eitaa logo
‹آبینه.›
343 دنبال‌کننده
274 عکس
85 ویدیو
0 فایل
وقت‌گیر/کشته‌مرده‌ی‌امام‌مجتبی‌/ارزشی. چنل دارای محتوا خاصی نیست- صرفا جهت سرگرمی🎀 . کسب‌وکاردلبندم:🌟 https://eitaa.com/joinchat/3348824541Cd2209d3cb2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از •نعنا فلفلی•
یادداشت های زیر زمینی زهرا زمانی :
‹آبینه.›
یادداشت های زیر زمینی زهرا زمانی :
یه فلاسک گرفتم دو برابر فلاسک فعلی اره خلاصه با من از خوشبختی حرف نزنید.
هدایت شده از BKH
بیاید این ژانر اینستارو ادامه بدیم:
‹آبینه.›
منم بازی.
بچهاpik اشتباهه درستش pic من اصلااا حواسم نبوددد😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
هدایت شده از [ریــح]
اصفهان را نابود کنید.
‹آبینه.›
اصفهان را نابود کنید.
آقای شیشه فروش را نابود کنید.
بچها جدی شهرتون برف اومده؟ شهر مارو که غضب خدا گرفتتش حتی بادم نمیاد. ریه هامون شبیه ادمای سیگاری شده.
میگفت توی اخرالزمان انقدر تشخیص حق و باطل سخت میشه که خیلیا از راه بدر میشن. و تنها راه سالم موندن از شر فتنه ها اینه که ببینی علی بن ابی طالب کجای ماجرا ایستاده.
هدایت شده از « منِ‌فی‌الحال »
میله‌‌ی پرچمِ پرافتخار جمهوری اسلامی تو آستین بدخواهاش🤍
همون میله تو چشم تک تک کسایی که میخوان وضعیتمون مثل سوریه بشه.
بارون نم نم داره میباره، بوی خاک همه جارو گرفته، برقای مجتمع رفته و همه جا تاریکه، ریحانه میاد در خونمونو میگه: زهرا امشب چهارشنبه سوری بیا بریم بیرون هیچکس تو محوطه نیست. میریم توی محوطه و دوساعت تمام حرف میزنیم و حرف. بابا از در مجتمع اومد تو و ما دوتارو میبینه و شروع میکنه به اذیت کردن ما دوتا و خندیدن بهمون. تو همون موقعیت برقای مجتمع میاد. داشتیم با بابا و ریحانه میخندیدیم که یهو نگاهم افتاد به یکی از لامپای محوطه و دیدم عجیب بنظر میاد.
هدایت شده از [ریــح]
به آخرش که رسیدم اشکام جاری شدن.
هدایت شده از [ریــح]
اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود.
اونشب حرفای عجیبی میزدیم. نشستم روی نیمکت و به اسمون قرمز خیره بودم و توی دلم دعا میکردم. یادم نمیاد چه دعایی ولی قطرات بارون روی صورتمو یادم میاد و صدای ریحانه که داشت می‌گفت: زهرا بنظرت بزرگ بشیم بازم باهم هستیم؟
هدایت شده از [ریــح]
ساعت ۳‌ صبحه، فردا هردومون امتحان داریم. به زهرا میگم میای بریم پیاده روی؟! میگه باشه. ساعت ۶ میشه یه تخم مرغ تو یخچال پیدا میکنم. کوکو سبزی درست میکنم و با زهرا میریم تو محوطه پیاده روی. بارون نم نم میزنه. خوابمون که میگیره تصمیم می‌گیریم برگردیم خونه. اما یهو یکی از لامپ های محوطه عجیب بنظر میرسه.
زندگی توی مجتمع دنیای عجیبی داشت. ما دوتا توی هر ساعتی که فکرشو کنید میرفتیم خونه همدیگه. گاهی انقدر بیش از اندازه ریحانه خونمون بود که بابام میگفت: ریحانه برو یارانتو از بابات بگیر بده من، چون خرجتو من دیگه دارم میدم=)))😂
هدایت شده از [اَدبار]
بچها من میشینم زار میزنم😭🤍.
امروز دعا کردیم که یک روزی برسه ما به جای یه‌دونه بمب سیب زمینی، دوتا بگیریم و هر کدوممون مجزا از این غذا لذت ببره.
بهتون گفتم اقای پلانگتون دیدم؟
نه نگفتم مثل اینکه.
واااای خیلی قشنگ بود. مخصوصا با بازی اختصاصی محسن تنابنده و ریمارامین فر.
چقدر حس خوبیه که فردا پنجشنبه. کاش پنجشنبه‌ها یک هفته طول میکشید. نه اینکه به صورت نور به جمعه برسیم.
زهرا هستم یک پنجشنبه‌ فن.
انفولانزا قسمت ناجالب این هفته بود.
هدایت شده از ویلوبی'
‏فک کنم اگه تراپیست بودم هر شب قضیه‌های مردمو واسه رفیقام تعريف میکردم مثل چی میخندیدیم. ویلوبی