eitaa logo
تو فقط لیلی باش... 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
215 عکس
86 ویدیو
2 فایل
ـ✨﷽✨ـ 📗داستان واقعی و جذاب زندگی رضوان بانو💜 🌺جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت "لتسکنوا الیها"🌺 📈 ادمین تبلیغات 🏡کانال های دیگر ما @Zendegi_Bakhsh @RezgheSoty پیام ناشناس به ما: https://gkite.ir/es/9700924
مشاهده در ایتا
دانلود
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 👌اورکا...👌 دیشب موقع تمیز کردن آشپزخانه مثل همیشه داشتم سالهای گذشته زندگیم رو مرور میکردم تا بفهمم اشتباهاتم کجاها بوده، که یک مرتبه یک جرقه مهم در ذهنم درخشید. یک جواب مهم و اساسی. چیزی که ارزشش رو داشت به خاطرش مثل ارشمیدس بالا بپرم و فریاد بکشم: اورکا ! اون جواب این بود:  من زیادی با همسرخان دوست هستم!   شاید به نظر مسخره بیاد، اما این عین حقیقته. یه بخش عظیمی از مشکلات من برمیگرده به صمیمیت بیش از حد ما با هم. اوایل ازدواج من خیلی از این کتابهای روانشاسی خارجی میخوندم.  یه چیزی توی همه شون مشترک بود این بود که " با همسرتان دوست باشید" ... من هم که ذاتا روحیه م پسرونه ست از بین اونهمه توصیه، همین یکی رو گرفتم و بهش عمل کردم، عمل کردنی! الان اگر زمان اجازه بده من و همسرخان میتونیم ساعتها با هم حرف بزنیم و بگیم و بخندیم. شاید باورتون نشه، اما بعضی وقتها بچه ها باید صبر کنن تا حرفهای ما با هم  تموم بشه بعد حرفشون رو بزنن. مثل دوتا دوست صمیمی برای هم کری میخونیم و حتی توی سر و کله هم میزنیم ... اگه یک کسی صدای ما رو ضبط کنه،( یه جوری که از روی صدا جنسیت افراد قابل تشخیص نباشه )، بدون شک میگه اینها دوتا دوست صمیمی هستند، و تنها چیزی که به ذهنش نمیرسه اینه که اینها زن و شوهر باشند! در تمام این ۱۴ سال فکر میکردم این حسن زندگی ماست، اما حالا میفهمم که یکی از بزرگترین عیبهاست. چرا؟ الان عرض میکنم خدمتتون: شهید مطهری میگن: " غریزه مرد طلب و نیاز است و غریزه زن جلوه و ناز. " به بیان ساده تر مرد ذاتا دوست داره مراعات زن رو بکنه و نازش رو بکشه . و اگه این اتفاق درباره یه زن نیفته باید در زن بودنش شک کرد. اینهمه که اسلام در باره حجاب و محدود کردن زن صحبت میکنه به خاطر همینه. یعنی یه زن، اگه زن باشه، به طور ذاتی این قدرت رو داره که قویترین مردها رو هم تحت تاثیر قرار بده . حالا این که چرا همسرخان به سادگی و بدون هیچ ملاحظه ای هر حرفی رو به من میزنه و اصلاً هم فکر نمیکنه که ممکنه دلم رو بشکنه؟ چون تصورش از من تصور یه دوسته، نه یک همسر که باید نازش رو کشید و دلش رو به دست آورد ... دردناکه، ولی توی این ۱۴ سال هیچوقت نشده که من گریه کنم و اون  دلداریم بده و آرومم  کنه. یعنی من اصلاً گریه نکرده ام که اون مجال این کار رو پیدا کنه. لابد به نظرش من یه مادر فولاد زره هستم که توپ هم تکونم نمیده! ... اما آیا من واقعاً همین هستم؟ یا یک زن با تمام احساسات و نیازهای عاطفی که داره؟ هرچیزی در این دنیا تعریف و مختصات خودش رو داره. رابطه دوستی یه چیزه و رابطه زن و شوهری یه چیز دیگه. سر و وضع و حال و کار یه زن شوهردار باید با یک زن مجرد فرق داشته باشه. اگر نه حتماً یه جای کار لنگ خواهد زد. دیر و زود داره، ولی سوخت و سوز نه! ... بین زن و شوهر باید باشه، 👈اما نه از جنس دوستی، بلکه از جنسی که در قران با تعبیر "مودت و رحمه" ازش یاد شده و ما بهش میگیم  ... زندگی خوب، نتیجه ترکیب درست چندین مهارته و این خیلی مهمه که هر چیز درست به اندازه نیاز توی زندگی باشه، نه کمتر و نه بیشتر ! ... یادم باشه حالا که دارم تغییر میکنم ، یه تغییر متعادل باشه. نه اونقدر سرگرم کار خونه بشم که بشم کوزت! و نه اونقدر به خودم برسم که دیگه شورش دربیاد و نه اونقدر زن بشم که از اونور بوم بیفتم. همه اینها مثل ادویه های مختلفن که نبودشون غذا رو بیمزه میکنه و بودن زیادشون غذا رو غیر قابل تحمل ... همون که توی روایت اومده: خیر الامور اوسطها ... البته خیلی از این مهارتها رو اگه دختر دوران کودکی استاندارد و دخترونه ای رو بگذرونه و به عنوان یه دختر تربیت بشه خود به خود در وجودش نهادینه میشن. اما متاسفانه دختربچه های ما مثل من بیشتر پسرونه تربیت میشن و بازی میکنن. 👈اصلاً نظام آموزشی و فعایتهای مدرسه ای ما جایی برای بروز لطافتهای زنونه نیست. برای همین هم وقتی نوبت زندگی واقعی و ایفای نقش زنانگیشون میرسه نمیتونن از عهده ش بربیان. 💞زن بودن کار سختیه. این که همه چیز باشی، اما به اندازه ، بینهایت مشکله. هرچی میگذره بهتر میفهمم که چرا زن از کار بیرون معاف شده. چون زن بودن خودش  ... باید اعتراف کنم که این زن بودن و با لطافت زنانه رفتار کردن از همه اون  موارد قبلی سختتره. تمیز کردن خونه و مرتب کردن سر و وضع کارهای فیزیکی هستن، اما این یکی باید از درون بجوشه. خواهشا هر راهکاری به نظرتون میرسه رو ازم دریغ نکنین. من هم به هر نتیجه ای رسیدم میام میگم تا به یک جمع بندی برسیم. 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
بسم الله الرحمن الرحیم 📣شروع ارسال فایل های صوتی جلد چهارم کتاب ارزشمند تربیت کودک « » ( با عنوان نقش بازی در تربیت) از فردا شب در کانال زیر👇 🌸 شنیدن این صوتها روش تربیتی منو به کلی تغییر داد و اصلاح کرد... استاد عباسی در این کتابها بجای حل مشکلات موردی والدین و باصطلاح ماهی دادن، ماهیگیری را یاد والدین می‌دهد... شنیدن این صوتهای شیرین وکوتاه اثرش به مراتب بیشتر از خواندن کتاب است شک نکنید👌 🖌هزاران و و فایلهای صوتی کتاب "منِ دیگرِ ما " را در تله‌گرام شنیده‌اند شما هم به ما بپیوندید👇 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3645833232C98f7c3dfe4
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ ⁉️چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟ تو مگو ما را به آن شه بار نیست      با کریمان کارها دشوار نیست چون در این دل برق مهر دوست جَست     اندر آن دل دوستی می دان که هست هیچ عاشق خود نباشد وصل جو     که نه معشوقش بود جویای او در دل تو مهر حق چون گشته نو         هست حق را بی گمان مهری به تو   داشتم زندگیم را میکردم. تازه فراز و نشیبهای اول زندگی را پشت سر گذاشته بودم و زندگیم به یک ثباتی رسیده بود. لااقل خیال میکردم رسیده است. میدانستم یک چیزهایی کم است، امادیگر داشتم باور میکردم که زندگی همین است و من باید به همین که هست قانع باشم و منتظر باشم تا بالاخره این چند صباح دنیا هم بگذرد و راحت بشوم ... اما کسی آن بالاها حواسش به من بود. کسی که گفته بود " و لا تنس نصیبک من الدنیا " ... کسی که نمیخواست با خراب بودن این دنیایم آن دنیا را هم به باد بدهم. من مثل کودکی که همیشه سینه خیز رفته و دنیا را از همان زوایه دید پایین و محدود دیده بود، به همان پایین ترین سطح رابطه میان خودم و همسرخان قانع بودم. اما آن بالاها کسی بود که این را نمیخواست. کسی که به چیزی بجز جریان سیال "مودت و رحمت" میان من و همسرم قانع نبود ...   میگویند مجنون همراه عده ای دیگر ظرفی به دست گرفته و به گدایی مشغول بود. لیلی از آنجا گذشت و از میان تمام آن آدمها ظرف مجنون را به زمین زد و شکست. دیگران طعنه زدند که دیدی او که اینهمه دوستش داشتی با تو چه کرد؟ از میان اینهمه آدم فقط ظرف تو را شکست ... مجنون لبخندی زد و گفت: اتفاقا همین نشان میدهد که از میان همه فقط به من توجه داشته و این کار را در شان من ندانسته است. اگر با من نبودش هیچ میلی       چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟ به من آن با وفا را کار باشد         گدایی من او را عار باشد همی دانم که با من مهربان است    که یاد او مرا آرام جان است   خداوند هم این زندگی را در شان من ندانست.  نخواست که عمرم را در چنین رابطه ای تلف کنم. حکایت من و او مثل پدریست که برای کودکش هدیه ای خریده، اما به جای اینکه همینطور بی مقدمه آن را به او بدهد، اول او را با آن آشنا میکند و اشتیاق در دلش می اندازد، و بعد که خوب تشنه شد آن را به او میدهد ...  من شک ندارم که زندگی زیبا و عاشقانه من از همین الان در دستهای مهربان خداست. اما نمیخواهد آن را همینطور بیخود و بی تلاش آن را به من بدهد. اگر قرار نبود چیزی عوض شود این آتش را در دلم نمی انداخت. اگر خبری نبود، دستم را نمیگرفت و بلندم نمیکرد تا افقهای بالاتر را ببینم ...  فقط مانده آمیخته با توکل من ... فقط مانده این که چقدر بتوانم در مقابلش هنرنمایی کنم. فقط مانده این که نشان بدهم لیاقت هدیه ای که برایم تدارک دیده است را دارم ...  فقط مانده این که او لیاقت عزیز بودن را در من ببیند  " چون خوب میدانم که  ... من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا . الیه یصعد الکلم الطیب. و العمل الصالح یرفعه"   ... دل روشنی دارم ای عشق صدایم کن از هر کجا میتوانی صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست بگو با کدامین نفس میتوان تا کبوتر سفر کرد بگو با کدامین افق میتوان تا شقایق خطر کرد * مرا میشناسی تو ای عشق من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانیست و طوفان یک گل، مرا زیرو رو کرد پرم از عبور پرستو صدای صنوبر ، سلام سپیدار پرم از شکیب و شکوه درختان و در من طپشهای قلب علف ریشه دارد دل من گره گیر چشم نجیب گیاهست صدای نفسهای سبزینه را میشناسم و نجوای شبنم، مرا میبرد تا افقهای باز بشارت ... 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ ❄️ مثل برفی در انتهای زمستان ❄️ حتماً یادتون هست که دو هفته قبل حسابی مریض شده بودم. اون موقع دکتر برام یه چکاپ نوشت و قرار شد خوب که شدم برم انجامشون بدم. من هم برنامه ریزی کردم که امروز که همسرخان خونه ست، خانوم کوچولو رو بذارم پیشش و برم آزمایشگاه. دیشب هم زود شام خوردم و همه چیز رو برای رفتن آماده کردم. بعد صبح زود که همه خواب بودن بیدار شدم و آروم آماده شدم که برم. ( آزماشگاه نزدیک خونه مونه و پیاده ۵ دقیقه هم نمیشه.) ...  دم در که رسیدم حس کردم موقع رد شدن ماشینها صدای شلپ شلپ آب از زیر چرخشون میاد. یعنی زمین خیسه. اولش اهمیت ندادم و گفتم شاید اشتباه کردم. آخه دیشب هوا حال باریدن نداشت. با این حال برای این که بدونم باید چتر بردارم یا نه رفتم از پنجره بیرون رو نگاه کنم که دیدم وااااااااای! همه جا یکدست سفیده!  باور کردنی نبود ...  من که فکر باریدن بارون رو هم نمیکردم، یهو میدیدم همه جا پوشیده از برفه! ...  اینهمه برف کی بایده بود که من نفهمیده بودم! بعداً وقتی همسرخان بیدار شد و این حجم از برف رو دید اون هم چشمهاش گرد شد و تا چند لحظه نمیدونست چی باید بگه ... اما این حقیقتی بود جلوی چشمهای ما ... یک حقیقت شادیبخش ... در تمام مدتی که شادمانه توی برفها قدم میزدم و به سمت آزمایشگاه میرفتم  و مردم رو میدیدم که همه مثل خودم بهت زده، اما شادمان در زیر بارش یکریز برف سر کارهایشان میرفتند، کلمات آهنگین این آیه در فکرم نواخته میشد:   الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحابا فیبسطه فی السماء کیف یشاء و یجعله کسفا. فتری الودق یخرج من خلاله. فاذا اصاب به من یشاء من عباده اذا هم یستبشرون  ... ( خداست که بادها را می فرستد تا ابری را حرکت دهند، سپس آن را در آسمان آنگونه که بخواهد می گسترد و آن را قطعه هایی روی هم قرار می دهد، سپس باران را می بینی که از لابلای آن بیرون می آید. وقتی باران بر سر آن بندگانی که خدا میخواهد فرو میریزد، در آن حال شادمان میشوند) ...  و بعد به خودم نهیب زدم : فانظر الی آثار رحمت الله  ...  ببین که این برف چیزی از یک معجزه کم نداره. بعد از یک زمستان کامل بی برفی که حتی بارون هم به زور میبارید، یهو همچین برفی باریده، اون هم بدون هیچ مقدمه ای ...  مدتهاست تهران این حجم برف رو به خودش ندیده! ... نور امید دلم رو پر کرد. فهمیدم که همیشه میتونه اتفاق بیفته. حتی معجزه ای به این واضحی ...  بعد به زندگیم فکر کردم. به این که پس حتما میشه امیدوار بود یه روزی هم به ثمر بشینه. میشه اون معجزه بزرگ توی زندگی من هم اتفاق بیفته. میشه در کویر زندگی من هم بارون عشق بباره ... میشه تمام اون چیزهایی که الان به نظر من محال میاد رو روزی با چشمهای خودم ببینم و بابتش خداوند رو شکر کنم ... درست مثل این برف که تا این حد غیر منتظره بود و تا این حد شادیبخش ... شک نداشتم که خداوند میتونه زندگی مرده من رو هم زنده کنه و موقع بارش رحمتهاش بر سر خودم و زندگیم، من هم یکی از همون اذا هم یستبشرون باشم ... * حالا در راستای " از تو حرکت، از خدا برکت"  یک کم هم از کارهام بگم تا بدونین با چه رضوان با اراده ای طرف هستین: * امروز برای اولین بار یک کمی آرایش کردم و سرویس مرواریدم رو هم انداختم. همسرخان یک کم چپ چپ نگاهم کرد و اول چیزی نگفت. اما قشنگ معلوم بود احساس خطر کرده! بعد از مدتی تجزیه و تحلیل  خیال کرد برای رفتن به آزمایشکاه اینقدر به خودم رسیدم. ( آخه تست قندم دو ساعته بود و باید دوباره نزدیک ظهر میرفتم آزمایشکاه) ... بعد وقتی موقع بیرون رفتن همه آرایشها رو پاک کردم همینطور به من خیره مونده بود. طفلکی آخرش هم نفهمید چی بود و چی شد و حالا قراره چی بشه!  بعدش هم در راستای این که دیگه نمیخوام نقش خبرگزاری ایسنا رو براش بازی کنم از دیشب هر چی خبر بهم گفت وانمود کردم اصلاً نشنیده ام، حتی خبر فوت هوگو چاوزخدا بیامرز رو! ... اولش باور نکرد، اما بعد کلی ذوق کرده بود که بالاخره رو دست من بلند شده! ... کلی حرف پشت زبونم جمع شده بود. میخواستم طبق معمول برم بالای منبر و  از کارها و اقدامات این هوگو خان و این که چقدر مردم ونزوئلا دوستش داشته اند سخنرانی کنم، که به موقع موفق شدم دهنم رو ببندم و فقط بگم: " آخی! حیف که خدا پیغمبر سرش نمیشد. خدا خودش بهش رحم کنه! " ... الان ساعت نزدیک ۴ هست و من  یه لیست از کارهایی که قراره تا شب انجام بدم رو تهیه کردم که چیزی از قلم نیفته. باید تا خانوم کوچولو خوابه دست به کار بشم که بتونم با خیال راحت انجامشون بدم. آخر هفته خوبی رو برای همه تون آرزو میکنم. امشب شب جمعه ست. برای من هم دعا کنید. 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ ما جمعه را به عشق تو تعطیل کرده‌ایم..... جمعه ها اگر زمانی برای نوشتن پیدا کنم فقط از صاحب اصلی این روزگار خواهم گفت. نه به خاطر این که جمعه روز آمدن اوست، که اگر ما لایق بشویم  آمدنش نیازمند رسیدن روز و ماه و سال نیست  ...  از او مینویسم چون "جمعه شبش نورانی ست و روزش بسیار درخشان". و در چنین فضای نورانی فقط از نور  محض میتوان سخن گفت. آقای خوبم. ای ولی خدا٬ ای واسطه ی فیض خداوند عالی اعلا به ما موجودات حقیر ناتوان: هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی          که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق         نبیند چشم نابینا، خصوص اسرار پنهانی شک ندارم که حاضر و ناظر بر این تلاشهای مذبوحانه ی من هستید. برای روزهایم از شما کمک میخوام. تمام ساعتها و لحظه های هفته ای که در پیش رو دارم رو به دستهای مهربان شما میسپارم و ازتون میخوام اونها رو با نظر ولایی خودتون متبرک کنید. دیروز علامه طباطبایی در تفسیر کلمه اعراف می گفتن: اعراف یه جای تپه مانند در قیامته که افراد برگزیده مثل پیامبران و شما امامان دوست داشتنی بر اون قرار میگیرین و به بهشت و جهنم اشراف کامل دارین. میگفتن که از همونجا همه رو می بینین و نامه ی عمل هر کس توسط ولی زمان خودش از سمت راست یا چپ بهش داده میشه و کلا اموراتش به دست امام زمان خودشه ... و من با تصور این که این که اموراتم به دست شما خواهد بود قلبم شادی به هم فشرده شد. از تصور این که بالاخره یک روزی میاد که شما من رو خواهید دید٬ خواهید شناخت ٬ و به من - خودِ خود من - توجه خواهید کرد ... حتی اگر اون روز قیامت باشه. زاهد اگر به حور و قصور است اميدوار   ما را شرابخانه قصور است و يار حور 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 💝 یک آرزوی واقعی 💝 سلام و شنبه همگی بخیر ! لطفاً هرکس استراحت آخر هفته داشته، سلام ما رو هم بهش برسونه. چون ما که این دو روز فقط دویدیم و چیدیم و سابیدیم! ... البته همسرخان هم کمی تا قسمتی کمک کرد. نه که به خاطر اقدامات امسال من باشه، نه. هر سال کارهای سخت رو انجام میده. اما نمیدونم چرا دوست دارم فکر کنم که امسال حال و هواش یک کم متفاوته ... چه اشکالی داره؟ خوشبختانه آرزو بر جوانان عیب نیست!  آن موقعها که با دوستم برای کنکور درس می خواندیم، یک بار یکی از آشنایان ما رو دید و بعد از کلی تشویقمون گفت: " شماها موفق میشین، ولی فلانی ( یکی از هم سن و سالهای ما که او هم آن سال کنکور داشت) ول معطله! اصلاً بوی درس خوندن نمیده! " ... گوینده این حرف خانم میانسالی بود که اصلاً تجربه درس و  کنکور رو نداشت. اما خوب میتونست تشخیص بده که کی به کارش دل داده و کی نه ... اون موقع من نمیدونستم که حتی از طرز نگاه و نشستن و حرف زدن یک نفر میشه فهمید تا چه حد به کاری که ادعا داره میخواد انجامش بده دل بسته. واقعاً هم حق داشت. کنکور تمام هست و نیست من بود. در خانواده ای مثل خانواده ما که ارزش هر کس رو با سنگینی مدرک تحصیلیش اندازه میگیرن، اصلاً مساله قبول شدن یا نشدن نبود، بلکه بحث رشته و دانشگاه محل قبولی بود ! ... و من که سرنوشت آدمهای قبول نشده یا در یک رشته یا دانشگاه نه چندان دهن پرکن قبول شده، لحظه ای از جلوی چشمم دور نمیشد، تمام وجودم رو پای کار آورده بودم. درسته که بالاخره تونستم موفق بشم و خانواده م رو سربلند کنم، اما تنها خاطره ای که از اون دوران توی ذهنم مونده شیرینی اون روزها و شبهای پر از تلاشه. یه پروژه دقیق از پشتکار و برنامه ریزی و مدیریت زمان که هر وقت یادش می افتم یه حس شادی و - خدا ببخشه - غرور وجودم رو فرا میگیره، که یعنی: ما اینیم دیگه! بعد از اون روزها دیگه هیچوقت هدفی اونقدر برام ارزشمند نبود که بخوام از تمام وجودم براش مایه بگذارم . اصلاً وقتی فهمیدم اون چیزی که من تا این حد براش تلاش کردم، یک ارزش اعتباریه که ما آدمها برای خودمون تا این حد بزرگش کرده ایم و سایر موجودات نظام خلقت برای مدرک فوق دکترای فلان دانشگاه طراز اول تره هم خرد نمیکنند، کلی توی ذوقم خورد! ... اما این روزها انگار دوباره تاریخ داره تکرار میشه. دوباره یه چیز برام تبدیل شده به مسئله مرگ و زندگی. دوباره رایحه خوش تلاش برای یک هدف توی زندگیم پیچیده.  از اون مهمتر این که اون هدف یک چیز اعتباری مثل قبول شدن در داشگاه نیست. بلکه یک ارزش حقیقیه. از خلقت من به عنوان یک زن ... و فی ذالک فلیتنافس المتنافسون ... 🌺 و اما شمه ای از اقدامات عملی من در این روزها : * دیشب بعد از مدتها نمازم رو به همسرخان اقتدا کردم. راستش من تا الان فکر میکردم نمیتونم به همسرخان اقتدا کنم.  آخه یکی از شرایط امام جماعت عادل بودنشه. عادل بودن هم یعنی این که گناه کبیره نکنه و به صغیره هم اصرار نداشته باشه. اما من به وضوح گناه بزرگ بداخلاقی رو توش میدیدم و نمیتونستم عادل بدونمش. اما الان میفهمم که بداخلاقی همسرخان بیشترش کلافگی از کارهای خود منه. پس نمیتونم اون رو گناهی براش حساب کنم ... نماز لذتبخشی بود. وقتی دویدم تا قبل از این که بره رکوع بهش اقتدا کنم، حس کردم خود همسرخان هم حیرت کرد ... حیف که سر نماز بودیم، اگرنه چشمکی بهش میزدم و میگفتم: باش تا صبح دولتت بدمد              این هنوز از نتایج سحر است (البته اگه سر نماز نبودیم هم نمیتونستم بگم، چون قراره دیگه قلنبه سلنبه حرف نزنم! )   *  پنجشنبه شب با تلاش فراوان موفق شدم برنامه دیروز امروز فردا رو نبینم و به جاش رفتم ظرفها رو شستم و آشپزخونه رو مرتب کردم که همسرخان صبح که برای نماز بلند میشه از اونهمه ظرف و به هم ریختگی وحشت نکنه!  آخرهاش اومدم یه گریز بزنم ببینم بحث در چه حاله، که همون جاییش بود که دست حاج آقا آقا تهرانی خورد به لیوان و آبش ریخت! این رو هم بگم که در حال انجام یک عملیات شناسایی هستم برای فهمیدن این که باید چکار کنم. یه جور تحقیقات میدانی از خانمهای موفق در همسرداری. نتیجه ش رو بعداً میگم. فعلاً تا این خانوم کوچولو طومارم رو به هم نپیچیده، خدا نگهدار. 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ افسوس هر آنچه بُرده‌ام باختنی است.... از خدا که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشه که من یک عدد عمو دارم به نام عمو پیمان. این عموجان از از وقتی یادم میاد خلق و خوی خاص خودش رو داشت. به خاطر ته تغاری بودن و اختلاف سنی زیادش با مادر بزرگ و پدر بزرگم، با اونها زیاد حرف نمیزد. و انگار این حرف نزدن تبدیل به عادت ثانویه ش شده بود، و زیاد کسی رو تحویل نمیگرفت. بعدش هم که برای تحصیل رفت انگلستان و زندگی کردن در اونجا همون یه ذره حرف مشترکی که بین اون و خانواده وجود داشت رو هم از بین برد! ... وقتی بعد از ۶ سال به ایران برگشت، دیگه کلاً یه آدم دیگه شده بود. همه فامیل معتقد بودند بیچاره زنی که قراره عمرش رو در کنار اون سپری کنه. بجز این بحث کم حرف بودن و تحویل نگرفتن موجودات بشر، به شهادت مادر بزرگم حتی یه لیوان آب رو هم توی خونه جا بجا نمیکرد و یه وقتهایی که مادربزرگ چند روز میرفت جایی و براش غذا درست میکرد میذاشت توی یخچال اینقدر همت نداشت که غذای توی یخچال رو گرم کنه و بخوره! خلاصه زد و این شازده عمو با اونهمه کلاس و اهن و تلپش بعد از کلی خواستگاری رفتن و عیب روی دخترهای معصوم مردم گذاشتن، گلوش پیش کسی گیر کرد که هیچکدام از ملاکهای فامیل رو نداشت. شروط اصلی عمو جان اینها بود: 1.  خانواده بسیار ( به توان n )  باکلاس داشته باشد. 2.  " بقچه پیچ " نباشد!  (با عرض شرمندگی این اصطلاحی بود که عموجان برای خانمهای محجبه به کار میبرد!) 3.  تحصیلاتش حداقل فوق لیسانس باشد. ( خود عموجان دکترا داشت و عضو هیئت علمی دانشگاه بود) 4.  خییییییلی ( باز هم به توانn  ) خوشگل باشد!  اما اون دختر از تمام شرایط فقط شرط دوم رو داشت ( هنر کرده بود! ) ... وگرنه خانواده ش نه تنها باکلاس نبود، بلکه اصلاً آنقدر وضع مالیشون خراب بود که نتونستند حتی یک جهیز معمولی به دخترشون بدهند. از نظر زیبایی هم یک دختر سبزه رو بود که زیبایی کاملاً معمولی داشت. و بالاخره این که اصلاً دانشگاه نرفته بود و جالب این که حتی ابایی نداشت که بگه: " من دیپلمم رو هم به زور تقلب گرفتم! " ...  با تمام اینها اون چیزی داشت که در هیچ دانشگاهی نمیشه یاد گرفت: " درایت و ظرافت زنانه " ... عمو پیمان بالاخره موفق شد خانواده رو راضی کنه و ما هم زن عمو مهتاب دار شدیم! برخلاف بقیه که چندان دل خوشی از او ندارند، من از همون اول این درایت و مهارتش در زندگی کردن رو تحسین میکردم . (مثل امام خمینی (ره) که میگفت: من ورزشکار نیستم، ولی ورزشکارها را دوست دارم! ) ... حالا این عمو پیمان از تمام مردهای فامیل خوشبخت تره. الان همون عموجان تنبل ما از ریز تا درشت کارهای خونه رو انجام میده و بچه ها رو مدیریت میکنه و از همه مهمتر این که برق خوشبختی توی چشمهاش میدرخشه. چند وقت قبل توی یک مهمونی کنار زن عمو بودم که براش اس اومد. یواشکی دیدم نوشته : "خیلی دوستت دارم. دلم برات خیلی تنگ شده. کی بریم خونه؟ " ... باورتون میشه که این اس از طرف همون عموی از دماغ فیل افتاده ی من بود که اونطرف سالن نشسته بود! ... فقط ۱۰ دقیقه از همسرش جدا مونده بودها! ... اون هم بعد از نزدیک ۱۸ سال زندگی مشترک! هی روزگاااااار! ... شعری هست که میگه: افسوس هرآنچه برده ام باختنی ست     بشناخته ها تمام نشناختنی ست برداشته ام هرآنچه باید بگذاشت           بگذاشته ام هرآنچه برداشتنی ست   البته این شعر درباره توشه برداشتن برای اون دنیاست، اما میشه ازش برای حال روز من هم استفاده کرد که همه چیز بلدم، الا همسرداری ! این رو الان دارم میفهمم که روی این موضوع زوم کرده ام. حالا که دارم بایدها و نبایدهای زندگی مشترک رو یاد میگیرم و میبینم چه فرصتهای نابی رو توی اوایل زندگی از دست داده ام و با چه حماقتی زندگیم رو به اینجایی که هست رسونده ام! چه خوبه که این دنیا مثل اون دنیا نیست که همه درها بسته باشه و نشه کاری کرد. چه خوبه که "یوم الحسرت" این دنیا، " یوم الخلود " نیست ... توی این دنیا میشه حسرت خورد و عبرت گرفت و جبران کرد ... میشه یک یا علی مدد  گفت و سرنوشت رو از سر نوشت ... برام خیلی دعا کنید که بسیار محتاجم. ربنا اننا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین ... 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
✨بسم الله النور✨ 🌱 هر شب جرعه‌ای از دعای شریف ابوحمزه ثمالی در کانال: ✨ روزی تو خواهی آمد... ✨ @CheshmBeRahat
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 🍀 سبزه ای با عطر زندگی🍀 امسال سنت شکنی کردم و گندم گذاشتم سبز بشه، برای سفره هفت سین. این اولین بارمه که دارم از این هنرها از خودم در وکنم!  ... همسرخان با شوق و ذوقی که از ازش بعیده هی میره بهشون سر میزنه. دیروز خبر داد که گندمها یه ذره جوانه زدن! متعجب بودم که با اون روحیه جدی و خشکش چطوری یه همچه چیزی تا این حد براش مهمه. بعد فهمیدم نه. این برای اون چیزی ورای یک سبزه ساده ست. در آموزه های اسلامی مفهومی هست که من به شدت بهش اعتقاد دارم: ، که این روزها بهش میگن انرژی که اون کار از خودش آزاد میکنه ...  هیچ کاری در این عالم بی تاثیر نیست. یعنی فارغ از اینکه فلان کار رو چطوری و با چه نیتی انجام داده ایم، نفس اون کار هم برای خودش یه اثراتی داره که معمولاً در نظر گرفته نمیشه.  این که ما در روز وقتمون رو چطور میگذرونیم و دغدغه هامون چی هست و بیشتر به چه چیزهایی فکر میکنیم، چیزی ورای مفهموم فیزیکی گذران وقت هست. من به تجربه فهمیده ام که وقتی آدم ارزشمندترین سرمایه های زندگیش یعنی وقت و فکرش رو صرف چیزی میکنه زندگیش رنگ و بوی اون رو میگیره و نمیتونه از تبعات اون چیز توی زندگیش چلوگیری کنه. انگار یه هاله­ ای از اون چیز اطرافش رو میگیره و افرادی که با اون آدم برخورد میکنن یه جورایی ناخودآگاه حس میکنن اون آدم تو چه فازیه، حتی اگه دقیقاً نفهمن، لااقل این رو میفهمن که فاز اون آدم براشون دلپذیر هست یا نه. برای همین خیلی وقتها میشه که آدم میگه "نمیدونم چرا درباره فلانی حس خوبی دارم." یا برعکس " اصلاً باهاش حال نمیکنم! " این توی زندگی زناشویی هم بسیار بسیار مهمه و یه بخشی از حسهای زیرپوستی زن و شوهر نسبت به هم به همین بستگی داره. مثلاً اگه من صبح تا شب سرم توی مطالعه و پیگیری خبرهای سیاسی و اقتصادی باشه، حال و هوام یه چیزه، و اگه صبح تا شب فکرم در فضای خونه و رسیدگی به امورات افراد خانواده بچرخه حال و هوام بالکل یه چیز دیگه ست. این که من از صبح تا شب اصلاً یاد همسرخان نباشم و فقط برای رفع تکلیف یه کارهایی رو انجام بدم کجا، و این که مدام فکرم این باشه که یه فضای خوب و دلپذیر برای اون و بچه هام ایجاد کنم کجا ؟ نمیدونم همه آقایون اینطوری هستند، یا نه، اما بارها شده که غذایی رو با عجله و سرسری درست کرده ام اما به نظر خودم مزه ش مثل همیشه شده بود. ولی همسرخان بلافاصله بعد از خوردن اولین قاشق فهمید و با کنایه بهم گفت: " امروز غذات رو شِرتَک شِرتَک درست کردی ها! " ... یا مثلاً هر بار غذام خییییییلی خوب شده باشه میگه: بابات قرار بوده بیاد؟ ( چون میدونه که بابام همه هستی منه و همیشه وقتی میخوان بیان خونمون من از ته قلبم براشون خودکشون میکنم! ) ... قبلاها به این حرفهاش فکر نمیکردم اما الان دونه دونه اشارات و کنایاتش مبنی بر این که من به زندگیمون به قدر کافی توجه ندارم داره توی ذهنم رژه میره. انگار ذائقه ش علاوه بر بودن یا نبودن نمک و فلفل توی غذا ،به بودن یا نبودن ادویه هایی به نام عشق و توجه تو ی غذا هم به شدت حساسه  ... اون سبزه به این معنا بود که من به زندگیمون اهمیت میدم. و برای چیزی که فقط به خونه و خانواده خودمون مربوط میشه ... و این برای کسی مثل من که دیگه داشتم به جایی میرسیدم که هفت سین آماده بخرم، در نوع خودش یک معجزه محسوب میشه ... الحمد لله الذی هو المقلب القلوب و الابصار  ... پی نوشتها : *خدا کنه سبزه مون خوب دربیاد، آخه من هیچ تجربه ای ندارم. از همینجا از همه باتجربگان و سبزه اندازان حرفه ای که اینجا رو میخونن درخواست میکنم که راهنماییهاشون رو ازم دریغ نکنن، پلیز! ... حالا من هیچی . حیفه توی ذوق همسرخان بخوره ها! ... گفته باشم! *لطفاً حواستون به اون تیکر کاهش وزن که اون بالا هست هم باشه. انگار واقعاً دارم آروم آروم وزن کم میکنم ( قابل توجه عطیه سادات عزیز، رقیب نازینم! ) ... میتونم یه رژیم سفت و سخت بگیرم، اما میدونم بیفایده ست. باید در اثر لاغر بشم، همونطور که در اثر اشتباه زندگی کردن و پرخوری عصبی چاق شده ام. باید کنار همین سفره ای که چاق شده ام لاغر بشم. این لاغر شدن ملاک خوبیه برای این که نشون بده دارم درست زندگی میکنم. امروز علاوه بر ۴۰ دقیقه پیاده روی، ۳۰ عدد دراز و نشست هم زدم ... یه همچین رضوان ورزشکاری هستم من! 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 👒من تشبه بقوم فهو منهم.... هست که برای موفقیت توی هر چیزی باید بهشون عمل کرد. مهم نیست هدف چیه و تا چه حد سخته یا آسون. مهم اینه که بدون این که چنین خصوصیاتی در وجود آدم باشه نمیشه امید موفقیت داشت. حتی میشه موقتی و فقط در همون بازه زمانی که داریم تلاش میکنیم اون خصلتها در وجودمون باشه و بعدش بذاریمشون کنار، اما بالاخره باید باشن. یکی از مهمترین اون خصلتها اینه که باید حال و کار آدم کسانی باشه که دارن برای رسیدن به اون هدف تلاش میکنن. نمیشه کسی ادعا کنه داره برای کنکور میخونه، اما -حرفش -فکرش -وسایل دور و برش -نوع ارتباطاتش شبیه آدمهایی که دارن برای همچین هدفی تلاش میکنن نباشه. یعنی شما توی اتاق یه فرد کنکوری برین، اگه توی ادعاش صادق باشه باید با کلی کتاب و جزوه و برگه تست و ... خلاصه تمام چیزهایی که برای این هدف مورد نیازه مواجه بشین. یا مثلاً من اگه بخوام جزو اون دسته از خانمهایی باشم که همسرش عاشقانه دوستش داره و مراعات حالش رو میکنه و زندگیشون چیزی بالاتر از یک همزیستی مسالمت آمیزه، باید ببینم اون خانمها چکار میکنن، وقتشون رو در روز چطور میگذرونن و اصلاً چطور فکر میکنن و من هم، حتی اگه شده ظاهری، اون کارها رو انجام بدم، تا به لطف خدا اونها در وجودم ملکه بشن. این یه جورایی مهندسی معکوس همون حدیثه که " من تشبه بقوم، فهو منهم." (هر کس خودش را به گروهی از آدمها شبیه کند، از آنهاست. ) ... یعنی اگه کسی بخواد جزو یک گروه باشه باید تا میتونه ( ولو ظاهری و این که اداشون رو دربیاره ) خودش رو به اونها شبیه کنه ... چون همونطور که میدونین ملکات از ظاهر به باطن نفوذ میکنن. 👈یعنی همیشه اول پوسته یک کار در وجود آدم شکل میگیره و بعدش آروم آروم در وجود آدم میکنه و میشه. یک نمونه که خودم تجربه ش کردم، تجربه کار با دستکشه. ۱۴سال با خودم کلنجار رفتم با دستکش کار کنم، ولی حریف خودم نشدم. اصلاً یه جورایی اعصابم خورد میشد وقتی دستکش دستم بود ... برای همین پوست دستم خیلی بد شده بود. و البته همسرخان همیشه این رو به روم میاورد که دستم داره از قیافه میفته! ...  این چند هفته که انقلاب کردم، با خودم فرار گذاشتم بدون دستکش کار نکنم. اولش خیلی خیلی سخت بود، اما به خودم نهیب زدم که جهاد همینه دیگه. یعنی کاری که سخته، اما تو باید برای خدا سختیش رو تحمل کنی و انجامش بدی ... این شد که لطف خدا شامل حالم شد و حالا دیگه اصلاً بدون دستکش نمیتونم کار کنم. در واقع دیگه با دستکش کار کردن ملکه م شده و میتونم مثل این خانوم شیکا ادعا کنم: "من بدون دستکش یه لیوان هم نمیشورم، مگه دستم رو از سر راه آوردم !!!!!!! " ...  دیدین که!  من تشبه به خانمهای شیک، فهی منهن! قبلاً هم گفتم دارم یه لیستی از کارهایی که یک همسر کاربلد  باید انجام بده تهیه میکنم. دیروز چندتا مورد دیگه بهش اضافه کردم. با استاد زن عمو مهتاب (!)  هم صحبت کردم و به لطایف الحیل ازش خواستم یه شمه ای از شگردهاش رو برام لیست کنه. درواقع یه پرسشنامه طراحی کردم و براش ایمیل کردم تا بهش جواب بده. (قیافه کار رو یخورده علمی کردم و جنبه تحقیقی بهش دادم تا هم بتونم دقیق اطلاعات بگیرم و هم معلوم نشه برای خودم میخوام! ... بالاخره هرچی باشه ابهت قوم شوهر بودن باید حفظ بشه دیگه! ) بازهم تکرار میکنم تا یادم نره: جهاد از ریشه جهد به معنای مشقت و زحمت است و جهاد یعنی  انجام کار سخت. یعنی کاری که به تلاش زیاد نیاز داره ... اگر ما خانمها باورمون بشه که این فرمایش پیامبر که فرمودند " جهاد المرء حسن التبعل" ( جهاد زن خوب همسرداری کردن است) تعارف نیست و یک حقیقته که باید روش کار کنیم و تلاش کنیم که تا جایی که میشه به بهترین نحو انجامش بدیم، دنیا و آخرتمون بیمه ست و دیگه نیازی نیست اینقدر دنبال حق و حقوقمون این در و اون در بزنیم. این روزها حال خیلی خوبی دارم. حال یک مجاهد فی سبیل الله. زمانی آرزو داشتم پسر بودم و در دوران دفاع مقدس فضای دلپذیر جبهه رو درک میکردم. از این بابت حسرت عظیمی در دلم بود که هیچ جور آروم نمیشد. اما الان می بینم عدالت خداوند هیچ دری رو برای انسانها بسته نگذاشته و اگر آدم بخواد همیشه عرصه جهاد در راه خدا فراهمه ... مگه خداوند خودش نگفته :الذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا ؟ ... مگه ممکنه آیه قران تعارف باشه؟ حالا میبینم مرتب کردن خونه و رسیدن به سر و وضع ظاهریم، ورزش کردن برای بهتر شدن اندامم، استفاده از کرمهای دست و صورتم ، مهربونی و مدارا با همسرخان و بچه ها و دلپذیر کردن محیط خونه هیچ چیزی از جنگیدن در پشت خاکریزها و پر کردن خشاب و شلیک به سمت دشمن کم نداره ... البته تا یک مجاهد  حرفه ای ش دن کلی راه مونده، اما همیشه برداشتن  اولین قد مه که مهمه ... 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ عذر تقصیر🙏 سلام من رو  شطرنجی ببینید، پلیز! اما باور کنید از صبح داشتم روی خاطره چادری شدنم که به " من چادرم را دوست دارم" عزیز قول داده بودم کار میکردم. هرچی باشه ایشون اولین بازدید کننده اینجاست و احترامش واجبه ... اصلاً خود خدا هم میگه : السابقون السابقون . اولئک المقربون  الان ساعت نزدیک ۴ و نیمه و من کلی کار نکرده دارم. این خانوم کوچولو دیده من سرم گرم نوشتنه، هر خرابکاری که تونسته کرده. الان منم و یک خانه پشت و رو! ... البته خدا رو شکر که همسرخان امشب دیر میاد. باز هم ببخشید. تا فردا ... 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
📣پست فردا خیلی خیلی مهمه... پاسخ خیلی از پرسش های بانوان تاریخ.... منتظر باشید😘🌹