eitaa logo
معاونت فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خواهران استان سمنان
826 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
820 فایل
•| پشت صحنه تبلیغات دشمن را بشناسید/ رهبر |• 𑁍✨ #معاونت‌فرهنگی‌تبلیغی‌‌ #مدیریت‌حوزه‌علمیه‌خواهران‌استان‌سمنان https://eitaa.com/whc_farhangi_semnan ارتباط با راهبر ← @Banoo_komshikamar
مشاهده در ایتا
دانلود
معاونت فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خواهران استان سمنان
#برای_شهیدم_شهیدت_شهیدامون #مرد_غیرت_اقتدار #شهید_طلبه 🥀 با این کارا شهادت میاد سراغت، لازم نیست
🔴 دلنوشته‌‌ی مادر یک طلبه برای مادر آرمان   اولین بار که می‌شنوی فرزندت، پسر است، حس عجیبی داری. لبخندی روی لبانت می‌آید. ته دلت غنج می‌رود. حس می‌کنی تکیه‌گاه جدیدی پیدا کردی. همانطور که اگر دختر باشد خوشحال می‌شوی که انیس و مونسی پیدا کردی. پسرت جلوی چشمانت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و هر لحظه، نگرانی‌هایت هم با او بزرگ‌تر!  شیطنت‌ها و ظرف شکستن‌هایش را زیر سبیلی رد و خودت را قانع می‌کنی که اقتضاء پسر بودنش است.  لحظه به لحظه بد و خوب را یادش میدهی. نگرانی که در کوچه و خیابان به کسی زور نگوید. راه خطا نرود. حرف ناجور نگوید و نشنود. بار اول که مشکی می‌پوشد و دست پدرش را می‌گیرد و مسجد و هیئت می‌رود، ذوق مرگ می‌شوی که: «خدایا شکرت! پسرم راهش را پیدا کرد». در چشم بر هم زدنی، دبستانی می‌شود و بعد، دبیرستانی. قد می‌کشد و صدایش دو رگه می‌شود و موهای صورتش، معصومیت پسرانه‌اش را دو چندان می‌کند. ولی باز نگرانی! نمی‌دانی کدام مسیر را در پیش می‌گیرد! در نماز روز و شبت دعا می‌کنی: «خدایا! بهترین راه را برایش مقدر فرما!» روزی از خواب بیدار می‌شوی و میبینی راهش را پیدا کرده. عشقش شده حوزه و علم و کتاب و امام حسین(علیه السلام). ته دلت می‌لرزد! با خود می‌گویی می‌توانست مهندس یا دکتر شود اما حالا ... .  حالا اصرار می‌کند بر راهی که روشن است، اما سخت. راهی که پایان ندارد. نه علمش، نه معنویتش، نه اخلاق و نه عرفانش. مسیر حوزه، بی‌نهایت است! به چشم خود میبینی پسرت راه سختی را انتخاب کرده، راهی که شاید محرومیت‌های فراوان دنیوی برایش به ارمغان بیاورد، اما دلخوشی که ذخیره آخرت خوبی پیدا کردی. حال، پسرت را در قامت طلبه‌ای میبینی. حجره‌دار می‌شود. از شنبه تا چهارشنبه، تنها تلفنی می‌توانی با او صحبت کنی. عصر چهارشنبه اما در فکری! در فکری این دو روزی که درکنار تو و خانواده است، چطور اوقات خوشی برایش فراهم کنی؟ در فکری حداقل این چند وعده در کنارت، غذای مورد علاقه‌اش را بخورد.  از در که می‌آید، چپ و راست صورتش را نگاه می‌کنی و دنبال بهانه‌ای که با او حرف بزنی. ... هنوز از طلبه شدنش چیزی نگذشته که آسمان شهرت سیاه می‌شود. اغتشاش و درگیری و ناامنی شهر را فرامی‌گیرد. مشتی اراذل و اوباش به بهانه‌های واهی، امنیت را نشانه می‌گیرند. حالا و هر لحظه، دلشوره سالم رسیدن فرزندت را داری.  اما پسرت! پسرت ته دلش قرص است. می‌خواهد در قامت طلبه ای بسیجی‌ برقرار کننده آرامش و امنیت باشد. برای دختران، برای زنان و برای مردم سرزمینش! در دلت به داشتن چنین پسری افتخار می‌کنی، اما ... .  میوه دلت، دست خالی به میدان رفته! بی خبر از همه جا می‌گویی: «خدایا! دسته گلم را به تو می‌سپارم! جگر گوشه‌ام را سالم به خانه برگردان!»  لحظات به کندی می‌گذرد. خبری از دسته گلت نیست! زنگ تلفن به صدا در می‌آید... آقای علی وردی! پسرتان مجروح شده .... آسمان بر سرت خراب می‌شود.  تا به بیمارستان برسی، نفسی برایت نمی‌ماند. می‌فهمی آرمانت از دنیا رفته، اما دوباره احیاء شده. قلبش می‌زند. نفسی چاق می‌کنی. نور امید در دلت روشن می‌شود: «پس انشاءالله زنده می‌ماند». هنوز شبی نگذشته که فیلم شکنجه‌ی جگر گوشه‌ات در فضای مجازی پخش می‌شود. هر کس می‌بیند، می‌گوید: «وای بر حال مادرش! کاش مادرش نبیند و نداند و ...» دو روز، تنها دو روز فرصتی‌ست که خدا برای آمادگی شهادت فرزندت می‌دهد.  و سرانجام ... و سرانجام، روح مطهر آرمان بیست و یک ساله‌ات به آسمان عروج می‌کند. او به آرزویش می‌رسد اما کاخ رؤیای تو برای دامادیش همراه هزاران آرزوی دیگری که برایش داشتی، فرو می‌ریزد. داعش‌صفتان زمان، تاب تحمل معصومیت پسرت را نداشتند! حال در دل زمزمه می‌کنی: «میون خاک و خونی! تو ای ماه جوونم! مثه موهات، پریشونم! آروم آروم می‌ذارم من، صورت رو صورت ماهت! دعا کن جون بدم اینجا، میاد مادر به همراهت! چه دلگیره، بی تو دنیا! که می‌میره بی تو مادر!» و این چنین روضه علی‌اکبر(علیه السلام) و روضه تنهایی سیدالشهداء(علیه السلام) در گودال قتلگاه، بعد از 1400 سال، برایت زنده می‌شود! 🌐@farhangi_whc_semnan
🌷 آرمان عزیز 😔 این جوان مومن و متعهد چه گناهی کرده بود؟ 🤔 چرا مدعیان حقوق بشر، این‌ها رو محکوم نکردن؟ 🌐@farhangi_whc_semnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦روایت دوستان شهیدآرمان علی وردی ازفعالیت های ایشان دربسیج،درمسجد،درزمان طلبگی ✍️،گفت می خوام برم طلبه بشم .گفتم فحش میخوری.گفت:این فحشا اینقدر شیرین میشه 👈شهادت اتفاقی نیست،کار کنید،کارکنید،کارکنید .... 🌐@farhangi_whc_semnan
شهدایی که در با های گرم و سرد و با تمام به رسیده اند ۱. ۲. ۳. ۴. ۵. ۶. ۷. ۸. ۹. ۱۰. ۱۱. ۱۲. ۱۳. ۱۴. ۱۵. ۱۶. ۱۷. ۱۸. ۱۹. ۲۰. ۲۱. ۲۲. ۲۳. ۲۴. ۲۵. ۲۶. ۲۷. ۲۸. ۲۹. ۳۰. ۳۱. 💠 با ""عضویت"" و نشر این کانال، ما را حمایت کنید. ستادمردمی‌یادواره‌های‌شهدای‌کشور https://eitaa.com/yadvareha 🏴@farhangi_whc_semnan
مادر شهید آرمان علی وردی : فیلم های( بی پیراهن) پسرم را پخش نکنید آرمان هیچ وقت جلوی نامحرم حتی آستین کوتاه هم نمیپوشید و خیلی اهل رعایت بود. ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎🌐@farhangi_whc_semnan
.•🕊⃝⃡❤️•. . . . خیلے‌ جاها گزینش رفت، حتے‌ ارتش گزینش زده بود و قبول شده بود... در همون حین ڪنڪور هم قبول شد، براے‌ مهندسے‌ عمران؛ گفتیم خب دانشگاه رو برو...🌱 تو دانشگاه ڪہ میخوند، یه روز اومد گفت: _مامان من دانشگاه میرم با روحیات من سازگارے‌ نداره، اصلا نمیتونم، احساس میڪنم من براے‌ اینجا ساختہ نشدم... +پس میخواے‌ چیڪار ڪنے‌؟! _مامان اگہ یہ چیزے‌ بگم ناراحت نمیشے‌؟ +نہ مامان _میخوام برم حوزه :) +خب پسرم تو دانشگاه هم برے‌ میتونے‌ همہ جوره فعالیت ڪنے‌، مثلا مهندس شدے‌ برو یہ‌جور دیگہ خدمت ڪن...‼️ گفت: نہ، ســرباز امــام زمــان شدن براے‌ مــن یہ افتخــاره...❤️ . . 🔴به کانال معاونت فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خواهران استان سمنان بپیوندید👇 🌐@farhangi_whc_semnan
خاطره مادر شهید آرمان علیوردی از روز مادر....💔 🔴به کانال معاونت فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خواهران استان سمنان بپیوندید👇 🌐@farhangi_whc_semnan
✨͜͡🕊 . . " بسم رب الفاطمــه سلام‌الله‌علیها " از زبان مادر آرمان: سلام آرمان من. الان دقیقا دو ماه و شانزده روز است که قطعه‌ای از جانم را به خاک سرد سپرده‌ام؛ اما درد نبودنش را نادیده می‌گیرم، بغضم را فرو می‌خورم و لبخند می‌زنم، تا چرخ خانه مثل همیشه بچرخد و زخمی که بر قلب پدر و برادرت نشسته، التیام بگیرد. منتظرم مثل سال قبل، صدایت را از بیرون آشپزخانه بشنوم. بگویی که کارم داری، به زور روی مبل بنشانی‌ام، دستم را ببوسی، یک انگشتر عقیق در دستم بگذاری و در تمنای بهشت، به پایم بیفتی. منتظرم برای روز مادر، سری به من بزنی و من، دوتا چای برای خودم و خودت بریزم و با هم صحبت کنیم. تو هرچه در بهشت دیده‌ای را برای من بگویی و من... من رازهای مادرانه دلم را. یک رازهایی در عالم هست که فهمیدنش، تنها با تجربه ممکن است. هرچقدر بگویی و شرح بدهی، کلمات حائل می‌شوند میان تو و آن راز. مادری هم یکی از آن رازهاست؛ آشکارترین راز پنهان در عالم. شاید برای تو و مردهای دیگر، نامفهوم و پیچیده باشد؛ اما هر دختری از آغاز تولدش، در درون خودش، در وجود خودش حسی مادرانه دارد. هر دختری از بدو تولد یک مادر هم هست؛ حتی اگر هیچ‌وقت بچه‌دار نشود. این حس مادرانه را تو نمی‌فهمی؛ اما حماسی‌ترین حسی‌ست که یک انسان می‌تواند تجربه کند. عجیب نیست که خدا، آسمان و زمین برای یک مادر – حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها – خلق کرده باشد و عجیب نیست اگر بگویم که این مادر، با همان حس حماسی و شورانگیز مادرانه‌اش، راز شب قدر باشد؛ راز شب تعیین سرنوشت هستی. مادری قدرتمندترین نوع عاطفه و پدیده بشری ست. قوی‌تر از عشق، شادی، هیجان، خشم، نفرت، ترس و هرچیز دیگری. اصلا انگار اول مادری بوده و بعد، تمام احساسات و کنش‌ها، دور محور مادرانگی شکل گرفته‌اند. زن‌ها یا بهتر بگویم مادرها، شجاع‌ترین قهرمانان روی زمین‌اند. شجاع‌تر از همه قهرمان‌های شاهنامه و ایلیاد و افسانه‌های باستانی، شجاع‌تر از سلحشوران و جنگاوران بزرگ تاریخ و شجاع‌تر از هر پهلوانی که در محدوده خیال بشر قدم گذاشته. اگر در وجود مردی، بارقه‌هایی از قدرت و شجاعت باشد، سرچشمه آن قدرت و شجاعت را در روح مادرش پیدا می‌کنی؛ همان‌طور که یقین داشته باش مردان بزدل، حاصل تربیت زنانی با روح ضعیف‌اند. وقتی داستان مقاومت و شهادتت به گوشم رسید، از ته دل خدا را شکر کردم که من را از مادران دسته اول قرار داده؛ مادرانی که قدرت روحشان در شجاعت فرزندانشان نمایان می‌شود. راستش را بخواهی، بعد از شهادتت، قدرتی در خودم یافته‌ام که قبلا از وجودش آگاه نبودم؛ قدرتی هزاران برابر شجاعت تو. انگار یک دریای مواجم، یک رود خروشان، یک طوفان بی‌قرار. تو وقتی قدم به دنیا گذاشتی، من را وارد جهان تازه‌ای کردی؛ جهان مادرانگی. و شهادتت هم برای من تولد دوباره بود؛ یک شهود مادرانه. سلام بر تو پسر شهیدم؛ سلام بر تو که با چهره کبود و خونین، سر بر چادر حضرت مادر گذاشتی، سلام بر تو که مایه سرافرازی من در روز محشری، و سلام بر حضرت مادر، که همه مادرها، آینه‌ای هستند برای باز تاباندن نور بی‌نهایتش... . . روز مــادرهای عاشق‌پرور مبارڪ.❤️ . . 🔴به کانال معاونت فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خواهران استان سمنان بپیوندید👇 🌐@farhangi_whc_semnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا آروم آروم عوض شده... جای شهید و جلاد عوض شده!💔 ‌ یا منتقم،انتقم🖤 بقیة الله یا صاحب الزمان 🔴به کانال معاونت فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خواهران استان سمنان بپیوندید👇 🌐@farhangi_whc_semnan
✨͜͡🕊 . . میترســانند‌ مــا را‌ از‌ مــرگ... مایے‌ ڪہ ‌در‌ سجــده‌ها و قنــوت‌هایمــان‌ میگوییــم: اللهــم ‌الرزقنــا‌ شهــادت‌...💔 . . 🔴به کانال معاونت فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خواهران استان سمنان بپیوندید👇 🌐@farhangi_whc_semnan
💠 انگشتـر قدیمی شهیـد آرمان علـی‌وردی 🕊 شهیدی را نخواهی یافت که رد و نشانی در زندگی از علی(ع) نداشته باشــد. . . عَلـي‌ مَعَ الحَــقِّ وَ الحَــقُّ مَعَ عَلــي‌
✨‌🕊 . . . سال آخر خیلے‌ دغدغہ داشت. چند ماه قبل شهادتش، همش زنگ مے‌زد و پیام مے‌داد ڪہ بیا صحبت ڪنیم. بین صحبت‌هامون مدام مے‌گفت: زخم‌زبون‌ها اذیتم مے‌ڪنه؛ این‌ڪہ بعضے‌ها هروقت من یا خانواده‌م رو میبینن، میگن چرا پسرتون فرستادید حوزه؟ آینده‌ش خراب شد... فلانے‌ تو فامیل یا دوستاے‌ هم سن و سالش پزشڪے‌ و مهندسے‌ مے‌خونن، آرمان چے‌؟ انقدر اذیتش ڪرده بودن ڪہ گفت: بہ فڪرم زده چند سال از حوزه برم یہ ڪارے‌ راه بندازم، از این فشار در بیام، دوباره برگردم. باهاش صحبت ڪردم و دلدارے‌ دادم، گفتم: شرایط اڪثر طلاب همینہ، اما با وجود همہ این سختے‌ها باید پاے‌ اسلام و انقلاب ایستاد. چند روز بعد زنگ زد، گفت: فڪرهام رو ڪردم، هیچ مسیرے‌ بهتر از طلبگے‌ امام زمان(عج) نیست. هرڪے‌ هم هرچی مے‌خواد بگہ. حالا ڪہ این توفیق رو بهم دادنـد، منم ڪـم نمیذارم. واقعا هم ڪم نذاشت... 🌺بہ روایت دوست شهید بزرگوار 🌺 . . ♦️👇 paziresh.whc.ir ♦️👇 paziresh.ismc.ir ♦️ باماهمراه‌باشید🔰 🍃 https://eitaa.com/farhangi_whc_semnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید اصلاً شهید می‌شد او تا به مردانگی مَثَل باشد و همیشه برای قاسم‌ها مرگ شیرین‌تر از عسل باشد... -