یهو می بینی، دیر شده!
روزهای زندگی اینقدر سریع و به تاخت می روند که یهو میبینی چندماه و چندسال گذشت و هنوز داری برنامه می چینی که یکروز برای خودت باشی.
یکروز چندساعت زیر بارون راه بری که خیس بشی و از سرما به خود بلرزی.
آنقدر غرق یک کتاب بشی که نفهمی کی شب یا روز شد.
آنقدر با دوست هم خوابگاهیت از قدیم ها حرف بزنی که گذر زمان و نفهمی.
آنقدر با مادر یا خواهرت گفتگو کنی که سیراب بشی.
فرصت پیدا کنی شاید عاشق بشی.
فرصت پیدا کنی دست یک هموطن و بگیری.
راستی، چندبار طلوع و دیدی؟
یهو میبینی، چندسال گذشت و هنوز اثری از خود بجا نگذاشتی.
قبل اینکه دیر بشه، به این فکر کن، که آیندگان درباره ات تو چطور می اندیشند؟
"رها"
https://eitaa.com/writer000Raha
راز خوشبختی من خفته در قلب من است
تو کجا می گردی قلب من این وطن است
خاک مادرزادی، خانه اجدادی
این وطن ارثیه پشت در پشت من است
هیچ ابرقدرتکی مرد تسخیرش نیست
زن اگر تهمینه، مرد اگر تهمتن است
گریه ها کرده وطن، تاب آورده وطن
مام پر درد وطن مادری شیرزن است
قلب من خانه من، خانه زخم به تن
خسته ام از جانی که گرفتار تن است
من به مرگ آگاهم، مرگ را می خواهم
هم وطن ها راهم، دشمن آتش زدن است
"امیر ارجینی"
https://eitaa.com/writer000Raha
دردی دارم
حسرتها تکرار می شوند
و ناگزیر به این بخش از پاییز می رسم.
غمی جانکاه،
دلتنگی جانسوز،
حسرت از حرفهایی که با تو نزده ام
حسرت از راههایی که با تو نرفته ام
و حسرت .....
به خیالم، در بهشت سخت مرا در آغوش گرفته ای
که در رویایم به سویت پرواز می کنم
ای تکرار ناشدنی؛
ای مادر!
https://eitaa.com/writer000Raha
هدایت شده از انتشارات زبان علم، بجنورد، خراسان شمالی
📚 گربه و سگ :چای
🌻انتشارات زبان علم حامی کتاب و کتابخوانی
📙📘📗📕📙📘📙📘📗
جهت ارائه نظرات و تهیه کتاب های منتشر شده با ما در تماس باشید
09015034353
@zabaneelmbojnourd
💢انتشارات زبان علم (حامی کتاب و کتابخوانی)
https://eitaa.com/ZabaneElmPublication
با ما نویسنده شو/حمیده ایزدی
📚 گربه و سگ :چای 🌻انتشارات زبان علم حامی کتاب و کتابخوانی 📙📘📗📕📙📘📙📘📗 جهت ارائه نظرات و تهیه کتاب
دختر گلم
خبر چاپ اولین کتابت بسیار مسرت بخش و مبارک است.🥰
هدایت شده از انتشارات زبان علم، بجنورد، خراسان شمالی
📚 گربه و سگ : شاپرک
🌻انتشارات زبان علم حامی کتاب و کتابخوانی
📙📘📗📕📙📘📙📘📗
جهت ارائه نظرات و تهیه کتاب های منتشر شده با ما در تماس باشید
09015034353
@zabaneelmbojnourd
💢انتشارات زبان علم (حامی کتاب و کتابخوانی)
https://eitaa.com/ZabaneElmPublication
پیام ۱۰۰ من: اخلاق در نوشتن
اخلاق در علوم ، کسب فضائل و ترک رذائل است. در ادیان مختلف جهان، مفهوم اخلاق یکی است . گاه در فرهنگهای مختلف به شیوه های گوناگون تعبیر شده است.
در نوشتن هم باید اخلاق مدار باشیم. شده کتابی بخوانیم و تاثیر بپذیریم اما نوشتن کتابی دیگر عین آن خلاف اخلاق است.
بازگو کردن مطالب وشعر از یکی دیگر در کتاب خود، بدور از اخلاق است.
حتی نقد یک کتاب، فیلم یا نمایش ساختن از یک کتاب می بایست با اجازه مولف آن باشد.
در کنار یادگیری مهارت نوشتن ، بهتر است اصول اخلاق در هنر هم بیاموزیم.
https://eitaa.com/writer000Raha
داستانک: ذات خوب داشتنی است و بهتر شدنش یادگرفتنی.
ما چهار تا عروس خانواده بودیم و چهار تا خواهر شوهر داشتیم. من عروس کوچکتر بودم . پدرشوهرم زمین گیر بود و مادرشوهرم هم کمی بیمار بود. ما برای اینکه حواسمون به آن دو باشه، چندسالی در طبقه بالا زندگی میکردیم.
طی این سالها، خانواده خودم همه اش اضطراب داشتند که نکند این سبک زندگی سبب دخالتهای خانواده شوهرم در زندگی ما بشود.
بااینکه سرکار می رفتم اما هرگز بخاطر خستگی و سرنزدن به طبقه پایین، کمک نکردن به آنها سرزنش نشدم.
اینجا بود که فهمیدم، ذات خوب و اخلاق خوب اعضای خانواده را مانند رشته تبسیح کنار هم نگه می دارد.
مادر شوهرم که همه مامان خانم صدایش می زدیم، هیچ سوادی نداشت. حتی نمی توانست شماره های تلفن را بگیرد و به کسی زنگ بزند . اما به طرز عجیبی بااخلاق بود.
هر وقت مراسم یا دعوتی بود، بااینکه من طبقه بالا بودم، علاوه بر اینکه به همسرم می گفت و دعوتش می کرد،یکی از افراد خانواده را مجبور میکرد شماره مرا بگیرند و مرا دعوت میکرد، و این موضوع برای سایر عروس ها و دامادها برقرار بود و بارها خودم شماره آنها را گرفته بودم و خودش دعوتشان میکرد.
او می گفت: اول من باید به آنها عزت واحترام بگذارم تا آنها به فرزندان من محبت کنن.
طی این سالها، هیچ وقت اجازه نداد دخترانش در کار وزندگی عروسان دخالت کنند.
هیچوقت اجازه نداد از غیره و فامیل در جمع خانواده غیبت یا صحبتی شود.
همانطور که گفتم، مامان خانم، سواد نداشت.
فکر کنم بعضی اخلاقیات به داشتن سواد ارتباطی ندارد.
ممکن است کسی چندین مدرک دکتری را گرفته باشد اما خوب بودن را یاد نگرفته باشد. خوب بودن در هیچ دانشگاهی یاد نمی دهند. اگر در خانواده خودت یا اجتماع بعضی مسائل را یاد نگیری، کلاهت پس معرکه است.
مامان خانم خوب بود، نمی دانم خوب بودن از اول در ذاتش بوده یا او هم از مادرش یادگرفته بود.
هرچه هست که فقط سواد شعور نمی آورد. شعور و اخلاق ذات خوب می خواهد.
https://eitaa.com/writer000Raha
عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند
“فاضل نظری”
https://eitaa.com/writer000Raha
دلتنگی آدم را به خیابان میکشد.
دلتنگم!
و مردم نمیفهمند
قدم زدن گاهی،
از گریه کردن غم انگیزتر است
"اهورا فروزان"
https://eitaa.com/writer000Raha
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ
جهان زیبا ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ
ﺍﺭﺯﺵ ﺛﺎﻧﯿﻪ ها ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ
ﻭ با ﻋﺸﻖ دوباره آغاز کن
سلام و درود ... صبحتان بخیر
به قول عباس کیارستمی:
چه خوب است پیدا کردن کسی
که زورش به بی حوصلگی ما برسد...
https://eitaa.com/writer000Raha
با آنکه بی دلیل رها می کنی مرا
آنقدر عاشقم که نمی پرسمت چرا؟
در پیچ و تاب عشق، به معنای هجر نیست
رودی ز رود دیگر اگر می شود جدا
خون می خوریم در غم و حرفی نمی زنیم
ما عاشق توایم همین است ماجرا
خوش باد روح آنکه به ما با کنایه گفت
گاهی به قدر صبر بلا می دهد خدا
حق با تو بود هر چه بکوشد نمی رسد
شیر نفس بریده به آهوی تیزپا
ای عشق! ای حقیقت باورنکردنی!
افسانه ای بساز خود از داستان ما
"فاضل نظری "
پیام ۱۰۱ من: پایان داستان
قبلا درباره سیر تکامل یک داستان مطلبی نوشته ام.
هر داستان ابتدا ، میانه و پایان دارد. اینکه داستانتان را از کجای قصه شروع کنید به اختیار شماست اما مهم اسیر کردن خواننده است.
بیایید حقیقتی را برایتان بگویم، در حال حاضر، خواننده ها دنبال پایان کلیشه ای داستان یا رمان نیستند که همه شخصیتها خوشبخت شوند و به آرزویشان برسند و به خیر وخوشی تمام شود.
زیرا در اجتماع و واقعیت چنین اتفاقی رخ نمی دهد و پس از اتمام کتاب، فکر میکند که وقتش را برای خواندن کتابتان تلف کرده است.
امروزه خوانندگان دنبال این هستند که پایان داستان منطقی تمام شود.
پایان غافگیرکننده هم جذاب است اما قبلش ذهن خواننده را آماده کنید، وگرنه جاخوردن ناگهانی خواننده از پایان عجیب وغریب جذاب نیست.
گاهی نحوه پایان بخشهایی از داستان را به خواننده کتاب واگذار کنید. البته نه همه ی داستان. مثلا سرنوشت شخصیتهای فرعی.
این کار سبب می شود خواننده کتاب شما را به خاطر بسپارد.
https://eitaa.com/writer000Raha
جالب است!!!
ثبت احوال همه چیز را
در شناسنامه ام نوشته است
به جز احوالم
حسین_پناهی
ماییم که از بادهٔ بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم؛
گویند سرانجام ندارید شما،
مائیم که بیهیچ سرانجام خوشیم...
#مولانا
سلام و درود ... صبحتان بخیر
امروز زیبا باش
بیاندیش،بکوش
مهربان باش،محبت کن
دلسوز باش ، عشق بورز
امروز دستی بگیر و یاری کن
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام بادهٔ گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
"حافظ شیرازی"
هر کجا برگی هست،
شور من میشکفد...
مثل یک گلدان،
میدهم گوش
به موسیقی روییدن...
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه...
#سهراب_سپهری
حرف ها از جنس آبند. یکجا بند نمیشوند. هرطور شده جاری میشوند و به جایی که باید برسند میرسند. ما فکر میکنیم حرفها که از دهانها بیرون میآیند در گوشها دفن میشوند، اما اینطور نیست. آنها از گوشها وارد مغزها میشوند و چرخی میخورند و دوباره از دهانها بیرون میزنند.
وقتی حرف میزنیم باید مراقب باشیم از انصاف و عدالت دور نشویم چون حرفها هنگام عبور از لابهلای دندانها تیز میشوند و زخمی میکنند و باعث میشوند تلخیها و کدورتها تا دم پنجرهها جلو بیایند.
برشی از کتاب «دیر کردی ما شام را خوردیم» نوشته : رسول یونان
داستانک: با بقیه فرق داری
امروز به اتوبوس نمی رسی، دستی تکان میدهی اما راننده تو را نمی بیند. خبری از تاکسی هم نیست.
خب چه اشکالی داره، امروز پیاده برو. نم نم بارون کم کم تندتر می شود. یادت رفت چترت را برداری؟
مهم نیست. تو که قدم زدن زیر بارون را دوست داری.
ببین، خیس خیس شدی.
ماشینی هم با سرعت از کنارت عبور میکند و گل ولای وسط خیابان را نثار لباسهای تو و دو نفر عابر دیگر میکند .
لحظه ای مکث می کنی، عابران چندکلمه ناخوشایند و بیفایده بر زبان می آورند و غرولند می کنند اما تو عین خیالت نیست.
بارون تند و باد پاییزی شدت می گیرد و تو مثل بچه ها تندتر قدم برمیداری و توجهی به سرمای هوا نداری.
وارد کلاس میشوی، خب به همه حق بده، دیر کرده ای دیگر!
اما تو لبخند میزنی و عذرخواهی میکنی.
تازه یادت می آید، کتاب اصلی را یادت رفته از روی میز صبحانه برداری.
امروز روز خوبی برایت بود. با اینکه دیر کردی، خیس شدی، سرماخوردی، کتاب را فراموش کردی و ....
در راه برگشت، مکثی می کنی،صبرکن ببینم!
از خود می پرسی،چرا من امروز با بقیه روزها فرق دارم؟؟؟
و در دلت می گویی: نکند من عاشق شده ام؟!
"رها"
https://eitaa.com/writer000Raha
هدایت شده از انتشارات زبان علم، بجنورد، خراسان شمالی
📚 مستوره
مجموعه داستانی به قلم نویسنده توانمند و فعال در حوزه نویسندگی سرکار خانم حمیده ایزدی (رها)
به زودی...
🌻انتشارات زبان علم حامی کتاب و کتابخوانی
📙📘📗📕📙📘📙📘📗
جهت ارائه نظرات و تهیه کتاب های منتشر شده با ما در تماس باشید
09015034353
@zabaneelmbojnourd
💢انتشارات زبان علم (حامی کتاب و کتابخوانی)
https://eitaa.com/ZabaneElmPublication
سکوت می کنم و درد در درون من است
که درد سازه ی گلبول های خون من است
چنان گرفته جهان سخت ،فکر می کنم نکند
که سرنوشت جهان بسته در سکون من است
شکست خورده ام از دشمنی که می دانم
که در مقابل من نه ،که در قشون من است
شبیه کلبه ی چوبی که ظاهرم زیباست
و موریانه ترین چوب ها ستون من است
ولی هنوز دلم روشن است و لبخندم
شگرد منحصر فرد در فنون من است
"سید جواد موسوی"