دخترهای کشورهای مختلف بود
🗽 که یکدفعه عکس من زیر #مجسمه_آزادی از لابلای آلبوم افتاد بیرون کف ماشین
😳 با دیدن عکسم یکدفعه قاطی کرد گفت #جاسوس آمریکایی ؟
🤯 اونجا بود که مستی از سرم پرید و تا رسیدن به بازداشتگاهی که نمیدونستم کجاست پس گردنی خوردم
😡 بدون هیچ حرفی انداختنم توی یک #سلول کوچک ، اونقدر #فشار زیاد بود مغزم خاموش شد حتی غذا برام آوردن نتونستم بخورم
🤕 صبح با #سردرد بیدار شدم یک کاسه عدسی بهم دادن و بردنم برای بازجویی
👩🎤 یک بچه سوسول مو بلند که زنجیر طلا تو گردنش بود و تهرانی هم بود شروع کرد به سوال جواب پرسیدن
🤭 من فکر میکردم داستان سر عکس و مشروبه تا اینکه اسم مامور زخمی رو آورد اونجا بود که داغ کردم
😤 اولش قلدری میکردم ولی وقتی فهمیدم داستان چیه افتادم به دست و پاش و گفتم من روحمم خبر نداره
🤫 بازجو گفت : اگر روحت خبر داشت که الان سینه قبرستون بودی 🤪
😨 عکس اون مأمور رو دیدم روی تخت بیمارستان واقعا دلم سوخت
😐 گفتم من آدم عوضیای هستم ولی اهل سنگ زدن تو سر کسی نیستم خلاصه اونایی که #ملک از من #اجاره کرده بودن رو مثل یک مرد واقعی معرفی کردم تازه یکی دو نفر که باهاشون مشکل داشتم رو هم معرفی کردم
👈🏻 ادامه دارد ...
🆔 http://eitaa.com/voiceostadaminikhah
࿐჻ᭂ⸙🍃🌹🍃⸙჻ᭂ࿐