خب دوستان
قراره از امروز تا هر وقت خدا بخواد یک سری خاطرات از اربعینهایی که قسمت شده و رفتیم داخل کانال بذاریم🧑🦯
دیگه خلاصه که مجبورید به خواندن😁
مَـوّاجـ...؛
خب دوستان قراره از امروز تا هر وقت خدا بخواد یک سری خاطرات از اربعینهایی که قسمت شده و رفتیم داخل ک
اقا ما یه بار اشتباهی یکی از کفشای بیرون از حسینیه رو داخل راه لگد میکنیم! کفشو برمیداریم و با سلام و صلوات و پرس و جو صاحب کفش رو پیدا میکنیم. طرف عرب بود و خب طبیعتا زبان فارسی بلد نبود...ما با ایما و اشاره گفتیم که داداش کفشتو لگد کردیم حلال کن...
این عرب جانمان با دو نفر از دوستاش یک حلقه تشکیل داد و شروع به تحلیل حرفهای بنده...و ما اینگونه متوجه شدیم که فکر کردن من میخوام کفشاتو بردارم و برم راهپیمایی!
القصه...طرف اینطوری بودش که من بدون کفش چیکار کنم و دوستانشم میگفتن داداش طرف زائره...کفشاتو بده و حالا ما بعدش یه کاری میکنیمو...
خلاصه منم با خندههایی که الحمدالله قطع نمیشد و با کلی دعا و توسل و ایما و اشارههای مختلف بالاخره فهموندم قصه چیه و حلالیتو زوری گرفتیم و گرنه که میخواستن کفش یه بنده خدایی رو در راه امام حسین بدن به ما:))))
#اربعین
#مواجّـالروح
هدایت شده از KHAMENEI.IR
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️#مقام_نینوا؛ طنین نواهای حسینی در حسینیه امام خمینی
📢کنار قدمهای جابر، سوی نینوا رهسپاریم... میثم مطیعی؛ ۳۰ آبان ۱۳۹۵
🎙تا اربعین حسینی در 👇
💻 Farsi.Khamenei.ir
مَـوّاجـ...؛
▪️#مقام_نینوا؛ طنین نواهای حسینی در حسینیه امام خمینی 📢کنار قدمهای جابر، سوی نینوا رهسپاریم... میث
کاری به قشنگی این مداحی ندارم...
کاری به اینکه مال چه سالی هست ندارم...
کاری به هیچیش ندارم فقط...
بغض اقا که نگه داشت و نگه داشت تا...
یدفعه ترکید❤️🩹
مَـوّاجـ...؛
:)❤️🩹
از امروز به بعد هر که را دیدی مدام سرش را برمیگرداند و با چشمانی امیدوار به جایی خیره میشود...بغض مدام راه گلویش را میبندد و زیر لب با خودش صحبت میکند...و دستش را مدام روی قلبش فشار میدهد...
بدان دارد درد فراقی را شروع میکند که پایانش را فقط...خدا میداند:)))
#مواجّـالروح
مَـوّاجـ...؛
از امروز به بعد هر که را دیدی مدام سرش را برمیگرداند و با چشمانی امیدوار به جایی خیره میشود...بغض مد
ما را توان ترجمه اشک و اه نیست
این شرح حال دل به زبان های دیگر است...
-فاضل نظری🌱
مَـوّاجـ...؛
از امروز به بعد هر که را دیدی مدام سرش را برمیگرداند و با چشمانی امیدوار به جایی خیره میشود...بغض مد
-راستی...از کربلا برای خودت سوغاتی چی اوردی؟
+...فراقی که برایش هیچ علاجی نیست...
مَـوّاجـ...؛
:)❤️🩹
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
ای مرور تمام خاطرههات
چون دهین ابوعلی شیرین
شهر آغشته با حرارت باد
فصل خرماپزانِ پیوسته
کوشش پنکههای بیتأثیر
فُندق سالخوردۀ خسته
سرخوشیهای بیحدم میزد
پرسه در کوچههای بیهدفی
دعوتم کرد سمت طعم بهشت
ناگهان عطر قیمۀ نجفی
سیدی گم شدم، حرم... مولا...
از کجا میشود به او برگشت
عربی گفت و من نفهمیدم
باید از شارع الرسول گذشت
در حرم گم شدم که میدیدم
بین دریای بیکران دریا
ریخت مضمون تازه در شعرم
صحن تو، صحن حضرت زهرا
سنگ، دُرّ میشود در این وادی
صاحبان جواهرند همه
واژه در واژه با امین الله
زائران تو شاعرند همه
فرصت با تو بودنم چون ابر
لحظه در لحظه میشود سپری
غرق آرامشم، پر از رؤیا
حرم توست خانۀ پدری
لنگر آسمان! ستون زمین!
تو به جبریل دادهای پر و بال
مستیام را خودت دو چندان کن
یا علی یا محول الاحوال!
باز هم در شکوه ایوانت
مستم، آشفتهام، پریشانم
دارم آن شعر روی ایوان را
جای اذن دخول میخوانم:
«زائران درگهت را بر در خلدبرین
میدهند آواز طبتم فادخلوها خالدین»
بین این چارپاره خوابم برد
رفتم از خویش و دفترم جا ماند
یک نفر مثل من درون حرم
داشت شعری برایتان میخواند
زخمیام التیام میخواهم
التیام از امام میخواهم
السلام علیک یا ساقی
من علیک السلام میخواهم
-برقعی🌱