📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎او مرا به عیوبم آگاه میکند
خواجه نظامالملک وزیر خردمند و لایق ملکشاه سلجوقی از علما و دانشمندان تجلیل میکرد و هر وقت عالمی به حضورش میرسید، خواجه به احترام او از مسند(تخت) خویش بلند میشد و سپس بر جای خود مینشست. امّا در میان آن همه علما، شیخی بود فقیر و ژندهپوش که هرگاه بر نظامالملک وارد میشد، خواجه از جا برخاسته و آن شیخ را بر جای خود مینشانید و در جلوی او دو زانو مینشست و با کمال ادب به گفتههای او گوش میداد.
درباریان و ملازمان خواجه از این رفتار او متعجّب بودند که چگونه وزیر مقتدر ملکشاه در مقابل یک شیخ فقیر ژندهپوش اینطور خاضع و خاشع بود.
عاقبت روزی از او پرسیدند که علّت چیست که شما در جلوی علما و فضلای معروف اندکی برخاسته و مینشینید، ولی در برابر این شیخ ژندهپوش تا این درجه خضوع و خشوع به خرج میدهید و مانند کودکی مؤدب در جلویش مینشینید؟
خواجه نظامالملک در پاسخ گفت: علّت این است که تمام علما و فضلایی که بر من وارد میشوند، مرا مدح میکنند و در این کار مبالغه و اغراق مینمایند و غالباً هم مرا به صفاتی میستایند که در من نیست و از این رو در من حسّ خودپسندی و تکبّر زیاد میشود؛ امّا این شیخ با نهایت بیپروایی مرا به عیوبم آگاه میکند و ستمها و اجحافهایی را که از من و یا مأموران من سر میزند، به من یادآوری مینماید و در نتیجه، من از بسیاری کارهای بد و اعمالی که موجب کیفر الهی است، منصرف میشوم و یا از ستمها و خطاهای مأمورانم جلوگیری بعمل میآورم.
http://eitaa.com/joinchat/3344760855Cfb739a80b7