#بـانـوے_پـاک_مـن
#پارت21
یلدا(خواهرزهرا)
به کارن زنگ زدم که بریم بیرون حس میکردم ازته دلم دوسش دارم بایدهرجورشده عاشق خودم میکردمش ولی کارن هیلی مغروره وقتی که گفت نمیتونم بیام ناراحت شدم ولی بافکری که
به سرم زدلبخندی رولبم اومد...
رفتم سمت سرویس وبعدکه اومدم بیرون رفتم سمت میزآرایش کرم سفیدکننده بارمیل وخط چشم گربه ای وسایه گلبهی ورژصورتی بی حال زدم موهاموبافتم شلوارزغال سنگی موپوشیدم ومانتوکتی گلبهیموباشال طوسی که باگلبهی ترکیب شده بودسرم کردم وموهامو سوسکی بیرون انداختم هیچکی خونه نبودوقش اسپرت طوسیموپوشیدم وکیف گلبهی باسرعت وکلیدوگوشیموبرداشتم ازقصدبااسنپ رفتم
کارن:
رفتم خونه مادرجون نهارگذاشته بودمیزوباکمکش چیدیم وبعدازنهاررفتم تواتاقم ولباساموبالباس راحتی عوض کردم وروی تخت رفتم وبه عالم بی خبری فرورفتم ...
نمیدونم ساعت چندبودکه باصدای زنگ درازجاپریدم مادرجون رفته بودجلسه قران رفتم سمت آیفون بادیدن کسی پشت آیفون هم تعجب کردم همم عصبی شدم...😐
ادامه دارد....
نویسنده:مدیردختربسیجی