#داستان_کوتاه
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد.
هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد.
او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر"
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم!
^_ @Whisper_313 _^
چرا حجاب داری خانم؟
چون با ارزشم
یعنی چی!!
یعنی عمومی نیستم
اگه خوشگل بودی حجاب نمیکردی حتماً یه چیزی کم داری
آره بیعفتی و بیحیایی کم دارم
یعنی من بیعفتم..!؟
اگه با عفت بودی نمیذاشتی از نگاه کردنت لذت ببرن
کیا..!؟!
همه مردا غیر از شوهرت
خب نگاه نکنن
خب وقتی داری گدایی نگاهشونو میکنی چجوری ردت کنن؟
من واسه دل خودم خوشگل کردم..!!
حواست به دل اون خانمی که شوهرش با دیدن تو نسبت بهش سرد میشه یا اون پسر جوونی که شرایط ازدواجو نداره هم هست؟
به اینش فکر نکرده بودم..!
خدایی تو خونه هم واسه شوهرت اینجور شیک میکنی؟؟
راستش نه کی حوصله داره آخه..!
پس شوهرتم مجبوره بیاد زنای خیابونی رو نگاه کنه مثل این مردایی که زل زدن به تو!!
داری عصبیم میکنی دختره امل
من خودمو خوب پوشوندم تو مثل...
لباس پوشیدی پس به من نگو امل
خب مُده
آخرین مُدت کَفَنه خانمی
هنوز جوونم بذار جوونی کنم فرصت دارم
اگه تو همین حالت ملک الموت بیاد ببرتت چی؟
ینی جهنمی میشم؟! نهنه!
یعنی واقعاً بیحجابی ارزش سوختن داره؟!
راستش نه
پس خواهر گلم هم خودتو هم مردمو از این فتنه نجات بده
چطوری؟!
با حجاب با حیا با عفت با خدا
چیکار کنم که بتونم؟!
به رضایت خدا فکر کن به بهشت به امنیت حجاب به پاکیت
راستش چادر گرمه دست و پاگیره
بگو آتش جهنم گرمتر است اگر میدانستند (تؤبه۵۱)
دستو پا گیر بودنش حرف نداره
نه میذاره پاهات کج بره
نه دستات آلوده گناه شه
خب خواهرم ؟
ینی خدا میبخشه؟
إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیِعاً
خدا همهی گناهان رو میبخشه
چقد مهربون، ولی آرزوهامو دوستامو... چیکار کنم؟
اَلَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؟
آیا خدا برای بندهاش کافی نیست؟
#حجاب
#تلنگرانه
اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
^_ @Whisper_313 _^
-خدایاشکرت برایِ همه لحظه هایی
که قلبم درحال فروپاشی بود
و تو نگهش داشتی:)✨❤️
^_ @Whisper_313 _^
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رحمت الله به عشاق اباعبدالله
^_ @Whisper_313 _^
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان من از تو مزد نوکری نخواسته ام
تنها مرا به خاطر کم کاری ام ببخش... 🕊❤️
#محرم #امام_حسین
^_ @Whisper_313 _^🍃
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام صاحب الزمان ❤️
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
^_ @Whisper_313 _^🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَعَ اِمٰامٍ مَنْصُور
^_ @Whisper_313 _^
🔆 #پندانه
✍ روش زندگی را از قرآن بیاموز
🔹مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانوادهاش راهی سرزمینی دور شد. فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام میگذاشتند.
🔸مدتی بعد، پدر نامه اولش را برای آنها فرستاد. بچهها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند:
این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.
🔹سپس بدون اینکه پاکت را باز کنند، آن را در کیسه مخملی قرار دادند. هر چند وقت یک بار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه میگذاشتند. و با هر نامهای که پدرشان میفرستاد، همین کار را میکردند.
🔸سالها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید:
مادرت کجاست؟
🔹پسر گفت:
سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیمتر شد و مرد.
🔸پدر گفت:
چرا؟! مگر نامه اولم را باز نکردید؟! برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم!
🔹پسر گفت:
نه.
🔸پدر پرسید:
برادرت کجاست؟!
🔹پسر گفت:
بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربههایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت.
🔸پدر تعجب کرد و گفت:
چرا؟! مگر نامهای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند و نشانههای راه خطا را برایش شرح دادم، نخواندید؟
🔹پسر گفت:
نه.
🔸مرد گفت:
خواهرت کجاست؟!
🔹پسر گفت:
با همان پسری که مدتها خواستگارش بود، ازدواج کرد. الآن هم در زندگی با او اسیر ظلم و رنج است.
🔸پدر با تأثر گفت:
او هم نامه من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوشنامی نیست و دلایل منطقیام را برایش توضیح داده بودم و اینکه من با این ازدواج مخالفم.
🔹پسر گفت:
نه.
🔸مقصر خود فرزندان بودند که به جای خواندن نامه، اونو میبوسیدن و به چشم میمالیدن و با احترام در کیسه مخملی نگهداریش میکردن و به راحتی همه فرصتها را از دست داده بودن.
🔹به قرآن روی طاقچه نگاه کنید که در قوطی مخملی زیبایی قرار دارد.
🔸وای بر ما! رفتار ما با كلامالله مثل رفتار آن بچهها با نامههای پدرشان است. ما هم قرآن را میبوسیم؛ روی چشممان میگذاریم؛ مورد احترام قرار میدهیم، میبندیم و در کتابخانه میگذاریم و آن را نمیخوانیم و از آنچه در آن است، سودی نمیبریم، در حالی که تمام آنچه که در آن است، روش زندگی ماست.
^_ @Whisper_313 _^🍃