مرحوم شیخ ابراهیم صاحب الزمانی مرثیه خوان اهل بیت... داستاني شنيدني دارد كه از حضرت رضا عليه السلام براي مدح خويش صله دريافت داشته است ! خود نقل مي كرد كه يك بار مشهد مقدس مشرف شدم و مدتي در آنجا اقامت گزيدم . پولم تمام شد و كسي را هم براي رفع مشكل خويش نميشناختم. از اين رو قصيدهاي در مدح حضرت رضا عليه السلام سرودم و فكر كردم كه بروم و آن را براي توليت آستان مقدس بخوانم و صله بگيرم با اين نيت حركت كردم، اما در ميان راه به خود آمدم كه چرا نزد خود حضرت رضا عليه السلام، نروم و آن را براي وي نخوانم ؟! به همين جهت كنار ضريح رفتم و پس از استغفار و راز و نياز با خدا، قصيدهي خود را خطاب به روح بلند و ملكوتي آن حضرت خواندم و تقاضاي صله كردم .ناگاه ديدم دستي با من مصافحه نمود و يك اسكناس ده توماني در دستم نهاد . بيدرنگ گفتم :« سرورم ! اين كم است » ده توماني ديگر داد باز هم گفتم : « كم است » تا به هفتاد تومان كه رسيد، ديگر خجالت كشيدم تشكر كردم و از حرم بيرون آمدم .
كفشهاي خود را كه مي پوشيدم، ديدم آيه الله حاج شيخ حسنعلي تهراني، جد آيت الله مرواريد، با شتاب رسيد و فرمود :« شيخ ابراهيم ! » گفتم : « بفرماييد آقا !» گفت:«خوب با آقا حضرت رضا عليه السلام روي هم ريختهاي، برايش مدح ميگويي و صله ميگيريد. صله را به من بده » بيمعطلي پولها را به او تقديم كردم و او يك پاكت در ازاي آن به من داد و رفت وقتي گشودم ديدم دو برابر پول صله است يعني يكصد و چهل تومان .
اي كه بر خاك حريم تو ملائك زده بوس
رشك فردوس برين گشته ز تو خطه توس
هركه آيد به گدايي به در خانهي تو
حاش لله كه زدرگاه تو گردد مأيوس
پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله
إنَّ الشَّیطانَ اثنانِ: شَیطانُ الجِنِّ وَ یُبَعَّدُ بـ لاحُولَ وَلاقُوَّۀَ إلاّ بِاللهِ العَلِّی العَظِیمِ، وَشِیطانُ الإنْسِ وَیُبَعَّدُ بِالصَّلاۀِ عَلیَ النَّبیِّ وَآلِهِ؛
شیاطین دو گروهاند؛ شیاطین جنّی که با ذکر لاحُولَ وَلاقُوَّۀ إلاّ بِاللهِ العَلِّی العَظِیمِ رانده می شوند، و شیاطین انسی که با صلوات بر محمّد و آل محمّد [شر و آزارشان] از شخص دور می شود.
بحار الأنوار ۹۲ : ۱۳۶
ماجرای شعر معروف شهریار درباره حضرت علی (ع)
آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشستهام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین (علیه السلام) با جمعی حضور دارند .حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید. دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید. آن گاه محتشم و جند تن از شاعران فارسی زبان آمدند. فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان!
شهریار این شعر را خواند:
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
….
آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم. فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟ گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی میکند. گفتم: از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید. چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (ع) دیدهام.
از او پرسیدم: این شعر «علی ای همای رحمت» را کی ساختهای؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساختهام؟ چون من نه این شعر را به کسی دادهام و نه درباره آن با کسی صحبت کردهام. مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی به شهریار میفرمایند: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (ع) تشریف دارند. حضرت شاعران اهل بیت را احضار فرمودند: ابتدا شاعران عرب آمدند. سپس فرمودند: شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند. آنها نیز آمدند. بعد فرمودند شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید. آن گاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید.
شهریار فوق العاده منقلب میشود و میگوید: من فلان شب این شعر را ساختهام و همان طور که قبلا عرض کردم تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار ندادهام.
آیت الله مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرعغ شعر خود را تمام کرده، من آن خواب را دیدهام. ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند: یقینا در سرودن این غزل به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است.
متن کامل شعر علی ای همای رحمت
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله
هر كه نيم خورده برادر خود را از جهت تبرك بخورد خداوند فرشتهاى را بين آن دو خلق ميكند تا براى هر دو استغفار نمايد تا روز قیامت
📚بحارالأنوار (جلد 75)
🔸️حکایتی شنیدنی🔸️
دو نفر از شیعیان در گذرگاهی از بغداد به مجلس بزرگی رسیدند.
پرسیدند : این مجلس متعلّق به کیست؟
گفتند : مجلس درس امام اعظم ابوحنیفه است.
راوی حکایت می گوید : رفیق من که اسمش فضل بن حسن بود و مردی متعصّب در مذهب شیعه ، و در عین حال آدمی بحّاث و با اطلاع از مبانی مذهب بود ، گفت :
من می روم و با این مرد مباحثه می کنم و تا او را ملزم و مجاب نکنم از این مکان نمی روم.
گفتم : این عالم بزرگی است و از عهدۀ بحث با او بر نمی آیی.
گفت : من معتقد به مذهب حقم و حق مغلوب نمی شود.
وارد مجلس شدیم و نشستیم و در یک فرصت مناسب ، فضل از جا برخاست و گفت :
ایها العالم ، من برادری دارم که رافضی است (یعنی شیعه است) و من هر چه می خواهم به او بفهمانم که ابوبکر بعد از پیامبر اکرم ، افضل امّت و خلیفۀ به حق بوده قبول نمی کند و می گوید : علی بن ابیطالب ، افضل و خلیفۀ به حق است.
شما یک دلیل قاطعی به من یاد بدهید که به او بفهمانم و او را به راه راست بیاورم.
ابوحنیفه گفت : به برادرت بگو بهترین و روشن ترین دلیل این است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، همواره در میدان های جنگ ، آن دو بزرگوار ( ابوبکر و عمر) را کنارخود می نشاند و علی را مقابل نیزه و شمشیر دشمن می فرستاد ! و این نشان می دهد که آن دو نفر ، محبوب پیامبر بوده اند و چون آن حضرت می خواسته که آنها بعد از خودش جانشین باشند آنها را حفظ می کرد ! و چون علی را دوست نمی داشت ، طردش می کرد ؛ و به میدان می فرستاد تا کشته شود و این بهترین دلیل بر افضلیت ابوبکر و عمر است !
فضل گفت : بله من این را به برادرم می گویم.
ولی او از قرآن به من جواب می دهد که خداوند فرموده است :
«خداوند ، مجاهدین را بر قاعدین و نشستگان برتری داده و اجری بزرگ برای آنان آماده است»
و به حکم این آیه ، علی چون مجاهد بوده افضل از ابوبکر وعمراست که قاعد بوده اند.
ابوحنیفه گفت : به او بگو از این بهتر می خواهی که ابوبکر و عمر قبرشان کنار قبر پیامبر و چسبیده به قبر آن حضرت است ؛ در حالی که قبر علی از قبر پیامبر دور افتاده و در عراق است !
فضل گفت : بله این را هم به برادرم می گویم.
امّا او می گوید : آن ها غاصبانه در کنار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، دفن شده اند!
برای این که خداوند فرموده است :
« ای مؤمنان بدون اذن و اجازۀ پیامبر ، داخل خانه اش نشوید…»
و می دانیم که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در خانۀ خودش دفن شده و آن دو نفر بدون اذن در خانۀ آن حضرت دفن شده اند و محل دفن ایشان غصبی است.
ابوحنیفه که از این گفتگو سخت ناراحت شده بود تأمّلی کرد و سپس با لحنی تند گفت : به این برادر خبیثت بگو آنها غاصبانه در خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دفن نشده اند ! بلکه عایشه و حفصه که دختران آن دو بزرگوار و همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مهریه طلبکار بودند ، پدرانشان را در مهریه خودشان دفن کردند !
فضل گفت : بله من این مطلب را هم به برادرم گفته ام ، ولی او باز آیه ای برای من می خواند و می گوید : پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به همسرانش بدهکار نبوده است.
برای اینکه خداوند فرموده است :
«ای پیامبر ما همسران تو را که مهرشان را پرداخته ای برای تو حلال کردیم»
طبق این آیه ، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مهریۀ زن هایش را داده بود و وقتی که از دنیا رفت به زن هایش بدهکار نبوده است.
ابوحنیفه اندکی تأمّل کرد و گفت :
به این برادرت بگو درست است که همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) مهریّه طلبکار نبوده اند ، اما سهم الارث که از ماتَرَک پیامبر داشته اند و ماتَرَک (یعنی آنچه پیامبر اکرم بعد از مرگش از خود باقی گذاشته) نیز همین خانه اش بوده و شرعاً سهمی هم از آن خانه به همسرانش می رسد و چون عایشه و حفصه وارث پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده اند پدرانشان را در سهم الارث خودشان دفن کرده اند و بنابراین غصبی در کار نبوده است !
فضل گفت : بله من این را هم به برادرم گفته ام.
ولی او می گوید : شما آقایان سنّی ها مگر نمی گویید: پیامبر ارث نمی گذارد و خودتان حدیث نقل می کنید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده است :
«ما پیامبران اصلاً ارث نمی گذاریم و هر چه از ما باقی مانده صدقه است»
پس طبق گفته خودتان عایشه و حفصه سهم الارث نداشتهاند.
به همان دلیلی که شما حضرت فاطمه علیها السلام را از فدک محروم کردید و گفتید : پیامبر صلی الله علیه وآله ، ارث نمی گذارد آن دو همسر نیز نباید ارث ببرند.
آیا دختر از پدر ارث نمی برد اما همسر از شوهر ارث می برد ؟!
سخن که به اینجا رسید ، ابوحنیفه حسابی از کوره در رفت وگفت این مرد را بیرون کنید او شیعه است و اصلا برادر ندارد.
🌿 «السلام علیک یا غریب الزّمان»
از سرِ عادت و تکرار، نوشتیم بیا
اصلاً انگار به اجبار، نوشتیم بیا
تو زِ ما، بندگی و ترک گُنه میخواهی
با همین قلب گنهکار، نوشتیم بیا
کوفیان را همه محکوم نمودیم، ولی
مثل آن قومِ جفاکار، نوشتیم بیا
از سرِ صدق نخواندیم تو را یک دفعه
در عوض، یکصد و ده بار نوشتیم بیا
شهرمان پُرشده از بوی گناه و لیکن
سر هر کوچه و بازار، نوشتیم بیا
غافل از آهِ یتیمان، چقَدَر آسوده!
شکمِ سیر، شبِ تار، نوشتیم بیا
عوضِ خانۀ ما، سر به بیابان بردی
شدی از قوم، دل آزار، نوشتیم بیا
دردِ دین نیست دگر، درد گرانی داریم!
دل سپردیم به اَغیار، نوشتیم بیا
نامِ تو بر لب و دل، جای دگر میگردد
نشده طالب دیدار، نوشتیم بیا
آهِ مظلوم شنیدیم و "بهماچه" گفتیم!
جای یاریِ تو، بسیار نوشتیم بیا
دلمان بندۀ دنیا شده و بیماریم
با همین حال اسفبار، نوشتیم بیا...
یارب فرج صاحب ما را برسان
هین مگو ما را بدان شَه بار نیست
بـا کــریــمــان کــارهــا دشــوار نیســت
یاعلــی ایــن خانــه را در مــیزنـــم
دســت کوتاهــم اگــــر، ســر میزنـــم
یــاعــلــی ویــاعــلــی و یــا عــلــــی
از تــــو شــــد آئینــــــه دل مـنــجــلـی
ناطقه ء مرا مگر ، روح قُدُس کند مدد
تا که ثنای حضرت ِ سیّده ء نساء کند
مَطلع نور ایزدی ، مَبدأ فیض ِسرمدی
جلوهء او حکایت از ، خاتم انبیاء کند
بسملهء صحیفهء ، فضل و کمال و معرفت
بلکه گهی تجلّی از ، نقطه ء تحت "باء" کند
دایرهء شهود را ، نقطهء مُلتقی بُوَد
بلکه سِزَد که دعویِ لَو کُشِفَ الغِطاء کند
حامل ِسرّ مُستمرّ ، حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر ، دانشِ ما سِوا کند
بضعه ء سیّد بشر ، امّ ِ ائمّه ء غُرَر
کیست جز او که همسری با شَهِ لافتی کند
وحی ِنبوّتش نَسَب ، جود و فتوّتش حَسَب
قصه ای از مُروّتش ، سوره "هل أتی" کند
در جبروت ، حُکمران ؛ در ملکوت ، قهرمان
در نَشَئاتِ کُن فکان ، حُکم "بِما تَشاء" کند
قبلهء خلق ، روی او ؛ کعبهء عشق ، کوی او
چشم امید ، سوی او ؛ تا به که اعتناء کند
مُفتقرا ! متاب رو ؛ از درِ او به هیچ سو
زانکه مس وجود را ، فضّه ء او طلا کند
محمد حسین غروی اصفهانی ،کمپانی
یا اباصالح المهدی
ظاهراً اهل معاد و اهل توحیدیم ما
واقعاً وقت عمل، دربندِ تردیدیم ما
ظاهراً باور به تو داریم یابن العسکری!
واقعاً بیگانه با گرمای خورشیدیم ما
ما در آغوش تو از تو در کمال غفلتیم
غافلْ از آب حیات خویش، خُشکیدیم ما
خانهی بیگانه رفتیم و درش را در زدیم
یک سوال، از محضر پاکت نپرسیدیم ما!
بارها بر ما نشان دادی مسیر راست را
بارها گفتی... ولی افسوس، نشنیدیم ما
دیدهی بینای ربّ العالمین! ما را ببخش
پیش چشمت از گناه خود، نترسیدیم ما
از رگِ گردن به ما نزدیک تر هستی ولی
از فراق درک ِ تو مضطر نگردیدیم ما
نسخه دادی بر گشایش با دعای بر فرج
کعبهی امر تو را اما نچرخیدیم ما
با دعای بر فرج، آمد فرج بر ما ولی...
موقع خدمتگزاری گشت، خوابیدیم ما
خورده ما را سنگ بر سر، بارها امّا چه سود؟
دست، از غیرِ وجودِ تو نشوییدیم ما
حجة بن العسکری! مولا و آقا جانِ ما!
اصل و فرعِ دین، خودت بودی نفهمیدیم ما
رحم کن بر ما که با این روسیاهی لااقل
قطرههایی اشک بر جدّ تو گِرییدیم ما
اقامیرالمومنین عليه السّلام فرمودند:
من كانَت هِمَّتُهُ ما يَدخُلُ بَطنَهُ ، كانَت قِيمَتُهُ ما يَخرُجُ مِنهُ.
هر كه هــمّ و غـمّش چيزى بـاشد كه وارد شكمش مى شود ، ارزشش به اندازه همان چيزى است كه از شكمش خارج مى شود .
📖غرر الحكم،ح۸۸۳۰
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ...
گر نگاهی به ما کند زهرا
دردها را دوا کند زهرا
بر دل وجان ما صفا بخشد
گوشه چشمی به ما کند زهرا
کم مخواه از عطای بسیارش
کآنچه خواهی عطا کند زهرا
نه عجب به شأن او گویند
خاک را کیمیا کند زهرا
این مقام کنیز او باشد
تا دگر خود چه ها کند زهرا
روز محشر که از شفاعت خویش
حشر دیگر به پا کند زهرا
همچو مرغی که دانه برچیند
دوستان را جدا کند زهرا
مرحوم سید رضا موید