💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🖇لینکی میان من و او...
دیروز اولین روز تمرین تقوی برای من بود. خیلی با خودم فکر کرده بودم که چطور کاری کنم که یادم بمونه خدا همیشه حاضره و داره من رو میبینه ... یاد اون پست ستاره جان درباره انگشتر افتادم و دیدم ایده بدی نیست. آخر شب یکی از انگشترهام رو که خیلی وقته دستم نمی کردم رو گذاشتم روی دراور تا از صبح دستم کنم و تا چشمم بهش می افته یادم بیاد یکی حواسش به منه.
صبح بعد از نماز، انگشتر رو دستم کردم و بعد از سلام و صبح بخیری که طبق عادت همیشگی ام هر روز به صاحب حقیقی لحظه ها و ساعتهای عمرم میگم، تمام لحظه های روزم رو به خودشون سپردم و گفتم: آقا جان الاکرام بالاتمام! حالا که خودتون زحمت میکشید و این دقیقه های عمرم رو به اذن خدا بهم میرسونین، پس لطفاً لطفتون رو در حقم تمام کنید و یه جور مخصوصی حواس نازنینتون به این دقیقه های ناقابل عمر ما باشه! ... شما که ماشاء الله وجودتون اصل تقواست، تجسم سخاوت هم که هستید، پس بذارید ما ندید پدید ها هم یک روز، مزه با تقوی زندگی کردن رو بچشیم و آرزو به دل از دنیا نریم!
این رو گفتم و دویدم توی آشپزخانه، برای آماده کردن صبحانه و گذاشتن نهار خانوم خانوما برای مدرسه ش. نهار رو بسته بندی کردم و توی کیفش گذاشتم. داشتم زیپ کیف رو می بستم که یادم اومد دیشب بهش قول داده بودم همراه نهارش براش شربت آبلیمو بذارم. اما کی حوصله داشت اول صبحی با اونهمه خواب آلودگی وایسه برای شربت درست کردن؟ تازه شیشه نوشابه کوچیک هم دم دست نداشتم و باید چهارپایه می آوردم و از کابینت بالای ساید برمیداشتم ... تازه خودش هم که یادش نبود. دید که دارم نهارش رو میذارم توی کیفش، اما هیچ سراغی از شربت نگرفت. فوقش موقع نهار یادش می افتاد، که میدید یادش رفته و از خیرش میگذشت و تمام! ... اصلاً شاید کلاً یادش نمی افتاد همچین چیزی هوس کرده! ...
اما یکهو چشمم به انگشتر افتاد و چیزی از درونم صدا زد: حواست هست؟ خدا داره میبیندت و خوب هم یادشه به بچه چه قولی دادی! ... به خودت مربوطه، ولی یادت نره که خدا اینقدر از بد قولی بیزاره که براش یه واژه اختصاصی به کار برده: مَقت! یعنی خشم خیلی شدید! ... دیگه خود دانی. از ما گفتن بود!
میدونستم کیه. نفس لوامه جان خودم! از قرار معلوم ولایت تکوینی امام (عج) شامل حالش شده و حسااابی سر حالش آورده بود، که داشت اینطور قبراق و آن تایم به وظایفش عمل میکرد!
آماده کردن شربت و آوردن چهارپایه و برداشتن شیشه نوشابه کوچک از کابینت بالایی روی هم سه دقیقه بیشتر طول نکشید. وقتی خانوم کوچولو دولا شده بود و داشت کفشش رو میپوشید، از فرصت استفاده کردم و یواشکی شیشه پر از شربت رو توی جیب کیف کوله ای روی پشتش فرو کردم و خلاص! به قول اونور آبی ها : Mission completed
2 - بعد از ظهر خانوم خانوما اومد توی آشپزخونه و گفت: راستی مامان، چه سورپرایزی بود اون شربت. یه جور خاصی خوشمزه بود، و خیلی هم چسبید. اصلاً فکرشم نمیکردم یادت مونده باشه ... کلی جلوی بچه ها سربلند شدم!
و من به انگشترم نگاه کردم ، اما قلبم خاضعانه در مقابل نام " صادق الوعد" خداوند سر تعظیم فرود آورد که به قولش عمل کرده و در کاری به این کوچکی اینقدر شادی و برکت قرار داده بود.
***
1 - نهار جای شما خالی قورمه سبزی بود. اونهم با سبزی تازه بهاری ... یک بشقاب برای خودم کشیدم، با سبزی خوردن و ترشی ... هنوز به وسطهاش نرسیده بودم که حس کردم دیگه گرسنه نیستم. اما محال بود تا حداقل همین یک بشقاب رو تا ته نخورم بتونم از جام بلند بشم. اینهمه سبزی پاک کن و خورد کن و غذا آماده کن، حالا که وقت خوردن و لذت بردنشه، میخوای از دست بدی؟ حاشا و کلّا ! به قول حافط :
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم --- محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها --- توبه از می؟ وقت گل؟...دیوانه باشم گر کنم!
اومدم یک قاشق دیگه دهنم بذارم، که دوباره چشمم به انگشتر افتاد و صدای لوامه جان از درونم به گوش رسید که : میخوای بخوری، حرفی نیست. اما یادت باشه، بعد که خدا دیگه نگات هم نکرد گله نکنی ها! یادت باشه که دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که آن قدر می خورند که تخمه می شوند و شکمهایشان مملو می گردد. و هیچ بنده ای از خوراکی که دلش میخواهد، نمی گذرد مگر اینکه درجه ای در بهشت از برای او حاصل می شود ... حالا دیگه خود دانی ... و سوت زنان دور شد! ...
بلند شدم و بشقابم رو توی یک ظرف پیرکس کوچیک خالی کردم تا بعداً اگه گرسنه م شد گرمش کنم ...
#پست_سی_و_پنجم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_سی_و_پنجم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
2 – بعد از ظهر از همیشه سبکتر بودم. لابد چون پرخوری نکرده بودم .اینقدر حالم خوش بود و سرحال بودم که اصلاً خوابم نمی اومد. نمیدونم این وقت روز که همه در حال چرت عصرگاهی هستن، اینهمه انرژی از کجا در وجودم جمع شده بود. نمیدونم چی شد که به ذهنم رسید پارچه های دستمالی که از شمال خریده بودیم رو آماده کنم. نشستم و اونها رو برش زدم و دورشون رو
دوختم. بعد قشنگ توی کشو دستمالهای آشپرخونه چیدمشون و کلی کیف کردم.
اما این حال خوش تنها جایزه ام نبود، پارت 2 جایزه ام شب اتفاق افتاد. وقتی که همسرخان رفت از توی کشوی دستمالها، حوله برداره، اونها رو دید و با حیرت به من نگاه کرد و گفت: هیچی نگفتم، تا دستمالها همینطور ندوخته بمونن، دم عید سال دیگه کلی بخندیم!
بعد نگاهش رو به من دوخت. در نگاه همیشه جدیش، یه جور شادی عمیق موج میزد. انگار یه ردی از یک گمشده پیدا کرده باشه ... و بهم گفت : تو مطمئنی که خودتی؟!! ...
وقتی رفت من دوباره به انگشترم نگاه کردم و در دلم گفتم: الحمد لله الذی صدقنا وعده ...
*
در این یک روز لحظات زیادی برام پیش اومد که لحظه های تصمیم بود : بخندم، یا اخم کنم؟ ... غر بزنم، یا با شادی بلند بشم، ... از زیر کار در برم، یا کار رو کامل و با اتقان انجام بدم ... فلان حرف رو بزنم یا نزنم ... اما از بین همه اونها، فقط این دو موردی که گفتم بودن که نتیجه شون رو سریع دیدم ...
این خیلی مهمه که یادمون نره، زندگی سریال کلید اسرار نیست که توقع داشته باشیم هر کار خوبی که میکنیم، بلافاصله نتیجه بده. تکلیف ما معلومه:
نباید اجازه بدیم خدا ما رو در حالتی، یا در حال انجام کاری ببینه که دوست نداره، فقط همین!
بزرگترین پاداش ما همون حس خوبیه که در نتیجه انجام این کار در وجودمون جاری میشه و دیگه بقیه ش به ما مربوط نیست. باز هم به قول حافظ :
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که خواجه خود روش بنده پروری داند
و چقدر هم خوب می داند ... یکی از اسامی خداوند: کریم العفو هست. یعنی کسی که از شدت کرم و بخشندگی، گاهی اوقات که کسی از گناهانش توبه میکنه، نه تنها میبخشدش، بلکه اول تمام اون گناهان رو به حسنه تبدیل و بعد نامه اعمال آدم رو آپدیت میکنه ! ... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ...
*
شب برای کرم زدن به دستهام، انگشتر جادوئیم رو از دستم در آوردم، اما قبل از این که بذارمش روی دراور، با تمام عشق و سپاسی که توی قلبم نسبت به کسی که اون انگشتر نقش لینک بین من و او رو بازی میکرد موج میزد، بوسیدمش ...
تمام مدت انجام مراسم "کِرِم مالون" شبانه، به اون انگشتر فکر میکردم و این که ای کاش خدا که میدونه ما تا این حد فراموشکاریم، بهمون واجب میکرد از لحظه ای که به سن تکلیف میرسیم، یک انگشتر به انگشت دست راستمون - که باهاش کارهامون رو انجام میدیم - بکنیم تا هروقت خواستیم کاری بکنیم، نگاهمون بهش بیفته و یک لحظه تامل کنیم، که آیا خدا این کاری که میخوام انجام بدم رو دوست داره؟ ...
درست مثل حلقه ازدواج که آدم هر وقت میبیندش یادش می افته که به یک نفر بله گفته، و باید مسئولیت این بله رو بپذیره و بهش وفادار باشه ... اون انگشتر هم یاد ما می انداره که یک روز – یعنی روز الست – به کسی که ما رو خلق کرد، بلی گفتیم و اقرار کردیم که اون خدای ماست. اون صاحب اختیار ماست و اونه که تعیین میکنه چه کاری درسته و چه کاری نادرست. و این که بهش قول دادیم که تمام سعیمون رو بکنیم که اون رو از خودمون راضی نگه داریم، نه هیچکس دیگه رو ... و أَشهدهم علي أَنفسهم: أَلست بربّكم؟ قالوا بلي شهدنا ...
هنوز چند لحظه هم نگذشته بود که جوابم رو گرفتم. داشتم کِرمهام رو توی طبقه کمد میچیدم، که یهو از چیزی که به ذهنم رسید مبهوت موندم ! ... بعله، چنین انگشتری وجود داره : انگشتر عقیق !
مگه نه این که اصلاً یکی از 5 نشانه مومن به دست داشتن انگشتر عقیق هست؟ ... مگه نه این که باید اون رو به دست راست بکنیم؟ همون دستی که آدم معمولا کارهاش رو با اون انجام میده ... حتی پیامبر مهربانیها (ص) فرموده اند: انگشتر عقیق در انگشت کنید، که آن اول کوهی است که اقرار کرده است به یگانگی خدا و به پیغمبری من و به امامت علی .
یعنی انگشتری که قراره ما رو یاد قولمون به خدا بندازه، باید جنسش از کوهی باشه که خودش شاگرد اول کوهها در این اقراره!
#پست_سی_و_پنجم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_سی_و_پنجم (بخش سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
امامان مهربون ما همه چیز رو به ما گفته اند. هم راه رو بهمون نشون داده اند، و هم راهکار رو ... من فکر میکنم اونها این انگشتر رو مستحب موکد اعلام کردند و بعنوان علامت ما شیعه ها قرار دادند تا مدام - چه توی دست خودمون و چه توی دست دیگرانی که در روز باهاشون سر و کار داریم - چشممون بهش بیفته و عهدمون با خدا رو بهمون یادآوری کنه ... اونجا که فرموده اند:
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله ) انگشتر را دردست راست می کردند و این علامتی است برای شیعیان ما که به این علامت ایشان را می شناسند. و به محافظت کردن در وقت نمازهای پنجگانه و ...
اما من انگشتر عقیق ندارم ! ... هیچوقت نداشته ام. نمیدونم چرا؟ شاید چون توی خانواده مون بی کلاسی بوده و چشمم به دیدنش عادت نداشته ... اما راستش اصلاً حس خوبی هم نسبت بهش نداشتم. چون میدیدم دیگه هر کسی داره ازش استفاده میکنه و نشونه ایمان به حساب نمیاد! ... همسرخان هم نداره، و من اتفاقاً خوشحال بودم که ه
مسرم از اون مومنهای "انگشتر عقیقی" نیست!
نیت کردم تا تابستون از همین انگشتری که الان دارم استفاده کنم. و اگه خدا قسمت کرد و امام رئوف (علیه السلام ) بهمون اجازه پابوسی داد، و اگه تا اون موقع مثل یک دختر خوب به عهدم با خدا عمل کردم، بعنوان جایزه از بهشت یک انگشتر عقیق برای خودم بخرم . و یکی هم ... یکی هم ... برای کسی که امیدوارم تا اون موقع همسر جان شده باشه ...
* بچه ها به جان خودم از صبح دارم کامنت جواب میدم، ولی تازه تونستم تا پست "شاه کلید" رو کامل کنم. دوست ندارم از کامنتهای به این ارزشمندی سرسری بگذرم. دوست دارم یکی یکی بخونمشون، ازشون انرژی بگیرم و بعد بهشون جواب بدم. حتی اگه یه جواب کوتاه باشه. برای همین خواهش میکنم اگه جوابتون دیر شد ازم دلخور نشید.
* و یه چیز دیگه. من کانکشنم dial up هست، که همه تون میدونید تا چه حد کنده. به خاطر مراعات خانوم خانوما و سن بحرانی نوجوونیش نمیخوایم استفاده از اینترنت زیااااااد بهش مزه کنه. در همین حد که بتونه تحقیق های مدرسه ش و استفاده های معمول رو انجام بده کفایت میکنه. برای همین باز کردن ایمیل و جواب دادن بهش واقعاً برام کار سختیه. دوستان عزیزی که ازم سوالی میکنن که جوابش خصوصیه خواهشاً یا یه آدرس وبلاگ بذارن تا بیام همونجا جوابشون رو بدم، یا اگه وبلاگ ندارن خودشون یک اسمی رو معلوم کنن که من به اون اسم توی کامنت دونی اینجا جوابشون رو بدم که هم جوابشون رو بگیرن و هم هویتشون محفوظ بمونه.
#پست_سی_و_پنجم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
❓Q & A ✅
سلام. این مدت کامنتهایی داشتم که به توصیه های مهتابی، یا رفتار توام با کرامت با همسرها نقدهایی وارد کرده بودن. البته من مدعی نیستم هرچی که میگم درسته. بارها گفته ام که من خودم هم دارم سعی میکنم راه رو پیدا کنم. اما از نشونه های امیدبخشی که توی زندگیم میبینم، حس میکنم توی مسیر درستی قرار گرفته ام.
داشتم به کامنتهای لاله جان و زینب جان توی پست قبل جواب میدادم، که چون طولانی شد، گفتم شاید بهتر باشه اینجا بذارم و همه بینن. پیشاپیش از این دوتا دوست خوب و لطفی که بهم داشتن ممنونم.
زینب جان:
من هم اولها که به همسرداری به عنوان یک جهاد نگاه نمیکردم، نطرم مثل شما بود. این که یک زن زیباییهای دیگه ای هم داره که باید اونها برای همسرش اصل باشن، و زیباییهای فیزیکی در رتبه دوم اهمیته و یه جورایی نمک قضیه محسوب میشه. و اصولاً باید رابطه انسانها با هم اونقدر " متعالی" باشه که این چیزها توی اولویت نباشن . اینکه باید فرصت زندگی رو صرف کارهای مهمتری کرد، تا دلبری از شوهر! ... این که اگه آدم شوهرش رو بدعادت کنه، دیگه نمیشه جمعش کرد و هی باید مدل به مدل قیافه عوض کنه! و ...
اما بعد فهمیدم که نه. زیبایی واقعاً تاثیرگذاره و حتی مثلاً توی انتخاب امام جماعت میگن اگه دو نفر از نظر عدالت و تقوی و سایر شرایط دقیقا مثل هم بودند، باید اونی انتخاب بشه که زیباتره! ... من نمیخوام روی علت این حکم بحث کنم و اصلاً سوادش رو هم ندارم. فقط میدونم بشر چه بخواد و چه نخواد، عقلش به چشمشه و زیبایی رو دوست داره.
حالا دیگه خصوصا درباره مردها که فطرتا زیبایی زن براشون جذابیت داره، ماجرا خیلی مهمتر میشه. حتی اگه مردهای خیلی آرمانی باشن و با عقل یا ایمانشون ظاهراً مهارش کنن. اصلاً زیبایی و زینت در این جهاد یکی از اصلی ترین سلاحهای زن محسوب میشه و برای همین هم توی دستورات دینی روش خیلی تاکید شده. تا جایی که گفته شده یکی از حقوق مرد به گردن همسرش اینه که زن خودش رو براش زینت کنه ...
اما قبول دارم این زینت کاملاً سلیقه ایه و باید زن با هوش فطری (که خدا دقیقا به همین دلیل بهش داده) بفهمه که شوهرش چه چیزهایی رو زینت به حساب میاره و ازشون خوشش میاد و سعی کنه اونها رو روی خودش پیاده کنه.
مثلاً من خودم در پی پاره شدن اون دمپایی پاشنه پنج سانتی، در پی فرصت بودم که یکی دیگه بخرم. توی این سفر شمال که همسرخان مهربون شده بود بهم پیشنهاد کرد که با هم به چندتا از این مرکز تجاریهای شیکان که مدتیه توی نواحی توریستی شمال زیاد شده، بریم. خیلی دلش میخواست از اونجاها برام چیز میز بخره. من هم گفتم از فرصت استفاده کنم و یه صندل پاشنه بلند شیک، با سلیقه خودش بخرم که دیگه همه جوره خوش به حالش بشه!
اما دست روی هرکدوم میذاشتم، میگفت چرا اینقدر پاشنه بلند؟ اینطوری که نیمتونی راه بری! ... چندتاییشون واقعاً قشنگ بود، و اگه به خودم بود بدون تامل میخریدمشون. اما وقتی دیدم اون حس خوبی نداره، صرف نظر کردم. بالاخره هم اون چیزی که باب طبعش باشه پیدا نشد و همه چیز خریدیم، الا صندل! ...
بعدش با خودم فکر کردم و دیدم از دو حال خارج نیست: یا واقعاً اونها رو دوست داشته، اما از بس من پاشنه تخت پوشیده ام، نمیتونه باور کنه از پس اینهمه شیکی بر بیام. و بعد از دو روز صندلها به درون کمد تبعید میشن و پول بی زبون هدر میره! ... یا اینکه اصلاً کلاً حس خوبی با ایییییینهمه پاشنه، اونهم توی خونه نداره! ... تصمیم گرفتم آروم آروم جلو برم. با یه صندل شیک پاشنه 3 سانت شروع کنم، تا ببینه من هم میتونم شیک باشم و بعد آروم آروم زیادش کنم.
توصیه های مهتابی، وحی مُنزَل نیست. یک سری ایده ی کلیه که هر کس باید اونها رو با شرایط زندگی و سلیقه همسر خودش تطبیق بده.
* یه مطلب مهم دیگه که ما باید بهش دقت کنیم تعادل هست ... همون خیر الامور اوسطها! ... خدا حتی وقتی از کار خوبی به عظمت صدقه دادن هم صحبت میکنه، آخرش تذکر میده که نباید تعادل رو از دست بدیم: و لا تجعل یدک مغلوله علی عنقک، و لا تبسطها کل البسط. ... یعنی به قول خودمون نه اونقدر خسیس باش که آب از دستت نچکه، و نه اونقدر ولخرج که دیگه چیزی برای خودت باقی نمونه. میانه رو باش!
من واقعاً نمیتونم بفهمم که چرا ما نمیتونیم متعادل فکر کنیم. تا اسم زیبایی میاد حواسمون میره سراغ دو سر طیف: یا ژولیده ، یا مانکن! ... زیبایی و آراستگی که ما ازش حرف میزنیم، بودن در بهترین حالت خودمونه. نه اینکه یه پامون توی آرایشگاه باشه و یه پامون توی بوتیک لباس! و از ابعاد دیگه وجودمون غافل بشیم ... و نه این که دیگه هَپَلی و ژولی پولی باشیم!
#پست_سی_و_ششم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_سی_و_ششم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
و اصلاً توی خود توصیه های مهتابی هم بود که مردها از آرایش سنگین خوششون نمیاد. از اینکه آدم دیگه خیلی هم سخت بگیره، اذیت میشن ... یه آرایش ملایم + آراسته بودن سر و وضع ما براشون خیلی دلنشین تره.
*
اما درباره وقتی که زن زیباییش رو از دست داد، باید بگم به اعتقاد من، اگه اون وقتی که موقعشه، زن وظایفش رو درست انجام بده و قلب و مرد رو تسخیر کنه، شک نکن که مرد نمیتونه به بهانه از دست دادن زیبایی یا زایمان و مریضی و ... ولش کنه. خاطرات اون روزها و لحظه های زیبای با هم بودن این اجازه رو بهش نمیده ... و البته حساب انسانهای بیمار دل که هر کاری هم بکنی باز هم آدم بشو نیستن، از این ماجرا سواست.
از اینکه با این دقت نظر همراهمی ممنونم.
*
لاله جان:
معلومه این مدت خییییلی اذیت شده ای. اما من فکر میکنم ما نباید " وارستگی" رو با " وارفتگی" اشتباه بگیریم ... در خطبه همام یکی از صفات متقین زیرکی اونهاست " المومن الکیس و الفطن" ... اما مشکل اینجاست که ما یاد نگرفته ایم جنبه های مختلف شخصیتمون رو جوری مدیریت کنیم که تعادل رعایت بشه.
همسرخان هم همینطوره. راستش به نظرم بیشتر مردها همینطورن. توی اون دوره ای که من از دین دور شده بودم و کلاً بهش بی توجه بودم و حساب عاطفی خودم رو ازش سوا کرده بودم، توجهش به من بیشتر شده بود و یه جورایی دست و پاش رو جمع کرده بود! ... من واقعاً در اون دوره حس میکردم دیگه هیچ نیازی به وجود همچین آدمی توی زندگیم ندارم و شک نکن که اگه بچه نداشتم، ثانیه ای تحمل نمیکردم. اما این فقط ظاهر ماجراست. موضوع این بود که من در ظاهر هارت و پورت میکردم، اما در اصل به هیچ جا وصل نبودم. به ظاهر وانمود میکردم ازش نمی ترسم، شاید هم واقعاً از اون نمیترسیدم، اما ته دلم پر از ترسها و نگرانیهای جورواجور بود ... اما وقتی آدم دلش رو به خدا تکیه میده و به خاطر اون کار میکنه، دیگه خیالش راحته که یه پشتوانه محکم داره.
آدمهایی مثل من و تو که برای خودمون شخصیت مستقل و تواییهای ذهنی نسبتا خوبی داریم، نمیتونیم به این سادگی بپذیریم که برای آدمی مثل خودمون، خودمون رو به زحمت بندازیم و آرایش کنیم و روی رابطه مون وقت بذاریم ... اصلاً نوع تربیتی که شده ایم هم بهمون القا میکنه که آرایش و دلبری و اینطور کارها، مال زنهائیه که چیز دیگه ای در چنته ندارند، و مجبورن از این نقطه ضعف مردها استفاده کنن و کارشون رو پیش ببرن.
اما وقتی طرف حسابمون خداست، وقتی تمیز و مرتبیم به خاطر او، برای همسرمون آرایش میکنیم، چون خدا دوست داره آدم برای همسرش "تبرج" داشته باشه، بهش لبخند میزنیم، چون لبخند زدن ( مخصوصاً به همسر) خودش حسنه ست و ... از چند طرف سود میبریم:
- هم دلمون محکمه که برای کسی کار میکنیم که ارزشش رو داره و با کسی معامله میکنیم که بیشتر از خودمون به فکر ماست.
- هم مسلماً این قدرت روحی ناشی از این اطمینان ناخودآگاه اثر وضعی خودش رو روی همسرمون میذاره. چون آدمها خوب میتونن حس کنن که اگه یکی کاری براشون میکنه از سر قدرته یا از روی بیچارگی نیاز به توجه ...
- هم این که بالاخره همسرمون یه مَرده، و اون آرایش و دلبری و ... چه بخواد و چه نخواد بالاخره تاثیر خودش رو روش میذاره و دلش رو متوجه ما میکنه ...
- و این که ما چون پشتمون محکمه و از محبت الهی سیراب هستیم، کمبود محبت نداریم که با یه عزیزم گفتنش، خودمون رو ول کنیم و بیفتیم زیر دست و پاش ... بلکه محبتش رو با محبتی متناسب جواب میدیم و همه چیز به زیبایی، روال عادی خودش رو طی میکنه و همه این وسط به اندازه و متناسب ارضا میشن.
من درست بودن این مطلب رو دارم به وضوح میبینم. هرچی قدرت روحی من بیشتر میشه، همسرخان ناخودآگاه بیشتر برای شخصیتم احترام قائل میشه، با این که در ظاهر هیچ بی توجهی هم بهش نکرده ام. و تازه حتی قرائن حاکی از اینه که من بیشتر از قبل دارم برای خونه و زندگیم وقت میذارم.
البته این توی زندگی منه. شاید شرایط زندگی شما طوری باشه که نیاز باشه یه الِمِان های دیگه ای رو هم لحاظ کنی. برای همین هم همسرداری یه جهاده. چون واقعاً کار مشکلیه. یه پروژه تمام عیار که لازمه همه جوره فکر کنی و براش وقت بذاری.
ممنون که اینجا رو محرم خودت دونستی و باهامون درد دل کردی.
#پست_سی_و_ششم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
تو فقط لیلی باش... 💚
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 🌺 جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الف
ابتدای داستان زندگی رضوان بانو👆❤️
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🌤این دهان بستی ، دهانی باز شد...
این چند روز که سعی کرده بودم حواسم به رفتارهام باشه و مراقب باشم که مبادا خدا من رو در حال انجام کاری ببینه که دوست نداره، به یک نتیجه تلخ، ولی بسیار مهم رسیدم :
این که انجام کارها برام خیلی سخت تره، تا مراعات مسائل.
یعنی برام راحتتره که دروغ نگم، غیبت نکنم، لبخند بزنم و ... اما وقتی پای کارهای عملی میاد وسط، کم میارم. مثلاً وقتی قراره خونه رو مرتب کنم، یا برای بچه ها وقت بذارم و باهاشون با حوصله برخورد کنم و ... کار برام سخت میشه و باید کلی به نفسم علبه کنم تا موفق بشم انجامشون بدم.
فکر کنم برای همین هم هست که در قران همیشه آمنوا با عملو الصالحات ترکیب شده ... یعنی سوای این که توی ذهنمون به خدا ایمان داریم و میدونیم باید فقط به حرف اون گوش بدیم، مهم اینه که مرد عمل هم باشیم.
و در این میون میدونین چی از همه برام سخت تره؟ ... اگه بگم باورتون نمیشه ... شرمنده ام، ولی باید اعتراف کنم که سخت ترین کار برام اینه که جلوی خوردنم رو بگیرم!
این کار از هر چیزی برام سخت تره. با وجود اووووونهمه چیزهایی که در مذمت خوردن زیاد میدونم. با وجود اینهمه چیزهایی که از ضررهای چاقی میدونم. با این که میدونم یکی از مهمترین سلاحهای من در این جهاد، زیبایی ظاهری هست و این وسط زیبایی اندام نقش خیلی مهمی داره. با این که میدونم چاقی تا چه حد اعتماد به نفس آدم رو کم میکنه و چقدر تاثیرات منفی در روحیه آدم داره ... با این که میدونم چاقی باعث یک عالمه بیماری میشه و از این نظر، ضرر زدن به نفس هست و حرام محسوب میشه، و هزار چیز دیگه ... اما بازهم برام سخته و به زور جلوی خودم رو میگیرم. خیییییلی به زور!
از وقتی یادم هست تپلی بودم. نه این که بخوام بیخودی مظلوم نمایی کنم و بگم استعداد چاقی دارم و آب هم که میخورم چاق میشم، نه! واقعاً علتش پرخوریه ... چون واقعاً هر وقت به هر دلیلی خوردنم رو مدیریت میکنم، خیلی سریع وزنم میاد پایین. من دوبار تجربه موفق کاهش وزن دارم. یک بار برای عروسیم خودم رو از ۷۵ به ۶۳ کیلو رسوندم و یک بار دیگه هم قبل از بارداری دومم که وزنم به ۸۶ کیلو رسیده بود و دکتر اجازه باردار شدن رو بهم نمیداد، زیر نظر متخصص تغذیه رژیم گرفتم و خودم رو به ۶۵ کیلو رسوندم ...
مشکل من اراده نیست، بلکه تلقی اشنباه من ار مقوله ای به نام غذاست! ...این که نگاه من به غذا فقط وسیله ای برای سد جوع نیست، بلکه چیزیه که حقیقتاً ازش لذت میبرم. برای همین هم آشپزیم خوبه. چون حقیقتاً مزه ها رو دوست دارم و مثل یانگوم با تمام وجودم آشپزی میکنم ... اصلاً از همون اول که میخوام غذا درست کردن رو شروع کنم، از تجسم اون غذا دهنم آب می افته.
اما دیروز به چند حدیث برخوردم که بسیار بسیار هشدار دهنده بود و نشون میداد این مقوله شکم پرستی چیزیه که نباید به این سادگی ازش گذشت، چون میتونه تمااااااااام زحمات تقوایی آدم رو به باد بده.
چطوری؟ ... عرض میکنم خدمتتون!
مگه نه این که یکی هدفهای ما از تقوا، رسیدن به اون هدایت درونی هست؟ ... اینکه موفق بشیم به یک درک والاتری از زندگی برسیم و بتونیم بهتر و زیباتر زندگی کنیم؟ ... ولی متاسفانه پر بودن شکم باعث میشه دیگه جایی برای ظهور اون هدایت درونی در وجودمون باقی نمونه ...
همونطور که پیامبر (صلی الله علیه و آله )، بدون هیچ رودربایستی و خیلی صریح فرموده اند:
اسرار ملکوت آسمانها داخل نمی شود در دل کسی که شکم او پر باشد …
و در جایی دیگر میفرمایند : خود را به طور کامل سیر نکنید ، زیرا نور معرفت در قلبهای شما خاموش میگردد.
و این که : نور حکمت، گرسنگي است و دور شدن از خدا، سيري ... پس سير نباشيد که نور معرفت در دل هايتان مي فسرد و خاموش مي شود.
و این که : دلهای خود را با بسیار خوردن و آشامیدن، نمیرانید. به درستی که دل مانند زرع است که چون بسیار آب داده شود، می میرد.
یعنی سوای اینکه ما با مراعات تقوی باید کاری کینم که امواج هدایت الهی به سمتمون بیاد، باید گیرنده خوبی هم باشیم. دقیقا مثل امواج رادیویی موجود در هوا، که اگه گیرنده مناسبی مثل رادیو یا تلویزیون وجود نداشته باشه، هیچوقت دریافت نمیشن و نمیشه ازشون استفاده کرد.
همون که همه مون شنیده ایم که :
اندرون از طعام خالی دار تا در آن نور معرفت بینی
یا به قول مولانا:
این دهان بستی، دهانی باز شد تا خورنده ی لقمه های راز شد
لب فرو بند از طعام و از شراب سوی خوان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان، ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی
#پست_سی_و_هفتم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_سی_و_هفتم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
حتی یکی از وقتهایی که توی قرآن از اون قدرت تشخیص درونی به اسم فرقان صحبت میشه، وقتی هست که پای ماه مبارک رمضان و وجوب روزه در میونه . یعنی بین گرسنگی و رسیدن به اون قدرت بی نظیر درونی و فرقان، یک رابطه مستقیم وجود داره:
شهر رمضان الذی انزل فیه القران. هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان. فمن شهد منکم الشهر فلیصمه ... ماه رمضان ماهی ست که قرآن در آن نازل شده است، برای هدایت بشر و برای به دست آوردن قدرت تشخیص حق از باطل. پس هرکدام از شما به این ماه رسید، باید در آن روزه بگیرد..
شگفت انگیزه، نه؟
دائو دِ جینگ هم تعبیر جالبی از این قضیه داره. میگه: "سی پَرّه به هم متصل میشوند و چرخی را میسازند. اما فضای خالی درون چرخ است که امکان اتصال آن را به ارابه میدهد ... جامی از سفال بسازید. اما اگر فضای خالی داخل سفال نباشد، جام به کاری نمیآید ... اتاق بدون فضای خالی و در و پنجره قابل استفاده نیست ... میتوان شیای ساخت، اما بیشتر اوقات فضای خالی درون شیء است که آن را مفید میکند."
با یک بررسی مختصر به این نتیجه رسیدم که این موضوع اصلاً شوخی بردار نیست. تا جایی که گفته شده که پیامبر صلی الله علیه و آله در تمام مدت زندگی، هیچگاه ، تکرار میکنم هیچگاه به طور کامل سیر نشدند. دقت کردید؟ هیچگاه !... یعنی بین سیری و تعالی روح آنچنان نسبت عکس برقراره، که متعالی ترین انسان روی زمین هرگز، حتی یک بار هم یک شکم سیر غذا نخورده ... یعنی کسی که مطمئنیم محبوبترین موجود روی زمین برای خداست، و در نتیجه بیشترین لیاقت رو برای استفاده از نعمتهای الهی داره، کمترین استفاده رو از نعمتهای خورد و خوراکی جهان کرده! ... واقعاً عجیب نیست؟
اصلاً این مقوله کم خوردن اونقدر مهمه که کار به اونجا رسیده که حتی نفس سیر نبودن، برای خودش عبادت محسوب میشه :
پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند: جهاد کنید با نفسهای خود به گرسنگی و تشنگی ... پس به درستی که اجر و ثواب آن مثل اجر کسی است که در راه خدا جهاد کند. و عملی نزد خدا محبوب تر از گرسنگی و تشنگی نیست.
و بعد راهنماییمون کرده اند که :
آدمی هیچ ظرفی را بدتر از شکم خود پر نکرده است، برای آدمیزاد چند لقمه ی ناچیزی که او را سر پا نگاه دارد کافی است ... و اگر بدان مقدار بسنده نکرد، پس یک سوم از شکم خود را برای غذا، و یک سوم را برای نوشیدنی ها و یک سوم دیگر را برای تنفس اختصاص دهد.
حالا جالب اینه که حتی اگه بخوایم ملاک رو همین جهاد همسرداری قرار بدیم و هدفمون فتح قلب همسرمون باشه هم، باید مراقب غذا خوردنمون باشیم. یادتون هست توی توصیه های مهتابی یک مورد درباره کم غذا خوردن و دولپی نخوردن بود؟ ... شاید براتون جالب باشه که حضرت علی علیه السلام دقیقا در این باره راهنماییمون کرده و فرموده اند :
عيسي علیه السلام به شهري رسيد که مرد و زني فرياد مي کردند و با هم نزاع داشتند. حضرت علّت را پرسيد.
مرد گفت: اين زن من صالحه است و عيبي ندارد، اما ديگر او را دوست ندارم چون رويش کهنه و بي طراوات شده است.
حضرت به آن زن فرمود: آيا مي خواهي رويت تازه و با طراوت شود؟
گفت: آري!
حضرت فرمود: طعام زياد مخور و سير مشو؛ زيرا طعام زياد معده را به جوش مي آورد.
زن چنين کرد و بعد از مدّتي به حال اوّل بازگشت و محبوب شوهر شد.
آهای خانوم رضوان! دین دلبخواهی نیست که بگی این کار رو دوست دارم، و اون یکی رو دوست ندارم ... توی کار دین، نومنُ بِبَعض و نَکفرُ بِبَعض نداریم! ... چون دین یک پَک هست، که هر قسمتش مکمل قسمت دیگه ست. اگه درست و کامل مراعاتش نکنی، نمیتونی توقع داشته باشی تلاشهات اونطور که باید نتیجه بده ... درست مثل مورچه ها که هرکدوم از یک طرف دونه رو میکشن و زحمتهای همدیگه رو خنثی میکنن، و در نتیجه برآیند نیروهاشون به اون سختی اونها رو به سمت جلو می بره ! ...
هر یک لقمه اضافی، هزار قدم تو رو از اونچه با اینهمه زحمت دنبالشی دور میکنه ... ببین آیا ارزشش رو داره؟ ... واقعاً ارزشش رو داره؟ ...
* بچه ها پارت ۲ توصیه های مهتابی تقریباً آماده ست، اما دلم نیومد امروز که شبش عزادار حضرت مادر سلام الله علیها هستیم اونها رو بذارم و فکرمون درگیرشون بشه ... به امید خدا روز دوشنبه براتون میذارمشون ... به امید این که این ادبمون به حضرت مادر سلام الله علیها باعث بشه اون توصیه ها برای زندگیهامون پربرکت تر باشن.
******
غروب نوشت:
دارد دل و دین می برد از شهر، شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی ...
و بالاخره غروب شد و آغاز حکایت ما و اندوه حضرت مادر سلام الله علیها ... امشب همه، هر کجا که هستیم برای هم دعا کنیم ... و از خود حضرتش بخواهیم، هرآنچه نیاز است برای زیستنی که شایسته لبخند اوست ...
#پست_سی_و_هفتم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
تو فقط لیلی باش... 💚
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 🌺 جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الف
ابتدای داستان زندگی رضوان بانو👆❤️
#یک_معرفی_عالی💚👇
(انتشار = باقیات الصالحات + ساختن نسلی سالم وصالح وزمینه ساز ظهور انشاءالله)
هدایت شده از فرزندِ ما، من دیگر ما ست💗
🎊 برای #اولین بار در پیامرسان ایتا🇮🇷
📢 انتشار فایل های #صوتی کتاب ناب تربیت کودک
🌸" منِ دیگرِ ما " 🌸
نوشته: #استاد_عباسی_ولدی
✨ فوق العاده کاربردی
💎 ویژه #والدین عزیز و #مربیان و #طلاب و #معلمان محترم
✳️ حتی اگر کتاب را خوانده اید، شنیدن فایل های صوتی کتاب اثر بخشی آن را چندین برابر می کند، شک نکنید!
🖌هزاران #پدر و #مادر و #مربی این فایلهای صوتی را در تلهگرام شنیدهاند شما هم به ما بپیوندید👇
💌 http://eitaa.com/joinchat/3645833232C98f7c3dfe4
🌸آغاز ارسال فایل های جلد ششم با موضوع مهم 📲 #نقش_بازیهای_رایانهای_در_تربیت از چهارشنبه ۱۵بهمن ۹۹⭐️
#نشر_حداکثری
#رایگان 😍
#باکسباجازهازنویسندهوناشرمحترم
هدایت شده از فرزندِ ما، من دیگر ما ست💗
👆✳️ فقططط با حدود 🔟 دقیقه وقت گذاشتن در هر شب ، مهارت تربیت کودکی سالم و صالح و تاثیر گذار بر جامعه و انشاءالله زمینه ساز ظهور را بیاموزید(وبیش از ۱۷۰هزارتومان در هزینههای خود صرفهجویی کنید) 😊
#باقیات_الصالحات
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3645833232C98f7c3dfe4