به نام گلهای منتظری که نرگس نام گرفتند:)🌱
آرام آرام نگاهم را بالا می اورم و مجدد به ساعت خیره میشوم...فقط ۵ دقیقه تا غروب مانده! بغض راه گلویم را میبندد و با تمنا به ساعت چشم می دوزم که کاش ارامتر عقربههایش را تکان دهد، کاش ارامتر ثانیهها را یکی پس از دیگری طی کند!
خسته از خیره شدن به ثانیهها و لحظهها از روی میز کلید ارامش را برمیدارم و به جلدش دستی میکشم، از میان تک تک صفحاتش، صفحهی همیشگی را باز میکنم و نگاهی به آن می اندازم، چقدر چروک، چقدر پاره! انگار ذره ذره این صفحات میتوانستند درد عمیق انتظارم را منتقل کنند، انگار نشان میدادند که چه جمعههایی از پس هم گذشت و هر بار دلشکسته تر از قبل اشک میریختم و زیر لب تکرار میکردم: سلام علی آل یاسین...
اشک صورتم را فرامیگرد و توان باز کردن لبانم را از من میگیرد، انگار هنوز هم نمیتوانند باور کنند که دوباره باید درد فراق بکشند، دوباره باید چشم انتظار کسی باشند...
مفاتیح را میبندم و به کنار پنجره میروم و به آسمان ابری چشم میدوزم، صدای رعد جهان را طنین انداز میکند و گریه و اشک زمین را فرامیگررد، آسمان هم انگار میخواهد درد فراق را برای مردم بازگو کند، اما...
به اشکهای آسمان خیره میشوم و زیر لب زیارت آل یاسین را زمزمه میکنم، انقدری خواندهام که دیگر آن را از بر باشم اما...
هر بار سر هر سلام پاهایم رمقش را از دست میدهد و فقط تکیه بر دیوار مرا استوار نگه میدارد، ولی باز می ایستم و باز ارادتم را بجای می اورم و باز سست میشوم و مجدد...مجدد مثل کوهی می ایستم، کوهی که اگر درد فراق مرا داشت متلاشی میشد و چیزی از ان باقی نمیماند...و حالا این درد برای یک انسان چگونه قابل تحمل بود؟!...
ساعت اما به فکر دردهایم نبود...به فکر قلب شکسته و پریشانم نبود...با صدای بلندش بر سرم فریاد میزند و مرا میکوبد...میکوبد و مجدد میکوبد! قلبم را از هم متلاشی میکند و به بغضم میخندد و میرود...میرود تا داغ پریشان حالها و مجنونها و عشاق دیگر را تازه کند...
و من خسته و بی رمق با آمین و پایان زیارت روی زمین می افتم و اشک میریزم و اشک و به حال خودم غصه میخورم که هنوز هم لایق دیدارش نشدم، هنوز هم منتظرش نشدم، هنوز هم یکی از سیصد و سیزده یارش...نشدم!..
و با حال پریشان و قلبی مملو از فراق، ارام لبهایم را به گلدان روی پنجره نزدیک میکنم و زمزمه میکنم:
آهای گلهای نرگس، خبر از یار من دارید؟!...
و از آنها فقط سکوت میشنوم و سکوت و...سکوت...
#مواجّـالروح
راستی
عیدتون مبارک:)))
ان شاالله خود امام حسن عسگری
دستمونو تو دست پسرشون
حجت ابن الحسن بزارن:)❤️
مَـوّاجـ...؛
من نغمه نی بودم و چون مویه عشاق با اه در امیخته شد، بود و نبودم:))) _فاضل نظری🌱
دقت کردین
که همیشه ماه
بیشتر از خورشید هواخواه داره:)))
راستی
جواب انتخاب رشتهها اومده
بریم یه متن برای کنکوریهای دیروزو
همچنین کنکوریهای امروز بخونیم:)))