#داستان_کوتاه
فنجان های زندگی
یک گروه از دوستان به ملاقات استاد دانشگاهی رفتند گفتگو خیلی زود به شکایت در مورد استرس و تنش در زندگی تبدیل شد استاد از آشپزخانه بازگشت و به آنها قهوه در انواع متفاوت در فنجانها تعارف کرد فنجانهای شیشه ای، فنجانهای کریستال، فنجانهای درخشان، تعدادی با ظاهری ساده، تعدادی معمولی و تعدادی گران وقتی همه آنها فنجانها را در دست داشتند، استاد گفت: اگرتوجه کرده باشید تمام فنجانهای خوش قیافه و گران برداشته شدند در حالیکه فنجان های معمولی جا ماندند هر کدامیک از شما بهترین فنجانها را خواستید و آن ریشه استرس و تنش شماست آنچه شما واقعا میخواستید قهوه بود نه فنجان، اما با این وجود شما باز هم فنجان را انتخاب کردید. اگر زندگی قهوه باشد، مشاغل، پول، موقعیت و غيره، فنجانها هستند. فنجانها وسیله ای هستند برای نگهداری و زندگی را فقط در خود جای داده اند لطفاً نگذارید فنجانها کنترل شما را در دست گیرند. از قهوه تان لذت ببرید.
🎍
🎍🎍
🎍🎍🎍
🎍🎍🎍🎍
🎍🎍🎍🎍🎍
🎍🎍🎍🎍🎍🎍
https://eitaa.com/joinchat/3344760855C17713c4a73
به روایت نویسنده/ دغدغههای زن بودن
«مادرها و مادربزرگهایی شبیه من»
نویسنده: مریم السادات حسینی
ناشر: نیستان، چاپ اول 1398
122 صفحه؛ 20000 تومان
#داستان_کوتاه #نشرنیستان
مجموعه داستان «مادرها و مادربزرگهایی شبیه من» شامل 10 داستان است که 9تای آن ها داستان زنهاست. زنهایی که خالق روایتهای متفاوتی از زندگی هستند. زن داستان تله موش، از جنس درد است. دردی که در سراسر زندگی-اش جریان دارد و بار سنگینش را بر دوش میکشد.دردی که باورپذیر است و خواننده بعد تمام شدن داستان تازه ذهنش مشغول ماجراها می شود، کشفی تلخ که ما را به درون غاری از جنس درد می کشاند. دختر داستان مرثیههای قمری از جنس انتظار است و انتظار مگر چارهای هم جز صبوری دارد؟ دختر و مادر نماینده بسیاری از زنهایی که میشناسیم هستند. صبری که تنها راه هست و چاره ای دیگر برایشان نمانده و نیست و می توان گفت در این داستان صبر می تواند نماینده اعتراض هم باشد. در داستان جیغهای بیپدر شاهد سکوت زنها هستیم. سکوتی که در لایه لایه ذهن و زبان تلنبار شده و در انتها تبدیل به جیغ هولناکی میشود؛ تن آدم را میلرزاند و برای همیشه در ذهن خواننده حک می شود و توی سینه اش میچسبد. جنس زن مادرها و مادربزرگهایی شبیه من، از ترس است. ترسی که توام است با اطاعت بی چون و چرا که در تمام طول زندگی رنگ عوض میکند ولی همیشه ادامه پیدا میکند. در داستان سفید، قرمز، سفید شاهد زنی هستیم با احساس گناه توامان که از اولین روز زندگی مشترک همراهش هست. زن داستان نماینده زنهای بی شماری است که خود را مقید و موظف میدانند برای نگهداری از جهان اطرافیانش. این حس مراقبت، حال میخواهد مادرانه باشد یا همسرانه یا دخترانه، به شکلی ذاتی با وجود زن آمیخته شده و مسلما برهم خوردن نظم آن باعث به وجود آمدن احساس گناه خواهد شد. حال این سوال مطرح است به راستی زن از به دوش کشیدن حس گناه نسبت به برهم خوردن نظم جهانش ناچار یا ناگریز است؟ و یا چه چیزی میتواند او را برهاند؟ مطمئنا حضور یک همراه بی تاثیر نیست. چشمهای مردابی دخترم روایت زنهایی از جنس استقامت است. زنهایی دلیر که نمونهشان کم نیست اما گاهی نمود ظاهری پیدا میکند و گاهی به شکلی نامحسوس زندگی را از تلاطم امواج نجات میدهند. زن داستان، مادر هم هست. مادری با تمام آرزوها و افکار و نگرانیهای مادرانه، که این نگرانی در داستان جای خالی ما روی دیوار در وجود یک همسر بروز میکند و زنهایی از جنس نگرانی را به تصویر میکشد. زن داستان جای خالی ما روی دیوار میخندد، بازی میکند، شاد است و نگران. نگرانی زن ظریف است و عمیق! نگرانیاش شبیه « پارچه سفیدی است که رویش لکه سیاه کوچکی افتاده ». داستان کسی شبیه ما درباره زنهایی از جنس اضطراب است. اضطرابی که در همه جای زندگی ریشه میدواند و به مهمترین قسمت آن هم چنگ میاندازد. مگر میشود احساس مادری هم تحت الشعاع چیزی قرار بگیرد؟ داستان ماجرای این سوال است و زن میکوشد خود را از جواب دادن به آن برهاند. اما وظیفه خطیر مادر بودن برایش آنقدر بر انتخاب همسر برتری دارد که حاضر نیست این دو را در یک جا بگنجاند و در نظرش این دو عشق تفاوتهایی برجسته دارند. به گونهای که میشود در نقش همسر از کمبودها چشم پوشی کرد و در نقش مادر هرگز. این برزخ شخصیت داستان را دچار اضطرابی کرده که رهایی از آن بسیار دشوار است. جنگ بدون زن، روایت جنگ است! روایتی است از ایستادگی زن در برابر ناملایمات، محدودیتها و تلاش برای به ظهور رساندن قدرت. شخصیت داستان نماینده زنهایی است که لطیف هستند و گل میپرورانند. مهربان هستند و در تنهایی خود بدون کوچکترین چشمداشتی میمانند و زنهایی که میجنگند! خواه در مقابل دشمن، خواه در برابر ناملایمات دنیای اطرافشان.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980903098.html
📚 #داستان_کوتاه
شخصي تلاش پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ کوچک پيله را تماشا مي کرد.
ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسيد که خسته شده و ديگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قيچی سوراخ پيله را گشاد کرد.
پروانه به راحتی از پيله خارج شد اما جثه اش ضعيف و بال هايش چروکيده بودند.
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد.
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند اما چنين نشد.
در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روي زمين بخزد.
و هرگز نتوانست با بال هايش پرواز کند. آن شخص مهربان نفهميد که محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسيله مايعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پيله به او امکان پرواز دهد.
📔✍نتيجهی اخلاقی : گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نياز داريم.
اگر خداوند مقرر می کرد بدون هيچ مشکلی زندگی کنيم فلج می شديم.
به اندازه کافی قوی نمی شديم و هر گز نمیتوانستيم پرواز کنيم.
❖@women92
#تلنگر 🌴💎🌹💎🌴
#داستان_کوتاه
اتاق " سی.پی.آر " بیمارستان جای جالبیست، آدمهایی که بیرون از آن تند و تند قدم میزنند، گریه میکنند، دعا میکنند
حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست
آدمهای بیرون از اتاق از یک چیز میترسند
از "نبودن"
از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان، از جای خالی یک آدم
اتاق شوک جای بد و جالبیست
تمام قولهای عالم پشت دَرش داده میشود!
تمام خاطرات مرور میشود!
تمام خوبیهایش یادآوری میشود!
حالا چشمتان را ببندید،
بهترین آدم زندگیتان را درون این اتاق
تصور کنید
فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد
به خوبیهایی که قبلاً به شما کرده فکر کنید
به جای خالیش
نبود آدمها را هیچ چيزی پر نمیکند!
لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی.پی.آر
یک اتاق شوک داشته باشید
و خوبیهای آدمهای دنیایتان را احیا کنید
بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند.
🌴💙🌹💙🌴
https://eitaa.com/joinchat/3344760855C17713c4a73