eitaa logo
وروجک سیاسی 😊⁦ 🇮🇷🇵🇸
3.9هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
9.4هزار ویدیو
5 فایل
﷽ 🇮🇷 #وروجک_سیاسی 😄 https://eitaa.com/joinchat/739836149C917304e038 ارتباط با ادمین @binam14 تبادل و تبلیغات @bache_shie14 نیازمند ادمین باحال و با روحیه جهادی هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی دید نمی تونه دل فرمانده رو نرم کنه😒مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید😩:« ای خدا تو یه کاری کن. بابا منم بنده ت هستم!...»🙁 حالا بچه ها دیگه دورادور حواسشون به اون بود.👀 عباس یه دفعه دستاش پایین اومد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت.🚶🏻‍♂💦همه تعجب کردن.😳 عباس وضوگرفت و رفت به چادر.🚶🏻‍♂ دل فرمانده لرزید.💔 فکرکرد، عباس رفته نماز بخونه و راز و نیاز کنه.📿 آهسته در حالیکه چند نفر دیگه هم همراهیش می کردن به سمت چادر رفت. اما وقتی چادر رو کنار زد، دید👀 که عباس دراز کشیده و خوابیده،😴 تعجب کرد😳، صداش کرد: «هی عباس … خوابیدی؟😐 پس واسه چی وضو گرفتی؟»🤔 عباس غلتید و رو برگردوند و با صدای خفه گفت:«خواستم حالش رو بگیرم!»😶 فرمانده با چشمانی گرد شده گفت🙄: «حال کی یو؟» عباس یه دفعه مثل اسپندی که رو آتیش افتاده🔥از جا جهید و نعره زد😲: «حال خدا رو. مگه اون حال منو نگرفته!؟😕 چند ماهه نماز شب می خونم و دعا می کنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم.😣 حالا که موقعش رسیده حالم ومی گیره و جا می مونم.😓 منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم.😴 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد.😯😅 بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شون روگرفته بودن و سرخ و سفید می شدن.🤭😆 و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شی.😁😅 یا الله آماده شو بریم.»🙂😉 عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا.☺️😍 الان که وقت رفتنه. عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می خونم تا بدهکار نباشم!»🙃 بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودن و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»😁😍 @vorojaksiyasi
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بوممم... نگاه کردم دیدم یه ترکش بهش خورده و افتاده روی زمین دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش بهش گفتم توی این لحظات آخر اگه حرف و صحبتی داری بگو در حالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه می کرد ، گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم: اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشاً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه؟ قراره از تلویزیون پخش بشه ها! یه جمله بهتر بگو برادر... با همون لهجه ی اصفهانیش گفت: اخوی! آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده..😂 @vorojaksiyasi
👀چهره‌ی پدرش دیدنی هست 😂 @vorojaksiyasi
جوری نگاه میکنه انگار گلدون خود کشی کرده 👀😂 @vorojaksiyasi
👀طرف بازنش میرن مسافرت... شب میشه و چادر میزنن! اقاهه نصف شب زنش رو بیدار میکنه! میگه: تو آسمون چی میبینی؟ زنه میگه: ماه وستاره!!!! اقاهه میگه: معنیش چیه؟ زنه میگه: معنیش عشق و عاطفه و محبته!!! یارو میگه:چی میگی بابا!!!!! 😐 چادر رو دزدیدن!!!!😂😂 😆 @vorojaksiyasi
👀یه روز فرمانده ی گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه هارو جمع کرد و با صدای بلند گفت : "کی سخته است ؟" گفتیم : " دشمن 🤚" صدا زد : " کی ناراضیه ؟" گفتیم : " دشمن🤚 " دوباره با صدای بلند گفت : " کی سردشه ؟" گفتیم : " دشمن🤚 " بعدش فرماندهان گفت : " خوب دمتون گرم حالا که سردتون نیست می خواستم بگم پتو به گردان ما نرسیده 😂" @vorojaksiyasi
👀دوتا بچه بسیجی، یک غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های می خندیدند😂 گفتم : " این کیه ؟ " گفتن : "عراقی " گفتم : " چه طوری اسیرش کردین ؟" گفتن : " شب از عملیات پنهان شده بود تشنگی بهش فشار آورده بود با لباس بسیجی های ایرانی آمده بود ایستگاه صلواتی شبرت گرفته بود پول داده بود لو رفته 😂😂" @vorojaksiyasi