زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلتیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلاً این صحنه را... نمیدانم
در مـن انگار میشود تکرار
آهِ سردی کشید، حـس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریہ در گریہ
پسـر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست
بہ گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریہ نکن
مرد گریہ نمیکند پسرم
چادرش را تکاند، بـا سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بیتفاوت ما
نالههایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضہ کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانہای مشکیست
::
با خودم فکر میکنم حالا
کوچۀ ما چقدر تاریک است
گریہ، مادر، دوشنبہ، در، کوچہ
راستی! فاطمیہ نزدیک است..
سید حمیدرضا برقعی🌿
هدایت شده از متنِسبز!
آخرین کتابی که خوندی چی بود؟
یکم دربارهش بهم بگو:
https://secret.timefriend.net/17297924176238
مَـوّاجـ...؛
آخرین کتابی که خوندی چی بود؟ یکم دربارهش بهم بگو: https://secret.timefriend.net/17297924176238
زبان c کامپیوتر و هالیدی:)
البته یه کتاب جدید از نادر ابراهیمی خریدم میخوام بخونمش
اسمش بار دیگر شهری که دوست میداشتمه
ولی هنوز وقت نشده
اولین کتابیه که ازشون میخونم
شنیدم نویسنده قهاری هستن:)))
مَـوّاجـ...؛
میدونستی قراره این کتابو بهم قرض بدی؟
بعد خوندنش بیا بگیر ازم😂😂
همیشه فکر میکردم
خوش بحال اونایی که مشهد زندگی میکنن
امام رضا بغل گوششونه
اما تازه فهمیدم هر چقدرمممم بغل گوشت باشه
باز باید بطلبن که بری زیارت
مگرنه سال به سال یه سر به حرم
نمیزنی:))))