eitaa logo
-رایـح‌ـه¹²⁸-
779 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
384 فایل
-بسم‌الله . -من‌کشـته‌اشکم؛ هرمومـنی‌مرایـادکنداشکش‌روان‌شـود♥ . [امام‌حسین-علیه‌السـلام-] -پشـت‌صحنه‌کانال: -بیسمچی:
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ 🚗♥️ ♥️🚗♥️🚗 🚗♥️🚗♥️🚗♥️ ♥️🚗♥️🚗♥️🚗♥️🚗 ◗‌ ◖ بسـم‌اللّہ‌الرحمن‌‌الرحـیم می‌خواهم خودم را بہ تو برسانم اما قدم‌هایم توان این کار رو ندارند. تو مدام دورتر می‌شوی و این منم که اینجا می‌مانم. خستہ شدم. خستہ از اینهمه دوری و فاصلہ... خستہ از اینکہ تو روبرویم باشی و نتوانم نزدیکت شوم. دوست دارم خودم را در آغوش گرمت جای دهم اما تو آغوشت را باز نمی‌کنی! خودت می‌گفتی کہ من آیہ‌عشق هستم. این حرف تو مرا اینگونہ عاشـق کرد! - -- --- ----«آغـاز‌👇🏻⁩»---- --- -- - گل های باغچه را آب می‌دهم که صدایی به گوشم می‌خورد. محمد: آیه ساعتمو تو برداشتی؟ بر می‌گردم و نگاهش می‌کنم. نگاهش به کفشش است و دارد بند هایش را می‌بندد. _من به ساعت تو چیکار دارم؟ بلند می‌شود و دست در جیب لباسم می‌کند که خودم را عقب می‌کشم. _چیکار می‌کنی؟ مکثی می‌کند. محمد: اگه ساعتم پیشت نیست چرا نمی‌ذاری جیباتو نگاه کنم؟ _خیلی رو داری، برو تا خیست نکردم. می‌خواهد چیزی بگوید که صدای زنگ در بلند می‌شود. محمد: من دیگه میرم. لبخند مرموزی میزنم. _مریمه؟ بدون اینکه جوابم را بدهد در را باز می‌کند و بیرون می‌رود. صدای علی از پشت در به گوشم می‌خورد. از اینجا دور می‌شوید و دیگر صدایتان را نمی‌شنوم. دوباره چی شده؟ اینکه تو آمدی به دنبال محمد یعنی اینکه باز محمد خواب هایی دیده. حدسم درست بود. از آن روز محمد پایش را می‌کند داخل یک کفش که الّا و بلّا برود سوریه! چیزی که باباحسین از همان روز اول مخالفش بود. محمد از هر فرصتی استفاده می‌کند که اجازه سوریه رفتنش را بگیرد. با صدای زنگ در چادرم را سرم می‌کنم و به پشت در می‌روم. در را باز می‌کنم که تورا میبینم. _سلام علی آقا! مکثی می‌کنی و جواب سلامم را می‌دهی. - محمد هستش؟ _بله، الان صداش می‌کنم. می‌خواهم بروم محمد را صدا کنم اما سر جایم می‌ایستم. _میشه بگید چیکارش دارید؟ متعجب نگاهم می‌کنی. - به نظرم خودش بدونه بهتره! مکث می‌کنم. _علی آقا چرا هر روز توی گوش محمد می‌خونید که پاشه بره جنگ؟ - من... حرفت را قطع می‌کنم. _به خدا به جای ثواب دارید بدتر کباب میشید، دست از سر محمد بردارید لطفاً! سرت را پایین می‌اندازی. _بابام نمی‌ذاره محمد بره سوریه، شمام با این کاراتون فقط بین محمد و بابام دعوا میندازید، خواهش می‌کنم دیگه جلوی محمد حرفی از سوریه نزنید. چیزی زیر لب می‌گویی: - خدانگهدار ( و می‌روی...) به قدم هایت نگاه می‌کنم و نفسم را بیرون می‌دهم. ادامہ‌دارد . . . بہ‌قلم‌✍🏻⁩ | محمد‌محمدی🌱 ‌♥️ 🚗♥️ ♥️🚗♥️🚗 🚗♥️🚗♥️🚗♥️ ♥️🚗♥️🚗♥️🚗♥️🚗 ♥️🚗 @xobanydigoxam ♥️🚗 🚫🚫