سحر دوم...
✏️زیباترین فصل زندگی ام.. با نام تو آغاز می شود...؛؛؛
به ناااااام خداااااا
اصلا راز هر زیبایی.. در تکرار عاشقانه نام توست....
تو که باشی.. ؛ زمین و زمان آرامند..
حتی اگر از آسمان سنگ ببارد...
تو که باشی... همه پر از تواند... و مثل تو، آرام و مهربااان...
❄️اسمان تاریک شد...
و زمین...؛خلوت...
و دومین ضیافت مان نیز رسید...
و تو هستی...و من با تو، آرام آرامم!!
❄️آنقدر حضورت مستم کرده است که؛ هوای فریاد به سرم زده ...
کاش ميشد بر بام زمین می ایستادم و.. نام تو را، هزااار بار عاشقانه، فریاد ميزدم....
تا همه اهل زمین بدانند ؛
دلبر من...همان "هو الله احد"ی است، که عالم را به یک کرشمه نگاهش، اداره می کند....
عاشقی.... بی نظیرترین میدان زمین است...
و هر که زمین خورده این میدان نباشد.. ؛ پرواز را تجربه نخواهد کرد...
❄️خداااااا...
قنوت دومین بزم عاشقانه ما، به نام نامی تو...زیباترین قنوت خواهد شد...؛
به ناااااام تووووو.....
العفو... العفو... العفو
یا رئوف...
#جامانده
#دلنوشته♥️
^_ @Whisper_313 _^
#دلنوشته_رمضان
سحر پانزدهم.....
✍ رمضان، قرص قمرش را رونمايي می کند...
نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم...
❄️چه سری است ، دلبرم...؟
که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود... زمین آیینه کرامت تو را رو میکند ...
❄️سفره داری...خصلت رمضان است...
و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای...
مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود.... پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود،
اما...
کریم ترین انسان زمین نبود...؟
به چشمان عاشق کش تو قسم....من یقین دارم...؛
روبروی نام "کریم " ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین ، خلق کرده ای...
❄️قنوت پانزدهم. سجاده عاشقی ام...
اوج می گیرد به نام نامی کرامتت...
دلبرم....
سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی...؟؟؟
❄️این سحر...
انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛
تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی...
آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی...؟؟
یا کریم.....یا کریم.... یا کریم....
#جامانده
^_ @Whisper_313 _^
#دلنوشته_رمضان
سحر شانزدهم...
✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود....
و لحظه های قدر از راه می رسند...
شب های قدر، فرصت میوه چینی اند...
و ما...
برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ...
❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم...
اما...
مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود...
❣سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛
من... یکسال...را خراب کرده ام...
و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای...
چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت"..
که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟
❄️سیاه دل تر از همیشه...
و شکسته تر از هر سال...
چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام....
اما...یقین دارم... ؛
که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای...
❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم....
دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست....
اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن...
من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام
تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا
و من...
به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام....
❣رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟
لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده....
یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان
#جامانده
^_ @Whisper_313 _^
#دلنوشته_رمضان
سحر هفدهم.....
✍ تنها از یک "قلب بیمار"، گم کردن ردپای تو، انتظار می رود...
بیماری دلم، یک سو... و گم کردن های مکرر تو، از سوی دیگر... تمام حجم دلم را، به درد، آلوده کرده است...
❄️هر دم که نگاهم، از آسمان کنده می شود.. چاره ای ندارد...
جز آنکه، بر پهنای وجود خاکی ام، سایه بیندازد....
و آنوقت، من بجای روی ماه تو... فقط سایه ای از خودم را می بینم، که دایما بر گستره دلم، سنگینی می کند ....
❄️سنگین شده ام.... دلبرم
اصلا دیگر دلی برایم نمانده... که تو دلبرش باشی..
و این سنگینی، شرح حال دل بیماریست، که چشمانش، تو را از خاطر برده اند...
❄️تا چشمانم، به خودم، می افتند... به چشم بر هم زدنی،تو را گم می کنم..
و تازه میفهمم... که فاصله من تا تو ... فقط همیییییین یک قدم است...؛ خود خود خودم...
پا روی خودم که بگذارم... بی پرده تو را در آغوش خواهم کشید.
❣سحر هفدهم... عجیب از بوی طبابت تو، پر شده است...
میدانی..!؟
انقدر دلم را قرص کرده ای.. که هرگاه دلم بیمار می شود.. هراسی از آن، مرا احاطه نمی کند..
زیرا به اعجاز سرانگشتان طبیبم، ایمان دارم...
❄️امشب، کتاب نسخه های تو را باز می کنم..
تا نسخه ای برای درد دلم پیدا کنم....
اما، یادم می آید...
تمام سطر سطر نسخه های تو... شفاي سینه های بیماریست که بدنبال نور، سرک می کشند.
❣طبیب من...
درد دلم را... سامان می دهی...؟
یا طبیب من لا طبیب له
#جامانده
^_ @Whisper_313 _^
#دلنوشته_رمضان
سحر هجدهم...
✍ و.....
امشب "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است...
❄️آسمان و زمین، عجیییب بوی درد گرفته اند...
میدانی.... ؛
شق القمری در کوفه، درپيش است...
که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است...
❄️بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است...
حصن حصین زمین، آماده پرواز می شود...
و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد..
❄️یوسفم...
این روز ها، استخوان سوزند...
اما، تصور دردهای فردا...امانمان را بریده اند...
❣علی..... با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است... به محرابی میرود، که قرار است.. ماه را در آن بشکافند...
وااای... که درد این ثانیه ها...پای قلمم را لنگ می کند...
❄️یوسفم...
من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام....
علی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است...
من بی علی... هزاااااااااااار بار، یتیمی را تجربه کرده ام...
❄️فاجعه ایست رمضان های بدون تو...
نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم...؟
بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم...
یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم...
❄️تو بگو یوسفم....
شیعه... چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟
❣لیلةالقدر در پیش است...
و... من..
فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم..
تقدیر مرا، به همین یک نشانه... زیبا کن...
#جامانده
^_ @Whisper_313 _^