پاییز..
درست پُشت پنجره
نشسته بود و مرا که
تنها و پریشان
در خیابان قدم میزدم
تماشا می کرد
او برگ می کشید
من زرد فرو می ریختم
او چای می نوشید
من زنگ به زنگ
تو را می جُستم
او شعر می نوشت
گویی خودش را
در جوانی من می دید...
#شاهین_بهرامی🦋
https://eitaa.com/writer000Raha