سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...
به نظرنتون کار خوبیه؟
کیا موافقن ؟ ۱نفر
کیا مخالفن ؟ همه به جز ۱نفر
عمدتا دانشجویان مخالف بودن
بعضی ها میگفتن:
کار ناپسندیه نباید بیارن
بعضیها میگفتن:
ولمون نمیکنن گیر دادن به چهارتا استخوووون ملت دیوونن
بعضیها میگفتن:
آدم یاد بدبختیاش میفته
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگههای امتحان جلسهی قبل نبود
همهی سراغ برگه هارو میگرفتند.
ولی استاد جواب نمیداد
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:
استاد برگه هامون رو چیکارکردی
شما مسئول برگههای ما بودی
استاد روی تختهی کلاس نوشت:
من مسئول برگههای شما هستم
استاد گفت:
من برگه هاتون روگم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟
همهی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت:
چرا برگه هاتون رو میخواین؟
گفتند:
چون واسشون زحمت کشیدیم ،درس خوندیم ،هزینه دادیم،
زمان صرف کردیم
هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته می نوشت
استاد گفت:
برگههای شمارو توی کلاس بغلی گم کردم هر کی میتونه بره پیداشون کنه
یکی از دانشجویان رفت و بعد از چند دقیقه با برگهها برگشت
استاد برگهها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.
صدای دانشجویان بلند شد.
استاد گفت:
الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چونتیکه تیکه شدن!
دانشجویان گفتن:
استاد برگه هارو می چسبونیم.
برگه هارو به دانشجویان داد و گفت:
شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید، پس چطور توقع دارید مادری که بچهاش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه؟
بچهاش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.
چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!
و همه از حرفی که زده بودن پشیمون شدن!!
تنها کسی که موافق بـود . .
فرزند شھیدی بود ڪه سالھا منتظر بابـاش بودシ💔!'
#تلنگر
#امام_زمان
🆔 @waqf_nazr