میثم تمار:)!
_دست بردار میثم! فکر میکنند حرفهایت بیهوده و دروغ است، تو را دیوانه می خوانند! مکن برادر! اسرار عشق فاش نکن!!
+دست خودم نیست! عشق علی مجنون و رسوایم کرده!...لا یکمل الایمان عبده حتی یظنون الناس عنه و مجنون...تا مردم گمان نکنند دیوانه ای، ایمانت کامل نمی شود!
...
_این که فرمودی حدیث نبویست؟
+ حدیث عشق است بن عفیف! حدیث عشق:))))
حبیب ابن مظاهر:)🌱
داستان حبیب را که زیاد شنیدهاید! یک چیزی بازگو میکنم و کامل بیان نمیکنم که خودتان دنبالش بروید!
حبیب دو بار برای امامش جان داد!
یکی از علمای بزرگ جناب حبیب بن مظاهر را در خواب دید...بعد از عرض ارادت گفت:
ای حبیب !چگونه شکر این نعمت را ادا می کنی که در جوانی خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودی، و در پیری موی سفید خود را در راه یاری فرزند پیامبر به خون خود خضاب نمودی؟ آیا آرزوی دیگری داری؟
فرمود :آرزو دارم به دنیا برگردم! و در زمره عزاداران حسین علیه السلام داخل شوم، زیرا که از سید دو عالم شنیدم که فرمودند:
«هر کس در مجلس عزای فرزندم حسین (ع) از روی معرفت اشک بریزد، خداوند کریم ثواب صد شهید به او عطا فرماید ودرجات او را در بهشت بیفزاید.»
علی ابن مهزیار:)🌱
از علی هر چه بگوییم کم گفتهایم! عاشق و دلباختهای بود که در پی پدر و صاحبش امام زمان هر سال در زمان حج به هوای پدرش در سختی سفرهای آن زمان به بیابان قدم مینهاد و راهی مکه میشد! تا شاید یار را به هوای حدیثی که امام صادق گفته بود ببیند! شاید برایتان باور نکردنی باشد که ۱۹ بار به سفر حج رفته بود اما...چشمش به چهره اقا روشن نشد! تا اینکه وقتی قصد کرد دیگر نرود...وقتی خسته شد و دل برید...پیامی در خواب دید و باز در پی او سر به بیابان نهاد و به کعبه ارامشگاه و اخرین امیدش رفت! تا اینکه اتفاقاتی افتاد و امامش را دید و...بروید خودتان بخوانید که زبان قصیر است و سخن نمیتواند بیان کند:)))...
مالک اشتر:)🌱
آخ مالک مالک مالک...
ما مالک زمان را به چشم دیدیم و درد از دست دادنش را درک کردیم و...بگذریم:)
مالک اشتر...کسی که لحظهای به خود اجازه نداد کمترین نافرمانی از مولایش کند! عاشق و وفادار و سرباز و چه بگویم! مگر مالک را میشود در بند جملات ما زمینیها وصف کرد:) همنقدر بگویم که او کیست که مولای متقیان علی(ع) بعد از او میگوید:
«رحم اللّه مالکاً، کان لی کما کنت لرسول اللّه؛ خداوند، مالک را رحمت کند، او برای من آن چنان بود که من برای رسول خدا (ص) بودم...».
حر ابن ریاحی:)🌱
میگویند بعضی آدمها عجیب مادری هستند! من نمیدانم و قطعا با اطمینان هم نمیتوانم بگویم اما...احساس میکنم حر عجیب مادری بود! وقتی عرق شرم به پیشانیش نشست هنگام...
آن حضرت به او فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند» و حر در جواب گفت: «اگر کسی غیر از تو این حرف را به من میزد، همین حرف را به او میزدم؛ هر کس که باشد؛ اما به خدا قسم که درباره مادر تو جز بهترین سخنها، چیز دیگری نمیتوان گفت»...
و همینجا بود که مادر خریدش!
از شهادتش هم زبان قاصر است و در همین حد بگویم که شنیدهام از گمان ها که هر اصحابی موقع شهادتش بر امام حسین سلام میداد و ارباب هم خودش را به آنها میرساند و...اما جایی پیدا نکردند که حر سلامی دهد...شاید از خجالتش بود اما...
ناگهان دست گرمی سرش را بلند کرد و گفت: تو حر و آزاده ای همان گونه که مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنیا و آخرت حر و آزاده ای:))))
دعبل خزاعی:)🌱
دعبل را نمیدانم میشناسید یا نه! شاعر بود و در زمان پناه ایرانیان اقا امام رضا میزیست:) روزی به محضر امام رضا شرف یاب میشود و شعری میخواند:) و خود اقا شعرش را کامل میکند!
مردی بزرگ بود و عاشق بود...ولی نه عشق زمینی...عشقی فرای تصور ما زمینیها...
حب علی را در سینهاش داشت و حکومت عباسی بسیار دنبالش میگشتند تا این دهان را خاموش کنند! چرا که شعر عرب از شمشیرها هم تیزتر بود:)))
بروید و بخوانید که باز هم زبان قاصر است و عقل کوته از درک این مرد بزرگ و عاشق:)))
هارون مکی:)🌱
شاید اسمش را ندانید ولی داستانش را زیاد شنیدهاید...بگذارید داستانش را کمی بازگو کنم:)))
خدمت امام صادق(علیه السلام) بودم که سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرد و نشست. سپس گفت ای فرزند رسول خدا! چقدر شما رئوف و مهربان هستید. شما امام هستید، چرا دفاع از حق خود نمىکنید با اینکه بیش از صد هزار شیعه آماده نبرد دارید.
امام(علیه السلام) فرمود: «خراسانى بنشین، خوش آمدی». سپس به خدمتکار فرمود: «تنور را روشن کن!».
خدمتکار امام(علیه السلام) تنور را روشن کرد. و امام(علیه السلام) رو به مرد خراسانى نموده، فرمود: «داخل تنور شو!».
خراسانى با التماس گفت: ای فرزند رسول خدا! مرا با آتش مسوزان. از جرم من در گذر، خدا از تو بگذرد.
امام(علیه السلام) فرمود: «تو را بخشیدم».
در این هنگام هارون مکى وارد شد در حالیکه کفش خود را با دست گرفته بود، گفت: «السلام علیک یا ابن رسول اللَّه».
امام(علیه السلام) فرمود: «کفشهایت را بیانداز، برو داخل تنور بنشین!».
هارون مکی، کفشهایش را انداخت و در داخل تنور نشست.
در این هنگام امام(علیه السلام) با مرد خراسانی به سخن گفتن پرداخت و مانند کسی که در خراسان بوده از جریانهاى آن منطقه خبر داد. سپس فرمود: «خراسانى برو ببین در تنور چه خبر است».
خراسانی میگوید: به جانب تنور رفتم، دیدم هارون مکی چهار زانو در تنور نشسته است. بعد از تنور خارج شد، و به ما سلام کرد.
امام(علیه السلام) فرمود: «از اینها در خراسان چند نفر پیدا می شود؟!»
خراسانی گفت: به خدا قسم! یک نفر هم نیست.
امام صادق (علیه السلام) فرمود...
بقیهاش بماند برای اهل دل که به دنبالش میروند:)))
سلمان فارسی:)🌱
سلمان...افتخار ایرانیها...غرورشون و سربلندیشون...
سلمان که حتما به گوشتان خورده...اما تا بحال به دنبال زندگینامه اش رفتهایم؟! تا به حال قصه عاشقیش را خواندهایم؟! یا فقط به این بسنده کردیم که روزی پیامبر میگوید:
_سلمان منا...
سلمان از ما اهل بیت است:)))
چرا؟! چرا پیامبر این حرف را زد؟ دلیلش چه بود؟! خودتان بروید دنبالش که من حتی نمیتوانم کوچکترینش را در این جا جای دهم...همنقدر که در تصویر مشاهده کنید خودش بس است! برید و برویم از این مرد بزرگ بخوانیم و بگویم که کم کاری کردهایم:)))
شرمنده اگر کم و کاستی داشت:)
ان شاالله یه دو نفر دیگه هم به لیست میتونیم اضافه کنیم...پس تا ساعت ۱۱ صبح فردا وقت هست:)
پیامها پاک نمیشن! چون دلم میخواد فارغ از حس و حال شما اعضا هم بخونین! چون من خودمم یکم جستجو کردم از این ادمها فهمیدم چقدرر کم کاری کردم در شناختشون:)
اما مدیران اگه میخوان میتونن پیام تقدیمی رو پاک کنن🙏
از اعضا هم اگر امروز پیامها طولانی شد عذر میخوام:)
حلال کنید!
راستی...
سعی کردم قسمتی از پیامهای کانال رو بخونم...
سعی کردم سر سری آدم نسبت ندم!
و ان شاالله خودشون شما رو انتخاب کردن...
پس برین و ببینین دلیلش چی بوده!
امشب اصلا قصدم تقدیمی نبود...
و اصلا همچین چیزی هم تو فکرم نبود...
نمیدونم...من که اونقدر حقیر هستم که ادعایی نداشته باشم
ولی شاید بنده حقیر وسیلهای بودم...
خلاصه که به فال نیک بگیرید:)))🌱
مَـوّاجـ...؛
یکی پاشه بیاد با من یه بار دیگه مختارو از اول ببینیم😢
انقدر که تو این فیلم درس هست
من تو هیچ فیلمی ندیدم:)