✍ در بیمارستان برای ترمیم روانی مجروحین از روانشناسان استفاده می کنند. الان که جنگ است حضور این روانشناس ها برای روحیه دادن به مجروحین بیشتر هم شده.
#مریم_قربانزاده
eitaa.com/khane_8
خانم روان شناس به اتاق پسرک نوجوان مجروح رفت تا بهش خبر بدهد برادرانش شهید شده اند.
وقتی بیرون آمد داشت گریه می کرد و اشک می ریخت. گفت:« مادر این پسر کیه ؟ من باید مادرش را ببینم.» می گفت این پسر چطور تربیت شده؟ من رفتم خبر شهادت بهش بدهم و آرام اش کنم و دلداری اش بدهم اما او مرا منقلب کرد و به من گفت خوش به حال شان که شهید شدند. خدا را شکر که مرگ با افتخار نصیب شان شد. کاش من هم در راه مقاومت شهید بشوم. من هم به جنگ خواهم رفت. من راه برادرانم را ادامه خواهم داد. من نمیگذارم سلاح شان روی زمین بیفتد...
🧕 @WomenAndFamily
⏰هرگز زمان هایی رو که بچهتون داره خودش با خودش بازی میکنه 👇
✖️باهاش صحبت نکنید
✖️حواسش رو پرت نکنید
✖️و به بازیش ورود نکنید
هر توجهی از سمت شما باعث میشه
که زمان بازی کودک محدود بشه
🧕 @WomenAndFamily
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻 #حال_خوب 🍃
من اینجا ریشه در خاکم ....
🧕 @WomenAndFamily
62.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ایراد بیانیه مطالبه #انتقام_سخت توسط دختر شهید عرفائی در دومین یادواره شهدای سپاه بدر در حرم مطهر رضوی، خطاب به سردار ذوالقدر دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام
#طوفان_الاقصی #غزه #وعده_صادق
🧕 @WomenAndFamily
کانال ارتقای زنان و خانواده🧕🏻
💞🤵👰 کانال همسریابی و ازدواج آرامش ♥️ @arameshezdevaj👇 https://eitaa.com/joinchat/2579628298C7588b9
💞🤵👰
گروه ازدواج پیوند آسمانی
با مدیریت خانم صابری
👉 @baanooye_karafarin
♥️ 👇
https://eitaa.com/joinchat/3739812736Cb17cd80422
شهر مشهد مقدس، مخصوص خانم ها 💞
ورود آقایان در گروه ممنوع ❌
و حق الناس می باشد.
👈 این گروه جهت معرفی خانم ها و آقایان تشکیل شده که فقط قصد ازدواج دائم دارند.
🧕 @WomenAndFamily
کانال ارتقای زنان و خانواده🧕🏻
تصویب نامه شماره ۲۴۸۲۰۹؍ت۴۷۸۶۳هـ مورخ ۱۶؍۱۲؍۱۳۹۰ هیأت وزیران در مورد ساعات کاری روزهای پنجشنبه کارکن
با موافقت استاندار کردستان، پنجشنبهها برای بانوان کردستانی تعطیل شد.
fa.shafaqna.com/news/1928078/
به گزارش شفقنا از تسنیم، آرش لهونی عصر امروز در جلسه شورای راهبری تحول اداری استان کردستان اظهار داشت: کارکنان زن شاغل در دستگاههای اجرایی که دارای فرزند زیر هفت سال یا فرزند دانشآموز دوره ابتدایی هستند، میتوانند از قانون تعطیلی پنجشنبهها استفاده کنند.
🧕 @WomenAndFamily
📣 فراخوان ارسال آثار چند رسانهای
ویژه دختران دانش آموز مقطع متوسطه
🌷 یادواره شهیده های کوچک
✍ موضوع : شهیده های کودک و نوجوان استان (کنگره هجده هزار شهید استان)
⏰ مهلت ارسال آثار: ۳۰ آذر ماه ۱۴۰۳
مخاطبین دختران مقطع متوسطه استان خراسان رضوی
🔖 محورهای آثار 👇🏼
👧🏻 دخترانه های دفاع مقدس و زندگی نامه دختران شهیده کودک و نوجوان دوران دفاع مقدس و 🧕🏻 نقش آفرینی دختران در دفاع مقدس
📽 قالب آثار:
موشن گرافی، فیلم کوتاه، انیمیشن
📍آیدی ارسال آثار در پیامرسان شاد و ایتا
👉 @yafatemes
🎁 همراه با جوایز ارزنده به برگزیدگان
و انتشار آثار منتخب در کانال ماهدخت رضوی
زندگی نامه شهیده ها را با هشتک #داستانک و #شهیده از طریق کانال ماهدخت رضوی به آدرس زیر در پیام رسان شاد دریافت کنید
https://shad.ir/mahdokht_razavi
شناسنامه اثر شامل:
نام و نام خانوادگی
شهرستان/ناحیه /منطقه/
مقطع/رشته /آموزشگاه
شماره تماس
نام مدیر / شماره تماس مدیر
🧕 @WomenAndFamily
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانواده در اسلام ....
🧕 @WomenAndFamily
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🏻🦰 اعترافات یک خانم متمدن اروپایی:
«من عاشق اینم یه مادر خونهدار بشم، عاشق اینم که یک کدبانو و همسر باشم، یه بچه توی شکمم باشه و یکی روی کمرم، و یه نوپا هم پشت سرم بیاد.
از نظر سلامت روان برای یک زن بهتر هست که زودتر وارد یک رابط متعهدانه بشه و یه خانواده تشکیل شده داشته باشه تا مثل یه برده برای یه شرکت کار کنی، درست بیمه داری و حقوق داری و ... ولی آیا کسی را داری که دوستت داشته باشه و بهت ساعتها خیره بشه مثل بچههات؟»
🧕 @WomenAndFamily
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚶♀ته مد و عمل های زیبایی کجاست؟
🧕 @WomenAndFamily
❌ اینکه یه دختر توی محوطه دانشگاه علوم تحقیقات برهنه شد،مثل بمب تو اخبار ترکید...
👉 B2n.ir/e63586
ولی آیا کسی فهمید علوم تحقیقات همین چند روز پیش یه دانشجو شهیده داشت؟
#سیده_عمرو دانشجو دکتری رشته روانشناسی دانشگاه علوم تحقیقات
امپراطوری رسانه یعنی همین !!!!
#شهیده
🧕 @WomenAndFamily
کانال ارتقای زنان و خانواده🧕🏻
📣 فراخوان ارسال آثار چند رسانهای ویژه دختران دانش آموز مقطع متوسطه 🌷 یادواره شهیده های کوچک
#شهیده
#داستانک
ناهید اسدی خورشیدی در آسمان
ناهید دختری مهربان و باهوش بود. از ۹ سالگی شروع به حفظ قرآن کرد. او در شهر مشهد زندگی میکرد و به پدرش در کار مسافرخانه کمک میکرد. ناهید خیلی به همه کمک میکرد و زبانزد خاص و عام بود.
ناهید هم مثل خیلی از مردم دیگر دوست داشت کشورش آزاد شود.
هر وقت کسی در تظاهرات زخمی میشد، ناهید با شجاعت به کمک ش میرفت. او به آنها آب میداد و از زخمی ها در مسافرخانه مراقبت میکرد و دلداری شان میداد.
ناهید 14 سالش بود که در راهپیمایی ها شرکت میکرد. یکبار که ناهید اعلامیه های امام رو توی کیفش قائم کرده بود، یک سرهنگ پیداشون کرد و ناهید را کتک زد، ناهید با کمک دوستانش از دست اون سرهنگ فرار کرد.
ناهید اصلا نترسید حتی شجاع تر هم شده بود و پدر ناهید به دختر مهربان و شجاع ش افتخار می کرد.
یکی از روزهای سال ۱۳۵۷ بود که ناهید به پدرش گفت: بابا جان به فرموده امام باید عمل کنیم. من رفتم خداحافظ. اگر برنگشتم شما راه مرا ادامه دهید و ناهید به راهپیمایی خیابان طبرسی مشهد برای تشییع پیکر حاج احمد آقای کافی رفت.
جمعیت زیادی آمده بودند که ناگهان مامورین شاه به طرف مردم گاز اشک آور انداختند و تیر اندازی کردند. ناهید وقتی داشت به زخمی ها کمک میکرند، دوباره همان سرهنگ ناهید را دید و او را شناخت. سرهنگ از اینکه دختر نوجوان به مردم کمک می کرد خیلی عصبانی شد. تفنگش را در آورد و لحظه ای بعد، ناهید به آسمان پرکشید و از آن بالا به دوستانش نگاه می کرد و ناهید مثل اسمش در آسمان می درخشید.
✍نویسنده : سارا امیدوار
🧕 @WomenAndFamily
کانال ارتقای زنان و خانواده🧕🏻
#شهیده #داستانک ناهید اسدی خورشیدی در آسمان ناهید دختری مهربان و باهوش بود. از ۹ سالگی شروع به حف
#شهیده
#داستانک
بتول رمضانپور و باغ آسمان دزفول
بتول دختر کوچولوی چهار ساله ای بود که موهای مشکی براقی داشت و عاشق بازی با عروسک هایش بود. پدر بتول خلبان بود. آنها در شهر زیبای دزفول زندگی می کردند، شهری پر از مزارع سرسبز با رودخانه همیشه خروشان و عطر بهار نارنج و بوی عطرآگین گلهای مریم و نرگس و رز، با مردم خونگرم و مهمان نواز.
بتول عاشق بازی در کنار رودخانه بود و با برادر بزرگترش خلیل و خواهر کوچکترش فائزه برای بازی کنار رودخانه می رفت.
یک روز، آسمان دزفول پر از دود و صدای مهیب شد و هواپیماهای بزرگ با صدای بلند از بالای شهر رد می شدند. بتول ترسید و به بغل مادرش چسبید. مادرش او را محکم بغل کرد و گفت: نترس عزیزم، همه چیز آروم میشه. اما ناگهان، اتفاق بدی افتاد و یکی از موشک های هواپیمای بزرگ روی خانه آن ها افتاد و بتول به همراه مادر، خواهر و برادرش به جایی که پر از نور و رنگ بود پر کشیدند.
بتول آنجا، دوباره عروسک هایش را دید و با آن ها بازی کرد. باغ های نارنج آنجا بوی خوبی می داد و رودخانه آنقدر زلال بود که انگار آینه بود. بتول فهمید که آن باغ ها و رودخانه مثل همان باغ ها و رودخانه ای هستند که در دزفول دوست داشت. در آن مکان زیبا بتول شاد و خوشحال بود و به همه بچه های دنیا لبخند می زد.
✍نویسنده : سارا امیدوار
🧕 @WomenAndFamily
کانال ارتقای زنان و خانواده🧕🏻
#شهیده #داستانک بتول رمضانپور و باغ آسمان دزفول بتول دختر کوچولوی چهار ساله ای بود که موهای مشکی ب
#شهیده
#داستانک
زهرا رضائی نیری و ستاره های دریایی
زهرا دختر کوچولوی دو ساله ای بود که موهای فرفری و چشمان درشت و براقی داشت. او عاشق بازی با آب و شن های ساحل بود. هر وقت که پدر و مادرش او را به کنار خلیج فارس می بردند، زهرا با شادی فریاد میزد و به دنبال پرندگان دریایی میدوید. او عاشق ستاره های دریایی هم بود. هر وقت که یک ستاره دریایی پیدا میکرد، با دقت آن را نگاه می کرد و بعد با احتیاط دوباره در آب رها می کرد.
یک روز، وقتی زهرا با پدر و مادر و برادرش سوار هواپیما شدند، هواپیما شروع به تکان خوردن کرد. زهرا ترسیده بود و به بغل مادرش چسبید. مادر زهرا به او لبخند زد و گفت نترس دختر نازم اما ناگهان، اتفاق بدی افتاد.
توی دریا یک ناو آمریکایی به هواپیمایی که زهرا و خانواده ش و بقیه آدم ها توی اون بودند شلیک کرد و هواپیما آتش گرفت و توی آب افتاد.
همه ی آدم هایی که توی هواپیما بودند با هواپیما توی آب افتادند. لحظه ای بعد یه عالمه عروسک روی آب بودند حالا همه ی مسافران، کوچکترها بزرگترها جایی بهتر و بالاتر بودند، پیش خدا و زهرا به جایی بسیار زیبا رفت. جایی که پر از آب های نیلگون و ماهی های رنگارنگ بود. زهرا آنجا، دوباره ستاره های دریایی را دید. آن ها آنقدر بزرگ و درخشان بودند که انگار ماه بودند. زهرا با شادی به سمت آن ها شنا کرد و با آن ها بازی میکرد. حالا ما بچه ها با شنیدن و گفتن قصه ی زهرا همیشه یاد اون هستیم.
✍نویسنده : سارا امیدوار
🧕 @WomenAndFamily
کانال ارتقای زنان و خانواده🧕🏻
#شهیده #داستانک زهرا رضائی نیری و ستاره های دریایی زهرا دختر کوچولوی دو ساله ای بود که موهای فر
#شهیده
#داستانک
زینب پورحسن فلاحیه و عروسک ها
بعضی شهرها در کشور ما خیلی گرم هستند. مثل اهواز، کرمان، یزد، بوشهر، خرمشهر و آبادان. گفتم آبادان، آبادان هواش خیلی گرمه باید خیلی خوش شانس باشی که در زمستان به دنیا بیایی که هوا کمی خنک تره. زینب این شانس را داشت و در زمستان در شهر فوتبال به دنیا آمد. اصلا برزیل کشور ما خیلی فوتبالیست های خوبی داره، دیگه چی داره؟ بله بله فلافل های خوشمزه.
یکروز اتفاق ترسناک و تلخی افتاد. زینب ۷ساله بود که به کشور ما حمله و بمباران های دشمن بدجنس شروع شد.
به شهرها و خانه ها رحم نمیکرد. اصلا کاری نداشت که کودک و زن و پیر و جوان داخل خانه ها هستند یا نه؟
زینب سراغ عروسک هاش رفت تا همه رو جمع کنه پدرش گفت: بجنب زینب دشمن داره همه جا رو بمباران می کنه باید بریم. زینب به پدرش جرات میداد که نگران نباش پدر من و عروسکهام یک لشکریم مقابل دشمن می ایستیم و نمیزاریم شهرمون رو خراب کنند.
در همین حین یکی از بمب های بدجنس زینب و پدرش را بدجوری زخمی کرد. در اون شلوغی ها که هر کی هر کی بود خانواده همدیگر را گم کردند و زینب و پدرش را برای مداوا به بیمارستانی در تهران بردند.
زینب قبل از رفتن به اتاق عمل حال عروسک هاش را میپرسه و پدر به زینب میگه: مگر تو و عروسکهات یک لشکر نبودید نگران نباش عروسکهایت سر و مر و گنده منتظرند فرمانده شون خوب بشه بیاد سراغشون. اما زینب قصه ما در اتاق عمل به خاطر شدت زخم هاش پرکشید و به آسمان ها رفت.
پدر در برنامه تلویزیون خودش را معرفی میکنه و اینطوری بعد از دو سه ماه، خانواده پدر را پیدا میکنند.
✍نویسنده: محمود خرقانی
🧕 @WomenAndFamily
کانال ارتقای زنان و خانواده🧕🏻
#شهیده #داستانک زینب پورحسن فلاحیه و عروسک ها بعضی شهرها در کشور ما خیلی گرم هستند. مثل اهواز، کرم
#شهیده
#داستانک
طاهره ذبیحی و ستاره ها
یکی بود یکی نبود اون دور دورا توی یک شهر قشنگ که بهش تبریز می گفتند یه دختر کوچولو زندگی میکرد به اسم طاهره. دختر کوچولوی قصه ما آسمون ستاره ها رو خیلی دوست داشت. ستاره هم طاهره رو خیلی دوست داشتند. همیشه هر وقت طاهره با مامانش از مسجد برمی گشت، وقتی هوا تاریک تاریک بود، طاهره کوچولو می ایستاد و به آسمون پر ستاره نگاه میکرد و ستاره ها از اون بالا به طاهره مهربون چشمک می زدند.
یک شبی از شب ها که همه ی مردم تبریز خواب بودند یه صدای بلند اومد همه ترسیدند و از خواب بیدار شدند. طاهره فردا از مامانش کلمات جدید شنید: جنگ، بمباران و شهید.
طاهره حرف هایی که مامانش زده بود رو آروم توی دلش برا خودش تکرار کرد. از اون شب به بعد مامان نمی گذاشت طاهره توی خیابون بایسته و ستاره ها رو نگاه کنه. تازه دیگه اصلا اصلا طاهره رو روی پشت بوم نمی بردند.
یک شبی از شب ها که طاهره خواب بود دوباره آسمون لرزید و صدای های بلندی اومد. بمب ها به خونه طاهره رسیده بودند و یکی از بمب ها توی خونه طاهره افتاد. طاهره صدا رو شنید و چند ثانیه بعد طاهره توی آسمون کنار ستاره ها بود. حالا طاهره با مادر، پدر و خواهراش زهرا و فاطمه ستاره شده بودند و طاهره از اون بالا از آسمون به بچه های تبریز و ایران نگاه می کرد.
هر وقت شب به آسمون نگاه کردید یه ستاره پر نور دیدید براش دست تکون بدین و بهش لبخند بزنید تا طاهره از اون بالا براتون نور و لبخند بفرسته. حالا به آسمون نگاه کنید و برای همه بچه هایی که توی آسمون ستاره شدند دست بزنید.
✍نویسنده : سارا امیدوار
🧕 @WomenAndFamily